سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

نگاهی به تاریخ پیدایش لیبرالیسم و نئولیبرالیسم- ملیحه بصیر

ملیحه بصیر

(۱) نگاهی به تاریخ پیدایش  لیبرالیسم و نئولیبرالیسم .پس از پیدایش انقلاب صنعتی در انگلستان ،تاریخ اقتصاد جهانی شاهد پیشرفت های عظیم علمی و تکنولوژی بود. غول سالخورده نظام فئودالی  در پیوند تنگاتنگ با کلیسای کاتولیک که قرنها بر اندیشه و احساس انسان ها ریشه دوانیده بود ،در اثر تضادها و تناقض های درونی اش نیروهای نفی کننده ای را در بطن خود پرورش می داد که نه تنها پایه های اقتصاد فئودالیسم را به لرزه در می آورد ،بلکه در حال ویران ساختن جهان بینی کلیسایی و پیوندهای اجتماعی حاصل از آن بود..انقلاب صنعتی که آهسته و پیوسته حرکت خود را از دو قرن پیش آغاز کرده بود در پیمودن سیر تکاملی خود در پروسه صنعتی شدن( اندوستریالیسم )،سیستم اقتصاد را ابتدا در انگلستان و سپس در سراسر اروپا دگرگون ساخت.بورژوازی اروپایی نفوذ اقتصادی و در پی آن نفوذ سیاسی و اجتماعی خود را گسترش می داد و در تناسب با خواست ها و منافع ویژه خویش ،سخنگویان و نظام اندیشه ای جدیدی را طلب می کرد..واقعیت های زندگی اجتماعی و اقتصادی و دگرگونی های بنیادین؛ در اندیشه پردازان آن دوره یا به عبارت دیگر در فلسفه آن دوره انعکاس می یافت و فلسفه همگام با نیازهای طبیعی بورژوازی در پی آن بود تا پاسخگوی نیازمندی های مادی و معنوی زمان خویش گردد.بورژوازی با نگرش های  عقلانی و رویکردهای علمی بذرهای اصول جهان بینی خود را در پهنه ای گسترده به هر سو می افشاند و در تضاد با نظام زخم خورده و رو به اضمحلال فئودالی هر گونه دیدگاههای دگم و خشک را به مبارزه می طلبید.هستی انسان بورژوایی با اعتقاد به عقل و توانمندی های انسان در تلاش بود تا هستی خود را در برابر هستی انسان فئودالی اثبات نماید.گرایش های نوین عقل گرایی و آزادی گرایی که از قرن پانزدهم و شانزدهم توسط شک گرایانی همچون مونتنی (۱۵۹۲-۱۵۳۳)آغاز شده بود توسط جیوردانو و فرانسیس بیکن دنبال شد .دکارت آن را به هیوم، اسپینوزا، لایب نیتس، توماس هابز، جان لاک و دیگر فلاسفه عصر روشنگری رسانید.بطور مثال مونتنی (۱۵۶۱-۱۶۲۶) می گفت: آشکارترین نشانه حکمت شک می باشد .اصل موضوع می دانم و یا نمی دانم نیست بلکه چه می دانم موضوع اصلی این است که همان شک می باشد.فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) ،با ارائه یک بیانیه علمی اظهار نمود که دانایی توانایی است و در اثر” آتلانتیس نو” ذهن انسان  را متوجه قدرتمند ساختن جامعه نمود و به بشر آموخت که رمز پیروزی در رنج ،تلاش، نوآوری ، خلاقیت و در نهایت در فایده گرایی  است .اگر کسی کاری را با یقین آغاز کند به نتایج مشکوک می رسد اما  اگر آن را با شک و تردید شروع نماید به نتایج یقینی خواهد رسید.رنه دکارت( ۱۵۹۶-۱۶۵۰) با نظریه ” می اندیشم پس هستم “در کتاب گفتار در روش نوشت: علت عمده خطاهای ما در پیش داوری های زمان کودکی ماست اصولی که من در جوانی آنها را پذیرفته ام بی آنکه در باره حقیقت آنهاتحقیق و مطالعه ای  کرده باشم.اسپینوزا (۱۶۷۷-۱۶۳۲)  نیز مانند دیگر نواندیشان زمانه خود عقل و دانایی را پایه و مبنای توانایی می دانست…. در کل  همه دگر اندیشان عصر روشنگری و

