جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه نگاه به شریعتی (آقایان یوسفی اشکوری، احمد زیدآبادی و علی فیاض) – پرویز دستمالچی

ما، برای رسیدن به یک جامعه باز و آزاد، چه بخواهیم یا نه، نمی توانیم در برابر اندیشه های مخرب شریعتی سکوت کنیم. کردار ما، نتیجه پندار ما است و به این دلیل (از نگاه من) در نقد اندیشه جای هیچ مماشاتی نیست، نقد مطلق است. اندیشه پهنه سیاست نیست که نیازمند مدارا و تساهل باشد. اندیشه های شریعتی محل تقاطع گفتمان های چندین گروه اجتماعی است که همگی راه به ناکجا آباد واپسگرایی دارند. شما همینکه در پی حکومت دینی یا ایدئولوژیک، حکومت تک ارزشی باشی، در نهایت سر از ناکجا آباد پوسیدگی و خشونت در می آوری، با انگیزه خوب یا بد، چه نواب صفوی باشی یا شریعتی یا سحابی. “اجرای احکام نورانی اسلام” یعنی همین حکومت های واقعا موجود اسلامی. بحث با امثال “شریعتی”، بحث پندارهای نادرست از ساختار حکومت، بحث پایان دادن به حکومت های تک ارزشی- ایدئولوژیک ( زمینی یا آسمانی) است. ارزش های گوهر بار اسلامی از جمهوری پاکستان تا ولایت فقیه تا عربستان سعودی و…، همین بی حقوقی کامل شهروندان، تبعیض های اساسی میان مسلمان و نامسلمان، میان مردان و زنان، بی حقوقی کودکان و… و همین قوانین ارتجاعی و خشن شلاق و سنگسار، قصاص و حکومت های فاسد و جنایت پیشه و… است. حکومت اسلام “رحمانی” چیست که یک نمونه واقعی آن یافت نمی شود.  گفتگو در باره اندیشه های علی شریعتی، به عنوان «برجسته ترین و اثرگذار ترین» نماد اسلام سیاسی مدرن، بحث بنیادگرایی اسلامی، بحث در باره انسان مدرن و خودمختار با مومن ذوب شده در امام و الله است، بحث در باره ملت حاکم بر سرنوشت خویش یا امت سر به فرمان امام، بحث مربوط به یک حکومت دینی با ایدئولوژی اسلامی- شیعه و حکومت مدرنی است که در ارزش های خود بی طرف است. بحث «امر به معروف و نهی از منکر» حکومت( گران) یا مومنان، بحث حجاب اجباری، بحث شلاق و بریدن دست و پای انسان به نام «خدا» است. بحث برگشت به «خویشتن خویش» یا  گذر از چهارچوب هایی است که موانع تاریخی- فرهنگی ما برای دست یازی به یک جامعه باز و مدرن و انسان و ملت حاکم بر سرنوشت خویش را می سازند. بحث اخلاق مدرن و “تقیه”، بحث جداکردن حقوق از ارزرش ها، بحث جبریت الاهی یا زمینی در برابر انسان خودمختار، بحث چگونگی نگاه به جهان، انسان، جامعه، حکومت، حقوق بشر، آزادی و زنان است. شریعتی “سرچشمه فیض” یا معلم ” روشنفکران” دینی یا اسلامی است، از بازرگان تا سحابی، از سروش تا خاتمی و کدیور و…، این را خود آنها گفته اند و بعضا هنوز هم می گویند.

در اینجا می خواهم نخست دو نگاه انتقادی- اصلاح شده اخیر آقایان یوسفی اشکوری و زیدآیادی را مورد بررسی قرار دهم و سپس به روش آقای علی فیاض از پیروان مومن شریعتی می پردازم (۱) که در روش مانند شریعتی است.  فیاض به “نقد” من (پرویز دستمالچی) پرداخته است، البته بدون اطلاع از فن “نقد”. با اشکوری شروع می کنم. تیتر نوشته ایشان “سه آموزه از یک معلم” است. از نگاه من، در بررسی مثبت یا منفی یک “اندیشه” باید از شاخ و برگ هایی که تعیین کننده نیستنئد و هسته مرکزی اندیشه را نمی سازند گذر کرد و به هسته اصلی و اساسی آن رسید، به معنای زیر:

یکم، اشکوری می نویسد ” خبر در گذشت شریعتی در خارج از کشور را در قم شنیدم! هنوز تلخی آن را در خود حس می کنم”. احساسات اشکوری را می شود درک کرد، اما احساسات و عواطف شخصی خوب یا بد هرگز دلیلی بر درستی یا نادرستی یک ایده نیست و تنها می تواند رابطه نویسنده با صاحب آن اندیشه را نشان دهد. یعنی “تلخی” شنیدن خبر درگذشت شریعتی گویای هیچ نیست، مگر علاقه یوسفی اشکوری به شریعتی.

دوم، او می نویسد “در باره شریعتی حرف و حدیث بسیار است. از رد و نفی مطلق تا دفاع مطلق و البته کسانی نیز چون من، به رغم استواری علاقه و عواطف شخصی و پیوند فکری با آن زنده یاد، نظری متفاوت داریم”. و ادامه می دهد که او (شریعتی) فرزند زمان خودش بود و”شریعتی اثر گذاترترین و پرمخاطب ترین روشنفکر (نویسنده و گوینده) معاصر ماست”. خب، اینکه ما کسی را مطلق نفی کنیم یا مطلق بپذیریم بستگی به نظرات خودمان دارد که چه می خواهیم و جهان، انسان، جامعه یا حکومت را چگونه می بینیم و نه درستی خود نظرات. تطابق نظرات من با نظرات “ایکس” دلیل بر درستی نظرات من یا ایکس نیست. اما، اشکوری درست می گوید، شریعتی هم فرزند “زمان خودش” بود و هم یکی از اثر گذارترین و پر مخاطب ترین ها. چنین جملات و احکامی که بسیار پوپولیستی و همه پسند و توده گیر شده، از جمله “مدهای روز” است که می توان آن را در نوشته های بسیاری از روشنفکران توده گرا و پوپولیست مشاهده کرد. متاسفانه باید گفت که این سه ویژگی هیچکدام دلیل بر درستی نظرات شریعتی نیست، چرا؟ زیرا از هیتلر تا موسولینی تا استالین و خمینی و… همگی (در آنچه اتفاق افتاد) هم از “فرزندان زمان” خود بودند و هم توانستند میلیون ها انسان را بسیج کنند و اثر گذارترین باشند، اما تمام آنها فاجعه آفریدند. بگذریم از نظرات خمینی که پوسیدگی و ارتجاع محض بود و هست. محبوبیت تمام آنها از شریعتی به مراتب بیشتر بود. ایده های نژادپرستانه درست در زمان شکلگیری سیاست های استعماری و برای توجیه استعمار بوجود آمدند، یعنی این ایده ها فرزندان زمان خود بودند. در برابر (نمونه)، از کانت گرفته تا کپرنیک و گالیله نه فرزندان زمان خود بودند و نه پیروان توده ای داشتند و نه در دوران خود«اثر گذارترین»، اما پایه های یک دنیای مدرن و انسان مدرن امروز را بنا نهادند. اندیشه های آنها نه محلی- قبیله ای، بل جهانی بود. پوپر ایده ای را بنا نهاد که نه تنها محصول و فرزند زمانه اش نبود، بل درست در جهت خلاف رفت. او در اوج حکومت های پوپولیستی- تامگرا که میلیون ها پیرو داشتند و یکی از اثر گذارترین ها بودند، به نقد اندیشه تامگرایی از افلاطون تا مارکس پرداخت. یعنی پوپر نه پرمخاطب بود و نه در دوران خود اثر گذارترین، اما اندیشه های او آینده اروپا و کشورهای مدرن و باز را ساخت. جوامع مدرن و باز امروز (بعضا) به روی اندیشه ها و نقدهای او از جوامع بسته و توتالیتر (تامگرا) بنا شده اند.

اشکوری می گوید، شریعتی گفته است: “… همه کتاب ها را بخوان و همه حرف ها را بشنو و فراموش کن. و مرادش این بوده است که خودت باش… و (او) می خواست بیاموزد که طوطی و مقلد نباشیم…”. این سخنان اشکوری با اندیشه های شریعتی همخوانی ندارد. من در اینجا چند گفتاورد از او می آورم که خلاف ادعای اشکوری است: “… امروز ثابت شده است که آن حرفهای قبلی که حیوانات با غریزه کار می کنند و انسان است که باعقلش کار میکند مزخرف است. الان حیواناتی را میبینیم که بقدری هوشیارانه مقدماتی می چینند تا به نتیجه برسند که سقراط و افلاطون هم بگردشان نمیرسند… بنظر من آنچه واقعا انسان را از همه حیوانات جدا میکند آن دغدغه در برابرغیب است… گله ای را در بیابان فرض کن، گوسفندی از این گله عقب میافتد و گله میرود به همان کنامش. این گوسفند تنها در بیابان آواره است، این ور میرود، آن ور میرود میبیند نخیرهیچ گوسفند دیگری نیست، یکمرتبه چشمش به گله ای میافتد و خوشحال میشود و به آن پناه میبرد. میرود و میرود و بعد میبیند که آبادی او نیست، یک قلعه بیگانه است، بیراهی ای را رفته است، فرار میکند… گله دیگری را میبیند و بدنبال آن میافتد، گله میرود و او هم خوشحال که یکجائی پیدا کرده است: گله اش را پیدا کرده است، میرود و میبیند که اصلا طویله دیگری است، فرار میکند. باز در صحرا آواره است و باز گله دیگری و همین جور از این گله به آن گله، آواره در صحراست تا آخر بالاخره! یک جایی پیدا میکند، آن کجاست؟ شکم گرگ. شکم گرگ! چقدر عالی! (امام جعفر صادق، پ.د.) میخواهد مسئله جهت را نشان بدهد، جهت! امامت یعنی جهت. اصلا لغتش یعنی جهت. نه اینست که تعبیرش یعنی جهت. اصلا لغتش یعنی جهت. این جهت را برو، اگر سرت را هم برگرداندی همه کتاب و همه سنت تو را به بیراهه و گمراهی میکشاند. حتی توحید، اگر توحید جهت دار نباشد، خروارها فلسفه و حکمت و کلام راجع به توحید، جز مجموعه خیالات پوچ هیچ نیست…” (۲). یک آموزگار خوب که خواهان استقلال اندیشه باشد، نه غریزه حیوانات را بر خرد انسان ترجیح می دهد و نه شاگردان  را بدآموز می کند که: “… فقط جهت (امامت، پ.د.) است که مسئله را حل می کند… اگر جهت وجود داشته باشد… نه تنها آن معارف اسلامی، حتی خرافاتی که در اسلام آورده اند، حتی روایات جعلی که در اسلام هست، حتی همین زنجیرزنی و سینه زنی هم به درد می خورد، به درد می خورد…” (خودسازی انقلابی، همانجا، برگ ۳۸).

چنین سخنانی هیچ ربطی به اندیشه مستقل ندارد. شریعتی یک شیعه متعصب است که اندیشه مستقل را اصولا بر نمی تابد: “…متاسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هر فکر و سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو میکنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار وعقاید مد شده است… در چنین شرایطی روشنفکران مسلمان ما یا مسلمانان تازه روشنفکر ما هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها، لوس می کنند که اسلام از… صلح می آید و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان… مذاهب و افکار و عقاید… عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است… اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ  که آخرالزمان است… اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر..” (۳).

آموزگاری که درس استقلال فکرکردن دهد، هرگز به تحقیر علم و دانش یا هنر و پژوهش یا دانشمندان و تکنیک نمی پردازد و بی شعوری را بر شعور ترجیح نمی دهد: “… مگر ابوعلی سینا چیست و کیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت “قلم خود نویس” آقای خاقان درمی آید! معلوم است که اگر او شعوری نداشت، بهتر بود… تکنسین علمی مگر چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش بیهوده است… بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این هنر و از این دانش و علم؟ هیچ!… بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق… “(۴). عجب!؟

شریعتی می گوید انسان برای زندگی باید “امام” و جهت داشته باشد و از آن هرگز نباید دور شود. برای او همه چیز، از خرد تا علم و دانش و…، یا در چهارچوب ایدئولوژی او برای ساختن یک جامعه امت- امامتی می گنجد، یا اصولا  به پشیزی نمی ارزد، از علم تا هنر یا خرد. او اسلام خودش (شیعه دوازده امامی) را حق مطلق می داند و حتا دشمن اهل سنت است، یعنی همزیستی انسان ها یا ادیان و مذاهب، هیچ، او داعش شیعه است، نگاه کنید:

“… کسی گفته است… ما با یهود دشمنی نمیورزیم، بلکه با اسرائیل دشمنیم  و آن هم نه بخاطر دینش بلکه بخاطر اینکه فاشیست است و پایگاه استعمار و امپریالیسم! خوب، بله، آدم حبزی (بی دین، دشمن خدا، پ.د.) با این جور چیزها مخالف است، آدم مسلمان است که دشمنی اش بخاطر دین است. با یهودی دشمن است، اگر چه در صف فدائیان فلسطینی با اسرائیل بجنگد، و دوست مسلمان است اگر چه، از اسرائیل هم فاشیست تر و امپریالیسم تر و استعمارگرتر باشد. شب اول قبر از تو در باره عقیده ات می پرسند و از عملت، نداشتی، از محبت اهل بیت می پرسند، از ولایتت. نمی پرسند که تو فاشیستی یا امپریالیست؟… کسی که مثل روزنامه ها و حبزی ها، جنگ و جدال های فلسطینی و اسرائیلی و دنیای اول و دنیای سوم و شرق و غرب و امپریالیسم وعرب وعجم و اینجور حرفهای حبزی را بر جنگ شیعه و سنی مقدم بدارد و پس گرفتن فلسطین را از اسرائیلی ها، فوری تر بداند از پس گرفتن فدک از سنی ها… اصولا دین ندارد… (ما) اقدام قانونی کرده ایم، از طریق دادسرای سبزوار و عرض حال علیه ابوبکر، تا مزرعه فدک را با احتساب هزار وسیصد وهفتاد و نه سال درآمد زراعی اش به علاوه چهارده قرن زیان دیرکرد و همچنین، حساب ربح مرکب پول عایدی غصب شده… را که مبلغ معتنابهی میشود… از اهل سنت پس بگیرند و آن را میان سادات (جمع سید، پ.د.) که ورثه حقیقی هستند، تقسیم کنند. و اگر کسانی در این راه  اشکال کردند، چون مسلم است که کینه اهل بیت دارند، مسموع نیست…” (۵). این سخنان شریعتی اصولا شرم آوراند. برای او تنها و یگانه معیار سنجش خوب از بد، دین و مذهب او، شیعه دوازده امامی است و نه معیارهای جهانشمول که پذیرای انسان باشد. اگر شریعتی در یک خانواده اهل سنت به دنیا امده بود، شاید عین همین سخنان متعصباته را به سود اهل سنت و علیه شیعیان و دیگران بیان می کرد.

سوم، اشکوری می نویسد: “… آموزه مهم دیگر شریعتی، این بود که تاکید می کرد ترجمه ای فکر نکنید. یکی از سخنان مشهور او این است که می گفت اغلب روشنفکران ما ترجمه ای فکر می کنند… بدون اینکه به تعبیر وی جغرافیای حرف را در نظر بگیرند… “. حرف “جغرافیا” ندارد، یا درست است یا نادرست. جغرافیای حرف شیعه در ایران کشتن بهاییان است!؟ درست است؟ چنین سخن نادرستی یعنی نسبیت فرهنگی در برایبر حقوق بشر. همان چیزی که مورد استناد تمام نظام های ارتجاعی، مستبد یا تامگرا و… است. حقوق بشر یا درست است یا نادرست. نظام های غیردمکراتیک همگی می گویند این حقوق ارزش های “غربی” است و ما فرهنگ (جغرافیای حرف) خودمان را داریم. یعنی حقوق بشر بی حقوق بشر. شریعتی، خمینی، ملا محمدباقر مجلسی، فدائیان اسلام، خلخالی و لاجوردی و… همگی فرهنگ بومی (غیر ترجمه ای) داشتند و برای ارزش های “ترجمه” ای هیچ ارزشی قائل نبودند. آیا حق با آنها بود و هست؟ واقعیت این است که تمام ارزش های مدرن ما ترجمه ای است و ما در “بوم” خود نه فکر سوسیالیستی داشته ایم و نه هومانیستی یا…، حقوق کودک، حقوق اساسی یا حقوق بشر، هومانیسم یا سوسیالیسم و… همگی وارداتی هستند. یعنی، از آنجا که جامعه ما (فعلا به هر دلیل) عقب ماند و در جا زد، و اصولا فکر نکردیم، همه چیز از بیرون آمد: از سوسیالیسم تا ناسیونالیسم، از کمونیسم تا آنارشیسم، از هومانیسم تا حقوق بشر. شریعتی همچنان که در گفتاورد بالا آمد حتا به روشنفکران مسلمان نهیب می زند که باید این افکار و اندیشه های هومانیستی و … را بیرون بریزند، زیرا اسلام قرآن است و شمشیر و تساهل و تسامح نمی شناسد. از نگاه او افکار غیراسلامی، ترجمه ای اند. اما بسیار جالب است که شریعتی مدل “ابوذر” (سوسیالیست خداپرست) خود را که همواره یار پیامبر و پیرو علی است، و شب و روزش را به نیایش خدا می گذراند به طور کامل از “ترجمه” کتاب عبدالحمید جوده السحار (مصری، دو کتاب دیگرش: “بلال موذن رسول الله” و«داستاهای کتاب مقدس»، قرآن است) بر می دارد.  ابوذری که  خوراکش “در زمان پیغمبر خدا هر هفته یک کیل (تقریبا یک کیلو) جو است”!؟ و به هنگام بحث با دیگران با استخوان شتر بر مغز مخالفان می کوبد و شریعتی این عمل را “انقلابی” می نامد. ابوذری که (به نقل از شریعتی) پیامبر به او می گوید “هر کس اسلام بیاورد به بهشت می رود حتی اگر دزدی و زنا کرده باشد، و سه بار آن را تکرار می کند (۶) .

