جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

طبقه کارگر اکثریت عظیم جامعه است – Hadas Their، برگردان: پروین اشرفی

طبقه صرفابه میزان پول شما مربوط نمیشود و مطمئنا به ویژگی های فرهنگی یاسطح تحصیل شماهم ربط ندارد. مارکسیست ها براین باورند که هرکسی که باید نیروی کار خود را در ازای دستمزد بفروشد و قادر به ایجاد مایحتاج زندگی خود نیست، بخشی از طبقه کارگر است

طبقه صرفا به میزان پول شما مربوط نمیشود و مطمئنا به ویژگی های فرهنگی یا سطح تحصیل شما هم ربط ندارد. مارکسیست ها بر این باورند که هر کسی که باید نیروی کار خود را در ازای دستمزد بفروشد و قادر به ایجاد مایحتاج زندگی خود نیست، بخشی از طبقه کارگر است.

طبقه کارگر – سیاه، سفید، بومی و مهاجر – با مجموعه ای از تجارب متنوع و مواجهه با ظلم و ستم بیشمار، در مجموع خود یک طبقه از افرادی را تشکیل میدهد که مورد استثمار قرار میگیرند تا برای عده ای چند، سود ایجاد کنند. درک اینکه طبقه چگونه عمل می کند و موقعیت های طبقاتی بر چه پایه ای استوار هستند، به آشکارسازی ساختارهای قدرت و استثمار در جامعه ما کمک می کند.  

تعریف پایه ای از طبقات موجود در سرمایه داری، با این فرض آغاز میشود : ما کارگران باید توانایی کار خود را بفروشیم و سرمایه داران نیروی کار ما را میخرند و به آن فرمان میدهند. شما نمیتوانید موقعیت طبقاتی کارگر یا کارفرما را، بدون فهم اینکه کل سیستم طوری تنظیم شده است که کارگر در آن کار میکند تا برای کس دیگری سود تولید نماید، درک کنید.

به عبارت دیگر، طبقه رابطه ای از استثمار است.

طبقه، صرفا مربوط به ارقام نیست

درک از طبقه، به مثابه یک رابطه اجتماعی، در تحلیل های جریان اصلی کاملا غائب است. چنانچه طبقه اصلا مورد بحث قرار بگیرد، تنها از نظر ثروت و قشربندی اجتماعی، مورد ملاحظه واقع میشود.

سطح درآمد، تحصیلات، سبک زندگی و الگوهای مصرفی مورد استفاده قرار میگیرند تا افراد را در جامعه طوری تقسیم بندی بکنند که جامعه، عمدتا جامعه طبقه متوسط با برخی از افراد غنی و فقیر در حاشیه آن، نشان داده بشود. در واقع در بیشتر محاسبات، اکثر ما طبقه متوسط محسوب میشویم و طبقه کارگر به هیچ وجه وجود ندارد.  

این نکته حداقل هر چهارسال یک بار، در فصول انتخابات به ما یادآوری میشود. یعنی هنگامیکه سیاستمداران به “طبقه متوسط در حال تقلا” توسل میجویند. این دسته بندی ای است که ظاهرا شامل همه “آمریکایی های خوب” میشود، یا آنگونه که بیل کلینتون رئیس جمهور سابق گفت شامل افرادی است که “سخت کار می کنند و طبق قوانین بازی می نمایند”. کمپین انتخاباتی برنی سندرز دقیقا به این دلیل قابل توجه بود که وی کلمات “طبقه کارگر” را بر زبان آورد.  

توضیح طبقات بر پایه سطح ثروت، آنگونه که توسط جنبش اشغال وال استریت در سال ۲۰۱۱ رواج داده شد، نسحه مترقی تری بدست داد. زمانیکه فعالان این جنبش، آن یک درصد نخبگان اقتصادی کشور را که صاحب یک سوم کل ثروت کشور هستند، در ایجاد بحران مالی سال ۲۰۰۸ و رکود بزرگ متعاقب آن، مقصر شناختند، شعار ” ما ۹۹ درصد هستیم” به سرعت پخش شد. اگرچه این تحلیل، نسبت به آنچه که فرض میکند تقریبا همه ما طبقه متوسط هستیم، یک جهش قابل توجه به جلو بود، اما هنوز کمیت ثروت را در تعیین موقعیت های طبقاتی مفروض میدارد.