(۲) طراحان نظریه دموکراسی و حقوق بشر با تعمیم و تنظیم آگاهی های خود و پیشینیان ،عقاید خود را در ورای دیدگاهها و باورهای نادرست اسلاف شان مطرح نموده و استدلال کردند که می توان حقوق طبیعی انسان ها یعنی آزادی اندیشه ،احترام به قانون ،برابری همه افراد از هر دین، جنس، نژاد، در برابر آن،، احترام به مالکیت، مشروط شدن قدرت حاکمیت و مردم سالاری را در قوانین اساسی گنجانید و اجرای آنها را تضمین نمود.این گرایشات و نظریات مترقی تاریخی در تضاد با اخلاق پدرسالارانه کلیسای کاتولیک و اخلاقیات مسیحی قرار داشت.زیرا در نزد آباء و اربابان کلیسا  تقسیم جامعه به غنی و فقیر امری طبیعی و مشیت الهی قلمداد می شد  و اعتراض به قوانین طبیعت و کلیسا گناهی نابخشودنی بود.سیستم ناتوان و پوسیده فئودالی درصدد بود چرخه اقتصاد را تحت کنترل و سیطره قرار دهد.به همین سبب دانایی و توانمندی ،انباشت ثروت و کسب سود بیشتر و گسترش منافع مادی را که نیروی محرکه سرمایه داری و خارج از کنترل کلیسا بود ،مورد تقبیح و سرزنش قرار می داد..حال آنکه بورژوازی برای رشد و توسعه خود به انسجام و یکپارچگی بازار می اندیشید و در مسیر پر فراز و نشیب خود به مدافعان سرسخت ،نظریه پردازان و گاه منتقدین اصلاح طلبی نیاز داشت تا بتواند موجودیت خود را اثبات نماید..آنان برای پیشبرد سیاست ها و طرح های سوداگرایانه یکی پس از دیگری به عرصه می آمدند تا به کسب سود و تجارت و ثروت اعتبار ببخشند.در این میان مداخله دیرپای دولت در فرایند اقتصادی ،سرمایه داری را برای بدست آوردن منافع و سود بیشتر در تنگنا قرار می داد .به همین منظور در مبارزه با قید و بندهای اقتصادی صحبت از نیازهای طبیعی و ذاتی انسان برای آزاد بودن در کسب و کار و الزامی برشمردن منافع فردی امری ضروری و اجتناب ناپذیر محسوب می شد.بتدریج نهضت اصلاح دین و پروتستانیسم توسط پیشروانی همچون اراسم ،کالوین و لوتر  در مخالفت با قوانین سنتی کلیسای قدیم به یاری بورژوازی شتافت و کار و سرمایه گذاری و ثروت اندوزی به عنوان تکلیف دینی به  امری خداپرستانه و  فضیلت های اخلاقی در آمد  .بدین ترتیب اندیشمندان و سخنگویان نظام جدید همگام با پروتستانتیسم در راستای معنوی کردن فعالیت های اقتصادی تلاش نمودند تا ایده های جدید را در جامعه نهادینه سازند.مذهب پروتستان و آثار نویسندگان این دوره منعکس کننده فردگرایی بود که  مبنا و پایه های ایدئولوژی جدید را فراهم می ساخت . از طرف دیگر مکتب سوداگری که از قرن ۱۶ تا قرن ۱۸ در اوج قدرت و بالندگی بود با چالش های اساسی مواجه شده بود  طوری که  دیگر قادر به رفع نیازهای اقتصادی زمانه خود نبود .در این دوره نیاز سرمایه داران  به اعتبار ،رشد بانک ها، توسعه شرکت های سهامی ،بازار بورس ، آزاد بودن از قید محدودیت های اقتصادی  ،  اشاعه روابط پولی و کالایی میان مردم و……. مکتب سوداگری را با خطر اضمحلال  مواجه می ساخت. و تشکیل  مکاتب جدید را ضروری می ساخت. . در این دوره ی  انتقالی ، اقتصاد  کلاسیک که غالبا لیبرالیسم اقتصادی نیز نامیده می شد پدید آمد .لیبرال های کلاسیک بر خلاف سوداگران که  سیاست های دولت را در نظارت بر تجارت های بین المللی تایید می کردند ،خواهان مقررات زدایی و عدم محدودیت برای تجارت  چه در عرصه داخلی و چه در عرصه  بین المللی بودند. ودولت را موظف می دانستند تا حامی ومتضمن  مبادلات اقتصادی باشد.بدین ترتیب قرن نوزده با پیروزی ایدئولوژی سرمایه داری لیبرالیسم کلاسیک آغاز شد وجهان بینی جدید فردگرایانه لیبرالیسم به ایدئولوژی حاکم بر سرمایه داری تبدیل شد..

