آمیختن و درآویختن با دیروز!
برگزاری پنجاهمین سال زایش جریان سیاسی فدائی خلق در امسال، انواع سوگیریها نسبت به ١۹ بهمن و میراث آن را رو آورد. از مخالفت هیستریک تا پرستشهای نوستالوژیک و میان این دو قطب، نقدهایی نیز پیرامون چیستی پدیده فدائی خلق و سرنوشت تاریخی آن. در پشت این داوریهای سیاسی، هم کسانی را شنیدیم که کاسه و کوزه خشم خود نسبت به جمهوری اسلامی را سر چریک فدائی شکستند و هم آنانی را دیدیم که با دخیل بستن به نماد ایستادگی فدائیان خلق در برابر دیکتاتوری دیروزین، در مماشات با استبداد امروزین رفتار میکنند.
اگر بزرگداشت ١۹ بهمن از سوی طیفی انگ “عاشورایی” خورد و فدائی خلق تیغ کشیدن بر چهره “ایران مدرن” زمان شاه معرفی شد، واکنشهایی هم به چنین اتهاماتی به میان آمد که از “عاشورا بازی”ها هم بری نبود! همین نقد گریزیهای متقابل سرتاپا بغض و غرض است که نمیگذارد حقایق و نکات ارزنده هم در پدیده ١۹ بهمن و هم در سخنهایی که به آن نگاه انتقادی دارند فهم شود. حال آنکه هر نظری در این رابطه را، اعم از پرخاشگری محض تا نقدهای درس آموز، باید خواند و به این یا آن درجه از هر کدام آنان بهره برد.
١۹بهمن را نه میتوان کوچک جلوه داد و نه که نیاز به عروج تا کهکشان دارد! “سیاهکل” در اندازه خودش بزرگ است و زنگ نشاطی در زندگی سیاسی مردم ایران بهمراه درد زایمان و تلخیهای رشد. جرقهای رخشان و متداوم در دل تاریکی استبداد برای بازتاباندن ایستادگی زمانه. با گر گرفتنش در سرعت و وسعت، و کوبیدن مهر و نشان خویش بر روند تحولات سیاسی کشور، بر غنای تجربه سیاسی مردم این سرزمین افزود. حماسه – درامی تاریخی، که نه نفی شدنی است و نه لزومی به تقدیس مذهبی گونه دارد؛ رخدادی شگرف با تاثیرگذاری مهم که نیازمند تحسین و نقد همزمان است.
قصد این نوشته اما نه درنگ بر خود ١۹بهمن و یا سنجش نقادانه فلان کوبیدنها و یا بهمان ستایشها و حتی درونمایه نقدهای تامل برانگیز آن، بلکه مبتنی بر سوگیریهای صورت گرفته، ارائه یک دستهبندی سیاسی بر حسب پس زمینه هاست. نوشته در میدان داوری نسبت به آن رخداد تاریخی، تمرکز را بر سایه روشنهای سیاسی گذاشته است چرا که از منشور آنها انتخابهای سیاسی رخ مینمایند.
١) نگاه اول و چکیده استدلال آن
مبارزه مسلحانه از همان “سیاهکل” غلط بود و در ادامهاش تماماً مضر. خطا بودنش هم نه بخاطر به کارگیری سلاح که روشی است فرع بر اصل سیاست، بلکه از این جهت که هدف استراتژیک و استراتژی سیاسی را اشتباه برگزید. بنا به این موضعگیری، خطای “سیاهکل” همانا در ندیدن خطر واپسگرایی رو به رشد بود و اینکه توش و توان فدائی خلق صرف سرنگونی قدرتی شد که گرچه دیکتاتور بود اما به عنوان جریانی همروزگار، تجدد را نمایندگی میکرد. از دید این نگرش، هر استراتژی مبتنی بر هدف سرنگونی شاه، خواسته یا ناخواسته در خدمت روندی قرار میگرفت که در ستیز آگاهانه با مدرنیزاسیون پهلوی قرار داشت و هم از اینرو ١۹بهمن جاده صاف کنی مهلک برای مهلکه ٢٢ بهمن شد! بنا به این نگاه، استراتژی سیاسی نیروی ترقیخواه در قبال سلطنت پهلوی می بایست متوجه دموکراتیک کردن مدرنیزاسیون جاری و کوشش در راه اصلاح پروسه نوسازی میشد و نه تولید پروژه برای قطع آن. اصلاحی که، در کادر حقوقی قانون اساسی مشروطیت و بر بستر مبارزه رفرمیستی امکان تحقق داشت. استراتژی سیاسی این نگاه در برابر رژیم شاه، “تغییر در حکومت” و “تغییر رفتار” شخص دیکتاتور بود که خود را در دو راهکار هر دو بی فرجام نشان داد.