طبقه و ثروت مطمئنا با هم ارتباط دارند، اما آنها یک چیز نیستند. برای یک شغل ثابت با دستمزد خوب مانند کنترل چی قطار در شهر نیویورک (اگر چنانچه هنوز وجود داشته باشد) ممکن است سالی بالاتر از ۷۰ هزار دلار بپردازند و یک مالک بقالی کوچک در برانکس ممکن است کمتر درآمد داشته باشد. اما اولی یک کارگر است که بر ساعات و شرایط کاری خود کنترل ندارد، و دومی صاحب کسب و کار کوچکی است که مسئول استثمار خود و همچنین دیگران (حتی به تعداد کم) می باشد.

ارقام فیش حقوقی یک فرد نمیتواند همه چیز را به شما بگوید. نمیتواند بطور مثال به شما بگوید که یک مدیر در استارباکس که از یک کنترل چی مترو کمتر مزد میگیرد، قدرت اخراج هر کارگری را در مغازه دارد. آنگاه است که می توانیم ببینیم که ثروت فقط یک بخشی از تصویر است، و بیشتر حاکی نابرابری طبقاتی است تا توضیحی بر منشاء آن. در واقع قدرت و کنترل شرایط کار و تصمیم گیری مالی، اساس استثمار می باشند.

مایکل زویگ، استاد اقتصاد و نویسنده کتاب اکثریت طبقه کارگر، این امر را اینگونه توضیح میدهد: “با نگاهی فقط به درآمد یا سبک زندگی، نتایج طبقه را می بینیم، نه منشاء آنرا. می بینیم که چگونه ما در دارایی هایمان متفاوت هستیم، نه اینکه چگونه با یکدیگر مرتبط و متصل بوده، و در فرآیند کسب آنچه که صاحب آنیم، متفاوت شده ایم.”

تعریف مارکسیستی بر این تأکید دارد که موقعیت یک فرد در جامعه، از نقطه نظر کمیتی سنجیده نمیشود بلکه در عوض از طریق مناسبات یک فرد با کار، ثمرات کار و ابزار تولید تعیین می گردد. هر کسی که بر محل کار کنترل اقتصادی دارد، دارای قدرت سیاسی است، شرایط کار دیگران را دیکته میکند، یا سرمایه ای دارد که میتواند در تولید سرمایه گذاری نماید، بخشی از طبقه سرمایه دار می باشد. و هر کسی که باید نیزوی کار خود را در ازای دستمزد بفروشد و قادر به ایجاد مایحتاج زندگی خود نیست، بخشی از طبقه کارگر است.

ثروت و فقر، طبقه را تعیین نمی کنند

این امر به کارگرانی که فقط در تولید کالاهای قابل لمس بکار مشغول اند، محدود نمیشود. معلمان و پرستاران نیز باید نیروی کار خود را برای ارائه خدمات بفروشند و بنابراین بخشی از طبقه کارگر می باشند.

مارکس میگوید “اگر مجاز باشیم مثالى از خارج از حوزه تولید مادی بیاوریم، مى‌توان گفت یک معلم مدرسه وقتى علاوه بر پرورش ذهن شاگردانش، از فرط کار از زانو مى‌افتد برای آنکه صاحب مدرسه داراتر شود، یک کارگر مولد است. اینکه صاحب مدرسه سرمایه‌اش را بجای کارخانه کالباس‌سازی، در کارخانه آموزشى بکار انداخته است، تغییری در این رابطه نمى‌دهد.”

از همین لحاظ است که مارکس و انگلس نوشتند “پرولتاریا بدون اموال است.” “پرولتاریاها” کلمه دیگری است برای کارگران، و اموال خصوصی، به معنای متعلقات شخصی، مثل تلویزیون یا لپ تاپ شما نیست، بلکه به معنای ابزار تولید است – ساختمان، ماشین آلات، نرم افزار، تجهیزات، ابزار و سایر مواد متعلق به سرمایه داران.

مارکس نمیگفت که کارگران به معنای واقعی کلمه چیزی ندارند، گرچه این امر اغلب و بطور فزاینده ای درست است. اما منظور او این بود که ما هیچ ابزاری برای تولید و بازتولید معیشت خود نداریم و در نتیجه ما مورد شفقت بهره کشی سرمایه دار هستیم. یک شرکت ساختمان سازی دارای بیل مکانیکی، مته و بولدوزر است که به آنها امکان بهره کشی از کارگران و کسب سود میدهد. من یک بیل دارم که میتوانم از آن برای پرورش گل یا گوجه فرنگی استفاده کنم.