 (۳) لیبرال های کلاسیک درک متفاوتی از جامعه ،انسان و حکومت  داشتند.پیش از آن، جامعه همچون خانواده ای واحد و یکپارچه تلقی می شد که روابط حاکم بر  آن در جهت خواست و اراده جمعی بود و به آن انسجام و معنا می بخشید .اما در آموزش های لیبرال های کلاسیک  فرد بمثابه هسته مرکزی فعالیت های اقتصادی قلمداد می گردید و  با توجه به منافع خود به جمع و یا  گروهی می پیوست که میزان سوددهی در آن بیشتر باشد.در غیر این صورت دلیلی بر پیوند و همکاری با جمع نبود .آنها تحت تاثیر جنبش روشنگری با تاکید به آزادی هر فرد در برابر قانون فارغ از جنس و نژاد و مذهب ،از دولت ها می خواستند  تا حافظ منافع فردی وآزادی و  برابری  هر فردی در عرصه های متفاوت زندگی  باشند. این ایده ها در نزد ایدئولوگ های لیبرال های کلاسیک به اشکال مختلف نمایان شد  .بطور مثال   توماس هابز در جمله معروف خود” انسان برای انسان گرگ است “از  ذات خودخواهانه ،لذت جویی  ،طماعی و تن پرورانه طبیعت انسانها سخن گفته و معتقد بود که اقدامات و عملکرد های آدمیان  اگر هم ادعا شود که برای خیر به دیگران انجام می شود در واقع در جهت ارضاءتمایلات ذاتی فرد و یا خودنمایی های اجتماعی است. برخلاف ژان ژاک روسو که انسان را پاک سرشت می دانست و بر این باور بود که افراد  توسط جامعه مدنی تباه می شوند، توماس هابز در اثر معروف لویاتان” اهل شهر “،از سرشت ناپاک انسان سخن می گفت  که گویی بایستی توسط دولتی اقتدارگر اصلاح و مهار می گردید..تا تن به کسب و کار می داد.یکی دیگر از  مدافعان سرسخت اقتصاد بازار آزاد جرمی بنتام بود.او با اعتقاد به اصالت لذت و فایده گرایی حمایت از مالکیت خصوصی  را تضمینی بر تامین خیر و صلاح جامعه می دانست..آدام اسمیت با افزودن رقابت به سودجویی های حسابگرانه و ارائه نظریه دست نامرئی که به گمانش بواسطه  آن، هماهنگی اجتماعی میسر خواهد شد ،خواهان رقابت در بازار آزاد بدون مداخله دولت بود..اسمیت توانمندی و قابلیت بازار را در واژه ای به نام دست نامرئی بکار برد و در جلد ۴ ثروت ملل نوشت :هرکس تنها منافع و امنیت خود را در نظر دارد و به سود خویش می اندیشد اما دست نامرئی او را بسوی سرانجامی هدایت می کند که اراده خویش در آن نقش ندارد.شخص با پی جویی منافع خود به کرات منافع جامعه را موثرتر و کارآمدتر از زمانی که بطور واقعی در پی آن باشد ،بر آورده می کند.اسمیت بنیان نظم نوین جهانی را مبتنی بر تجارت آزاد جهانی می دانست  و از دولتها می خواست تا در نظام بازار،آزادی عمل افراد جامعه را تضمین نمایند. اما او به همان اندازه که نگران نقش دولت در تجارت و بازار آزاد بود،از خطر فعالیت آزادانه سوداگران نیز هراس داشت.و در برخی خطابه هایش  در برابر قدرتمندان و سیاستمداران سودجو چنان از منافع مردم عادی دفاع می کرد که بقول ویل دورانت این شبهه ایجاد می شد که این آدام اسمیت است که سخن می گوید یا کارل مارکس است ؟ثروت ملل” مهم ترین دستاورد فکری لیبرالیسم کلاسیک محسوب می شود که تاثیر شگرف آن سالیان  مدیدی بر سیاست و اقتصاد غرب بر جای ماند .نظریه “مزیت نسبی ” ریکاردو نیز به همان اندازه و شاید بیشتر از ثروت ملل به سلاح برنده  ایدئولوژیک لیبرالیسم کلاسیک تبدیل شد. . برخی صاحب نظران در تاثیر ریکاردو بر مکتب اقتصاد کلاسیک اولویت را به ریکاردو داده و معتقدند ریکاردو آغاز گر این مکتب بوده و پیگو آن را به پایان رسانید.به نظر بعضی دیگر این مکتب با ویلیام پتی آغاز شد و نقطه پایانش به ریکاردو رسید .بسیاری  دیگر بر این باورند که این مکتب با نوشتن کتاب ثروت ملل آدام اسمیت بوجود آمدو با انتشار آثار استانلی جونز و کارل منگر به اتمام رسید پس از آن اقتصاد نئوکلاسیک پدید آمد که در تداوم آن اقتصاد کلان کلاسیک ها شکل گرفت.در کل اقتصاد کلاسیک به دوره ای از تاریخ اندیشه اقتصادی اطلاق می شود که به مدت یک قرن و اندی (۱۸۷۰ –۱۷۵۰) اقتصاد نظام سرمایه داری و تفکرات اجتماعی و سیاسی آن را تحت سیطره خود قرار داد.ایده ها و دیدگاههای اسمیت و ریکاردو به جریان اقتصاد کلاسیک انسجام بخشید و در تکامل نظام اقتصادی سرمایه داری ،کشانیدن مناطق تازه به مدار دنیای تجارت و بین المللی کردن آن و ایجاد بازار جهانی سرمایه داری نقش عمده ای را ایفا نمود.