به علاوه، کتاب نیایش (۷) شریعتی (بعضا) ترجمه و اقتباس از کتاب آلکسیس کارل (Alexis Carrel) و مربوط به اندیشه های “فلسفی- الهی” او است. کارل همکار دولت ویشی (ٰVichy)، یعنی حکومت نازی ها  در فرانسه با اندیشه های شبه فلسفی شدیدا نژادپرستانه و یهود ستیز بود. دولت ویشی، دست نشانده و کارپرداز نازیسم در فرانسه بود که تنها چند هفته پس از تشکیل دولت دست به سرکوب جنبش مقاومت ملی فرانسه زد و قوانینی خشن در رابطه با پیگرد یهودیان وسایر اقلیت ها و دگرباشان به تصویب رساند. کارل که یک پزشک برجسته بود حتی جایزه نوبل گرفت. او در سال ۱۹۴۱ به خدمت “وزارت بهداشت” دولت ویشی در آمد و عضو برجسته “بنیاد مطالعات انسانی- فرانسه” شد که پس از آزادی فرانسه از اشغال نازیسم برچیده می شود. کارل خواهان شلاق «شفابخش» برای تبهکاران و ایجاد مراکز کشتار “بدون درد” (اطاق گاز) برای بزهکاران اجتماعی و نژادپرستی متعصب بود. دولت فرانسه (۱۹۹۴) تصمیم گرفت نام او را از دانشکده پزشکی شهر لیون حذف کند و در سال ۲۰۰۶ نیز نام او از روی یک خیابان شهر هانوور (آلمان)، به دلیل افکار نژادپرستانه، پاک شد. یا به کتاب های شریعتی نگاه کنید که چگونه با دلیل و بی دلیل، برای اثبات گفته هایش، مرتبا به “بزرگان” خارجی –غربی استناد می کند. یعنی او خودش “ترجمه ای” فکر و عمل می کرد، اما تنها آن اندیشه ها و افکاری را “وارد” می کرد که در چهارچوب “مکتب واسطه” و اسلام او می گنجیداند. شریعتی مخالف اندیشه ها و ارزش هایی بود که با اسلام او همخوانی نداشتند.

چهارم، آزادی و آزادیخواهی شریعتی یک افسانه است. مگر می شود که شما خواهان یک جامعه امت – امامتی باشید و همزمان با آن آزادیخواه. این دو مانند جن و بسم الله هستند. آزادیخواهی شریعتی “فلاح”، به معنای تزکیه نفس است و این امر هیچ ربطی به مقوله آزادی سیاسی به عنوان رابطه فرد با حکومت ندارد. آزادی یعنی اینکه شهروند بتواند در تمام امور مربوط به اداره امورعمومی جامعه شرکت کند، بدون اینکه از حکومت (گران) ترس داشته باشد. یعنی یوسفی اشکوری می تواند در آلمان تمام اموری را که در حکومت دینی ایران به خاطر آن خلع لباس شد، زندان رفت، از حقوق فردی و اجتماعی اش محروم شد و… انجام دهد (با یا بی تزکیه)، بدون آنکه کسی (حکومت و نهادهای آن) مزاحم او شوند. تزکیه نفس او امری فردی- خصوصی است. شریعتی که می خواست مستضعفان را علیه «تثلث خبیث زور و زر و فریب» بشوراند تا جامعه یکدست، یک فکر و یک فرهنگ توحیدی اش را بسازد نه فردیت را به رسمیت می شناسد و نه برای دمکراسی و آراء مردم تره خورد می کند و مبارزه اش با “غرب” بدل می شود به مبارزه با علم و دانش: “… این نسل ملتهب، هرگز خواهان آن نیست که اسلام، بیاری قوانین علمی و یا اختراعات و اکتشافات اروپا و آمریکا، توجیه شود… (و) اساسا از هرچه بنام تکنیک و تکنولوژی و فلسفه و علوم جدید است شدیدا نفرت دارد، چه این همه را آلت قتاله  خویش مییابد… من وهمه کسانی که در این خط مشی راه میسپارند بیش از آنچه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به  فرهنگ و تمدن و حتی خط مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعت حاکم بر جهان امروز، بیزاری توام با دشمنی و کینه داریم… ” (۸).

شریعتی که خواهان جامعه “امت- امامتی”، بر اساس مذهب شیعه دوازده امامی، زیر رهبری یک امام است و لحظه ای از “وصایت” (خلافت علی و خاندان) کوتاه نمی آید، و گویا آزادیخواه، ضد دیکتاتوری و ضد استبداد است، از دوره رضا شاه به عنوان “نهضتی بود بر پایه یک رهبری نیرومند فردی برای کسب هر چه بیشتر و هر چه فوری تر مظاهر گوناگون تمدن امروز بر اساس شالوده های کهن قومی و شیرازه سنت ملی و باستانی ویژه ملت ایران” یاد می کند (۹) و در باره محمد رضا شاه پهلوی چنین می گوید: “… از نظر هیئت حاکمه ایران که در راس آن شخص اعلیحضرت همایون شاهنشاه قرار دارند من یک تحلیل جامعه شناسی علمی تازه ای دارم که استنباط  شخص من است و این کلید عقاید سیاسی من محسوب می شود و آن این است که برخلاف بسیاری از رژیمهای سیاسی کشورها هیات حاکمه ایران متکی به یک طبقه اجتماعی مشخصی نیست، یعنی پایگاه طبقاتی ندارد… در شرایط کنونی ایران، هیات حاکمه که اساسا از طرف یک طبقه مشخص اجتماعی مبعوث نمی شود، بلکه مجری اوامر است و چنانکه مسلم است شخص ایشان را نمی توان در یک چهارچوب طبقاتی مشخص اجنماع کنونی ایران محدود نمود. زیرا بوسیله یک طبقه معین زمام سلطنت را بدست نگرفته اند بلکه از نظر اجتماعی یک شخصیت فوق طبقاتی دارند… از این نظر می توان گفت که در ایران طبقه حاکمه وجود ندارد… و رژیم سیاسی ایران به آسانی هر وقت که مصلحت بداند می تواند طبقه ای را به نفع جامعه و طبقات مختلف جامعه قربانی کند هرچند آن طبقه نیرومند باشد… این است که به عقیده من در جامعه ایران که رژیم وابسته به طبقه حاکمه نیست طبقات محروم می توانند در چهارچوب سیاسی موجود به از میان بردن تبعیضات طبقاتی و تحقق ایده الهای طبقاتی و اجتماعی خود امیدوار باشند و بی توسل به کار تند و انقلاب رسیدن به هدفهای تند و آمال انقلابی خود را ممکن بدانند… آنچه اکنون مرا کاملا معتقد کرده است این اصل کلی است که اکنون رژیم سیاسی ایران و در راس آن شخص اعلیحضرت همایونی تصمیم قطعی دارند که بیش از پیش تا هر جا که موقعیت و امکانات اجازه میدهد به هر قیمتی و در هر زمینه ای به تحولات عینی و ریشه ای اجتماعی دست زنند… من اکنون بی آنکه بخواهم تملقی بگویم… و همانطور که تحلیل جامعه شناسی کردم رسیدن به هدفهای انقلابی را در شرایط کنونی ایران با حفظ شکل سیاسی موجود بدون دست زدن به کارهای انقلابی ممکن و معقول می دانم…” (۱۰). عجیب است! اینکه جامعه امت- امتی و نیز امام رهایی بخش او چه ربطی به دستگاه سلطنت و نیز جامعه آن روز ایران دارد، از ضد و نقیض گویی های اساسی ویژه “آموزگاری” است که نان به نرخ روز می خورد و اینگونه ضد ونقیض گویی ها را تقریبا در همه آثارش می توان مشاهد کرد. شریعتی یکی از بی اخلاق ترین “متفکران” اسلامی است که من می شناسم. آموزگار خوب دروغ نمی گوید، شریعتی هرجا لازم دید، دروغ های بزرگ گفت: “… در نیشاپور در برابر ۱۲هزار نویسنده از امام هشتم تقاضا می شود سخن و پیام تازه ای از قرآن و پیامبر بزرگ اسلام بازگو کند…” (۱۱) حدود ۱۳۰۰ سال پیش، در نیشاپور ۱۲۰۰۰ نویسند!؟ در آن زمان در سراسر ایران ۱۲۰۰۰ نفر که خواندن و نوشتن بدانند، وجود نداشت، چه رسد به آن تعداد نویسنده در نیشاپور!؟

احمد زیدآبادی که دبیر کل سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم ) و عضو هیئت مدیره انجمن روزنامه نگاران ایران بوده و در این نظام جهل و خشونت چندین سال از زندگی خود را در زندان و تبعید گذرانده و محروم از فعالیت های سیاسی- اجتماعی شده است، می نویسد: “… از نگاه من، مخالفان سرسخت شریعتی در نسبت دادن مشکلات پس از انقلاب به او، در حق‌اش اجحاف و بی‌انصافی می‌کنند و موافقان پرشور او نیز متعصبانه از مواردی از اندیشه‌اش دفاع می ‌کنند که تجربۀ نیم قرن گذشته ضعف و سستی آن را ثابت کرده است. در بی‌انصافی مخالفان شریعتی همین بس که اقتصاد و سیاستِ دولت‌های پس از انقلاب را به اندیشه‌های او نسبت می‌دهند، حال آنکه دوران پاسداشت و تجلیل و ارجاع به شریعتی چند ماه هم به طول نیانجامید و او به سرعت در دایرۀ متفکران مغضوبی قرار گرفت که حتی اسم بردن از او نیز در سطح جامعه و حتی کلاس‌های درس مدرسه و دانشگاه، سبب طرد و برخورد می‌شد…”.

یکم، این سخنان به این دلیل نادرست هستند که نیم بیشتر اعضای شورای انقلاب اسلامی را افرادی تشکیل می دادند که از پیروان و مریدان شریعتی بودند: از بازرگان تا سحابی یا یزدی و قطب زاده و…، فراموش نشود که اتحادیه ها و انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا یا آمریکا وکانادا و کل نهضت آزادی در درون و بیرون، که خمینی را “امام” کردند، همگی از مروجان و مبلغان اندیشه های شریعتی بودند که پس از انقلاب اسلامی در تمام نهادهای حکومتی وغیرحکومتی حضوری فعال داشتند. فراموش نشود که عبدالکریم سروش دو نفر را قبول داشت امام خمینی و علی شریعتی را. مشکل اصلی و اساسی انقلاب اسلامی در ادغام دین و حکومت بود و شریعتی به عنوان یک بنیادگرای اسلامی خواهان برگشت به “خویشتن خویش”، خواهان برگشت به اصول و احکام قرآن و حکومت مدل علی، خواهان حکومت دینی با ایدئولوژی شیعه دوازده امامی بود و خود او تلاش داشت آن ایدئولوژی را به گونه ای منسجم بسازد و ساخت. سیاست های بعدی دولت ها شاخ و برگ های یک حکومت تامگرای دینی است. به علاوه، شریعتی به غیر از یک سری کلی گویی های بی معنا چون رفتار «علی با میثم خرما فروش» و مانند آن، اصولا برای اقتصاد هیچ ایده ای نداشت، از نگاه او، قرار بود تمام امور در دست امام  باشد. یعنی هر چند خود شریعتی در انقلاب اسلامی حضور نداشت، اما پیروان او همه جا بودند و حکومت دینی را در تطابق با اندیشه های او ساختند. شریعتی می خواست رسالت نیمه پایان محمد در ساختن امت واحد جهانی بر اساس قرآن را با تشکیل حکومت دینی به پایان رساند.

دوم، زیدآیادی ادامه می دهد: “… این مخالفان… تمام دستگاه ناهمگون فکری شریعتی را در رویکرد چپگرایانۀ اقتصادی او خلاصه می‌کنند و به عناصری چون عقل‌گرایی، شیوۀ انتقادی، اصالت اومانیسم، آزادی‌خواهی و دشمنی سازش‌ناپذیر او با نظام‌های توتالیتر بخصوص نظام استالینیستی کمترین التفاتی نشان نمی‌دهند…”.  برای عقل گرایی شریعتی کافی است نگاهی به کتاب “ما و اقبال” او بیاندازید تا ببینید که او اصولا دشمن خردگرایی و علم است که من در بالا به چند گفتاورد کوتاه او اشاره کردم. او می گوید “… من وهمه کسانی که در این خط مشی راه میسپارند بیش از آنچه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به  فرهنگ و تمدن و حتی خط مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعت حاکم بر جهان امروز، بیزاری توام با دشمنی و کینه داریم… ما نیازی به رنگ آمیزی تجددمابانه اسلام نداریم…” (۱۲). در همین رابطه، نگاه کنید که او “عالم” و روشنفکران دینی- مذهبی خود را چگونه تعریف می کند: “… روشنفکر کسی است… که اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیکدان و شمیست و مورخ و ادیب نیست، نباشد… و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد… کسی ممکن است خط و سواد هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد… پس روشنفکر کیست؟ درست دقت کنید… من یک اصطلاح کاملا تازه و معنی تازه ای برای این کلمه بسیار حساس بکار میبرم … روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار مذهبی. دارم روشنفکر مذهبی را تعریف میکنم…” (۱۳).

سوم، اینکه شریعتی دشمنی سازش ناپذیر با نظام های توتالیتر داشته باشد، سخنی کاملا بی جا، نادرست و خلاف اندیشه ها و افکار شریعتی است، شریعتی خودش از جمله  طراحان و نظریه پردازان یک نظم تامگرا (توتالیتر) است، نظمی که «رفیق» استالین در برابر او لنگ می اندازد: “… اُمت جامعه‌ای است متشکل از افرادی همفکر، هم عقیده، هم‌مذهب و همراه که نه تنها در اندیشه یکسان و مشترکند، که درعمل نیز اشتراک دارند… افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان دارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت… میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند… حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد… امامت… لازمۀ تفکیک ناپذیر اُمت است… در اسلام، سیاست و دین… از یکدیگر جدا نیست… رهبریِ امت (امامت)، متعهد نیست که همچون رئیس جمهور دمکراسیها… مطابق ذوق و پسند و سلیقۀ مردم عمل کند و … خوشی و شادی… به افراد جامعه بدهد… امامت عبارت است از راندن جامعه از آنچه هست، بسوی آنچه باید باشد، به هر قیمت ممکن. اما نه بخواست شخصی امام، بلکه براساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فرد دیگری تابع آن است، یعنی اسلام …” (۱۴). این سخنان را چند بار بخوانید تا بدانید که تامگرایی یعنی چه! صد رحمت به جامعه توتالیتر ارول در کتاب «۱۹۸۴».

اما، امام شریعتی که گویا برای رهایی بشریت می آید، آمدنش  به گونه ای است که نه ربطی به خرد دارد و نه آزادی یا انسان خودمختار یا حق تعیین سرنوشت یک ملت یا “اومانیسم”. امام می آید، بنابر تشخیص خودش: “… او(امام دوازدهم، پ.د.) در کنار کعبه ندا در می دهد… امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با ۳۱۳ تن که نخستین گروندگان وهمگامان او هستند به کوفه می آید … و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد… و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود… این… طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است. (و) من (شریعتی، پ.د.) شخصا به طرز تفکر و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیل کرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژیک اثبات کنند، معتقدم…” (۱۵). خب، این سخنان چه ربطی به خرد و اصالت انسان و انساندوستی و آزادیخواهی و… دارند. اجرای عدل که کشتن مخالفان نیست! حال او می خواهد با این کشت و کشتارها چه نوع جامعه بسازد؟ همان جامعه ای که در بالا آمد. آیا چنین جامعه ای باز و آزاد خواهد بود. در اینجا به این دلیل به تک تک سخنان نادرست احمد زیدآیادی در رابطه با شریعتی نمی پردازم، زیرا نوشته بیش از اندازه طولانی خواهد شد. او پاسخ برخی از سخنان خود را در همین نوشته در رابطه با انقد اندیشه های یوسفی اشکوی خواهد یافت.