١.١) اصلاح رژیم از طریق تسخیر فرهنگی و اداری آن، و تلاش بردبارانه از درون برای آنکه جریان خشونت طلب سیستم منزوی شود. همانی که داریوش همایون و عالیخانی و همانندهای از قبل متعلق به نظام از یک طرف و پرویز نیکخواه، جعفری، احسان نراقیهای بعداً جذب شده به نظام از طرف دیگر در پیش گرفتند و سرانجام هم از پایوری “رستاخیزی” شاهنشاه آریامهر سر درآوردند.
١.٢) اصلاح از طریق قهر کردن با رژیم و اعتراض سیاسی منفعل علیه دیکتاتوری تا روزگار تن دردادن شاه به رفرم فرا برسد! همانی که عمدتاً منتسب به بقایای جبهه ملی است و معروف به سیاست انتظار! تاریخ اما نشان داد که جامعه ناراضی منتظر نمیماند و منفجر که شود همه را زیر میگیرد.
نکته گرهی در چنین نگاهی و در وجود هر دو روش تاکتیکی، عدم فهم روح زمانه دو دهه ۴٠ و ۵٠ بود. رضا شاه مدرنیزاسیون مبتنی بر چماق را زمانی به اجرا گذاشت که بخش بزرگی از روشنفکران برخاسته از دل مشروطیـت، خود به اختیار و پیشاپیش آن را به قزاق مقتدر تفویض و توصیه کردند. حال آنکه دیکتاتوری شاه مدرن، قاتل روان زمانه از آب درآمد که جز روحیه مشارکت خواهی روشنفکران در امور کشور نبود. پدر، تراژدی مشروطیت بود و پسر، کمدی زمینه ساز اسلامگرایان!
٢) نگاه دوم و نوع تبیین آن
حرف این نگاه چنین بود و هست: دیکتاتوری رو به عروج شاه بود که با بستن هرگونه منفذ سیاسی، استراتژی براندازی را نه فقط در دستور کار مخالفان دیکتاتوری قرار داد، عموم ملت را سوی شورش راند. در این دید، ایراد نه در استراتژی براندازی چه در حین و چه نتیجه آن، بلکه درتوسل به مبارزه مسلحانه بود! از نظر این نگاه، مشی مسلحانه هزینه تحمیل کرد، اتلاف نیرو در پی داشت و “بقاء” نیروهای بالفعل و بالقوه را به خطر انداخت. لذا، به مبارزه علیه دیکتاتوری هرچه بیشتر خصلت سلبی داد، منجر به خشن تر شدن فضای سیاسی شد و امکان فعالیت در میان توده را فرو کاست. مطابق این نگاه، همانا تضعیف امکان روشنگری بود که باعث شد واپسگرایان اسلامگرای صاحب نفوذ در توده سنتی، میوه بچینند و به قدرت برسند. در اینجا دو نوع مواجهه کارکردی داریم.
٢.١) گروهی از اینان، کسانی هستند که زیر پرچم خشونت پرهیزی، قهر را چه در دیروز و چه در امروز رد میکنند ولی استراتژی براندازی در قبال رژیم شاه را درست ارزیابی کرده و گذر از جمهوری اسلامی را اشتباه و ماجراجویی می دانند. از نظر اینان استراتژی معقول در برابر حکومت دینی مستقر، اصلاح طلبی و تغییر در حکومت است، در برابر شاه ولی حتماً نیاز به تغییر حکومت بود. کینه آنها به رژیم شاه و نوعی از عاطفهشان به حکومت دینی در پیوند درونزاست. از منظر سیاسی، اینان درست نقطه مقابل آنانی قرار دارند که از سیاهکل اظهار برائت میکنند و در لفظ یا عمل به پدیده اجتماعی – سیاسی “آن خدابیامرز” میپیوندند. فقط باید تصریح کرد که اگر اهل برائت “تغییر در حکومت” شاه را با این توضیح میدهد که آن دیکتاتور قانون اساسی مورد ادعایش را نقض میکرد، مدافعان مشی “تغییر در رفتار رهبر و تغییر در حکومت جمهوری اسلامی” اما بر این واقعیت چشم می بندند که استبداد ولایی، واقعاً هم حقوقی (قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه) عمل میکند!