 مورخ اینگونه بیان میکند: Geoffrey de Ste. Croix

طبقه بیان جمعی واقعیت اجتماعی استثمار است، یعنی روشی که استثمار در یک ساختار اجتماعی تجلی می یابد… طبقه اساسا یک رابطه است، درست مانند سرمایه که یکی دیگر از مفاهیم پایه ای مارکس بوده و بطور خاص توسط او  به عنوان “یک رابطه”، “یک رابطه اجتماعی تولید” و غیره تعریف شده است. و یک طبقه (یک طبقه مشخص) گروهی از افراد یک جامعه است که با موقعیت آنها در کل سیستم تولید اجتماعی تمیز داده میشود، و بیش از هر چیز بنا بر رابطه آنها (در درجه اول از نظر میزان کنترل) با شرایط تولید (بمعنای ابزار تولید و شرایط کار) و با طبقات دیگر تعریف میشود.

با استفاده از این تعریف می بینیم که ثروت و فقر، طبقه را تعیین نمی کنند، بلکه تجلی آن هستند.

بنابراین روئسا با میزان اسراف خود تعریف نمیشوند. در عین حال، فقرای جامعه، یک “طبقه زیرین” نیستند که بدلیل فقدان شغل یا ثروت، در خارج از جامعه ایستاده اند. فقر بخش جدایی ناپذیری از تجربه طبقه کارگر است و بیکاری، همانطور که بحران فعلی به طرز وحشیانه ای آن را ثابت کرده است، بیخ گوش اکثر کارگران است.

حتی قبل از ضربه پاندامی، تقریبا نیمی از مردم ایالات متحده در صورت از دست دادن حتی یک فیش حقوقی خود، قادر نبودند قبض هزینه های خود را پرداخت کنند و از هر چهار نفر، فقط یک نفر برای انجام درمان های بهداشتی اقدام میکرد، زیرا از پس هزینه آن بر نمی آمدند. یک چهارم مردم دارای مشاغلی بودند که در زمره مشاغل با دستمزد پائین محسوب میشدند. به این تصویر تلخ، کوههای بدهی دانشجویی را که دهها میلیون نفر از مردم آن را متحمل شده اند و هزینه های رو به افزایش مایحتاج زندگی را اضافه کنید و کاملاً روشن است که چگونه فقر ذاتی ساختار جامعه آمریکا می باشد. اکنون با وجود سی میلیون نفر فاقد شغل و چهل میلیون نفری که به طور بالقوه در ماه های آینده با بی خانمانی روبرو میشوند، مرز باریک وحشیانه مابین کار و فقر نمی تواند روشن تر باشد.

در واقع سرمایه داری در همه زمانها نیاز به این دارد که سطحی از بیکاری، یا به قول مارکس یک “ارتش ذخیره کارگر” وجود داشته باشد. روئسا به این ارتش ذخیره کارگران وابسته هستند تا مطمئن باشند همیشه شخص دیگری وجود دارد که مایل است شغل شما را برعهده بگیرد، تا بدین ترتیب بتوانند نیروی کارمزدی را در انطباق با شرایط تعیین شده توسط کارفرمایان، نظم بدهند.

سطح بالای بیکاری، یک ویژگی بیرحمانه هر رکود در اقتصاد است، اما حتی وقتی هم که “زمانهای خوبی است”، بیکاری برای میلیون ها نفر هنوز یک واقعیت دردناک است. آنچه که اقتصاددانان جریان اصلی “اشتغال کامل” محسوب می کنند، در واقع یک بیکاری حدود ۵ درصدی است. معرفی ماشین آلات جدید ، افزایش نیروی کار به دلیل تغییرات جمعیتی یا مهاجرت ، تغییرات منظم در ساختار اقتصاد (اینکه چه چیزی و در چه مکانی تولید میشود و یا نمیشود)، همه می توانند در “بهترین” زمان ها به بیکاری کمک کنند .

ایالات متحده یک کشور طبقه متوسط نیست

این درک از جامعه، تصویری بسیار متفاوت از نسخه عامه پسند ایالات متحده به مثابه “یک کشور طبقه متوسط”، ارائه می دهد.

برای اطمینان، یک طبقه متوسط وجود دارد. آنها فقط در یک جهان براق دیگر در صفحه های تلویزیون زندگی نمی کنند. طبقه متوسط لایه ای از جامعه است که بین طبقه کارگر و طبقه حاکم قرار دارد. این شامل صاحبان کسب و کارهای کوچک، و همچنین مدیران میانی ، سرپرستان و مشاغل حرفه ای است که دارای مقدار قابل توجهی استقلال در درون سیستم هستند (مانند پزشکان و وکلا).