اما “نقد” آقای علی فیاض که به نظر می آید از پیروان مومن شریعتی است و چند کتاب در رابطه با شریعتی و در دفاع از او منتشر کرده است (۱۶). روش “نقد” ایشان مرا به یاد آثار شریعتی و انشاءه نویسی های دانش آموزان کلاس سوم / چهارم دوران دبیرستان می اندازد، به این معنا: “فواید گوسفند را شرح دهید: « از انجا که بر همه واضح و مبرهن است و…”. سخنان ایشان یک سری کلی گویی های بی محتوا است که اگر مثلا نام شریعتی را به جلال آل احمد یا… تغییر دهیم، هیچ تغییر یا شبه ای بوجود نخواهد آمد. متن ایشان “آچار فرانسه” ای است که با اندکی تنگ و گشاد کردن مهره یا تغییر نام ها به تمام پیچ و مهره ها خواهد خورد. نه از من گفتاورد یا استنادی در نادرستی وجود دارد و نه از شریعتی در درستی! “نقد” او اینگونه شروع می شود: ” یک ناقد بی نظر پیش از هر چیز می بایست، نخست تکلیف خود را با غرب روشن سازد و سپس ببیند شریعتی در کدام متن، در چه رابطه ای، و کدام غرب را نکوهش کرده، و به ستایش از کدام غرب برخاسته است؟ غرب استعماری- امپریالیستی؟ غرب سرمایه داری- استثماری؟ غرب دموکراتیک؟ غرب روشنگری و روشنفکری؟ غرب علمی و صنعتی؟ غرب مداخله جو؟ غرب انسانی؟ … تا زمانی که منتقد خود تصویر کاملی از غرب نداشته باشد و به تفکیک آن نپردازد، استناد به گفته های ضدغربی و یا غرب دوستانه در آثار شریعتی، کاری بیهوده است و ره به جایی نخواهد برد، و جز در حد صدور یک فتوا ارزش و اعتباری نخواهد داشت…!”.

یکم، چرا نمی توان بدون روشن کردن« تکلیف» با غرب نظرات شریعتی را نقد کرد؟ چرا این دو لازم و ملزوم یکدیگراند؟ مگر نظرات شریعتی همگی در رابطه با غرب است؟ نقد جامعه “امت- امامتی”، یا تصویر او از روشنفکر دینی، یا نگاه او به علم و دانش… چه ربطی به “غرب” دارند، مثال: “… علم برای علم، بطور مجرد، یک عامل انحراف است از خود آگاهی انسانی… ما وقتی که مشغول مطالعه ای هستیم یا وقتیکه غرق کشف یا اختراعی هستیم، در آن حالت، خودآگاهی نداریم، احساس نمی کنیم، ابزاری هستیم برای عمل و مجموعه این حالات است که تکنیک را، تمدن را و علم را بوجود آورده است، تحقق اینها همه در حالات ناخودآگاهی است، همه در حالت دور شدن انسان از خویشتن حقیقی خویش است. همه، در حالت دور شدن از تامل در خویش وغرق در چیز دیگری بودن، بصورت ابزار برای بکار افتادان چیز دیگر است، در چنین لحظاتی است که تمدن و تکنیک بوجود آمده و از اینجا است که علم به خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی صدمه میزند!…”(۱۷). این سختان بی ربط و ارتجاعی در ضدیت با علم و دانش یعنی چه و چرا برای بررسی آنها نخست باید “موضع” خود را نسبت به غرب روشن کرد؟ بماند.

دوم، اگر ایشان اندکی مطالعه می کرد، می توانست ببیند که در نوشته های بسیار من، یا در کتاب هایم “تکلیف” من با غرب روشن است و در این رابطه چندین کتاب نوشته ام که نام آخرین آنها ” اندیشه هایی در فلسفه حکومت مدرن” است. نه تنها در این کتاب ها، بل در مقالات بسیاری که در نقد “روشنفکران دینی- اسلامی ” یا در باره اندیشه های شریعتی نوشتم، نگاه خود به “غرب” را (بیش از صد بار) آورده ام. پس حکم و قضاوت ایشان از اساس غلط و نتیجه بی اطلاعی ایشان است. نقد را که آبدوغ- خیاری نمی نویسند! مطالعه می کنند.

سوم، ایشان می نویسد: “… اما متاسفانه حجم زیادی از آثار منتقدان، مذهبی بودن او را برجسته ساخته و بر مبنای آن، هم کار خود را آسان نموده و هم آنکه چندان که باید به عمق سخنان او نپرداختند. متن ها را قطعه قطعه کردند و سپس از همان متن های ناپیوسته، جملاتی را بیرون کشیده اند تا به زعم خود شریعتی را به نقد کشیده باشند. نمونه شاخص این دست از نقدها نوشته های آقای پرویز دستمالچی است… ایشان ظاهرا در کتابی زیر عنوان دشمنان آزادی، از شریعتی آغاز کرده است و نمی دانم اثری چندگانه است و یا اینکه فقط شریعتی را در چنین جایگاهی نشانده است؟ نگارنده می تواند، صدها جمله از شریعتی بیاورد که کاملا برعکس مطالبی است که آقای پرویز دستمالچی در نوشته های خود آورده است…”.

به شهادت آنچه وجود دارد، من در نوشته های خود در بررسی شریعتی عمدتا به مقولاتی چون انسان، جهان، حکومت، مردم، علم و هنر و… پرداخته ام که چرا ایده های ایشان نادرست است و اگر لازم بود، که بوده است، دین و مذهب او را نیز بررسی کرده ام. بسیار جالب و مایه تاسف است که آقای فیاض که  به جای نقد مستند انشاء نویسی های ارزان و سطحی می کند به هنگام یاد از کتاب “دشمنان آزادی” می گوید که حتا نمی داند “اثری چندگانه است یا اینکه فقط شریعتی را در چنین جایگاهی نشانده است”. عجب!؟ این گفته نشان می دهد که ایشان نه تنها کتاب را نخوانده، بل کتاب را حتا ندیده و اظهار نظر می کند، زیرا به روی جلد کتاب و درشت نوشته شده است “دشمنان آزادی، علی شریعتی، سرچشمه فیض روشنفکران دینی، چه می گوید، چه می خواهد؟”.  یعنی کتاب تنها در نقد شریعتی است. کتاب بررسی و نقد ۱۰ کتاب متفاوت از علی شریعتی، به اضافه یک بررسی کوتاه از زندگی او است. ایشان لطف کند، کتاب را بخواند و سپس در به جای انشاء نویسی های دراز و بی معنای خود با استناد به نوشته های من نشان دهد که در کجا گفتار شریعتی بریده از متن بوده یا وارونه جلوه داده شده است یا واقعیت ندارد. او یک “چیز” (جدا کردن جملات از متن) را طوطی وار تکرار می کند و حتا (مانند سایر موارد) یک نمونه نشان نمی دهد. شیوه کار او کپی کارهای خود شریعتی، درازگویی بدون استدلال است.

چهارم، ایشان در حین بافتن زمین و زمان به هم (مانند شریعتی) فحاشی می کند که “… متاسفانه در حال حاضر، بسیاری از این منتقدان، حتا از شهامت و آزادگی انسانی نیز برخوردار نیستند تا در منطقی ترین حالت، لااقل به آرای دیگر شریعتی که به ظاهر در تعارض با نقل قول های مورد علاقه شان می باشد، نیز ارجاع دهند تا دست کم بدون غرض و مرض بگویند، اندیشه شریعتی پر از تناقض است. اینجا چیز دیگری گفته است و آنجا چیز دیگری…”. او می گوید: منتقدان (چه کسانی؟ نمونه؟) شهامت ندارند، از آزادگی انسانی (مگر آزادگی حیوانی هم داریم) برخوردار نیستند، هم غرض دارند و هم مرض. این فحاشی ها تنها در یک جمله چهار خطی بود. او که نقد ده اثر (کتاب) شریعتی توسط من را در کتاب “دشمنان آزادی” اصولا ندیده است، از کجا می داند که من “مرض” و”غرض” دارم و چرا در مقاله چهار برگی خود در این مورد حتا یک نمونه نمی آورد؟ به نظر می آید که ایشان متخصص در علم “غرض شناسی” و پزشک تشخیص «مرض» از راه دور هستند؟

در باره ضد و نقیض گویی های شریعتی به اندازه کافی آورده ام، و از جمله در همین نوشته یادآور شدم که او از یکسو حکومت اسلامی- ایدءولوژیک امت- امامتی می خواهد و از سوی دیگر ضمن تمجید از رضا شاه و محمد رضا پهلوی و قدردانی از اقدامات و خدمات بزرگ آنها می نویسد: “… من اکنون بی آنکه بخواهم تملقی بگویم… و همانطور که تحلیل جامعه شناسی کردم رسیدن به هدفهای انقلابی را در شرایط کنونی ایران با حفظ شکل سیاسی موجود بدون دست زدن به کارهای انقلابی ممکن و معقول می دانم…”. به علاوه، ضد و نقیض گویی که از ویژگی های خوب یک متفکر نیست، این امر دلیلی بر دمدمی مزاج بودن و نان را به نرخ روز خوردن و فکر نکردن او است. یک متفکر، نخست فکر می کند، سپس می نویسد و نه بر عکس. اگر در کلام خدای او « وحی های سراسر ناسخ و منسوخ» ، ضد و نقیض، وجود دارد، قرار نیست بنده الله نیز با نگاه به او مرتبا سخنانی ضد و نقیض بگوید. در غرب چنین “متفکرانی” اصولا و از اساس جدی گرفته نمی شوند. تصور کنید پوپر هم طرح جامعه باز را بریزد و هم پیرو اندیشه های تامگرا باشد. مانند عبدالکریم سروش که هم پیرو ولایت فقیه و خمینی و شریعتی بود و هم اندیشه های پوپر!؟ اینگونه سخنان شعبده بازی های “روشنفکران” دینی- مذهبی است که به قول شریعتی اگر سواد نداشته باشند یا امضاء هم نتوانند بکنند، مهم نیست، مهم ایمان و جهت آنها است.

در رابطه با اینکه شریعتی فرزند زمان خودش بود نیز در بالا به اندازه کافی نوشتم. این هم از همات استدلالات “جهان سومی” وکاملا بی معنا و نادرست است. خب، فاشیست ها نیز فرزندان زمان خود بودند. اینها هیچکدام سخنانی سنجیده و دلیلی برای حقانیت کسی نیست با توجه به این مهم که شریعتی (از نگاه جهانی) در زمان دمکراسی، حقوق بشر، انسان خودمختار، حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش، تساوی حقوق زنان با مردان در برابر قانون، تساهل و همزیستی مسالمت آمیز ادیان در کنار هم و… زندگی می کرد، اما در چهارچوب تعصبات خشک دینی- مذهبی و اندیشه های پیشامدرن محلی- بومی خود گیر کرده بود.

آقای فیاض به همان شیوه انشاء نویسی های رایج بی محتوا، روده درازی کرده است و دوغ و دوشاب را با هم قاطی می کند تا خواننده را متقاعد کند که حق با او است: “… شریعتی یکی از آن چهره های پایا و ماندگار و تاثیرگذار می باشد. درست به همانگونه که کارل مارکس، ژان پل سارتر، محمد حنیف نژاد، مصطفی شعاعیان، ارنستو چه گوارا، بیژن جزنی، احمد زاده ها، فرانتس فانون، حسین فاطمی، سعید محسن، آل احمد، خلیل ملکی، احمد کسروی و …”.

پایایی شریعتی وتاثیرگذاری او محدود و وابسته به جنبش های بنیادگرای اسلامی و عبور از این مرحله تاریخی است. بسیاری از پیروان دیروز او نیز امروز چندان میل و کششی به او ندارند. اینکه مارکس را در کنار شریعتی قرار دهیم نشانی آشکار از بی اطلاعی و کم دانشی نویسنده است. افکار و اندیشه های مارکس نقطه مقابل اندیشه های شریعتی و پادزهر آن است. افکار و اندیشه های ژان پل سارتر یا احمد کسروی چه ربطی به اندیشه های شریعتی دارند، شاید تنها ربط اشان این باشد که یکدیگر را نفی می کنند. فیاض لطف کند و تاثیرگذاری سعید محسن در یکی از گوشه های جهان نشان دهد. بی ربط سخن گفتن هم حدی دارد. به علاوه، هیتلر هم ماندگار است و هم تاثیرگذار بود (هر دو منفی) ، به عنوان یک جنایتکار. اینگونه معیارها و توصیف ها که حرف حساب و منطق نیست، شعبده بازی است.

پانویس ها:

۱- حسن یوسفی اشکوری، سه آموزه از یک معلم، سایت زیتون، ۳۰ خرداد ۱۳۹۹. احمد زیدآیادی، ایران امروز، ۱۶ جون ۲۰۲۰ و علی فیاض، “نقدها را بود آیا که عیاری گیرند”؟، اخبار روز، ۲۲ جون ۲۰۲۰

۲- خودسازی انقلابی، دفتر تدوین و انتشار در اروپا، اسفند ۱۳۵۶، برگ های ۷۹، ۳۹ و ۴۰

۳- ما و اقبال مجموعه آثار ۵، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، برگ های ۵۴ و ۵۵

۴- چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰، دفتر تدوین و تنظیم آثار، چاپ ۱۳۶۰، برگ های ۲۱۳ و ۲۱۴

۵- شیعه، مجموعه آثار۷، انتشارات الهام، بهار ۱۳۶۲، برگ های ۱۷۶ و ۲۷۷

۶- ابوذر، مجموعه آثار ۳، دفتر تدوین و نشر، اردیبهشت ۱۳۵۷، برگهای ۸۷، ۸۸، ۱۶۲ و ۱۹۱

۷- نیایش، مجموعه آثار ۸، دفتر تدوین و انتشار در اروپا

۸- شیعه، مجموعه آثار ۷، دفتر تدوین و انتشار، برگ های ۱۱۸ و ۱۱۹

۹- شناسنامه یک زندگی، نهضت امام خمینی، برگرفته از کتاب “دکتر علی شریعتی”، جلال متین،  انتشارات آرش، تابستان ۲۰۰۶، برگ ۱۳۸

۱۰- شناسنامه یک زندگی، همانجا، برگ های ۱۵۶ تا ۱۵۹

۱۱- شیعه، همانجا، برگ ۱۶۵

۱۲- شیعه، همانجا، برگ های ۱۱۸ و ۱۱۹

۱۳- چه باید کرد؟، همانجا، برگ  ۱۶۹

۱۴- علی(ع) ، مجموعۀ آثار ۲۶، دفتر تدوین و تنظیم، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، ۱۳۶۲، برگ های ۵۲۰ و ۵۲۱

۱۵- حسین وارث آدم، مجموع آثار ۱۹، دفتر تدوین و تنظیم، انتشارات قلم، ۱۳۶۰، برگ ۲۹۵

۱۶- شریعتی و فلسطین، فرهنگنامه شریعتی، معیاد با شریعتی (به کوشش علی فیاض) یا کتاب شناسی توصیفی و مقاله شناسی موضوعی (آثار منتشر شده در باره دکتر علی شریعتی) و…

۱۷- چه باید کرد؟ مجموعه آثار ۲۰، دفتر تدوین و تنظیم آثار، چاپ ۱۳۶۰، برگ ۲۱۴

تماس با نویسنده:
[email protected]   

https://akhbar-rooz.com/?p=39008 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

32 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب شیرازی,
اگر شما هرچه فرمودید هم درست باشد, باز مشاطه و بند اندز ماهر, در بحبوحه مصیبت و مرگ و میر ویروس و تحریم و گرانی و خطر حمله و غیره به فکر زیر ابرو برداشتن از اسلام و شریعتی نمی افتد و کمی صبر میکند, مگر اینکه موسوس باشد .

شما بر اساس کدام آمار مستند از مرگ مذهب در بین جوانان ایران صحبت میکنید؟ به قول مارک تواین در باره خبر مرگ ما – بخوان مذهب – غلو بسیار شده است. در این رژیم از کودکستان تا دانشگاه هرچه آموخته میشود اسلام است. آنچه ملت از آن متنفر است جمهوری اسلامی ست که در تظاهرات نشان داده است.

دیگر آنکه بین فرهنگ ما شرقی ها تا فرهنگ اسکاندیناوی اقلا صد ها سال – اگر نه بیشتر – فاصله است. لازم نیست من لامذهب به شما یاد آوری کنم که حتی در “غرب” هر زمان حضرت پاپ به کشوری از “غرب” قدم میگذارد جهت زیارت ایشان تا چند روز راه بندان میشود و اگر چند دهه پیش مسلمانان اندونزی ۷۰۰,۰۰۰ کمونیست را سر به نیست کردند امروز یهودیان ارتودکس سفید پوست مهاجم از اروپا به مقیاس بسیار کوچکتر برای رضای خدای خود به بزرگ و کوچک مسلمان فلسطین رحمی نمیکنند. در باره خبر مرگ مذهب غلو بسیار شده است عزیز. توهم “زدایش” مذهب از ایران را نباید جانشین واقعیت موجود نمود.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

بر ماست که هر گام, هر پندار و هر کردار بسوی روشنایی و رهایی از خرافه را ارج بگزاریم!

هیچکس در پی نابودی دین یا مذهب نبوده یا نمیتواند باشد. زدایش آن از از زندگی روزانه اجتماعی اما کاریست پیش روی انسان ها اگر که میخواهند در راه پیشرفت و تمدن گام بگذارند. این زدایش درست همان کاری بود که در “غرب” پیش گرفته شد و نخستین گام آن, نشاندن دین بجای خود یعنی در کلیسا بود. خوشبختانه, در کنار تبهکاریها و ویرانگریهای بسیار, گردانندگان حکومت اسلامی در ایران, خدمتی تاریخی اما ناخواسته نیز کرده اند. این “خدمت” نیز همان چپانیدن اسلام به هر رخنه و سوراخ زندگی اجتماعی بوده است که در چشمانشان آمده است. از آنجا که هر تحمیل, از پرورش متضاد خویش گریزی ندارد, درصد بالایی از مردم ایران, بویژه جوانان, در نتیجه این تحمیل, رویگردان از مذهب شده اند. این درصد, هر اندازه که باشد, دستاورد تاریخی بزرگی در راه پیشرفت و رهایی ایران است!