این رویکرد تهی از هرگونه استدلال حقوقی، به اصطلاح “واقع بینی” پراگماتیستی و در اصل تناقضات سیاسی خود را با تائید صریح یا ضمنی عملکرد “ضد امپریالیسم” حکومت دینی و نیز “چند جناحی” بودن آن توضیح میدهد. اولی نشانگر نوعی از “اشتراکات ارزشی” میان خود با کل حکومت دینی و دومی “مشترک” دیدن خود با جناحی از همین حکومت. داستانی به قدمت عمر جمهوری اسلامی: ۴ دهه به خواب رفتن یا خود را به خواب زدن! (انقلابیون علیه شاه و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی)
٢.٢) بخش دیگری از ناقدین مبارزه مسلحانه چه برای دیروز و چه در امروز، استراتژی تغییر حکومت را هم برای حکومت شاه معتبر میدانند و هم در مورد جمهوری اسلامی. اما این دسته، در عمل طیفی از تفاوتها و عمدتاً هم متبلور در دو رویکرد را در بردارد.
٢.٢.١) یک رویکرد در آن اصرار بر مخالفت هم وزن با جمهوری اسلامی و “بیگانه” زورگو دارد. رویکردی که گرچه در آرمان و جهتگیریهایش، علیه استبداد و سلطه پابرجاست ولی تا به اتخاذ سیاست زمینی میرسد یا منفعل میماند و یا سرگردان میشود. جریانهایی همواره رنجور از نداشتن تاکتیک مبارزاتی نافذ در روز (نمونه شاخص آن برخی جریانات و رفقایی از چپ).
٢.٢.٢) دیگری اما عمدگی را در مقابله با امپریالیسم میبیند و دیر یا زود و ولو ناخواسته، عملاً همسوی جمهوری اسلامی “بیگانه” ستیز میشود (نمونههای آن را در تفکر سنتی “تودهای” موجود در تشکلهای جدا از هم میتوان دید).
٣) نگرش سوم
بر آنست که موضوع مرکزی سیاست در ایران آن زمان مبارزه با رژیم دیکتاتور شاه برای آزادی و دموکراسی به عنوان نیاز مبرم جامعه بود و جایگاه سیاسی هر نیروی ترقیخواهی را همین انتخاب تعیین میکرد. این نگرش حقانیت مبارزه فدائی خلق علیه استبداد را زیر پرسش نمیبرد اما گرفتاری آن در فهم معیوب از دموکراسی را به نقد میکشد. این نگاه، پابرجا بودن در برابر رژیم دیکتاتوری شاه و گشودن جبهه علیه آن را همان اندازه لازم میداند که در همین امروز بازکردن جبهه دموکراتیک در قبال استبداد دینی جمهوری اسلامی. این نگاه می خواهد جبهه ضداستبدادی در اکنون ایران از طریق مبارزه سیاسی جامعه محور شکل بگیرد اما به لحاظ کارکردی شاخص در دو رویکرد.
٣.١) یک رویکرد در شرایط ویژه امروز برای گذر مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به دموکراسی سکولار بر مبارزه سیاسی و مدنی تاکید دارد و بر پرهیز از خشونت اصرار می ورزد. کاربرد سلاح برای دفاع از خود و تبلیغ را مسئله آن روزگار میداند و نه امروز (جریانهایی از تحول خواهان پایبند به گذر از جمهوری اسلامی به سکولار دموکراسی از چپ دمکرات تا لیبرال دموکرات).
٣.٢) دیگری اما مبارزه مسلحانه به عنوان استراتژی را، هم برای دیروز درست میداند و هم امروز. این استراتژی در تحلیل نهائی چیزی نیست مگر فقط خودم! (شاخصترین نماینده آن مجاهدین خلق).
جمع بست!
آنچه که آمد البته در میدان سیاسی عیناً به همین تفکیک شدگی نیست که شرحش رفت. میان این تقسیمات قسماً تجریدی، درهم آمیزیها وجود دارد که درخور توجه است. نیز اینکه نگاه به مسئله در این نوشته صرفاً از وجه سیاسی است وگرنه اصل مطلب انتخابهای اجتماعی و برنامهای است و داوری بنیادی و پایدار را هم باید بر موضوع ارزشها و برنامهها استوار کرد. نگارنده در این نوشته خود فقط و تعمداً در سیاست مانده است و آنهم در محدوده جریانهایی که با ١٩ بهمن تماس میگیرند.