(۴) از دیگر اندیشمندان برجسته اقتصاد کلاسیک می توان از ویلیام پتی ،توماس رابرت مالتوس ، رابرت تورنر،، ناساسینور ،،ژان باتیست سی ،مک کلاچ و…… نام برد که اغلب آنان بریتانیایی بودند و به حداقل دخالت و نظارت دولت در امور جاری اعتقاد داشتند. آنها حکومت را شر ضروری و  مصیبت الزامی می دانستند.البته ذکر کامل نظریه ها و ایده های لیبرال های کلاسیک در این محدوده میسر نمی گردد اما اشاره به این نکته را ضروری می دانم که جهان بینی فردگرایانه لیبرالیسم کلاسیک چنان  با ابعاد مهم زندگی مردم تنیده شد که در همه ارکان زندگی انسان ها خود را نمایان می  ساخت. در عرصه ادبیات و فرهنگ و هنر  رمان معروف دانیل دفو نویسنده معروف انگلیسی در سال ۱۷۱۹ تحت عنوان رابینسون کروزوئه و رمان تاثیر گذار دیگری از برنارد ماندویل با نام افسانه زنبوران یا رذیلت های شخصی در سال ۱۷۱۴، اقتصاد مدرن فردگرایی لیبرالیسم کلاسیک را به نمایش گذاشت.این دو اثر مورد استقبال شدید متفکران  اقتصاد سیاسی قرار گرفت. رمان دانیال دفو نمونه ای از ادبیات استعماری را توصیف و تمجید می نمود..فرد جدا مانده از اجتماع بواسطه توانمندی و هوش سرشارش توانست سرزمین ناشناخته ای را فتح نموده  و به دور از روابط اجتماعی ،هم تولید و هم مصرف را بر عهده گیرد. سپس با نجات یکی از بومیان آن منطقه او را هم به خدمت خود در آورد و سرانجام مقتدرانه بر همه چیز و همه کس فرمان راند.اثر افسانه زنبورها در پی اثبات آن بود که  خودخواهی ها و منفعت طلبی ها  نه تنها رذایل بشری محسوب نمی شوند بلکه به تولید و سازندگی و ترقی و تعالی جامعه و منافع جمعی  می انجامند. با گسترش سرمایه داری و تسلط آن در نحوه تولید اقتصادی و سایر عرصه های مختلف زندگی اجتماعی ، تضاد های نوینی جهان سرمایه داری را فراگرفت. در اثر تمرکز فزاینده تولید و انباشت ثروت در نزد قدرتمندانی که بیشترین سرمایه را کسب کرده بودند، شرکت های بزرگ و سازمان یافته ای پدید آمد و مراکز سرمایه داری نوین به شکل سرمایه داری انحصاری ظاهر شد .با شکل گرفتن سرمایه داری انحصاری که بزرگترها کوچکتر ها را می بلعیدند ، رقابت میان  سرمایه داران کوچک بی اعتبار گردید  و شرکت های غول آسای تجاری  به شکل افسار گسیخته ای مناسبات اقتصادی را تحت الشعاع قرار دادند.آنها  دولت ها را وادار به حمایت و پشتیبانی از خود می کردند .دولت ها نیز برای حفظ منافع انحصاری کشورهای خود در رقابت با بازار های جهانی تولید بیشتر و کسب سودهای کلان را در اولویت برنامه های خود قرار می دادند .از این رو برای جلوگیری از اختلال در عرضه و تقاضا و انباشت سرمایه در داخل کشور ،سرزمین های رشد نیافته ی غیر صنعتی مورد توجه قرار گرفت و سرمایه داری انحصاری در قالب استعمار و امپریالیسم در شکل سیاسی و اقتصادی نوین در عرصه جهان ظاهر شد.دوره های ۱۸۷۵ تا ۱۹۱۴ به عصر امپراطوری در جهان شهرت دارد..در آن دوره نظریه پردازان بورژوازی به واژه امپریالیسم بار مثبتی قائل بودند و امپریالیست ها  را در سروری بر جهان و پیشبرد فرهنگ و تمدن محترم بر می شمردند..با شدت یافتن درگیری های اجتناب ناپذیر میان قدرتمندان بین المللی بر سر منافع خود ، جهان در برابر تجاوزات و رقابت های حریصانه آنها بسیار کوچک جلوه می نمود .ائتلاف و جبهه بندی های قدرت های جهانی ،ترس از جنگ و پیشی گرفتن از هم ،حتی دول صلح جو را نیز  به مسابقه تسلیحاتی و تشکیل کمپانی های بزرگ تولید تجهیزات و ابزارهای مدرن جنگی فرا می خواند.گویی بازدهی سرمایه ها در گرو وقوع جنگی عظیم و دهشتناک خلاصه می شد.شعار جنگ علیه جنگ در لفافه دفاع از میهن و پیشگیری از وخامت اوضاع جهانی، عاقبت به  وقوع دو چنگ جهانی اول و  دوم انجامید .و تمدن و دموکراسی سرمایه داری را به چالش کشانید .عاقبت .بحران های اقتصادی، رکود ها و نابرابری های  فزاینده ای  که در اشکال مختلف خود را نمایان می ساخت ،نظریه پردازان بازار آزاد را به بازنگری در ایده ها و عقایدشان فرا  خواند..بخصوص مبلغین جهانی سازی( globalization) یا بین المللی سازی اقتصاد جهانی با این ادعا که جهانی شدن گسترده  بازار،  ثروت همه کشورها خصوصا کشورهای فقیر را افزایش می دهد،و به نجات  بشریت و سعادت و رفاه تمامی جوامع می انجامد، نشان داد که سپردن سرنوشت جهان و جهانیان به اقلیتی از سیاستمداران و قدرتمندان اقتصادی دستاوردی جز خشونت ،جنگ ،استثمار ،نسل کشی و اشکال متفاوتی از فلاکت و نابودی   به همراه ندارد.و دستاوردهای دانش و تکنولوژی نیز در راستای منافع انحصارات قرار دارد . ناتوانی و استیصال درحل معضلات جهان سرمایه داری ، دانشمندان علوم اقتصاد را برآن داشت که به  نقد قاطعانه ازمکتب کلاسیک و تجدید نظر در آن بپردازند.در این میان نه تنها اقتصاد دانان و تئوریسین های بورژوازی قادر به درک علمی از  پدیده های اقتصادی نبودند ،