کار پژوهشگرانی چون آقای دستمالچی نشان دادن و مبارزه با سیه کاریهای برنامه دار یا از روی نادانی ست که پس نگهداشتن مردمان کشورمان را نشانه رفته اند. ازینرو, بسیار ارزشمندند و شایسته نیست که با داوریهای آسان و ارزان, یا بدتر از آن, با خیره سری در برابرشان ایستاد…
همیشه در نگر باید داشت که زندگی تازش به هر چیز است که ما را از شکفتن باز میدارد!

امید رهگذر
امید رهگذر
3 سال قبل

با سلام و احترام به آقای دستمالچی گرامی
و سپاس از صمیمیت و توجهی که به کامنت من داشته اید

با اجازه چند نکته را در مورد فاکت هایی که آورده اید می نویسم:

۱- سنی و شیعه:
متن دکتر شریعتی، پیرامون اختلاف سنی و شیعه بحث نمی کند بلکه در دفاع از تمام مسلمانان به تحلیل تاریخی طبقاتی پرداخته است. دکتر در آن متن، با اشاره به اینکه نام تسنن از سنت پیامبر گرفته شده نگاهی مثبت به این کلمه دارد. اما نگاهش به حاکمیت ستمگری که این نام مثبت را پوششی برای توجیه ستم خود به شیعیان و سنی ها ساخته بود منفی است.
برای فهم بهتر این موضوع می توان با مراجعه به سایر نظرات دکتر در مورد تسنن، دریافت که شریعتی اصلا اعتقادی به اختلافات مذهبی نداشت. برای او انسان مهم بود؛ نه مسلمان و نه سنی یا شیعه. به همین دلیل است که هم از شیعه اصیل تقدیر می کند و آن را شیعه علوی می نامد و هم تسنن اصیل را تسنن محمدی نامگذاری کرده و از آن تقدیر می نماید.
برای شریعتی، عملکرد، معیار است نه اسم و ادعا. شریعتی، مثل حنیف نژاد کبیر، مرز میان حق و باطل را استثمارگر و ضد استثمار می دانست نه بی اعتقادی یا اعتقاد به خدا. او این حقیقت را در بسیاری از کتابهای خویش، از جمله در تفسیر سوره ماعون بطور دقیق توضیح داده است. به دلیل همین دیدگاه بود که در آخرین نامه خود، نوشت که گاندی بودایی و گورویچ یهودی از بسیاری آیت الله های شیعه،به شیعه نزدیکترند.
بنابراین برخلاف نتیجه گیری شما، دکتر شریعتی، مخالفتی با مسلمانان سنی نشان نداده و حرفی از “تسنن بد” و “شیعه خوب” به میان نیاورده. این کلمات را شما از خودتان به معنای متن تحمیل کرده اید.

۲- تقلید
دکتر شریعتی در بحث تقلید، به افشای وارونه سازی های واژه ها و مفاهیم انقلابی شیعه توسط آخوندیسم پرداخته است. او مفهوم آخوندی تقلید را رد می کند و توضیح می دهد که تقلید تاریخی شیعه، نوعی اطاعت تشکیلاتی آگاهانه و انتخابی شیعیان انقلابی در دوران مبارزه آزادیبخش با حکومت وحشی و غارتگر عباسیان بوده است. بنابراین معنایی که امروزه آخوندیسم به تقلید داده را خلاف مبانی اصیل شیعه می شمارد.

۳- اطاعت تشکیلاتی
در آن متن، دکتر شریعتی در واقع، الزامات مبارزه خطرناک مخفی آگاهانه و انتخابی انقلابیون را تشریح کرده است. آنجا که از موضوع اطاعت کورکورانه و کشتن فرمانده ناشایست می گوید، اصلا معنای تایید ندارد. بلکه مرتبط با جمله پیشین است که به سازمان های انقلابی اشاره می کند و شدت اهمیتی را که انقلابیون قرن بیستم به اطاعت تشکیلاتی می دادند را بیان می نماید.
اطاعت تشکیلاتی از الزامات حیاتی مبارزه انقلابی مخفی خطرناک در دوران حکومت های سرکوبگر، که از اشتباه کوچک یک مبارز می توانستند تمام سازمان او و همرزمانش را بکلی نابود کنند، یک اصل بدیهی برای بقا انقلابیون و تشکیلات آنها بود.
در آن دوران، رعایت نکردن اصل پذیرفته شده ی اطاعت تشکیلاتی آگاهانه و انتخابی انقلابیون، آنقدر خطرساز و زیانبار بود که برخی رهبران سازمان های چپ و مارکسیستی از جمله هوشی مین، تعداد زیادی از اعضای متخلف سازمان های خود را اعدام کردند.
بنابراین، نادیده گرفتن الزامات پیچیده و شرایط سخت زمانی – مکانی مبارزه انتخابی- آگاهانه ی خطرناک آزادی بخش انقلابیون فداکار، و سنجیدن آنها با معیارهای دنیای سوداگری و دوران فردگرایی و راحت طلبی بورژوازی، کاملا نادرست است.
البته شریعتی بدلیل داشتن ایدئولوژی توحیدی و باورمندی به معاد، هیچ اعتقادی به آنگونه مجازات های ناعادلانه و شیوه های خشن نداشت. یکی از دلایل مخالفتش با مبارزه مسلحانه نیز همین اعتقاد بوده است.

۴- دو اسلام متضاد
نوشته اید:
[اما می خواهم از همان کتاب چند گفتاورد دیگر بیاورم تا روشن شود مشکل شریعتی یکی یا دو تا نیست، یک سیستم است. او خواهان یک حکومت دینی، با یک ایدءلوژی اسلامی، برای ساختن یک جامعه امت- امامتی با برگشت به قرآن و دوران محمد و حکومت علی است، این ها را خودش می گوید. گفتاوردهای زیر از همان کتاب شیعه است]

در این مورد، یک واقعیت خیلی روشن وجود دارد؛ اگر “حکومت دینی و ایدئولوژی اسلامی” به مفهوم ارتجاعی تصور شود، پدیده ای زیانبار است و نظر شما درست خواهد بود و ما هم با شما همنظر، اما اگر به معنای “عرفان،برابری و آزادی” باشد، بسیار ارزشمند و رهایی بخش است و نظر شما غلط خواهد بود.
بدین ترتیب، در موضوع اسلام، دلیل اصلی اختلاف نظرهای ما با دوستان خوبی مانند شما، به تفاوت شناخت هایمان از آن برمی گردد.
متاسفانه دلیل اصلی تصور منفی دوستان ما، از کتاب و مفاهیم اسلام، ناقص و نادرست بودن شناخت آنهاست. به بیان دیگر، آنها شناخت ارتجاعی و ترجمان وارونه آخوندی از قرآن را معیار می گیرند و با اعتماد و اعتقاد، به آن ارجاع می دهند.
با این وجود، ما براساس پیام و ایدئولوژی دکتر شریعتی، همواره از نقد های دیگران استقبال می کنیم و بقول حضرت علی باید سپاسگزارشان هم باشیم، زیرا انتقاد، باعث رشد و اصلاح انسان می گردد.

۵- نقطه چین ها
نکاتی که در باره “نقطه چین ها” نوشته اید کاملا درست هستند. اما من نوشته بودم شما از “نقطه چین های مطلوب خلاف مضمون” استفاده کرده اید. زیرا اگر حذف عبارت یا کلمه ای باعث نقص یا تغییر مفهوم عبارت بشود درست نیست که آن را حذف کرد و بجایش نقطه چین گذاشت. منظور من اینگونه نقطه چین ها بود که متاسفانه در نقل قول های شما فراوانند.
در اینجا برای نمونه یکی فاکت هایی که شما آن را مطابق میل و مقدمه خودتان،نقطه چین دار کرده اید و با تغییر مضمون آن، دکتر را مخالف دانش و دانشمندان نشان داده اید می آورم و سپس فاکت اصلی دکتر را می نویسم تا خوانندگان خودشان قضاوت کنند:
شما در مقاله تان، فاکت دکتر را اینگونه آورده اید:
[آموزگاری که درس استقلال فکرکردن دهد، هرگز به تحقیر علم و دانش یا هنر و پژوهش یا دانشمندان و تکنیک نمی پردازد و بی شعوری را بر شعور ترجیح نمی دهد: “… مگر ابوعلی سینا چیست و کیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت “قلم خود نویس” آقای خاقان درمی آید! معلوم است که اگر او شعوری نداشت، بهتر بود… تکنسین علمی مگر چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش بیهوده است… بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این هنر و از این دانش و علم؟ هیچ!… بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق]

جالب اینکه تیتر سخنان دکتر شریعتی “حساسیت سیاسی مردم” نام دارد و ادامه موضوعی است بنام “خودآگاهی و استحمار” . اما شما بدون توجه به اصل موضوع و برای زمینه سازی علیه دکتر، با حذف نکات اصلی سخنان او، و گذاشتن نقطه چین های خلاف مضمون ، پیشاپیش هم اعلام کرده اید و هم نتیجه گرفته اید که دکتر شریعتی مخالف دانش و دانشمندان و تکنیک و تمدن بوده است. بی توجه به این حقیقت مستند در کتابهایش که اتفاقا دکتر شریعتی، هم از پیشگامان برجسته علم و دانش و دانشگاه بوده و هم پشتیبان دانشمندان و دانشگاهیان. البته او دانش و دانشمندان و دانشگاه را برای همه ی مردم می خواست نه برای طبقات حاکم. شریعتی همواره نگران آزادی و آسایش مردم خود بود و در همین مسیر نیز کار کرد و زندان رفت و شکنجه کشید و جان باخت.
حالا برای اینکه خوانندگان گرامی در جریان اصل مطلب دکتر قرار بگیرند و از طریق مقایسه متوجه شوند که شما چگونه کلمات کلیدی مطلب را حذف کرده اید و بجایشان نقطه چین یا کلمه دیگری گذاشته اید این مطب را می آورم:

متن اصلی فاکت از کتاب چه باید کرد دکتر شریعتی، م.آ ۲۰ ص ۲۱۳- ۲۱۵

[خوب، معلوم است که به این مردم (آگاه و حساس به سرنوشت خود) نمی شود حکومت کرد پس باید آنها را دپولیتیزه کرد. یعنی آن آگاهی سیاسی که افلاطون می گوید، آن “خودآگاهی اجتماعی” ای که من بعنوان آگاهی پیامبرانه و روشنفکرانه می گویم، باید از بین برود. از بین که رفت دیگر مهم نیست که متمدن بشوند که عالم بشوند یا فیلسوف مهم نیست که نصفشان بوعلی سینا بشود و نصف دیگرشان حلاج. فرقی نمی کند، در هر صورت می شود نوکر خلیفه. مگر خود ابوعلی سینا چیست؟ آدمی که در جوانی آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کندف بصورت “خودنویس ” آقای خاقان در می آید! معلوم است که اگر شعوری نداشت بهتر بود. وقتی که هدف نباشد اینطوری می شود. تکنیسین علمی وضعش چه می سازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش اینطوری می شود. و بزرگترین هنرمندان و دانشمندان و بزرگترین صنعتکاران و زیبایی شناسانش چی؟ می بینیم که عالی قاپو (کاخ شاه عباس) درست می کنند و در بغداد دارالخلافه هزار و یک شب درست می کنند. با این وضع، بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود، چه فایده از این “هنر” و از این “دانش و علم”؟ هیچ!
زمان بنی عباس که می رسد در شب عروسی عباسه با جعفر برمکی بقدری غذا درست کرده بودند که چندین روز مازاد غذاها در شهر بغداد انباشته می شد و کوهی از غذاهای مانده در بغداد بوجود آمد که پس از مدتها که حیوانات و پرندگان از آن خوردند بقیه اش تمام بغداد را آنچنان به گند آورد و بهداشت و سلامت مردم را طوری به خطر انداخت که عده زیادی را اجیر کردند که این کوه غذا را به بیرون شهر ببرند. یک نفر در سراسر جامعه مسلمین از عالم و فقیه و شاعر و آگاه و غیرآگاه و فیلسوف و پیشنماز و پسنماز نگفت که اینهمه غذا از نظر دینی اسراف است. یک نفر اعتراض نکرد؛ چون دیگر مسائل اجتماعی و خودآگاهی اجتماعی مطرح نبود.
اما همین مردمی که راجع به این مسئله حساسیت نداشتند بقدری دور هم می نشستند و بحث می کردند و خوشحال بودند که حد نداشت. از چی؟ از اینکه لغتی را کشف کرده اند، یک دستور زبانی برای عربی یافته اند یک نسخه خطی گیر آورده اند که می خواهند آن را به عربی ترجمه کنند یک کتاب در طب و ادویه پیدا شده که می خواهند آن را ترجمه کنند و هم وزنش طلا بگیرند! بحث های فلسفی، علمی، ادبی، زیبایی شناسی، هنر، در اوجش بوجود آمد. بطوری که تمدن عظیم اسلامی در زمان بنی عباس بوجود آمد. اما مردم دیگر حساسیتی نسبت به سرنوشت خودشان نداشتند و بعد نتیجه اش: وقتی مغول آمد، دیگر نه تمدن مانده بود نه قدرت و نه آگاهی! همه شکوه ها و عظمت ها، تمام تمدن اسلامی و همه امپراتوری اسلامی در شرق و غرب، درست مثل گوسفندان قربانی، در زیر تازیانه و شمشیر مغول رام بودند. چرا که خودآگاهی اجتماعی کشته شده بود! بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است و تحقیق.]

۶- روشن یا تاریک
شما در پاسخ به اعتراض من که چرا حرفی را که دکتر از یک آخوند نقل کرده [« کسی گفته است… »]، را حرف خود دکتر معرفی کرده اید، نوشته اید: [من آن را در کتاب چندبار دیگر خواندم، اندکی ناروشنی وجود دارد]

چه نتیجه ای از این ناروشنی گرفته اید؟ اینکه شما از متعلق بودن آن به دکتر شریعتی مطمئن هستید یا نیستید؟ اگر هستید چرا ناروشن است؟ اگر نیستید چرا هنوز آن را متعلق به دکتر معرفی کرده اید؟
ضمنا متن دکتر، هیچ ناروشنی ندارد و مثل تمام سخنان او کاملا شیوا و رساست. بطوری که هرکس آن را بخواند در همان ابتدا متوجه می شود که نقل قول است. از نظر بیان و زبان نیز با پاراگراف های قبل و بعد از آن، که متعلق به دکتر هستند بسیار تفاوت دارد. علاوه براین، خود دکتر در ابتدای نقل قول اشاره کرده که اینها گفته های یک آخوند مخالف او هستند.
عجیب است که جنابعالی که چندین سال است کتابهای دکتر شریعتی را بررسی می کنید چگونه حتی بعد از اعتراض من هم مطمئن نشده اید که نقل قول از دکتر نیست و نوشته اید:
[شاید همانگونه که شما می گوءید، مربوط به خود شریعتی نباشد، نقل قول باشد، اگر چنین باشد، من آن را پس می گیرم و عذر خواهی می کنم. ]
البته عبارت پایانی شما بسیار ارزشمند و قابل تقدیر است و وقتی آن را خواندم به شجاعت و صداقت شما آفرین گفتم. اما مطابق فرهنگ مقاله نویسی، راه درست پس گرفتن یک نقل قول اشتباه نوشتاری، جز بوسیله اصلاح و اعلام امکانپذیر نمی گردد، و کلام خالی کافی نیست، زیرا نمی تواند نقل قول را پس بگیرد و در نتیجه حقوق نویسنده اولیه، همچنان پایمال شده باقی خواهد ماند.
بنابراین آیا جنابعالی سخنی که از دکتر نیست بلکه از یک آخوند مخالف اوست را همچنان برای خوانندگانتان سخن دکتر اعلام خواهید کرد؟ و نقل قول اشتباه و توهین های زشتی را که به بهانه و در پس و پیش آن نقل قول، علیه دکتر نوشته اید به همین صورت فعلی باقی خواهید گذاشت؟ حتی اگر تعلق آن به دکتر برایتان اندکی ناروشن باشد؟ یا اینکه به خوانندگان خویش اعلام خواهید کرد که این نقل قول، اشتباها از دکتر تصور شده، اما در حقیقت متعلق به او نیست بلکه ادعای یک آخوند مخالف دکتر بوده و در نتیجه، با تکمیل شجاعت و صداقتی که به این موضوع نشان داده اید، اشتباه صورت گرفته را اعلام و برای اصلاح آن در هر سه تا مقاله، اقدام خواهید کرد؟
با احترام و سپاس مجدد و آرزوی سلامتی و موفقیت شما
سپاس از اخبار روز