در آئینه ١٩ بهمن اما چه میبینیم؟ فقط منحصر است به فداکاری و تهور برای درهم شکستن حماسی سکوت سیاه دیکتاتوری؟ هیچ ایرادی بر این برآمد غروربرانگیز وارد نبوده و نیست؟ اگر عیب داشت، عیبش به چه بود؟ به شلیک کردن و گزینش مبارزه مسلحانه، به انتخاب اجتماعی با آرمان سوسیالیسم، یا به کژیها و نارساییهای برنامهای تا در سیمای چپ دموکرات عمل کند که نکرد؟ آیا بهتر نیست ١٩ بهمن را از چنگ دوگانه تحقیر و توهین از یکسو و تقدیس و شوریدگی از سوی دیگر بیرون کشید و آن را از اسارت در چنگ غوغاسالاری نجات داد؟ شایسته آیا این نیست که به جای شلوغ کردنها درباره جنبشی اندیشید و باز اندیشید و به نقد علمی آن برآمدی برخاست که پنجاه سال دوام آورده است؟
بزرگداشت و گرامیداشت ١٩ بهمن به ویژه در پنجاه سالگی آن، یک وظیفه اجتماعی، سیاسی و تاریخی بود و هست نه سزاوار انگ خوردن “عاشورا سازی”. در همانحال اما این بزرگداشت را کش دادن برای ماهها، “اربعین” سازی از آنست و زیست در گذشته بجای درگیر شدن با امروز! روح سیاهکل و جان چریک فدائی دغدغه رفتن به جلو داشت و نه سودای درجازدن. نان خوردن از گذشته، خطاست و جفایی همزمان در حق هم دیروز و هم امروز. اکنون را با مصالح کنونی باید ساخت. نه شیفتگی به سیاهکل ره بجایی میبرد و نه برائت از سیاهکل نوسازی بار میآورد. اولی تن دادن به پوسیدن در قدیم و دومی رجعت به کهنهای رخت بربسته.
برخوردها با ١٩ بهمن، سیاست برای اکنون را در خود دارد: از عاطفه به نظام پیشین و بیزاری از جمهوری اسلامی تا خشم علیه شاه و عطوفت به این نظام؛ و در تمایز با این دو، طیف گستردهای که هم سلطنت و هم ولایت را نفی میکند.
بهزاد کریمی
٢۵بهمن ماه برابر با ١٣ فوریه ٢٠٢١
سلام بهزاد عزیز، نوشتهای: بزرگداشت و گرامیداشت ١٩ بهمن به ویژه در پنجاه سالگی آن، یک وظیفه اجتماعی، سیاسی و تاریخی بود و هست نه سزاوار انگ خوردن “عاشورا سازی”. در همانحال اما این بزرگداشت را کش دادن برای ماهها، “اربعین” سازی از آنست و زیست در گذشته بجای درگیر شدن با امروز!
با توجه به اینکه فقط شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) برنامهی چند ماهه برای پاسداشت پنجاه سال جنبش فدایی دارد، پس روی سخن تو با ما و برنامهی اعلام شده از طرف ماست. اگر به اعلامهای چندبارهی ما در این باره دقت کرده باشی، حتما شنیدهای و خواندهای که این برنامه بزرگداشت صرف سیاهکل نیست، بلکه نیم قرن پویایی و تداوم جنبش فدایی را در یک پروسهی چندماهه به ارزیابی مینشیند. تعجب میکنم که این تفاوت را نادیده گرفتهای. به ارزیابی نشستن، تامل کردن و نگاه دوباره به راه رفته، ویژگی همیشگی ما فداییان بوده و هست. پس چه مناسبتی بهتر از نیم قرن تداوم یک جنبش برای ارزیابی دوباره از آن در تمام این پنجاه سال و از جنبههای گوناگون و نه فقط هشت سال جنبش چریکی. ای کاش پیش از صدور حکم اربعینسازی، یک بار دیگر اعلامهای ما را میشنیدی و یا از ما رفقایت میپرسیدی که برنامهی این چند ماهه چیست. با احترام پروین
اقای کریمی خودتان از کدام گروهید تا جاییکه ما میدانیم طرفدار اصلاح تدریجی وایدئو لوگ این گروه دوم اید
آقای بهزاد کریمی تیتر مقاله تان که اشتباه است «در» را سرجایش نگذاشتی. «در»را لطفا بگذارید سرجایش
بهزاد کریمی گرامی،
حداقل از شما انتظار نشستن بین دوصندلی کمتر می رفت. مقاله مورد اشاره تان را هم خواندم، با پوزش از صراحت بگویم که فقط توجیه کرده اید. همان قالب قدیمی و پوسیده که یک چپ بی منطق را در مقابل یک راست بی منطق می گذارد و خودش بعنوان نماینده علم و منطق مدال ها را بر گردن خود می افرازد.