آنها اغلب سیمای روزانه استثمار هستند. شما مدیر خود را هر روز در محل کار خود می بینید. او ممکن است به کار شما، با افزایش دستمزد پاداش دهد، یا به دلیل تأخیر، شما را توبیخ کند، اما شما به ندرت با مدیرعامل که از این تنظیمات سود می برد، روبرو می شوید.

هنوز هم این طبقه متوسط بسیار کمتر از آن حدی است که معمولا مفروض است، و بسیاری از آنان که به طور سنتی “حرفه ای” قلمداد میگردیدند، با شتاب به طبقه کارگر پرتاب می شوند (یا “پرولتریزه میشوند”)، همانگونه که برنامه نویسان کامپیوتر، به نویسندگان عادی کد کارت های ورود و خروج کار تبدیل میشوند، مددکاران اجتماعی با حجم بسیار زیاد کار، روزهای خود را با پر کردن فرم ها سپری می کنند، و مشاغل حرفه ای آکادمیک، به طور فزاینده ای جای خود را به سمت های فرعی می دهند.

در بسیاری از طبقه بندی های مشاغل طبقه متوسط نیز ، تفاوت بین آن نوع شرایطی که اساتید در کالج های نخبه، در مقابل اساتید دانشگاه های دولتی با آن روبرو هستند، یا شرایط پزشکان دارای مطب های خصوصی در مقایسه با پزشکانی که در اتاق های اضطراری کار می کنند، منجر به ایجاد سطوح متفاوت کنترل در محل کار میشود.

مارکس و انگلس نوشتند: “بورژوازی انواع مشاغلی را که تاکنون حرمتی داشتند و بدانها با خوفی زاهدانه مینگریستند، از هاله مقدس خویش محروم کرد.”، “پزشک ، دادرس ، کشیش ، شاعر ، و دانشمند را به کارگران مزدی مبدل ساخت.”

مایکل زویگ و کیم مودی روزنامه نگار مسائل کارگری، هر دو تخمین زده اند که طبقه کارگر حدود ۶۳ درصد نیروی کار ایالات متحده را تشکیل می دهد. (با توجه به محاسبات برگرفته خودم از اداره آمار کار، حدود ۶۳ درصد، یک تخمین کاملاً محافظه کارانه است.) نخبگان شرکتی ۲ درصد و در این بین، طبقه متوسط ۳۵ درصد را تشکیل می دهد.

بعلاوه ، اگر شما ورای نیروی کار سرشماری شده، جامعه گسترده تر را مشمول این محاسبه کنید (از جمله اعضای خانواده که کار نمی کنند ، افراد مسن ، افراد دائما بیکار به دلیل معلولیت و غیره)، ارقام منعکس کننده تعداد طبقه کارگر حتی بیشتر خواهد بود. همانطور که مودی استدلال کرد: “اگر افراد شاغل طبقه کارگر فقط کمتر از دو سوم نیروی کار را تشکیل دهند، افراد این طبقه، حداقل سه چهارم جمعیت، یعنی اکثریت قریب به اتفاق مردم را تشکیل می دهند. نظر به این که معلمان ، پرستاران و سایر افراد حرفه های دیگر، به طبقه کارگر رانده می شوند ، اکثریت حتی بیشتر هم میگردد.”

این امر نکته گسترده تری را برجسته می کند: طبقه ها سیال هستند و فضای خاکستری زیادی بین آنها وجود دارد. این اعداد، فقط یک راهنمای کلی برای تأکید بر روند گسترده تر افزایش قطب بندی، ارائه می دهند.

همانگونه که مارکس و انگلس بیش از ۱۵۰ سال پیش در مانیفست کمونیست نوشتند (زمانی که اتفاقا طبقه کارگر  اقلیت مشخصی از جمعیت جهان بود): “جامعه به مثابه یک کل، بیش از پیش به دو اردوی بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیماً روبروی یکدیگر قرار دارند، تقسیم میشود: بورژوازی و پرولتاریا. “

بالاخره اینکه یک فرد به یک طبقه تعلق دارد، علیرغم اینکه آیا او به مفهوم آن طبقه باور دارد و یا با منافع آن هویت می یابد. چه دموکرات ها به شما بگویند که شما بخشی از طبقه متوسط هستید که آنها تلاش دارند نجات دهند، و یا دونالد ترامپ به “طبقه متوسط فراموش شده” قول تخفیف مالیاتی بدهد، و چه شما به هر یک از آنها باور داشته باشید، هیچ ارتباطی با این امر ندارد که شما هنوز هم باید فردا صبح زود بیدار شوید و به کار بروید، باید دستورالعمل های شخص دیگری را در مورد اینکه چه کاری انجام بدهید، دنبال کنید و با اندکی بیش از یک حقوق ناچیز و پشت درد، به خانه برگردید.

