بر تپه هایِ رو به رو:
من و مه و خستگی همراه می رویم
این بهمنِ گرفته ی بی پیر،
همخوانِ بغضِ بی تحملِ من؛
تمامِ شهریور های زخمی را گریه می کند.
بر تپه هایِ رو به رو:
بر درختِ انتظار آونگ مانده ام
و انبوهی از مرغانِ دریایی؛
از طوفانِ سرخِ سینه ام؛
برایِ دریای رام پیغام می برند.
بر تپه های رو به رو:
کودکی ام سوت می زند
می تازد بر اسبِ چوبی اش
موج بر می دارد دوباره گیسویت؛
تو شادمانه می خندی،
و دهانم بویِ شعر می دهد.