لطیف
لطیف
3 سال قبل

آقای آرمان شیرازی! وَه که شما چقدر زیاددان و گامسپار* خدمتید.
آدم اگر بزرگ و بالغ شده باشد و مثل جوانان پرشور کمدان و گمساران* نباشد،همواره از ضمیر شخصی من استفاده می کند و از ضمیر جمع استفاده نمی کند.
به اشتباه گفته و نوشته اید:« که پای فرهنگ ما از چندین انگیزه لنگان است.»
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید،چرا که مقوله فرهنگ،ربطی به انگیزه ندارد،چرا که فرهنگ مجموعه گسترده ای از عادات و رفتار عرفی و ارزش‌های مشترکی است که مردمان تابع آنند و انگیزه عاملی است که افراد را جهت رسیدن به هدف مشخصی یاری می کند.
می گویم:به اشتباه گفته و نوشته اید،چرا که مثل آقای دستمالچی دوغ و دوشاب را یکی فرض کرده اید و با تعریفی نسنجیده و دلبخواهی از فرهنگ و انگیزه نتیجه گرفته اید«که با احتمال بالا, میتوان گفت که عمده ترین این انگیزه ها دین واپسگرای اسلام است.»
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید،چون مستدل سخن نگفته اید و گودرز را به عقد شقایق درآوردید:«که شبح برخاسته از خرافات این نظام فکری آنچنان عظیم است که دوستانم با وجود شناختی که از یافته های نوین علمی،زمین شناسی, الکترونیک, ژنتیک, فیزیک و جامعه شناسی» دارند،هنوز ذهنشان درگیر خرافه و جهل است و از تحول باز مانده اند»
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید،چرا که اولا خرافه پرستی دوستان متخصص شما کاملا شخصی است و عمومیت ندارد،دوما تحولی که شما ‌از آن دَم می زنید،تحول نیست و تهوع است،تحول هم که باشد،تحولی ذهنی است که در سراسر دهکده جهانی مارشال مک لوهان عینیت ندارد.
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید،چرا که حکم جابجا و نابجا صادر کرده اید:«شریعتی هزاران جوان پرشور اما کمدان را با تعابیر پیچیده و حساب شده و ضد علمی به گمسارانی “هدایت” کرد که کرانه ها و ایستگاه پایانی آن “امامت و شهادت” بود.»
می گویم:به اشتباه گفته و نوشته اید،چرا که اولا شما با چه متر و معیاری «کمدانی » هزاران جوان پرشور را اندازه گرفته اید،دوما آنهایی که از ملت ایران و ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا به امت مسلمان و کمیته ای و چماقدار و بسیجی و سپاهی و مکتبی و مدنی و سبز و بنفش و قهوه ای و تدبیری و تحولی و جمهوری خواه و هوادار نظام مستقر تغییر ماهیت دادند،هیچ ربطی به شریعتی و هزاران جوان پرشور مجاهدین نداشتند.
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید،چرا که ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز مکتوب،نتیجه اتحاد شوم ملی مذهبی ها و چپ های ‌اکثریتی و مبارزان ضد امپریالیستی،با چپ و راست و اعوان و انصار حکومتی ست که شعارشان مرگ امریکا بود و عملشان نرمش رذیلانه.
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید:«بر ماست که هر گام, هر پندار و هر کردار را در جای خود ارج بگذاریم»چرا که اولا این توصیه غلطی است،درست هم که باشد،این توصیه باید شامل گام و پندار و کردار شریعتی هم بشود،سوما اگر واقعا به شعار کذبی که می دهید باور دارید،پس چرا سُرنا را از سر گشادش فوت می کنید و چوب به جنازه شریعتیِ می زنید که گام و پندار و کردارش،عملا هیچ نقشی در قتل و غارت و تجاوز ۴ دهه گذشته نداشته است.
می گویم به اشتباه گفته و نوشته اید،چراکه قائل به استاندارد دوگانه یک بام و دو هوا هستید،وگرنه ناگفته پیداست که بجای نبش قبر کهنه کردن و کبریت سوخته کشیدن و نعل وارونه زدن،باید یقه قاتلین و غارتگران و متجاوزین سیاه و سفید و سبز و بنفشِ دوملیتی را بگیرید که صغیران و کبیران و غارت شدگان را بی هیچ پروایی می کشند و زبان درازی هم می کنند.
*تا آنجایی که من می دانم،کلمه و واژه ای تحت عنوان «گامسپار و گمساران» نداریم؟!
پی نوشت.
وقتی حرف و حدیث مصلحت و منفعت فردی و گروهی در میان باشد،طبعا خطیب ستاد نماز جمعه و اساتید حوزه و مسجد و پادگان و فعالین سیاسی و مدنی نظام،تحقیر ١٨میلیونی سازندگی و ٢٢میلیونی اصلاحات و ٢۴ میلیونی تدبیر و امید و غارت خلیج فارس و بخشش خزر و خفت قرارداد و لغو برجام و سند ٢۵ ساله با چین و گرانی آب و برق و نان و بی کاری و بی گاری و جنازه غرق به خون واقعیت و حقیقت را نادیده می انگارند و سینه برای فلسطین و لبنان و غزه و محیط زیست و سگهای ولگرد و یوز پلنگ ایرانی و حجاب اختیاری و خاشقچی و فلوید می زنند و شرم نمی کنند؛بنابرابن فقط باید دادخواستی نوشت و جویا شد:آهای کیومرث پور احمد،آهای رخشان بنی اعتماد،آهای باران کوثری،آهای اصغر فرهادی،آهای رضا کیانیان،آهای فاطمه معتمدآریا ،آهای علی نصیریان،آهای محمود دولت‌آبادی،آهای پرویز پرستویی،آهای نرگس محمدی،آهای بیانیه نویس جنبش سبز،آهای بابک احمدی،آهای شهرام ناظری،آهای کیهان کلهر،آهای فیروز نادری،آهای تحلیلگران و نظریه پردازها و سلیبریتی های تحت امر حجاران و آهای لیدرهای سبز و بنفش و قهوه ای شده ها ،آهای قاتلین و غارتگران و متجاوزین دولت آشکار و پنهان نظام،میشه بفرمائید با ١۵٠٠ کشته آبان و ساقط کردن هواپیمای اوکراینی و رئیس شدن رئیسی و تشکیل مجلس سپاهی قالیباف و دلار ٢٣ تومنی و پاسپورت رتبه ١٩۴،چه جور آب صابون بیارم روتون بشورین؟!

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب باران آذر مینا فرموده اند “متاسفانه بیشنر منتقدان نوشته های پرویز دستمالچی به جای پاسخ های مستدل ملا نقطی شده اند یکی می گوید چرا نقطه چین گذاشته ای پس تحریف کرده ای دیگری به پیشینه ی سیاسی ۵۰ سال ایشان گیر داده است و…. این شیوه ی برخورد نشان دهنده ی ناتوانی سینه چاکان شریعتی در استدلال و نقد است………..”.

در جواب ایشان و به خاطر رفع هرگونه سوء تفاهمی, من آدم مذهبی نیستم و کتاب های شریعتی را هم نخوانده و در زمان فعالیت او خارج از ایران و در پی تحصیل و تلاش معاش بوده و علاقه ای هم به اینگونه مقولات نداشته و ندارم.

دیگر اینکه من تعدادی از مقالات جناب دستمالچی را در هنگام انتشار آنها خوانده و احیانا کامنت هائی هم نوشته و اکثرا با فرمایشات ایشان در آن زمان موافق بوده ام. ایراد من به مقالات اخیر ایشان اینست که هر چیز حدی دارد و از حد که گذشت وسواس گونه و بی تاثیر میشود و این را از تعداد کامنت ها بر نوشته های اخیر ایشان میشود درک کرد . دیگر آنکه “هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد” که در کامنت قبلی توضیح داده ام. همین.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

با اوضاع آشفته ناشی از ویروس کورونا و تحریمات و گرانی ها و اجحافات و جنایات رژیم و حمله به تاسیسات و آتش سوزی ها در ایران, این گفتگوها مرا به یاد چندین ضرب المثل میاندازد که با عرض معذرت بعضی از آنها ممکن است توهین آمیز باشند. یکی اینکه “این دل رمیده ما و در زدن لیلا کور” و دیگر ” خروس بی محل” و دیگری “خانه داماد خبری نیست, خانه عروس بزن و بکوب ست”.

در این اوضاع و احوال, جناب دستمالچی “ز خود غافل و از خدا غافلی” “طبق معمول سنواتی” به وسواس خود عمل کرده و جناب فیاض نیز با “چوب به لانه زنبور” کردن “توفانی در فنجان” نوشته های جناب دستمالچی انداخته اند که واکنش به این نوشته ها کم سابقه است.

حال چند نفر در ایران این نوشته ها را خوانده و آنها را “مو به مو ” با فرمایشات شریعتی مقایسه میکنند خود معمایی ست. اما اگر ایرانیان اهل خواندن بودند, رسالات آیت الله را خوانده و این گل را به سر خود نمیگرفتند. معما بی معما.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

از گردانندگان گرامی اخبار روز درخواست میکنم این پانویس- که زیر آخرین نوشتار هم میهنمان, آقای علی فیاض در نشریه آمده و تاکنون بی پاسخ مانده – را به دلیل همخوانی با گفتگو پیرامون تاثیر علی شریعتی, برای گسترش داد و ستد اندیشه چاپ کند.

آقای فیاض گرامی, درود بر شما! پس از انتظاری دراز, آنگاه که نوشتارتان دیگر از پیش روی خوانندگان برداشته شده بود, سرانجام شما کوتاهه ای نوشتید که پاسخ همه نکات و پرسشها باشد. پیداست که هیچ مطلبی چنین ویژگی نمیتواند داشته باشد و پانویس شماره ۳۱ (از سوی شما) بر نوشتارِ خودتان هم استثنایی بر این کلیت نیست.
شما گفته اید که مقصودتان از نوشتار “این بود که شریعتی، همچنان مورد بحث است و تاثیرگزار” و برای اثبات آن گفته اید, “در سالگرد های شریعتی در مطبوعات و رسانه های داخل ده ها مطلب نوشته می شود و این یعنی اینکه شریعتی همچنان حضور دارد و تاثیر گذار است”!
اینگونه دلیل آوری براستی شگفت آورست. در جاییکه حکومت, با سانسورِ همه سویه, پویش اندیشه را در چنگال خونینِ اسلامی اسیر کرده و برای حفظ استیلای خود بیرونِ درِ اتاق های خواب مردمان بگوش ایستاده, چرا در سالگرد های شریعتی در مطبوعات و رسانه های زیر کنترل آهنینِ خود “ده ها مطلب” را اجازه ی نوشتن میدهد؟ آنکی بیندیشیم, با حسابی سرانگشتی, در چهل سال عمر ننگینِ این حکومت چرا هزاران (چهل x ده ها) مطلب بگونه ای مجاز سر از مطبوعات زرد و ضد انسانی آن درآورده اند؟ چرا برگزاری “سالگرد های شریعتی” با منافع حکومت تبهکار اسلامی همخوانند؟ حال آنکه, سالگرد که هیچ, اما نهادنِ یک کوچه نیز بنام دکتر مصدق مجاز نیست؟ آیا این دورویی رذیلانه حکومت همچنان در نگرگاه شما نشانی از “حضور تاثیرگزار” شریعتی ست؟ اگر چنین است, کیفیت این حضور و تاثیرگزاری را برای دگراندیشان, آزاد اندیشان, زندانیان سیاسی و بازماندگان مختاری ها و پوینده ها روشن کنید!
آقای فیاض, شما در پانویس خود, به هر دلیل, پرسشها را نادیده گرفته اید. از نگاه من, خواندن نوشتارها تنها برای خواندن نیست, گفتگوی سازنده برای روشن شدنِ ادعا ها و ,بس مهمتر, نزدیک شدن به حقیقت است. ازینرو, هر چند که پرسشهای من تاکنون برانگیزانِ شوق پاسخ در شما نبوده اند, دوباره آنها را در زیر می آورم:
۱ – جدا از آنکه از انبوه نقدها در نگاه شما کدام اصولی و کدامان نابجا باشند, برآمد کلی شریعتی در کشورمان چه بوده است؟
۲ – آیا وظیفه اخلاقی خود نمی انگارید که, با در میان گذاشتنِ ارزش نادیده شریعتی, منتقدانِ پرشمارِ کشورمان را از گمراهی در آورده و آنان را به “یک جمع بندی منطقی و منقدانه” رهنمون گردید؟
۳ – تا آنجا که من آموخته ام, تناقض گویی از نادانی, خیره سری و فریبکاری برمیخیزد. تناقض گویی شریعتی در سوی های بسیار را چگونه باید نگریست؟
۴ – پیش از شریعتی و اکنون نیز بشر برسرِ دوراهی بوده ست: یا سرمایه داری (که غیر انسانی و بهره کشانه است) یا سوسیالیسم (که نافی بهره کشی و در سوی بهروزی انسان هاست). آیا سخنانِ شریعتی درین زمینه از کلی گویی های گمراه کننده, از چاله به چاه افکندن و یا به ناکجا کشاندنِ انسان ها فراتر رفت؟
۵ – شما از عبارت “فرزند زمان خود” برای شریعتی یک “کیفیت” ساخته اید. پرسش اینست که کدامین کس (چه فداکار, چه تبهکار؛ چه کوشنده ی بهروزی, چه طراح سیه روزی) “فرزند زمان” خود نیست؟

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب شیرازی,
مکررا عرض میکنم اگر شما و جناب دستمالچی و دیگران باور دارید که با اسلام زدائی و شریعتی زدائی ایران به شاهراه تمدن خواهد افتاد خیر پیش.

دیکتاتوری و شقاوت استالین نتوانست جذبه کلیسا را از ذهن روس ها بزداید و در قطب مخالف آن در آمریکای سکولاریست که خود را پرچمدار دمکراسی متکی بر حقوق بشر میداند – منشور جهانی حقوق بشر محصول کوشش های خانم روزولت بود – امروزه مسیحیان پروتستان انجیلی, دولت انتخاب کرده و سر سخت ترین پشتیبانان مردی هستند که پس از سه ازدواج هنوز به فاحشه بازی های علنی ادامه میدهد. قدرت دیکتاتوری رضا شاه هم نتوانست نفوذ ملا را در ایران ریشه کن کند که خود و فرزندانش هم “رضا” بودند. آتاتورک ترکیه هم مثال دیگریست. برانداختن جمهوری! اسلامی! یک موضوع و برانداختن اسلام از ایران موضوعی دیگر است. احتمالا ادامه اسلام ستیزی که امروزه در غرب هم مد روز شده است اسلام را در چشم پیروان آن نه تنها تضعیف بلکه تقویت خواهد کرد.

گمان من این ست که جناب دستمالچی ظاهرا در مورد اسلام و شریعتی دچار گرفتاری Obsessive compulsive میباشند که با این وسواس هرچه بیشتر در این باره مینویسند کمتر قانع میشوند.

باران آذر مینا
باران آذر مینا
3 سال قبل

متاسفانه بیشنر منتقدان نوشته های پرویز دستمالچی به جای پاسخ های مستدل ملا نقطی شده اند یکی می گوید چرا نقطه چین گذاشته ای پس تحریف کرده ای دیگری به پیشینه ی سیاسی ۵۰ سال ایشان گیر داده است و…. این شیوه ی برخورد نشان دهنده ی ناتوانی سینه چاکان شریعتی در استدلال و نقد است . اسلام سیاسی که او یکی از ایدئولوژی پردازان ان بود هر جا که به قدرت رسیده است جز خشونت ورزی زن ستیزی و انحطاط . در پی نیاورده است . سینه چاکان شریعتی که فکر نمی کنم باندازه دستمالچی نوشته های ان مرد را از در ژرفا خوانده باشند یا سحنان و نظریات او را از امت و امامت و دمکراسی ستیزی و مدرنیته بیزاری گرفته تا خشونت پردازی و ایدئولوژی سازی دین و امیختگی دین مبین با مارکسیسم مبتذل و… می پذیرند پس دیگر جایی برای ادعای ازادی خواهی و دمکراسی طلبی و مدرنیته خواهی نمی ماند یا از دیدگاه مدرنیته و ازادی خواهی و لائیسته به انها می نگرند که در این صورت باید در دفاع خود از او شک ورزند

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما, یک روز بیگمان, سر می زند ز جایی و خورشید می شود! (سیاوش کسرایی)

هم میهن گرامی, پیروز, درود بر شما!
با گفته شما میتوان و باید همراه بود که پای فرهنگ ما از چندین انگیزه لنگان است. اما, با احتمال بالا, میتوان گفت که عمده ترین این انگیزه ها دین واپسگرای اسلام است که بربنیاد قوانین خود, زن ستیز, کشنده ی دگراندیشان, آزارنده ی سرپیچان, ضد آزادی, پیشرفت, زندگی و زیبایی ست.
خرافات برخاسته از این دستگاه بسته ی باور, اندیشه کودکان و نوجوانان را از همان آغاز چنان به کژراه میکشاند که رهایی از آن جز با درمانگری و آموزش هدفمند و دراز مدت ممکن نیست. دوستان بسیاری را می شناسم که ازین خاستگاه آمده و بالاترین درجات آموزشی (مانند زمین شناسی, الکترونیک, ژنتیک, فیزیک و جامعه شناسی) را پشت سر نهاده اند اما همچنان باورمند به همان خرافه ها در خود مانده اند. براستی, چه چیز این افراد را, علیرغم آشنایی شان با یافته های نوین علمی, از تحول باز میدارد؟
شریعتی هزاران جوان پرشور اما کمدان را با تعابیر پیچیده و حساب شده و ضد علمی به گمسارانی “هدایت” کرد که کرانه ها و ایستگاه پایانی آن “امامت و شهادت” بود. پاره ای از این جوانان به مجاهدین خلق (با رهبری رجوی) پیوستند و برخی دیگر به صحنه چرخانان حکومت اسلامی بدل شدند. برآمد دردناک اجتماعی-فرهنگی هردو گروه برای شما, من و بیشینه ی مردمان ایران بسیار آشکار است…
در نگاه من, این افراد انسان هایی بودند که در گذار کژراهه ها نه تنها نتوانستند گامسپار خدمت به کشور و مردمان خود باشند که, شوربختانه, به ویرانگران رنگارنگ و خیره سر کشورمان بدل شدند.
شما بدرستی گفته اید که با زدایش اسلام و شریعتی از افکار ایرانیان مشکلات اجتماعی ما حل نخواهد شد. اما, شایسته نیست از نگر دور بداریم که بیگمان گامی عظیم به پیش و رنسانسی در اندیشه ی ایرانیان خواهد بود چرا که ریشه ی بدآموزیها را نشانه می رود. مگر یکی از انگیزه های حیاتی در شکل گیری تمدن “غرب” آزادی از یوغ دین (مسیحیت) و پس راندنش به درون کلیسا, یعنی نشاندن آن بجای خود, نبود؟
از سوی دیگر, ناگفته پیداست که این زدایش, نه با زور رضاشاهی که با افکندن نور بر تاریکیهای فکری دیرینه, ترویج نگرش علمی و رفتار انسان پسندانه میسر خواهد شد. کارهای پژوهشی هم میهنانی چون آقای دستمالچی در همین راستاست. بر ماست که هر گام, هر پندار و هر کردار را در جای خود ارج بگذاریم. در چنین چشم انداز است که میتوان گفت از انباشت شمع های فزونگیر پراکنده, بیکرانه های شب کرانمند خواهند شد…

peerooz
peerooz
3 سال قبل

میدانیم که آدرس غلط ما را به مقصد نرسانده و گمراه میکند. به فرض محال که ما اسلام و شریعتی را از صفحه افکار ایرانیان زدودیم, آیا در این صورت مشکلات ما حل میشود؟ گمان ندارم.