بنابراین، موقعیت طبقاتی، توسط واقعیت مادی و نه ایدئولوژی، تعیین می شود.

برافروختن آگاهی طبقاتی

همزمان، ساختار طبقه کارگر به توسعه آگاهی طبقاتی کمک میکند. از این نظر، ما میتوانیم بر اساس آگاهی طبقاتی و فعالیت های طبقه کارگر، یک تعریف ثانوی نیز از این طبقه شناسایی کنیم.

در این راستا، مارکس میان طبقه کارگر به مثابه “یک طبقه – در- خود“، تعریف شده توسط یک رابطه متداول با ابزار تولید، و “یک طبقه – برای – خود“، سازمان یافته در پیگیری فعال منافع خود، تفاوت قائل شد. Croix توضیح داد :  

افراد تشکیل دهنده یک طبقه معین ممکن است کاملاً یا تا حدی از هویت خود و منافع مشترک خود به عنوان یک طبقه، آگاه باشند یا نباشند، و آنها ممکن است نسبت به اعضاء سایر طبقات، احساس خصومت بکنند یا نکنند. درگیری طبقاتی (مبارزه طبقاتی)، اساس رابطه بنیادی بین طبقات است که شامل استثمار و مقاومت در برابر آن می باشد. اما لزوماً شامل آگاهی طبقاتی یا فعالیت جمعی مشترک، سیاسی یا غیر سیاسی نمیشود، اگرچه این ویژگی ها، هنگامیکه یک طبقه به مرحله خاصی از توسعه رسیده و به آنچه که مارکس روزگاری (با استفاده از اصطلاحات هگلی) آن را یک “طبقه – برای – خود” نامید، تبدیل شد، به احتمال زیاد بوقوع می پیوندند.

یک طبقه – برای – خود، طبقه ای است که باید سازماندهی شود. از یک سو، یک موقعیت طبقاتی مشترک، شرایط عینی ای را ایجاد می کند که ما را به هم متصل کرده و پیوند می دهد. از سوی دیگر، چنانچه بخواهیم از امکان عینی به پیشروی ذهنی برسیم، باید با اختلافات درون طبقاتی و شیوه هایی که ستم های نژادی ، جنسیتی و سایر مظالم در درون کارگران نقش ایفا می کنند، مقابله کنیم.

سوسیالیست ها و دیگر مبارزان طبقه کارگر می توانند نقشی اساسی در ایجاد سیاست همبستگی و کمک به برآمد یک طبقه – برای – خود از یک طبقه – در – خود، داشته باشند.

منبع : ژاکوبن

۱۳ سپتامبر ۲۰۲۰

https://akhbar-rooz.com/?p=47520 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیک
نیک
3 سال قبل

شعر و شاعری در ایران گنجینه ایست تاریخی که بعید است نمونه آن را در جهان بتوان یافت با این وجود محدودیت ها درچارچوب قافیه ها در اشکال تثبیت شده سبب شد که شعر نو زاده شود. متاسفانه این مهم در فرهنگ سیاسی چپ در چارچوب گفتمان دوران انقلاب اکتبر مانده است. واژه ها در زمان های مختلف مفاهیم یکسانی ندارند. امروز معنای روحانیت برای مردم ایران آن مفهوم قبل از انقلاب را ندارد. واژه هایی چون طبقه کارگر و طبقه متوسط واژگانی فرسوده اند که بجز جدائی این دو طبقه از هم ثمری نخواهند داشت . ما دارای دو نیرو در جامعه و در سطح جهان هستیم, نیروی کار و نیروی سرمایه. مهم نیست شما کارگر معدن زغال سنگید و یا یک معلم و یا یک پزشک استخدام شده. شما همه نیروی کار هستید و در یک جبهه, کیفیت و توانائی و قابلیت های خود را به نیروی سرمایه می فروشید. متاسفانه در امریکا وجود توهمی کاذب بخصوص در لایه های بالایی نیروی کار با آرزوی صعود به نیروی سرمایه سبب شده تا این لایه ها به حمایت از سرمایه داران و امتیاز های بیشتر برایشان ادامه دهند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x