۵) بلکه حتی نخبه هایی مانند کلود هانری سن سیمون ،سیسمونددی و ژوژف پرودون که به سوسیالیست های تخیلی شهرت داشتند، قادر به ارائه راهکارهای علمی و عملی نبودند.مارکس و انگلس با الهام از اندیشه های سوسیالیست های تخیلی  وسایر پیشینیان خود نظریه سوسیالیسم علمی را طرح ریزی نمودند .مارکس با رویکرد دیالکتیکی نقش نبرد اضداد را به عنوان نیروی محرکه جنبش پدیده ها و تغییر تحول در تمامیت و کل هستی تشریح و تفسیر کرد..اوبا تبیین تضاد ها و تعارضات گسترده نظام سرمایه داری نه تنها  ناکارآمدی ها را غیر طبیعی خواند بلکه راههای رهایی از معضلات و فجایع حاصل از این  نظام را نیز تشریح و توصیف نمود.. گرچه در این دوره اندیشه های کلاسیک توسط اقتصاددانان نئوکلاسیک احیا شد اما دیگر در قالب ساختار اقتصادی پیشرفته  سرمایه داری نمی گنجید..تورم  و بحران های اقتصادی دهه ۱۹۳۰ ،گسترش سوسیالیسم در جهان ،ترس از قدرت مارکسیسم ،شدت یافتن جنبش های رهایی بخش ،رقابت های شدید قدرت های جهانی بر سر کسب منافع بیشتر ،نیاز به تجدید نظرهای اساسی در مکاتب لیبرالیستی را اجتناب ناپذیر می ساخت.در این دوره جان مینارد کینز  شاگرد اندیشمند  آلفرد مارشال( پایه گذار مکتب کمبریج و عضو برجسته مکتب نئوکلاسیک )با نگاه هوشمندانه ای به بازنگری و نقد تحلیل های متعصبانه لیبرالی پرداخت .و جان تازه ای به زیر ساخت های نظام سرمایه داری بخشید. بر اساس دیدگاه کینز سرمایه داری ملزم به مداخله کنشگرانه دولت برای خروج از بحران و مشکلات اقتصادی بوده و می بایستی به حمایت مطلق و دیرپای خود از لسه فر ( بازار آزاد ) پایان می بخشید .جان مینارد کینز با انتشار کتابی تحت عنوان” نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول “در سال ۱۹۳۶ انقلابی را در تاریخ اندیشه اقتصادی غرب پدید آورد که به انقلاب کینزی شهرت یافت.کارل پولانی نیز همانند سایر پیروان کینز به لیبرال های برابر خواه  شهرت داشت..او در کتاب “دگرگونی بزرگ “با رویکرد فرهنگی و نگرش عدالت طلبانه حامی دولتی بود که وظیفه اش نباید صرفا حفظ و حراست از منافع بازار آزاد و کاپیتالیسم مدرن باشد بلکه بایستی با اتخاذ شیوه های دموکراتیک و اعتدال آمیز وارد عمل شده و کنترل بازار و برنامه ریزی های آن  را در دست  گیرد ..فرانکلین روزولت رئیس جمهور امریکا و کلمنت اتلی نخست وزیر  بریتانیا برای پیشگیری از انقلاب کمونیستی و مقابله با  بحران اقتصادی که از سال ۱۹۲۹ در غرب خصوصا در امریکا رو به افزایش بود به پیروی از سیاست های کارآمد کینز ودر پیش گرفتن اصلاحات  اقتصادی و اجتماعی تحت عنوان نیودیل ،توانستند بر بحران ها و فقر و بیکاری و بی خانمانی و……. فائق آیند..در دوره کینز صندوق بین المللی پول (lmf) ,بانک جهانی ،سازمان تجاری جهانی برای اداره و بهینه سازی  نظام پولی بین المللی و دادن وام  به کشورهای در حال توسعه و نیازمند ، بنیان نهاده شد .هر چند در اندک زمانی  جهت گیری اهداف  و برنامه های آن  نهادها توسط نئولیبرال ها به نفع ابرشرکت ها و اقلیت برگزیدگان جهانی  تغییر کرد…باری انقلاب کینز معضلات بسیاری را برای بخش خصوصی ایجاد کرده بود.کینز  در کتاب” پیامدهای اقتصادی صلح” به سرمایه داری اخطار کرده بود که برای بقا و ثبات خود می بایستی از قسمتی از منافع خود صرف نظر نماید و به سازش کار و سرمایه تن در دهد.محصول این سازش شکل گیری دولت رفاه بر مبنای اقتصاد کینزی بود .یعنی آموزش و پرورش ،بهداشت ودرمان، مسکن و سایر موسسات دولتی به عهده دولت رفاه در آمد.رفاه نسبی حاصل از انقلاب کینز تصور  پایان عصر ایدئولوژی را پدید آورد و از سازش سوسیالیسم و سرمایه داری سخن گفته شد . تاثیر شگرف  کینز در اقتصاد کلان قرن بیستم تا ظهور نظریات نئولیبرال ها در اوایل دهه  ۱۹۷۰ ادامه داشت .یعنی  از آشوب سیستم پولی بین المللی و شتاب تورم در دهه ۱۹۷۰ که یک بار دیگر نشان داد که نظام نا برابر سرمایه داری از سرشت  بحران زایی برخوردار است.حال دوره مهار و تفتیش عصر طلایی کاپیتالیسم کنترل شده بسر رسیده بود و تئوریسین هایی  به میدان می آمدند که قصد داشتند در باز پس گرفتن هزینه ها و معضلاتی که انقلاب کینز برای بخش خصوصی و موسسات بزرگ مالی ایجاد کرده بود ، به برخی  ایده های پیشین  جامه ای نو بپوشانند .این رسالت را در ابتدا یکی از مخالفان  سرسخت کینز به نام  فریدریش اگوست  فون هایک (۱۹۹۲– ۱۸۹۹)برعهده گرفت .وی تحت تاثیر فون میزس ،کارل منگر و فریدریش فون ویزر قرار گرفته همراه با میزس  به چهره برجسته مکتب اتریش در آمده بود. آنان به نظریه پردازان نئولیبرالیست شهرت یافتند و با به چالش کشانیدن ایده های کینز، عقاید و نظریات خود را در پایبندی به آرمان های لیبرالیسم کلاسیک و اعتقاد به شایستگی و  توانمندی بازار آزاد خود تنظیم گر بدون الزام به  هیچ دخالت و محدودیتی اعلام نمودند. 