“واقعیت زمانه خود” در توضیح چرایی پدید آمدن پدیده ها درست، ولی در بررسی آن فاقد اهمیت است. بررسی پدیده ها نه از شرایط که از اصول و پرنسیپ ها ناشی میشود. اتکا به واقعیت زمانه فراموش کردن پرنسیپ و اصول است و هر اقدامی را (که طبیعتا” بر بستر واقعیت زمانه خود” شکل گرفته توجیه می کند. آدم سوزان هیتلر بر واقعیت زمانه خود بر تبرئه شان تاکید دارند و جمهوری اسلامی بر واقعیت چمدان های دلار حماس برای گرسنگی خودکشی و خودفروشی فرزندان ایران.
مبارزه چریکی بمثابه مبارزه مسلحانه جدا از توده همیشه نادرست و همیشه زیانبار بوده و هست و خواهد بود.
بزرگداشت شهادت شریف ترین و جسورترین فرزندان این آب و خاک هم مسئله ای مطلقا” جدا از بررسی سیاهکل و مشی چریکی فدایی-مجاهد است، اشک مردم را در می آورید که چه بشود؟
نسل شما بازگو کردن حقایق به نسل جدید را بدهکار است، صد سال دیگر برای همه شما ها آرزوی سلامتی دارم ولی واقعیت اینکه زمان زیادی هم ندارید.
یاد جانباختگان سیاهکل گرامی باد
۵۰ سال گذشت که در سراسر ایران چنین شنیدیم:
آن که می گفت حرکت مُرد در این وادی خاموش و سیاه ، برود شرم کند.
مویه کن بحر خزر
گریه کن دشت کویر
پیرهن چاک بده
جنگل سرخ گیلان
قلب خود را بِدَر ای
قله سر سخت البرز
پانزده مرد دلیر
پانزده جان به کف
دست در آوردگه رزم عظیم
پانزده حیدر رزمنده پاک
……….
این سروده فقط چندی پس از نمایش های تلویزیونی سرشکنجه گر ساواک پرویز ثابتی
که از بیش از یک میلیون مامور ساواک دم میزد که اجازه نمی دهند اتفاقی در ایران بیفتد.
در سراسر ایران بعداز رخداد سیاهکل رایج بود.
یکی شان را کم می کردید، پانزده حیدرتان عین چهارده معصوم می شدند.
لااقل وقتی به فرهنگ عاشورایی تشبیه تان می کنند اعتراض نکنید.
حیف از آن شیرانی که رفتند تا شما نوحه سرایشان شوید.
با سلام خدمت آقای بایاک مهرانی. نظر به درخواست شما از اینجانب مبنی بر ابراز نظر پیرامون ۱۹ بهمن سیاهکل و جنبش فدائیان خلق با استناد به نظریه پردازان اصلی این جنبش، توجهتان را به نوشتهام با عنوان “دیروز را باید در واقعیت زمانه خود به داوری نشست” جلب میکنم. این نوشته به درخواست “سایت رادیو زمانه” تهیه شد و در آن سایت قابل دسترس است. البته بعداً هم در سایت “به پیش” در آدرسی که در زیر میآِید بازپخش گردید. لازم به تصریح است که من در نوشته حاضر که از دید شما گذشته است موضوع را صرفاً از نقطه نظر صف بندیهای سیاسی نهفته پشت ۱۹ بهمن و سالگرد آن بررسیدهام. موفق باشید.
https://bepish.org/node/4901
شیوه مبارزه را شرایط مادی جامعه،توانایی و صف آرائی طبقاط در زمان خود تعیین می کند!