داریوش از شر دروغگو به خدای خود پناه برد. “زرنگ” و “زرنگی” مورد افتخار ماست که شامل دروغ و کلک و نامردی و فریب و کلاهبرداری و بسیار رفتار های “شریف” دیگر میگردد. در ایران بدون رشوه, کاری از پیش نمیرود. شاید در کمتر ملتی جوک های توهین آمیز کثیف و تمیز اتنیکی و غیر اتنیکی وجود داشته باشد که همه روزه توسط ما به کار رفته و از گفتن و شنیدن آنها “کیف” میکنیم. ؛ این نهایت بی ادبی ست. تیراژ کتاب های سودمند معمولا به هزار هم نمیرسد. از تفرقه و انشعاب حرفی نمیزنم. اینها نمونه ای از “هنر”های نزد ما ایرانیان است و بس که هیچ ربطی به اسلام و مذهب ندارد و هیچ باران سکولاریسمی هم قادر به شستن آن نخواهد بود. همه اینها را که نمیشود به گردن اسلام و شریعتی انداخت. تمرکز بر آدرس غلط ما را از یافتن راه درست باز داشته و موجب گمراهی میشود.

مانی فرزانه
مانی فرزانه
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

آقای peerooz ببخشید که مجبور شدم پاسخ کامنت آخر شما را اینجا بنویسم. چون زیر آن کامنت کلید پاسخ وجود نداشت.
نوشتید : « اگر نه صد سال بلکه اقلا ۵۰ -۴۰ سال است که [ما ] بارها و بارها در همه جا گفته و نوشته ایم که آرزوی [ما ] دمکراسی متکی به حقوق بشر برای [ملتی ] ست که نه دمکرات بوده و نه حقوقی داشته است.»
تاکید بر [ما] و [ملت] را لازم دیدم .چون منظور شما و من از [ ما ]‌ کسانی ست که دلشان برای دموکراسی و رعایت مبانی حقوق بشر در ایران تنگ ست. خواستم بگویم که [ما ] تمام ملت ایران نیستیم.
منتهی [ما] باید به تلاش خود ادامه دهد تا در میان ملت ایران توازن نیروها بهم بریزد و نیروهای دموکراسی خواه و پای بند به مبانی حقوق بشر وسیع تر شود.از تمام امکانات باید استفاده کرد.
مثال : وقتی شما زیر اعلامیه چپ های راه کارگر را در میز کتاب اخبار روز را نگاه کنید . بعضی از آنها خواستار «بر قراری دموکراسی و سوسیالیسم» در ایران هستند و بعضی دیگر فقط خواهان « بر قراری سوسیالیسم » در ایران هستند این ها گروه قبلی را مسخره می کنند که خواهان دموکراسی بورژوائی هستند. یعنی خودشان می خواهند « یک ضرب» ایران را سوسیالیستی کنند !
تکلیف بقیه گروههای چپ و راست و قومی و لیبرال و شاه پرست معلوم ست. هر کدام داستانی دارند.
اتفاقا دموکراسی تنها راهی ست که می تواند نشان دهد نیروهای سیاسی در میان مردم چند مرده حلاجند؟
خب ، بسیاری دوست دارند در عالم توهم خیال کنند همه ی مردم عاشق و کشته مرده ی آنها یند. کاری نمیشود کرد.
این تربیت حکومت های اقتدارگرایان پادشاهی و اسلامی در طول ۶۷ سال متمادی بوده ست.
حال در میان اپوزیسیون نیز شما اقتدارگرائی را می شناسید . غیر از این ست؟
فرق نمی کند چپ یا راست ، شاهپرست یا مجاهد خلق و شرکاء
اپوزیسیون دموکراسی خواه و پای بند به مبانی حقوق بشر شمول چپ و با تاکید شما بر نقل قول آقای دستمالچی در سال ها پیش ، بدون قید شرط، در چارچوب سرمایه داری ، باید ایران را از جهنم موجود با رای مردم نجات دهد.
موضوع کوبا و مقایسه آن با سایر جهان را می فهمم و تردید ی نیست که اگر مناسبات سوسیالیستی رشد کند از این که هست نیز بهتر خواهد شد.
ولی سرمایه داری جهانی راحت نمی نشیند. سوئد و نروژ را نیز تحمل نکرد و ته مانده ی دولت های رفاه سوسیال دموکراتیک را نیز تحمل نمی کند.منتهی در کشور های اروپائی مردم حقوق نهادینه شده دارند که امکان احیای سوسیال دمکراسی وجود دارد. ولی ما در ایران باید از صفر شروع کنیم.
نباید بترسیم ، از شعار دموکراسی و حقوق بشر سرمایه داری جهانی نمی تواند فرار کند. چون خودش پشت آن قایم شده ست. فرق ست بین اینکه ما میخواهیم مثل آمریکا ، انگلیس ، آلمان ، سوئد، نروژ و…… دموکراسی داشته باشیم و یا اینکه مثل کوبا باشیم !
در این مرحله از شرائط تاریخی کشورمان (حتی در گذشته ) تلاش برای تحصیل دموکراسی عمده ترین وظیفه ی نیروهای آزادیخواه علیه حکومت های دیکتاتوری بوده و می باشد و جهانی باید از ما حمایت کند. ولی به بهانه سوسیالیستی شدن ایارن کودتا کرده و کشتار راه انداخته ست.
به امید گسترش جبهه دموکراسی خواهی در ایران

لطیف
لطیف
3 سال قبل

آقای دستمالچی! من الله توفیق.
واقعا اینهمه جزمیت و سماجت و یکسونگری نوبر است.
خطیب ‌اگر خطیب ‌سفارش شده ستاد مرکزی نماز جمعه نظام نباشد،باید در مواجه با مخاطب،متانت خود را حفظ‌ نماید و جهت روشنگری،فاکتورهای نقد و نظرش را بیان کند و از پیشداوری و قضاوت و حکم صادر کردن و کلی گویی[ اندیشه های نادرست، اندیشه های مخرب شریعتی] پرهیز بکند و به نقد و نظر و انتقادهای وارده،پاسخی درخور بدهد،نه اینکه رو به جلو فرار کند و قضاوت را به دیگران و تاریخ حوالت بدهد.
خطیب اگر مثل آقای دستمالچی آگاه و مسئول باشد،تن به انشاء نویسی های رایج بی محتوا مرسوم نمی دهد و دوغ و دوشاب را با هم قاطی نمی کند و سر ضرب تکلیف مخاطب را روشن می کند و ثبت و سند می زند:«رسم و روش من این نیست که به هر «نقد» یا نسیه ای پاسخ گویم،رسم و روش من این است که براساس پیش فرض های ذهنی ام،حکم صادر بکنم و به نقد و نظر مخاطبان،هیچ توجه ای نکنم؛رسم و روش من این است که در قبال احکامی که صادر می کنم،هیچ مسئولیتی به عهده نگیرم و از مخاطبانی که فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و پاسپورت دوملیتی آنها برابر اصل است،فقط بَه بَه و چَه چَه و پیروی مطلق بطلبم،بنابراین مشخص است که مخاطبان بی نام و نشان فضای مجازی،باید مرعوب حکم من شوند و رسم و رسوم ارباب و رعیتی را بجا آورند،چرا که اساسا نقد و نظرشان درخور توجه نبوده و نخواهد بود،در غیر اینصورت من همچنان آب در هاون می کوبم و به خود دلداری می دهم:که بر ناسپاسی این جماعت غارتگر و غارت شده خُرده نگیر و غم مخور،که در آینده ای بسی نزدیک،دیگران قدر و منزلت و مقام ترا درک خواهند کرد و افسوس خواهند خورد که چرا غارتگران و غارت شدگان،چنین گوهر گران بهایی را به ثمن بخس فروخته اند؟!
پی نوشت.
لازم به ذکر است که بگویم دیکته شما چندتا غلط املایی هم دارد،کلمه ای بنام مسءولیت و بکوید و مسءول نداریم.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

با عرض معذرت,
مقاله ذکر شده به تاریخ یکشنبه ۱۲ آذر ۱٣۹۱ – ۲ دسامبر ۲۰۱۲ منتشر شده و “سی سال پیش” غلط است.

“امروز راه سنتی “چپ”، به معنای کسب قدرت سیاسی از راه انقلاب و استقرار دیکتاتوری”پرولتاریا”(جامعه سوسیالیستی) با هدف جامعه بی طبقه(کمونیستی)، در تمام اشکال و مدلهایش شکست خورده است. چپ، نه برای ساختار حکومت، و نه برای سازماندهی اقتصاد طرح یا برنامه ای دارد. آنچه بود یا نبود در سد سال اخیر همگی تجربه شدند……………………………………….، تجربه سازماندهی اقتصاد. یعنی سازماندهی اقتصاد بر اساس اقتصاد حکومتی( بابرنامه، متمرکز) یا اقتصاد بازار در اشکال و ترکیبهای متفاوت حکومتی، تعاونی و آزاد. سازماندهی اقتصاد با برنامه متمرکز حکومتی در هیچ یک از جوامع واقعن موجود سوسیالیستی یا شبه آنها نه تنها پاسخ نداد، بل با شکست کامل روبرو شد. یعنی، “چپ” برای ساختار حکومت و برای سازماندهی اقتصاد در حال حاضر هیچ برنامه یا راه ویژه یا بدیلی ندارد……….”. از همان مقاله.

مانی فرزانه
مانی فرزانه
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

آقای پیروز( peerooz )گرامی ،
نگانده پیشنهاد می کند ، نقل قول درخشان ، از آقای دستمالچی در کامنت قبلی که از مقاله ی ۱۲ آذر ۱۳۹۱ آوردید را نباید رها کنیم.
“اگر چپ ایران، امروز، پس از تجربیات جهانی، و پس از تجربیات جامعه خود ما، پرچمدار دمکراسی و حقوق بشر نشود، و برای دمکراسیهای پارلمانی (غیرمستقم) متکی به حقوق بشر (آخرین دستاوردهای بشر برای سازماندهی اداره امورعمومی جامعه) مبارزه نکند، یکبار دیگر، و اینبار برای همیشه، تمام حیثیت و اعتبار خود را از دست خواهد داد”.
درست ست که در این نقل قول چپ ایران مورد خطاب و عزت آقای دستمالچی قرار گرفته ست . ولی این امر تنها راه نجات مردم ایران نیز هست و شامل راست و میانه و لیبرال و دموکرات هم میشود.
اگر چپ ایران می بایست پیشرو و پرچمدار دموکراسی و حقوق بشر شود . چیزی از مسئولیت دیگر نیروها کم نمی کند . ولی برای چپ با توچه به شکست های تاریخی آن موضوع حیاتی تر ست. . در بطن این بشارت یک واقعیت عینی نیز مشهود ست .
مگر به جز دموکراسی های پارلمانی / وکالتی واقعا موجود در سراسر جهان نوع دیگری از دموکراسی وجود دارد؟
چرا انواع چپ های ایرانی با اهداف مختلف در مقام دفاع از مواضع و اهداف بغایت دور از تضاد های اصلی و عمده ی امروز ایران فاصله نمیگیرند به ندای آقای دستمالچی پاسخ نمی دهند؟
آیا شما دیده اید که کسی از نیروهای چپ یا دیگر نحله های سیاسی ایران که برای دموکراسی و حقوق بشر تلاش می کنند
موضوع دموکراسی پارلمانی و حقوق بشر را در برنامه و شعار های سیاسی خود بطور مشخص ، جهت انحلال جمهوری اسلامی بخاطر نقض میلیونها بار منشور جهانی حقوق بشر و دشمنی دائم با مردم قرار دهند؟ انتخابات آزاد ، قانون اساسی جدید در صدر تقاضا ها ی آن ها قرار گیرد؟ متاسفانه بسیاری از آنها فکر می کنند اگر کمتر از شعار سوسیالیستی در زیز نشریه و اعلامیه آنها باشد دیگر از چپ بودن آنها چیزی باقی نمی ماند؟ به چپ های چهان نیز توجه نمی کنند که سعی می کنند کرسی های بیشتری در پارلمان کسب کنند.

peerooz
peerooz
3 سال قبل
پاسخ به  مانی فرزانه

جناب فرزانه,
زمانی که بعد از صد سال کمونیسم و سوسیالیسم و “سوسیال” دمکراسی حذف شد, از “چپ” فقط جناب دستمالچی میماند و حوضش.

مانی فرزانه
مانی فرزانه
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

آقای peerooz
نمی دانم دیدگاه شما از جامعه سوسیالیستی چیست . کدام «کمونیسم و سوسیالیسم و “سوسیال” دمکراسی حذف شد»؟ حذفی وجود نداشته این جوامع از درون به بن بست رسید.
اولین تجربه ی گذار لنینیستی بیش از ۱۰۰ سال پیش شروع شد که گذار از جامعه سرمایه داری روسیه به جامعه سوسیالیستی فرا روید. ولی این هدف به سرانجام نرسید.
جوامع دیگر نیز یکی پس از دیگری اهداف اولیه خود را کنار گذاشتند.
به هزار دلیل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تا انحلال حکومت های موسوم به «سوسیالیسم واقعا موجود» احزاب برادر نتوانستند مناسبات عادلانه سوسیالیستی را نهادینه کنند.
جدا از واکنش نیروهای تزاری و مخالف انقلاب فوریه و اکتبر روسیه به رهبری بلشویک ها و لنین
جدا از تمام واکنش هائی که سرمایه داری جهانی در حالیکه جنگ جهانی اول هنوز در جریان بود بسمت روسیه حرکت کردند.
جدا از اینکه متحدین روسیه یعنی انگلیس ، فرانسه و ( آمریکا ) در جنگ علیه آلمان ، اطریش و خلافت عثمانی از وحشت انقلاب روسیه برای نجات متحد سابق خود تزار حملات خود را به انقلابیون شروع کردند.
از همان انقلاب اکتبر مارکسیست های کمینترن به لنین و انقلاب سوسیالیستی در روسیه تزاری انتقاد داشتند.
البته در تمام عمر «سوسیالیسم واقعا موجود» هر کس که انتقادی به برنامه و سیاست های حزب بلشویک و بعد ها احزاب برادر نمود یا هر نویسنده و هنرمند زاویه ای با رهبران آن جوامعه نمود به عناوین مختلف و فله ای با انواع برچسب ها روبرو شدند.
بهر حال با هزاران کتاب و میلیونها اسناد منتشر شده و منتشر نشده ، میلیونها نفر برای رسیدن به جامعه سوسیالیستی تلاش کردند و هزاران نفر از جان گذشتند.
هنوز نیرو های بسیاری در سراسر جهان در این راه می کوشند.
برداشت من از حرف آقای دستمالچی، چپ هائی ست که هنوز دلشان برای رسیدن به جامعه ای عادلانه می طپد.
شکست «سوسیالیسم واقعا موجود» دلیلی برای تعطیل جنبش های مختلف آزادیخواهانه ، عدالت جویانه و رفع انواع تبعیضات اجتماعی نمی باشد.

peerooz
peerooz
3 سال قبل
پاسخ به  مانی فرزانه

جناب فرزانه,
اگر نه صد سال بلکه اقلا ۵۰ -۴۰ سال است که ما بارها و بارها در همه جا گفته و نوشته ایم که آرزوی ما دمکراسی متکی به حقوق بشر برای ملتی ست که نه دمکرات بوده و نه حقوقی داشته است. خب این یک آرزوست. چگونه میتوان به آن رسید مسئله دیگری ست. تا کنون نسخه های پیچیده و نپیچیده کاری نکرده است. اگر کسی معتقد است که با نفی اسلام و شریعتی به این مقصد میرسیم خیر پیش و دست خدا, فلک و طبیعت همراه.