۶) عقاید اقتصادی هایک براساس فرضیه  “مکانیسم قیمت گذاری بدون مزاحم “این تصور را تداعی می کرد که همه افراد جامعه بدون هیچ مداخله ای مجازند و می توانند تا به اهداف و آمال متفاوت خود دست یابند..اصول نئولیبرالی هایک که بر پایه (اندویدوآلیسم )یا اصالت فرد در تضاد با اصالت جمع (کالکتیویسم) یا جامعه گرایی و اقتصاد دولت محور  قرار داشت ،مورد توجه میلتون فریدمن اقتصاد دان برجسته مکتب شیکاگو قرار گرفت .فریدمن مروج بزرگترین دکترین بازار آزاد یعنی  پولگرایی (مانیتاریسم) بود و علت بحران بزرگ امریکا را کاهش جریان  نقدینگی و سیاست های مداخله گرایانه دولت می دانست . وی در سال ۱۹۷۶ موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصادی شد. لیبرتارنیسم که با  تئوری های هایک و فریدمن تداعی می شود با  برخی ارزشهای لیبرال ها مانند تاکید بر آزادی های فردی همسویی دارد.اما در عمل با برابری طلبی ودموکراسی خواهی  و مردم سالاری لیبرالیسم  نمی تواند در یک جهت قرار گیرد .زیرا هسته اصلی لیبرالیسم یک گرایش مترقی تاریخی بود و آزادی رقابت را در شرایط مساوی و در مقیاس هر کشور توصیه می کرد..اما لیبرالیسم نو طالب آزادی در مقیاس جهانی با درهم شکستن مرزهای ملی و تامین آزادی صدور سرمایه و کالا بود .هر چند ادعا می شود  که آرمان های لیبرالهای جدید  رسیدن به ناب ترین شکل دموکراسی مشارکتی است و سودآوری جوهر دموکراسی است اما از آنجایی که دموکراسی با اعتقاد به برابری افراد،،گرایش  به اصل” یک نفر یک رای “دارد ولی منطق بازار به اصل “یک دلار یک رای “پایبند  است پس بطور طبیعی امتیازات وآراء در اختیار  توانگران قرار می گیرد و با افزایش قدرت مالی و حاکمیت آنان، دامنه قدرت از قلمرو اقتصاد فراتر رفته و در حوزه هایی همچون سیاست، روابط بین المللی، ایدئولوژی، فرهنگ تمرکز می یابد. نئولیبرالیسم از راه شوک درمانی و با حمایت های سیا و سیاستمداران قهاری همچون رونالد ریگان و مارگارت تاچر که هایک و فریدمن را به عنوان مشاورانی تاثیرگذار در اختیار گرفته بودند ،توانست با بیرحمانه ترین شکلی  در جهان گسترش یابد.و دموکراسی پوشالی نئولیبرالیسم  را به زیر سوال ببرد….هایک در اثر” راه بردگی ” با این نظر که “”مادامی که منبع نهایی قدرت ،اراده اکثریت است ،قدرت نمی تواند مستبدانه باشد “،بشدت مخالفت می کند و می گوید هیچ توجیهی بر این اعتقاد وجود ندارد که تا زمانی که قدرت با یک روش دموکراتیک اعطاء شود نمی تواند مستبدانه باشد.”  می توان این جملات را هم به سخنان هایک افزود که هیچ بازار آزادی وجود ندارد که از سوگیری های سیاسی در امان بماند .دموکراسی برخاسته از نظام بورژوایی در پیوند با استثمار و موجه جلوه دادن اقتدار نامحدود نظام سرمایه داری ،بواسطه نفوذ قدرت شوالیه های اقتصادی متمرکز نمی تواند برای بخش عظیمی از جامعه کارساز واقع گردد.  اندیشمندان نئولیبرالیسم با کم و بیش اختلافاتی اهداف مشترکی را دنبال می کنند. برای گسترش مدل اقتصادی جهانی مبتنی بربازار  آزاد و توافقات  تجارت آزاد بین المللی نیاز به ::خصوصی سازی های گسترده ،واگذاری  شرکت و موسسات دولتی به بخش ها و شرکت های خصوصی ،کاهش هزینه های دولتی و خدمات عمومی ،اصلاح مالیاتی و کاهش مالیات برای شرکت های داخلی و خارجی به منظور تشویق سرمایه گذاری های خارجی و رشد و رونق  تجارت،شکل گیری فضای کسب و کار بنابر الزامات بازار  و در کل حرکت بسوی  کوچک سازی دولت به منظور خروج امور از دست دولت و محدود کردن وظایف آن در حفظ و حراست از سرمایه گذاران.در نظر نئولیبرالیست ها زمینه  پدید آمدن رکود و تورم در نتیجه سوءمدیریت دولت و هزینه های دولتی و موانع گمرکی بوده  که چرخش  بازار را به بیراهه می کشانید ..مدافعان جهانی سازی بازار آزاد برای  برای تسری بخشیدن به نیازها و اهداف خود مبتنی  بر کوچک سازی دولتها و خصوصی سازی در سایر کشورها به ضرورت تشکیل نهادهایی تاکید داشتند تا متناسب با خواسته های آنها فعالیت کنند. بدین منظور   “توافق واشنگتن” توسط جان ویلیامسون در سال ۱۹۸۹ در یکی از  کنفرانس های  اقتصادی بین المللی مطرح شد که به موجب آن می بایستی سیاست گذاری هایی که در صندوق بین المللی و بانک جهانی و دیگر  موسسات بزرگ اقتصادی وابسته به آنها  اتخاذ می شد بصورت منسجم و سازمان یافته ای  اعمال می گردید .صندوق بین المللی و بانک جهانی در مکمل یکدیگر بسال ۱۹۴۴ در برتون وودز امریکا با کمک های مالی چهل و سه عضو تشکیل شد..اهداف اولیه تاسیس این نهاد های  مالی ،.واکنش به فجایع هولناک جنگ جهانی دوم ،پیشگیری از ظهور مجدد فاشیسم و اعطای وام به کشورهای بحران زده و آسیب دیده  بود .جان مینارد کینز که به عنوان یک عضو کلیدی در کنفرانس برتون وودز حضور داشت به حاضران هشدار داد که اگر این دو نهاد مالی به اصول بنیادیشان وفادار بمانند ،آنگاه برادری انسان ها چیزی بیش از یک شعار صرف باقی خواهد ماند.