مبارزه مسلحانه یکی از شیوه ها بود که سازمان مجاهدین خلق ،سازمان فدایی خلق و سازمانهایی هم مطلق به مذهبیون سنتی بکار گرفتند و نقطه اوج مبارزه علیه حکومت دیکتاتوری شاه شد که نا تمام ماند. و ترمز شد.چونکه مبارزه سیاسی با رهبری مذهبیون توانایی بیشتری برای ادامه داشت وبا بخش نظامی خود که بعد ها سپاه را ساخت، ادامه داد و عناصر دیگر را هم از سر راه برداشت.
مسلما اگر خمینی بخش خیابانی را آنچنان قوی در دست نمی داشت ،مبارزه مسلحانه ادامه می یافت و سر نوشت کشور طوری دیگر رقم می خورد.
حال آن رهبری اجتمایی را نداریم و آن مبارزان مسلحانه را هم نداریم.
سوال را از گذشته باید بیرون آورد.
چگونه باید اکنون عمل کرد ؟
مبارزه مسلحانه بخشی از مبارزه به احتمال بالا بجای خود می ماند ،حال باید به فکر چگونگی آن بود که یکدستی و سازماندهی شایسته ای را بیابد ،آیا اپوزیسیون این توانایی را دارد؟
بخش خیابانی و مبارزه مردم معترض را باید تقویت و سازمان داد و همه گیر کرد، تا بتوان دوباره انقلابی را به واقیعت رساند ،آیا اپوزیسیون این توانایی را در خود می بیند!؟
یا به رفرم ،راهی متلاطم تر و شاید پر هزینه تر باید تسلیم شود!
در هر حال تشکیل یک جبهه قوی اپوزیسیون امکانات را میتواند بررسی کند و به نتیجه برساند.
آقای بهزاد کریمی ،
«جمع بست» شما بدون مراجعه به نظرات بنیان گزاران سازمان و کسانی که در پروسه فاصله گیری از مشی مسلحانه و کسانی که بعداز انقلاب انشعابات را نمایندگی کردند و کسانی که مورد انتقاد شما قرار گرفتند کمی شبیه «کلی گوئی» بنظر می رسد که آدم نمی تواند کاری با این نوشته بکند.
برای من که نوشته دیگران را نیز در این روزها در مورد سیاهکل خواندم. د رمورد بعضی واقعا شگفت زده شدم. دو مورد را که شاید شما هم خوانده باشید ذکر می کنم.
حسن این دومورد این ست که آدم می تواند با نویسندگان وارد بحث و گفتگو شود و به نقل قول های آنها انتقاد نماید.
برخورد اول ـ حماد شیبانی
بعداز ۵۰ سال در مورد سیاهکل و شکل گیری سازمان مفصل نوشته و به گزاره زیر استناد می کند:
[ …. و بالاخره در نوشته راهگشایی که محصول کار جمعی گروه احمدزاده است و «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» نام دارد و در سالهای اولی شروع مبارزه مسلحانه همراه با نوشته کوتاه امیرپرویز پویان در «رد تئوری بقاء»، مانیفست سازمان چریکهای فدایی بود، با این جمعبندی مواجهیم:
« …. اگر انقلاب بورژوائی (کلاسیک) مقارن بود با گسستن قید و بندهای فئودالی از دست و پای تودههای شهری، مقارن بود با لغو عوارض سنگین فئودالی، مقارن بود با رقابت آزاد صنایع، در اینجا “انقلاب سفید” درست مقارن بود با سرکوب تودهای شهری، درست برابر بود با تحکیم آن قدرت مرکزی که سالها و سالها تودههای شهری را در بند نگهداشته بود، درست در جهت تحکیم سلطه امپریالیستی و منافع انحصارات امپریالیستی، درست در جهت سرکوب هر چه بیشتر صنایع ملی، بورژوازی ملی، خرده بورژوازی صنعتگر و کاسبکار و تشدید هر چه بیشتر استثمار پرولتاریا صورت میگرفت. شهر سالها بود که ظلم و ستم و فقر ناشی از سلطه امپریالیسم را تجربه میکرد و حافظ این سلطه همان قدرتی بود که اینک “انقلاب سفید” را برپا میکرد. اگر در یک انقلاب بورژوائی (در اروپا) برای تودههای تازه از بندرسته لازم بود دهها سال شرایط نوین را تجربه کنند تا قید و بندهای تازه و سلطه جابرانه نوین را بر خود حسّ کنند، در اینجا تودههای شهری همه را از قبل میدانستند و حوادث اوایل سال ۴۲، به ویژه ۱۵ خرداد، پاسخ به ادعاهای رژیم بود و اگر پس از آن اوج مبارزه فرونشست نه به خاطر باور کردن دروغهای رژیم بلکه به خاطر سرکوب قهرآمیز مبارزه بود. …….» ] پایان نقل قول از نوشته ی حماد شیبانی در سایت زمانه
از این گزاره می توان نتیجه گرفت:
یک ـ در ادبیات سازمان چریکهای فدائی خلق از ابتدا نسبت به غائله ارتجاعی ۱۵ خرداد نگاهی جانبدارانه وجود داشته ست. پس کسانی که انتقاد می کنند حق دارند !