اما اینکه سوسیالیسم در نظر من چیست؟ سوسیالیسم چیزی مخالف نئولیبرالیسم هار و سیری ناپذیری ست که امروزه ترامپ نمونه زنده آنست. امروزه آمریکا و آنگلیس و هند و برزیل و غیره همگی دمکراسی های غیر مستقیم و مدعی حقوق بشر, و منتخبان این دمکراسی! ها نوکران صاحبان زر و زور, و طبقات محروم با فقر و بدبختی دست به گریبانند. در مقابل, امروزه شهروندان کوبایی که یک صدم امکانات این کشور ها را نداشته و با شدید ترین تحریم های سیاسی – اقتصادی – نظامی رو به روست, بسیار مرفه تر از شهروندان کشوری هستند که مثلا هر صبح جنازه کش های شهرداری جنازه های شب قبل را از خیابان ها جمع میکنند. با وعده Pie in the Sky که نمیتوان زندگی کرد.

رضا بنایی
رضا بنایی
3 سال قبل

آقای دستمالچی، پژوهشگری دقیق و منصف هستند. نوشته های ارزنده ایشان در باره “روشنفکران” دینی و بویژه شاه مهره این جریان علی شریعتی بواسطه ی تاثیرات ویران کننده ای که این جریان در چند دهه گذشته در پهنه اجتماعی و سیاسی ایران از خود بجای گذاشته از اهمیت ویژه ای برخوردارست.
شوربختانه جریان “روشنفکری ” دینی یا “نو اندیشی ” دینی مادامی که تکیه بر بر دین خویی دارد، هرگز نمی تواند خودش را از پروسه درجا زدن و نهایتن بازگشت به خویشتن (گذشته دینی ) رها کند. نوشته های آقایان اشکوری ، زید آبادی و فیاض در ستایش غیر مستقیم از شریعتی گواه درستی این ادعاست.
آقای دستمالچی گرامی هم از این دریچه به این مهم پرداخته اند! نکته کلیدی که برخی نظرات در زیر این مقاله از آن غفلت کرده اند.
سرانجام پذیرش آموزه های غیر قابل تشکیک ،خشک و نقد ناپذیر دینی چیزی جز بازگشت حداکثر دوباره به شخصی چون شریعتی و یا شخصیتی کمی دستکاری و “به روز “شده مانند شریعتی نیست! حتا اگر انسان سالها در خارج و در دامن دمکراسی و آزادی تنفس و زندگی کند!

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب دستمالچی فرموده اند رسم و روش ایشان این نیست که به هر «نقد» یا نظری پاسخ گویند، به ویژه در فضای مجازی که هرکس با هر نامی می تواند، بدون مسءولیت «چیزی» بکوید – که در سنین بالا و نقصان قابلیت انعطاف امری معمولی ست.

جناب ایشان در ۱۰ – ۹ سال گذشته حدود ۱۵۰ مقاله در اخبار روز نوشته اند که اکثرا مربوط به اشکالات و کمبود های جمهوری اسلامی ست و در چند هفته گذشته انتقادات را بر علی شریعتی متمرکز کرده اند. یعنی ایشان اسلامیت رژیم و به ویژه شریعتی را مسئول بدبختی های ایران میدانند.

اشکال در اینست که این تشخیص ایشان و در نتیجه نسخه درمانی ایشان غلط است. ایران کشوی اسما اسلامی و رسما نئو لیبرال و یا اقلا سرمایه داری دست و پا شکسته است. کجای این رژیم عدل علی و آوردن پول نفت سرسفره و برق و آب و اتوبوس مجانی ست؟

حدود سی سال پیش ایشان در مقاله “چپ” و راه هایی که رفته شد” مجلس ختم کمونیسم و سوسیالیسم را بر چیده و با وعده Pie In the Sky پیشنهاد کردند که “اگر چپ ایران، امروز، پس از تجربیات جهانی، و پس از تجربیات جامعه خود ما، پرچمدار دمکراسی و حقوق بشر نشود، و برای دمکراسیهای پارلمانی (غیرمستقم) متکی به حقوق بشر (آخرین دستاوردهای بشر برای سازماندهی اداره امورعمومی جامعه) مبارزه نکند، یکبار دیگر، و اینبار برای همیشه، تمام حیثیت و اعتبار خود را از دست خواهد داد”.

خب جمهوری! اسلامی! هم با قلع و قمع “چپ”, نیمی از فرمایشات ایشان را به مرحله اجرا در آورده بقیه هم حواله به کرام الکاتبین است.

http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=49492

پرویز دستمالچی
پرویز دستمالچی
3 سال قبل

جناب امید رهگذر،
پس از سلام و عرض ادب،

رسم و روش من این نیست که به هر «نقد» یا نظری پاسخ گویم، به ویژه در فضای مجازی که هرکس با هر نامی می تواند، بدون مسءولیت «چیزی» بکوید. به این دلیل این آخرین پاسخ من در رابطه با این نوشته خواهد بود. من به کار خود در نقد اندیشه های نادرست، به ویژه اندیشه های «روشنفکران دینی» و علی شریعتی همچنان گذشته ادامه خواهم داد. قضاوت با دیگران و تاریخ خواهد بود.
به اکثر نکات مطروحه از جانب شما کاری ندارم، دلیلی هم نمی بینم که به آنها بپردازم، و تنها به بند ۳ می پردازم. نقطه چینی رسم است و به این معنا است که خواننده بداند جمله پیش و پس دارد. و زمانی که نقطه چین در وسط می آید، یعنی «چیزی» حذف شده است. دلیل آن منسجم و کوتاه شدن جمله است، بدون آنکه به اصل مطلب خدشه ای وارد شود. به غیر این کار نقل قول بسیار مشکل و نوشته بسیار دراز خواهد شد. در رابطه با نقل قول « کسی گفته است… »، من آن را در کتاب چندبار دیگر خواندم، اندکی ناروشنی وجود دارد، شاید همانگونه که شما می گوءید، مربوط به خود شریعتی نباشد، نقل قول باشد، اگر چنین باشد، من آن را پس می گیرم و عذر خواهی می کنم. اما می خواهم از همان کتاب چند گفتاورد دیگر بیاورم تا روشن شود مشکل شریعتی یکی یا دو تا نیست، یک سیستم است. او خواهان یک حکومت دینی، با یک ایدءلوژی اسلامی، برای ساختن یک جامعه امت- امامتی با برگشت به قرآن و دوران محمد و حکومت علی است، این ها را خودش می گوید. گفتاوردهای زیر از همان کتاب شیعه است:
«… پس از آن آخرین ساعات پیغمبر است که اسلام مردم را از مسیر خود منحرف کرده بسمت راست میکشانند تا بالاخره در دوره بنی عباس و مخصوصا مغول، ایلخانان و تیموریان، به صورت نظامی صددرصد استحماری- استثماری- استبدادی تجلی میکند- تسنن!… ابوبکر و عمر در این میان فقط محلل هایی بودند تا رهبری جامعه اسلامی را از دست پیامبر اسلام بیرون آورده و بسپارند بدست بنی امیه… اسلام از زمان ابوبکر بطرف راست گرایش پیدا کرد، در زمان عمر این گرایش شدیدتر شد تا اینکه در زمان عثمان، ناگهان جهشی و… (نقطه چین از خود شریعتی است) بعد که بر دامن بنی امیه افتاد،‌ دیگر بصورت نظامی کاملا خسروی و قیصری مانند آن نظامهای حاکم بر تاریخ در آمد با پوششی بنام سنت پیغمبر: تسنن!… در تاریخ، اسلام به میزانی که بطرف راست ترین راست میرود، به چپ ترین چپ نیز گرایش مییابد، از طرفی تشیع، به شکل تجلی گاه همه آرزوها و عقده ها و ایده آل های انسان مسءول و مظلو م در میاید،عکس العمل جبری و دیالکتیکی تسنن، که پایگاه ستمکاران حاکم شده بود و تکیه گاه اشرافیت و استثمار طبقاتی ملت ها…‌» (برگ های ۱۳۷ و ۱۳۸ و ۲۰۳).
خب، شما از این سخنان چه می فهمید؟ تسنن بدی که پایگاه ستمکاران و تکیه گاه استثمار و ظلم و نماد استحمار و استثمار و استبداد است و شیعه خوب، به عنوان نماد انسان های مظلوم و مسءول و…؟!
ببینید شریعتی در همین کتاب، بخش تقلید، بر گ های ۲۰۸ و ۲۰۹ چه درسی به مبارزان شیعه می دهد: «… در روزگاری که رهبری مشخص و علنی نیست، و دستگاههای تبلیغاتی و ارتباطی، نمیتوانند آزادانه عمل کنند، کنجکاوی کردن، اماکردن و لیت و لعل کردن در مبارزه خطرناک است. باید اطاعتی کورکورانه و تشکیلاتی داشت. و همینکه فرمان از رهبری قابل اعتماد رسید، بی چون چرا اطاعت کرد. همان اصلی که امروز حتی در تشکیلات مبارزه مخفی میگویند بی چون چرا از رهبر اطاعت کنید، بیشک اگر منحرف شد، میتوانید او را از پشت پنهانی بزنید، اما از او رسما سرپیچی نکنید! این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود داشت و شیعه پیروی از امام را بر اساس آیه (یک آیه از قران، پ.د.) توجیه می کند و امام را اولی الامر میداند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول برشمرده است و همین تقلید نیز برای رهبر غیر امام که نایب او است در شیعه شناخته می شود. می بینیم این تقلید یک تقلید اجتماعی و تشکیلاتی در یک نظام مسءول و مجاهد است نه تقلید عقلی و بی مسءولیت…».
خب، کدام انسان با اخلاقی چنین آموزش هایی می دهد که از رهبران کورکورانه و بی چون چرا اطاعت کنید، حتا اگر مخالف او هستید چیزی نگویید، اما بعدا می توانید پنهانی او را از پشت بزنید، یعنی بکشید!؟
امید است شما از پیرو چنین آموزه هایی نباشید!
با احترام

پرویز دستمالچی

مهرک کمالی
مهرک کمالی
3 سال قبل

من هم با آقای امید رهگذر موافقم. در نقل قول شریعتی از آخوند متحجر‌،‌ کاملا پیداست که دارد آخوند را مسخره می‌کند. و هر کس سر سوزنی با آرای شریعتی آشنا باشد می‌داند که او ارجحیت را به مواضع سیاسی – اجتماعی می‌داد و نه عقیدتی.

امید رهگذر
امید رهگذر
3 سال قبل

با درود
در این کامنت به بررسی مختصر سه تا از ویژگی های مقاله بالا اشاره می کنم:

۱- پیشداوری متعصبانه و خشن علیه دکتر شریعتی

این مقاله، پش از آنکه مطلبی را از دکتر شریعتی ذکر کند به تحلیل و توصیف ذهنی شخصیت و افکار او پرداخته است و از همان آغاز، واژه هایی اهانت آمیز، و خشونت بار علیه دکتر شریعتی بکار برده است.
روشن است که این روش غیر دمکراتیک پیش از اینکه توهین به دکتر شریعتی باشد توهین به خوانندگان است؛ زیرا قضاوت در مورد یک اندیشمند پیش از نشان دادن دلایل قضاوت، خلاف نقد علمی و اخلاق دمکراتیک است و خوانندگان را در یک فضا و مسیر تاریک و ناهموار قرار می دهد.
پیشداورهای خشن مقاله، از همان نخستین جمله ی نخستین پاراگرافش آغاز می شوند:
[ما، برای رسیدن به یک جامعه باز و آزاد، چه بخواهیم یا نه، نمی توانیم در برابر اندیشه های مخرب شریعتی سکوت کنیم]

نمونه دوم از همان پاراگراف:
[اندیشه های شریعتی محل تقاطع گفتمان های چندین گروه اجتماعی است که همگی راه به ناکجا آباد واپسگرایی دارند]
جالب اینکه در همان پاراگراف نخست، شریعتی را طرفدار حکومت دینی و ایدئولوژیکی مورد نظر خود معرفی می کند، و نام نیک او را در سیاهه ای از اصطلاحات آخوندیِ “اسلام رحمانی”، “مومن ذوب شده در امام و الله”، “اسلام سیاسی” و همچنین در مفاهیم معکوس “تقیه” و “امر به معروف و نهی از منکر” قرار می دهد، و با این زمینه چینیِ تاریک و خشن، پدیده های ضد اسلامی ولایت فقیه و شلاق و بریدن و سنگسار و حجاب اجباری و حتی عربستان و پاکستان را نیز به اتهامات شریعتی اضافه می کند.
بدیهی است که در چنین زمینه نادرستی، خواننده از این حقیقت که شریعتی اساسا به هیچ کدام از این معناهای معکوس و به شناخت آخوندی از اسلام که مقاله مکرر بازتابش داده است باور نداشته بلکه در برابرشان قرار گرفته بود، ناخوداگاه دور می شود.
در نمونه دیگری، با درست پنداشتن کج فهمی ها و اصطلاحات غلطی که آخوندیسم بر قرآن مبین بسته است، آنها را به شریعتی نسبت داده است: […در کلام خدای او « وحی های سراسر ناسخ و منسوخ» ، ضد و نقیض، وجود دارد….]

۲- توهین به منتقدین:
همچنانکه اشاره شد مقاله، فضایی عصبی و خشن علیه دکتر شریعتی دارد و فاقد خصوصیات یک نقد بی طرفانه و دمکراتیک است و بجای مدارا با افکار دگراندیشان و تحمل نظرات غیرخودی، نظریه های اندیشمندان مسلمان را [شعبده بازی های “روشنفکران” دینی- مذهبی] توصیف می کند، تاب دفاع از شریعتی را ندارد، از نقد مدافعان او سخت برآشفته می شود و عبارت های زشتی به آنها نسبت می دهد:
[آقای فیاض به همان شیوه انشاء نویسی های رایج بی محتوا، روده درازی کرده است و دوغ و دوشاب را با هم قاطی می کند…. بی ربط سخن گفتن هم حدی دارد].

۳- دستکاری فاکت های منتسب به کتابهای دکتر شریعتی
اغلب فاکت هایی که مقاله بالا از دکتر شریعتی آورده فاقد اعتبارند زیرا گذشته از اینکه در زمینه هایی از توهین و جو سازی و سیاهنمایی قرار گرفته اند در برخی از آنها حذف و نقطه چین های مطلوب خلاف مضمون صورت گرفته است و حتی حداقل یکی از نقل قول های بلند دکتر شریعتی بطرز عجیب و آشکاری دستکاری و تحریف شده است.
این بخش جالب مقاله که در پس و پیش آن عصبیت و خشونت موج می زند موضوعی است که دکتر شریعتی علیه آخوندیسم مطرح کرده. در این فاکت که نویسنده پیشتر آن را حداقل در دو مقاله دیگر منتشر کرده بود نقل قول یک آخوند را که دکتر شریعتی نقد کرده و با آن مخالفت نموده بخود شریعتی نسبت داده است!

چنین تحریف آشکاری علاوه بر توهین به شریعتی، توهین به سایت وزین اخبار روز و خوانندگان محترم آن نیز هست:

“… [کسی گفته است… ما با یهود دشمنی نمیورزیم، بلکه با اسرائیل دشمنیم و آن هم نه بخاطر دینش بلکه بخاطر اینکه فاشیست است و پایگاه استعمار و امپریالیسم! خوب، بله، آدم حبزی (بی دین، دشمن خدا، پ.د.) با این جور چیزها مخالف است، آدم مسلمان است که دشمنی اش بخاطر دین است. با یهودی دشمن است، اگر چه در صف فدائیان فلسطینی با اسرائیل بجنگد، و دوست مسلمان است اگر چه، از اسرائیل هم فاشیست تر و امپریالیسم تر و استعمارگرتر باشد. شب اول قبر از تو در باره عقیده ات می پرسند و از عملت، نداشتی، از محبت اهل بیت می پرسند، از ولایتت. نمی پرسند که تو فاشیستی یا امپریالیست؟… کسی که مثل روزنامه ها و حبزی ها، جنگ و جدال های فلسطینی و اسرائیلی و دنیای اول و دنیای سوم و شرق و غرب و امپریالیسم وعرب وعجم و اینجور حرفهای حبزی را بر جنگ شیعه و سنی مقدم بدارد و پس گرفتن فلسطین را از اسرائیلی ها، فوری تر بداند از پس گرفتن فدک از سنی ها… اصولا دین ندارد… (ما) اقدام قانونی کرده ایم، از طریق دادسرای سبزوار و عرض حال علیه ابوبکر، تا مزرعه فدک را با احتساب هزار وسیصد وهفتاد و نه سال درآمد زراعی اش به علاوه چهارده قرن زیان دیرکرد و همچنین، حساب ربح مرکب پول عایدی غصب شده… را که مبلغ معتنابهی میشود… از اهل سنت پس بگیرند و آن را میان سادات (جمع سید، پ.د.) که ورثه حقیقی هستند، تقسیم کنند. و اگر کسانی در این راه اشکال کردند، چون مسلم است که کینه اهل بیت دارند، مسموع نیست…” (۵). این سخنان شریعتی اصولا شرم آوراند. برای او تنها و یگانه معیار سنجش خوب از بد، دین و مذهب او، شیعه دوازده امامی است و نه معیارهای جهانشمول که پذیرای انسان باشد. اگر شریعتی در یک خانواده اهل سنت به دنیا آمده بود، شاید عین همین سخنان متعصباته را به سود اهل سنت و علیه شیعیان و دیگران بیان می کرد.]