میلتون فریدمن


۷)میلتون فریدمن در ابتدای تشکیل این دو  نهاد تصور می کرد که با دخالت دولت های بزرگ در اجلاس واشنگتن بخصوص امریکا که ازحق وتو برخوردار شده بود و بخش دیگر قدرت در آن تحت کنترل کشورهای اروپایی و ژاپن قرار گرفته بود ،نظم بازار مورد نظر او در هم خواهد شکست اما در اندک زمانی با گسترش موج اول جریان نئولیبرالیسم و نهضت تهاجمی آزاد سازی بازارهای جهانی که با حمایت های وسیع رونالد ریگان و مارگارت تاچر آغاز شده بود، اقتصاد دانان تعلیم یافته دانشگاه شیکاگو به  رهبری فریدمن توانستند  مناصب مهم این نهادها را اشغال کنند .در ائتلاف قدرتمند ابرشرکت ها با اقتصاددانان و سیاستمداران ثروتمند ،،کشورهای بحران زده در جنوب امریکای لاتین  فرصت های طلایی برای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول فراهم آورد تا با تکیه  به فرضیه بحران و شوک درمانی فریدمن ،کیش بازار رها از قید و بند را به طرق مختلف به اجرا در بیاورند .اعطای وام به اجرای  برنامه های تعدیل ساختاری منوط می شد .یعنی بازسازی اقتصاد بر اساس اصول و خواسته های نئولیبرالیسم ، خصوصی سازی ها و انعقاد قرار داد با ابرشرکت های خصوصی به جهت گشودن درهای اقتصاد به سرمایه گذاری های خارجی که با  قصد تصرف اموال ملی و دولتی در آن کشورها به کمین نشسته بودند.تلاش های مزورانه همه نهادهای مربوط به  واشنگتن و انواع ستادهای فکری انان از جمله بنیاد هریتج ،کاتو و… سبب شد که جوزف استیگلیتز اقتصاد دان ارشد بانک جهانی پس از تغییر در مواضع خود  بگوید اگر کینز می دانست چه  بر سر دست پروده اش آورده اند در گور بخود  می لرزید..و این در حالی بود که اجماع واشنگتن مصرانه در تلاش بود اثبات نماید که سیاست های دولتمردان و نخبه های اقتصادی اش در  راستای ثبات اقتصادی و دموکراسی کارساز و موثر واقع گردیده است . بسیاری از متحدان واشنگتن را خودکامگان تاریخ در بر گرفته بود آنها در سر سپردن به فرامین ارباب های خود به هر عمل غیر انسانی و فاجعه آمیزی دست می زدند. همانگونه که شیفتگان بازار آزاد ،همچنان همکاری صمیمانه فریدمن و هایک را با دیکتاتور شیلی “پینوشه” می ستایند و معتقدند که سیاست های اقتصادی فریدمن  اقتصاد ورشکسته شیلی را  به پررونق ترین اقتصاد امریکای لاتین در آورد .حال چگونه و با چه بهایی برایشان اهمیتی ندارد..هنوز واقعیات نهفته بسیاری در پشت پرده معجزه شیلی ناگفته مانده است…تاریخ جنبش چند دهه آزمایش های اقتصادی فریدمن چه در کشورهایی که با  دیکتاتوری اداره می شد و چه در کشورهای دموکراتیکی که  سیاست های تحمیلی اقتصادی فریدمن و اعوانش بدون توسل به زور و سرنیزه وبا نسخه ها و بدیل های متفاوتی بر آن  اعمال شد ، نتیجه یکسان بود .یعنی در شتاب بخشیدن به منافع حریصانه  نئولیبرالیسم می بایستی همه موانع  از میان بر داشته می شد.در این دوره دیگر از شیوه های دموکراتیک اثری نبود. سرکوب و کشتارهای دسته جمعی ،  استفاده از شکنجه های مدرن سازمان سیا بر روی رهبران و اعضاء اتحادیه های کارگری،ربوده شدن مخالفان ،ریشه کن کردن هویت و فرهنگ ها ،قطع خدمات دولتی ،غارت منابع ملی کاهش رسمی ارزش پول و…..از  تبانی و همفکری  شخصیت های قدرتمند تجاری ،اقتصاددانان نهضت تهاجمی و رهبران سیاسی خبر می داد که متحدانه تلاش می کردند تا آثار جمع گرایی را از جامعه بزدایند. موج دوم نئولیبرالیسم در دهه نود ،شخصیت های سیاسی برجسته ای همچون بیل کلینتون و تونی بلر را مورد توجه قرار داد.نئولیبرالیسم توزیع نابرابر ثروت و بحران های جدی آفرید.