دو ـ حماد شیبانی بعداز ۵۰ سال با فراز و نشیب ها حتی امروز از کنار این موضوع می گذرد
آیا او این نوشته های را مثل ۵۰ سال پیش قبول دارد؟
برخورد دوم ـ اصغر ایزدی
اصغر ایزدی چریک فدائی خلق و زندانی سیاسی در رژیم گذشته که از مشی مسلحانه در زندان فاصله گرفت و بعداز انقلاب در سازمان راه کارگر فعالیت نمود.او پا را از حماد شیبانی فرا تر می گذارد و امروز می نویسد:
[ ..۳-یکی از مهمترین درسها از جنبش چریکهای فدائی خلق، بهویژه در سالهای نخستین آن، فقدان روحیه و تفکر فرقهگرایانه بود. اینکه آن جریان بهمثابه یک حزب و سازمان وارد عرصه مبارزه نشد و خود را چریکهای فدائی خلق و نه سازمان چریکهای فدائی خلق نامید، نه ناشی از بیاطلاعی آنان از مفهوم حزب و سازمان، و نه ناشی از فروتنی، بلکه مشخصه خصلت جنبشی آنها و آگاهی به آن بود. آنان خود را جزئی – هر چند بنیانگذار و آغازگر— جنبشی تلقی میکردند که همه کسانی که با قلم و قدم و هرگونه حمایت مادی و معنوی که به آرمان چپ (کمونیسم) و حقانیت شیوه مبارزه مسلحانه وفادار میبودند، در برمیگرفت و همه آنها میتوانستند خود را متعلق به جنبش چریکهای فدائی خلق بدانند و در مسیرآن به مبارزه خود معنا بخشند. پس از انقلاب با سردرآوردن دیگر سازمانهای بزرگ و کوچک، دیواری دور خود کشیدند، و بدترین نوع فرقه گرائی در میان سازمانهای چپ انقلابی و رادیکال ریشه دوانید و آنها هیچگاه نتوانستهاند از فرقه گرائی رهائی یابند….] پایان نقل قول از نوشته ی اصغر ایزدی در سایت زمانه
نگارنده و دوستانم در همان سال ۵۰ نیز این موضوع را نمی توانستم قبول کنم که : «اینکه آن جریان بهمثابه یک حزب و سازمان وارد عرصه مبارزه نشد و خود را چریکهای فدائی خلق و نه سازمان چریکهای فدائی خلق نامید، نه ناشی از بیاطلاعی آنان از مفهوم حزب و سازمان، و نه ناشی از فروتنی، بلکه مشخصه خصلت جنبشی آنها و آگاهی به آن بود. آنان خود را جزئی – هر چند بنیانگذار و آغازگر— جنبشی تلقی میکردند که همه کسانی که با قلم و قدم و هرگونه حمایت مادی و معنوی که به آرمان چپ (کمونیسم) و حقانیت شیوه مبارزه مسلحانه وفادار میبودند..»
توجه کنیم ! « همه کسانی که با قلم و قدم و هرگونه حمایت مادی و معنوی که به آرمان چپ (کمونیسم) و حقانیت شیوه مبارزه مسلحانه وفاداربودند»
ولی آنها که به حقانیت شیوه مبارزه مسلحانه وفادار نبودند بسیار بودند و به اپورتونیسم متهم می شدند !
در جزوه « مبارزه مسلحانه تئوری رد بقاء » دیگر اشکال مبارزاتی اصلا مورد قبول واقع نمیشود و شعار «تنها ره رهائی جنگ مسلحانه » از آن بیرون کشیده شد و هنوز بعضی از فادائیان در حرف آنرا قبول دارند.