نتیجه:
مقاله بالا فاقد ویژگی های ضروری یک مقاله انتقادی است و نگاهی غیر دمکراتیک به دکتر شریعتی دارد؛ زیرا در زمینه ای از خشونت و پیشداوری و شناختی آخوندی از اسلام، بزرگترین اندیشمند محبوب مردم و روشنفکران ایران معاصر را مورد توهین و تحریف قرار داده و فرهنگ مدارا و مبانی دمکراتیک مقاله نویسی انتقادی را رعایت نکرده است.
سپاس از اخبار روز

peerooz
peerooz
3 سال قبل

پس از ارسال کامنت قبلی به کامنت جناب فیاض در مقاله قبلی ایشان برخوردم که “… دیگر اینکه در سالگرد های شریعتی در مطبوعات و رسانه های داخل ده ها مطلب نوشته می شود و این یعنی اینکه شریعتی همچنان حضور دارد و تاثیر گذار است. “. خب اینکه در حکومت جمهوری! اسلامی در سالگرد های شریعتی ده ها مطلب در مطبوعات و رسانه های داخل نوشته می شود دلیل محبوبیت شریعتی در بین مردم نیست . آیا ایشان میدانند که به تحقیق تعداد طرفداران داخلی و خارجی شریعتی چند نفر میباشد؟ با تشکر قبلی.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

آیا کسی میداند که شریعتی هنوز چند هزار یا چند میلیون طرفدار دارد؟ اگر درست است که مردم دیگر برای حکومت اسلامی تره خرد نمیکنند لابد برای شریعتی ها هم اهمیتی قائل نیستند. اگر چنین است – که ظاهرا چنین است – دیگر این همه “قیل و قال” – بعد از ۴۳ سال – بر جنازه از گور در آورده او برای چیست؟ یعنی آیا ما موضوع مهمتری جهت گفتگو نداریم؟ یا هنوز در ۵۰ -۴۰ سال پیش زندگی میکنیم؟ نمیدانم.

پرویز دستمالچی
پرویز دستمالچی
3 سال قبل

آقای حسین،
من در شهر برلین، عضو سازمان شهری کنفدراسیون جهانی دانشجویان و دانش آموزان ایرانی بودم، درست می گویید.
اما هرگز نه عضو یا پیرو سازمان انقلابی بودم و نه طرفدار یا پیرو ماءو.
استدلالات شما روی این دو موضوع بنا شده اند، و چون درست نیستند، پس سخنان شما بی اساس و نادرست است.
به علاوه، نقد خود من، چه انجام گیرد یا نگیرد، ربطی به درستی یا نادرستی اندیشه های شریعتی ندارد. فرض هرکاری که من در گذشته کرده ام نادرست، آیا این به معنای حقانیت شریعتی است؟
با احترام

پرویز دستمالچی

حسين
حسين
3 سال قبل

اقاى دستمالچى گرامى، عضو نبودن شما در سازمان انقلابى ( من چنین ادعایی نکردم ) مانع از نقد شما به نقش مخرب کنفدراسیون در مقطع سالهاى ۵۶-۵٧ نمى شود. با منطق شما، باید سوْال کرد مگر شما عضو و یا هوادار جریان شریعتى بودید که حالا دست به نقد تفکر او مى زنید؟ براى نقد مثلا دکتر مصدق نباید إلزاما با دکتر مصدق تو یک دبستان درس خونده باشید. مجموعه ایى از نیروهاى مختلفى در کنفدراسیون بودند که از قضا همه هم از خمینى حمایت کردند و شما هم عضو یا هوادار شهرى ان بودید. شما خودتان را ملزم به نقد ان نمى دانید و طبعا پاسخگو عملکرد کنفدراسیون نیستید اما شریعتى را مسبب و پاسخگو تمام فجایع ١۴٠٠ سال اسلام و بالأخص فجایع رژیم نکبت بار جمهورى اسلامى مى دانید.
با استدلال شما کاملا موافقم که گذشته کاملا غلط شما ( به فرض ) دلیلى بر حقانیت شریعتى نیست اما رطب خورده کى منع رطب کند؟ شما معتقدید براى رسیدن به جامعه ازاد نقد اندیشه مخرب شریعتى ضرورى است. اقاى دستمالچى به اعتقاد من مذهب نقش تاریخى خود را در تغییر و تحولات سیاسى ایران دیگر از دست داده. اگر باورمندان به مارکسیسم -لنینیسم بعد از فروپاشى سوسیالیسم واقعا موجود !!!!! دو سه دهه احتیاج داشتند که دوباره از شرمگینى حاصل از فجایع سوسیالیسم واقعا موجود نجات پیدا کنند، باورمندان به مذهب ده ها دهه دیگر هم نمى توانند از شرمندگى عملکرد فاجعه بار نظام مذهبى به نام جمهورى اسلامى نجات پیدا کنند. اگرچه فراموش نکنیم که بزرگترین نیرویى( صرفنظر از درستى و یا نادرستیشان ) که در برابر همین رژیم نکبت جمهورى اسلامى ایستاد، جریانات باورمند به مذهب بودند که عمدتا تحت تاثیر تفکر شریعتى اسلامى غیر از اسلام روحانیت حاکم را انتخاب کردند. امروز حتى بخش عمده معتقدان به شریعتى هم به این باور رسیده اند که مذهب را باید به حوزه خصوصى باورمندان بدان فرستاد. تعجب انگیز است که شما چرا به نقد جریانات حى و حاضر که هنوز مذهب را به مثابه ایدئولوژى قبول دارند نمى پردازید که از قضا در اپوزیسیون ایرانى بسیار قدرتمندتر و نقش بسیار مخربترى هم دارند؟ این جریانات که شما براحتى مى توانید رگه هاى غلیظى از ارتجاع مذهبى را در ان ببینید از نگاه شما پنهان است یا چون صاحب تفکر حاضر و ناظر و اماده دریدن هر منتقدى است بدان نمى پردازید؟ همان اشتباهى که در سال هاى قبل از ۵٧ هم رژیم شاه و هم مخالفانش مرتکب شدند و بدون اینکه به نقد درست روحانیت بنشیند تمام مبارزه خلاصه شد در سرنگونى رژیم گذشته. و حاصل ان شد این رژیم خون ریز فعلى. شما به نقد تفکر کسى مى پردازید که امروز در پهنه سیاست و تغییرات اجتماعى ایران هیچ نقشى ندارد اما با همه این أوصاف چون حق طبیعى شما است که به نقد هر تفکرى بپردازند دو عامل را در نظر نمى گیرید١- سیر تغییرات تفکرى شریعتى را مثل هر انسان متفکر دیگر عامدانه در نظر نمى گیرید( مثلا نگاه شریعتى به روحانیت در ابتدا طرح نظراتش و در سال هاى پایانى عمرش) ٢- اینکه او فرصت نیافت در بخشى از نظرات گذشته اش تغییر ایجاد کند که صد البته به مفهوم تأیید نظراتش نیست. مخالفت من با نقد شما به شریعتى نیست. من با متد نقد شما مخالف هستم که متاسفانه در بخش غالب نقدها به گذشته در نظر گرفته نمى شود. نقد گذشته بدون در نظر گرفتن ظرف زمان و مکان نقد نیست بلکه انتقام است. ایا انچه که در گذشته قبل از حاکمیت روحانیت اتفاق افتاد محصول یک توطئه بوده که بازیگران ان شریعتى، مجاهدین و چپ در انواع أقسام نحله هاى ان بوده اند؟ نگاهى که امروزه ما در بسیارى نقدها مى بینیم. امروز براحتى مى توان گذشته را تخطئه کرد و گفت مثلا مشى مسلحانه در برابر حکومت شاه غلط بوده است و همه مبارزین را از دم تیغ گذارند اما به باور من انها محصولات اجتناب ناپذیر اون دوران بوده اند که شرایط اجتماعى، سیاسی و به خصوص اقتصادى انها را اجتناب ناپذیر کرده بود. بعنوان مثال ایا اپوزیسیون امروزی قادر بود که مانع بقدرت رسیدن روحانیت در ان اوار نکبت بار سال ۵٧ شود؟ کنفدراسیون( که تمام قد پشت خمینى ایستاد) مجاهدین، ملى گرایان و چپ ها که همه از خمینى حمایت کردند تا بختیار که موضع مخالف خمینى داشت ( البته من اعتقادم نیست که بختیار امده بود تا مانع بقدرت رسیدن خمینى شود ، دولت او بخشى از پروژه انتقال قدرت از شاه به شیخ بود) هیچکدوم حتى اگر هم مخالف خمینى بودند نمى توانستند مانع ان انتقال شوند. إبر و باد و مه و خورشید دست بدست هم دادند تا به قول زنده یاد کسروى ملت ایران بدهى خودش به روحانیت که همان یک حکومت مذهبى بود را ادا کند. مجموع اى از اشتباهات حکومت شاه و اپوزیسیون مخالف حکومت شاه از جمله شریعتى این امکان را براى روحانیت در کمین فراهم کرد تا حکومت را از رقیب دیرینه اش یعنى شاه تحویل بگیرد. شکستن کاسه کوزه ها بر سر یکنفر که امروز تفکرش به باور من محلى از اعراب در عرصه سیاست ایران ندارد ادرس غلط به جامعه دادن است. از این بابت است که معتقدم نقد شما بعنوان یک عضو سابق کنفدراسیون که نحله هاى فکرى ان همچنان حضور دارند و مى توانند مانع رسیدن به جامعه ازاد و دموکراتیک اینده باشند ضرورى است. بهتره از اشتباهات گذشته درس گرفت. با انتقام گرفتن از گذشته ما راه به جایی نمى بریم.
براى شما سلامتى و تندرست ارزومندم

گیتی گرامی
گیتی گرامی
3 سال قبل

با سپاس بیکران از آقای پرویز دستمالچی زیرا به یاد دارم که در تمام حرکت های فرهنگی / سیاسی قبل از انقلاب یکی از مکافات های اصلی، همین عقاید به غایت ارتجاعی و التقاطی علی شریعتی بود که در سایه آزادی های مذهبی دوران محمد رضا شاه بخش قابل توجهی از جوانان میهن را دنبال سراب حکومت عدل علی می کشاند. در آن زمان که تحصیل کرده ها برای آخوند ها تره خورد نمی کردند شریعتی و امثال او با کت و شلوار و کراوات عقاید پوسیده اسلام را ترویج نمودند. حالا بعد از چهل سال که همه چیز مملکت اسلامی شده و مردم هم از این حکومت اسلامی بیزار شده اند باز عده ای دست بردار نیستند و می خواهند لنگ لنگان همان مهملات گذشته را دوباره به خورد جوانان بدهند. انقلاب اسلامی هزاران بدی برای ایران داشت ولی در مقابل یک نتیجه مثبت هم داشت و آن این که ماهیت حکومت اسلامی را در عمل به همگان نشان داد. کسانی که هنوز نیاموخته اند و همچنان شریعتی شریعتی می کنند آب در هاون می کوبند.

کیا
کیا
3 سال قبل

دستتان درد نکند.
به این اسلامیست ها نباید شانس دوباره داد اگر هم صادقانه صحبت کنند! ،افشاگری و مبارزه شما را تاریخ ایران ثبت خواهد کرد.

حسین
حسین
3 سال قبل

نقد شما ( البته اگر بتوان انرا نقد نامید )آقای دستمالچی به دیگران و بخصوص گذشته‌گان زمانی ارزشمند است که ابتدا به نقد گذشته خودتان بپردازید. مثلا، شما عضو کنفدراسیون بودید و ظاهرا گرایش سازمان انقلابی منشعب از حزب توده و با باور مائوییستی. آیا هنوز همان گرایش را دارید؟ (قطعا نه ) اگر نه چند تا نقد به مائوییسم نوشتید؟ با منطق شما اگر نگاه کنیم، انتساب عنوان «شیعه متعصب» به شریعتی چه وجه مشترکی بین دیدگاه شما و علمای سعودی وجود دارد که آنها هم او را « شیعه متعصب غالی» می‌دانند؟
به باور نادرست شما « شریعتی معلم انقلاب»‌ی است که او نه تنها هیچ نقشی در آن نداشته بلکه در دیدگاه او چنین انقلابی انقلاب نیست: “آنان [روحانیت] نیز همچون سیاستمداران، در یک نظام شکل گرفته منجمد، از عناصر محافظه کار و “دم و دستگاه دار” هستند و نه می توانند و نه می خواهند و نه می فهمند. بنابر این آنان نمی توانند آغاز کننده یک انقلاب مردمی باشند.”
م . آ. ۲۷ ، ص ۲۴۴
اما شما و سازمان متبوعتون نقش داشتید و از آن حمایت کردید( این هم طنز تلخ ما است که یک مارکسیست- لنینیست- مائویست از رهبری یک اخوند مرتجع حمایت می‌کند) بفرمایید به این گذشته مشعشع پر از اشتباه چند تا نقد نوشتید تا من خواننده مطلب شما باور کنم که شما واقعا به نقد مطلق باور دارید؟ چند تا نقد به حکومت‌های تک ارزشی مثل حکومت تک- ارزشی مائوییسم حاکم بر چین نوشتید؟ یا مثلا حکومت تک ارزشی وحشتناک پل‌پوت بر کامبوج؟
شریعتی در سال ۵۶ فوت کرد و آنقدر نماند که به نقد و تغییر بخشی از نظراتش بپردازد، اما شما خوشبختانه این شانس را داشتید که اگر لازم می‌دانید ابتدا به نقد گذشته خود بپردازید تا عبرتی برای امروزین‌ها باشد که بار دیگر جان‌های شیفته دیگری که با باور به اندیشه‌هایی همچون اندیشه گذشته شما کشتار شدند نباشیم.

کیا
کیا
3 سال قبل
پاسخ به  حسین

اقای شریعتی شامس آکرردند که فوت شدند و گر نه مانمد بقیه مثلا سروش و یا همه اسلامیست های کرشکسته تاریخ مشدند!

هوشنگ فرخجسته
هوشنگ فرخجسته
3 سال قبل
پاسخ به  حسین

حسین آقا ، آقای دستمالچی را نگارنده نیز می شناسد و مطالب ایشان را همیشه در اخبار روز مطالعه کرده ست نمی دانم چه کسانی این همه آثار قلمی ایشان را در اخبار روز خوانده اند. این را هم نمی دانم چند صد نفر از فعالان سیاسی از حکومت گذشته تا بحال ایشان را می شناسند.
ولی این را می دانم هزاران «حسین» در ایران و خارج از کشور زندگی می کنند ولی هیچ خواننده ای نمی داند شما کیستید؟
با این وجود ، شما می توانید در آرشیو قدیمی و جدید اخبار روز هم سری به نوشته های ایشان بزنید و شاید متوجه شوید که ایشان با چه پشتکاری برای شناخت من نوعی خواننده وقت می گذارد ، کتاب و مطلب می نویسد تا به عمده ترین مسئله سیاسی – اجتماعی جامعه ی ایران بپردازد.
شما هم آزادید وقت بگذارید . اگر فکر می کنید نقطه نظرات شما در مورد گذشته ی « کنفدراسیون ، سازمان انقلابی منشعب از حزب توده، سازمان انقلابی منشعب از حزب توده ، نقد به مائوییسم و..» گره ای از مشکلات امروز جامعه باز می کند کاری کنید.
در ضمن بحث را تمام می کنم و از جنابعالی و همفکران شما دعوت می کند که یک فکری به حال این دنیا بکنید .
تا امروز هیچیک از پیامبران و متفکران دینی جهان شمول شعیه ی اثنی عشری، هیچ نکته و تعلیم دینی را نتوانسته اند با قوانین طبیعی تبیین کنند.
شما برای خودتان «جهان» دگری ساخته اید مملو از فانتزی که البته امیدوارم سوءتفاهم نشود . حرفهای بنده را با ایدآلیسم و ماتریالیسم عوضی نگیرید.
در تمام تاریخ تکامل بشری انسان دو برخورد متفاوت برای بهبود شرائط زندگی در کره زمین وجود داشته ست:
– آنها که برای کشف قوانین طبیعی تلاش کردند ، زحمت کشیدند ، فکر نمودند، با اکتشافات و اختراعات پنجره های جدیدی دانش و خرد را برای خوشبختی نوع بشر بازکردند تا به اینجا رسیدیم و……..(‌ مراجعه شود به تاریخ علوم ، شش بال علم و صدها کناب در این باب ..)
– آنها که همه ی اسرار ناشناخته ی طبیعت را بسادگی به خدایان مختلف ربط می دادند. در نهایت به خدای واحد رسیدند که تمام « اسرار کانئات فی الارض » را در اختیار دارد. هنوز هم مثلا در ایران مردم را به ظهور امام زمان حواله میدهند.
برای هیچ یک از «چالش» های خود تا امروز دلیلی علمی و خردمندانه در ارتباط با قوانین طبیعی وجود نداشته ست.
سپاس گزار میشوم اگر توانستید جند مورد و مرجع در زمینه ی موضوعات شریعتی و فقاهتی و تعلیمات دینی و ارتباط آنها قوانین طبیعی را به بنده توصیه کنید. البته نه از آن قماش نوشته های استاد مهندس بازرگان در مورد اثبات خدا با قوانین ترمودینامیکی که به درد همان ها می خورد که باور می پذیرفتند. نه بنده که دانشجوی دانشکده فنی بودم و ترمودینامیک را خواندم ولی منظور بازرگان را از آن کتاب نفهمیدم فقط مثل یک داستان فکاهی بود.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x