با اشکال مختلف بر زندگی جهانیان سیطره یافت .در حوزه های گسترده ای همچون ایدئولوژی، فرهنگ ،اقتصاد ،سیاست، مناسبات بین المللی ،تاثیرات شگرف و عظیمی برجای گذاشت.و به بیانی دیگر  نئولیبرالیسم بیانگر ایدئولوژی زمانه ما شد.آن ایدئولوژی که به منطق بازار تقدس می بخشد و جامعه را به شکل  بازار عمومی و انسان ها را یک محاسبه گر سود و ضرر تلقی می کند.یک نظام جهانی سلطه طلب متشکل از قدرت اقلیت  با استثمار فزاینده اکثریت که بنا به ماهیتش در تحقق  تعهداتش ناتوان ماند ه است .گرچه بحران ها و رکودهای مختلف نتوانست مانع از هدایت نئولیبرالیسم بسوی یک راهبرد فراگیر جهانی نشود ، اما با افشای چهره واقعی آن  ،طغیان علیه نئولیبرالیسم و انتقام از دست اندرکاران ظهور سرمایه داری فاجعه و آتش اعتراض علیه  نسخه های ریاضتی صندوق بین ا لمللی پول و بانک جهانی در دهه های اخیر شدت یافت.. طوری که بسیاری از  سیاستمداران غرب از جمله   گوردون براون نخست وزیر بریتانیا و نیکولا سارکوزی رئیس جمهور فرانسه در آوریل ۲۰۰۹ اعتراف کردند که دوره عمر توافق واشنگتن ولسه فر  به پایان رسیده است .عدم قرارداد کشورهای بحران زده با صندوق و بانک جهانی اقتدار آنها را به  ورطه سقوط کشانید.


۸)  پس از در گذشت میلتون فرید من ابرقهرمان اقتصاد بازار آزاد در سال ۲۰۰۶ و   به دنبال  آشکار شدن عملیات شنیع تبهکاری ها و فساد دست اندرکاران  نهضت تهاجمی شرکت محور که حجاب از اصلاحات کذایی  و دموکراسی شان کنار زده می شد ، بازیگران اصلی آن به جرم جنایت علیه بشریت دستگیر و زندانی شدند . پینوشه دیکتاتور خون آشام شیلی در حصر خانگی قرار گرفت و سایر رهبران  فاسد آرژانتین، بولیوی، لهستان، اروگوئه اکوادور و…… که شوک درمانی اقتصادی فریدمن را با ارعاب و خشونت به مردم تحمیل کرده بودند دستگیر و  به دادگاه کشانیده شدند ،رهبران سیاسی راست گراها و چپ گراها اصول نئولیبرالیسم را به زیر سوال بردند.ادعاهای بوش مبنی بر پیروزی قاطعانه بازار آزاد بر سوسیالیسم نقش بر آب شد .درگیری میان مردمان آزاد  با بازارهای آزاد فرضیه فریدمن را بر این اساس که ” سرمایه داری و آزادی دو بخش از یک پروژه تفکیک ناپذیرند ” به چالش کشانید..در  مخالفت با سرمایه داری لگام گسیخته و تداوم بحران ها ,در یکی از کنفرانس های سازمان ملل که در مارس ۲۰۰۹ برگزار شد تحت عنوان اجلاس سران گروه ۲۰  (unctad) در ناکارامدی بنیادگرایی بازار لسه فر ، عواقب اعتقاد کورکورانه به  سودآوری های بازار های مالی، نقش کارتل های مالی در تجارت های بی قید و شرط ،بی ثباتی و عدم تعادل جهانی ، به ضرورت قوانین جدید و همکاری های  میان بخش خصوصی و دولتی و باز نگری در باره نقش گلوبالیسم بازار تاکید شد .گرچه نئولیبرالیسم نتایج ویرانگری خود را توجیه می کند اما شعارهای اصلاحاتی اش در ارائه نتایج سودمند ناکام مانده و نامشروع  بودن دولت هایش نادرستی ادعاهایشان را برملا ساخته است،با  تداوم بحران ها و اوج گیری جنبش های ملی و نهضت های عدالت خواه.. گمان می رود که یک بار دیگر با ظهور کینزگرایی  موج سوم نئو لیبرالیسم  فرا برسد…در مجموع می توان گفت تاریخ بشریت همراه با اندیشه ها و نظریات متفاوت و متعارض اش سرشار از ایده دگرگونی است.همه چیز در حال حرکت ،تبدیل و تحول است .نظام سرمایه داری و فلسفه آن نیز با همه ارزش های مثبت و منفی خود همیشگی و ابدی نیست که پایانی نداشته باشد.  واقعیتی که حامیان متعصب اش  حتی اندیشیدن در باره آن را مجاز نمی دانند.

https://akhbar-rooz.com/?p=93550 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x