حرف من این ست که آقای ایزدی که در زندان از مشی مسلحانه فاصله گرفت امروز چگونه این مطلب را راحت می نویسد؟
با توجه به مطالب بالا از آقای بهزاد کریمی در خواست می شود که بهتر ست مطالب خود را به مرجع هائی از کسانی که مورد انتقاد قرار گرفتند ، اسناد سازمان و بنیان گزاران و ناقلان اندیشه های مختلف مستند کند که مفید تر واقع خواهد شد
با احترام
بایاک مهرانی
بخاطر اشتباهات تایپی صمیمانه پوزش می خواهم
با احترام
بابک مهرانی
بایاک مهرانی آیا شما فکر می کنید که ادعاهای رژیم شاه درست بود؟ یعنی کارگران و دهقانان به آرزوهایشان رسانده بود؟ و اگر جنبشی نبود از این بود که شرایط عینی انقلاب وجود نداشت و نه اینکه عامل سرکوب باعث سکون و سکوت شده بود. و آیا فقط توده های کارگر و زحمتکش برای اینکه خمینی اعلام مخالفت کرده بود “حوادث اوایل سال ۴۲، به ویژه ۱۵ خرداد، پاسخ به ادعاهای رژیم بود و اگر پس از آن اوج مبارزه فرونشست نه به خاطر باور کردن دروغهای رژیم بلکه به خاطر سرکوب قهرآمیز مبارزه بود. …….”، به خیابانها ریخته بودند؟ بعد هم در کجا کتاب امیر پرویز پویان و یا مسعود احمد زاده، اشکال دیگر مبارزه رد شده اند و” تنها” مبارزه مسلحانه اعلام شده است؟ در کتاب مسعود احمد زاده می خوانیم که : : «در اثر سرکوب و اختناق درازمدت حاکم بر زندگی تودههای ما، در اثر شکستهای پی در پی جنبشهای خلق ما، تودههای ما نه تنها در روستا، بلکه حتی در شهر بیش از پیش به این گرایش پیدا کردهاند که وضع موجود خود را تغییرناپذیر بدانند. آن “انبوه کهنسال ترس و خفت” در اینجا به نحوی جدی، “در برابر این قدرت کاری نمیتوان کرد” را به اعتقاد تودهها مبدل کرده است. ریشههای عمیق اعتقادات مذهبی، تسلیم در برابر وضع موجود و توکل به یک نیروی برتر که در آغاز به علت ضعف بشر در برابر نیروهای طبیعت به وجود آمده است، در اثر ضعف مردم در برابر قدرتهای حاکم بیش از پیش تقویت شده است. این اعتقادات ریشهدار را با حرف نمیتوان عوض کرد و قدرت سرکوبکننده موجود را با کلمات نمیتوان به مبارزه طلبید. تودهها را نمیتوان با تبلیغ سیاسی صرف به مبارزه کشانید. این طوری نمیتوان آنها را به شکستناپذیر بودن خودشان، به پیروزی محتوم متقاعد کرد. در بنبستی که تودهها در برابر آن قرار دارند، تنها عمل مسلحانه میتواند شکاف وارد آورد. امکان نابودی قدرت سرکوبکننده را در عمل باید نشان داد. پیشرو مسلح باید از خود قدرت نشان دهد تا تودهها را به قدرت خود متقاعد کند. آیا همه اینها به این معنی است که توده به خودی خود دیگر هیچ حرکت چشمگیری از خود نشان نمیدهد؟! نه، چنین نیست. در لحظاتی که کاسه صبر لبریز میشود تودهها نیز به حرکت درمیآیند، برخوردهائی پیش میآید؛ و نیز در اثر شرایط اختناق و ترور این برخوردها بیش از پیش با برخوردهای مسلحانه همراه میشوند. اما در اثر همین شرایط چنین جنبشهائی امکان وسعت پیدا نمیکنند و سرکوب میشوند.»، آنها باور داشتن که مبارزه می تواند زمینه ساز اشکال دیگر مبارزه طبقاتی شود. بله، آنها باور داشتند که کسانی که منتظر رسیدن ساعت مساعد هستد، اپورتونیست هستند و آنها باور داشتند که بدون مبارزه اشکال دیگر مبارزه نمی توانند در شرایط آن روز پیشرفتی داشته باشند. کسانی می گفتند که تعرض نکنیم تا باقی بمانیم، به نظر اپورتونیست بودند. آنها به باور من، راجع به مذهب هیچگونه توهمی نداشتند، در همین فاکت هم مشخص است. این را شما میتوانید، در این فاکت از نوشته رفیق پویان هم ببینید : “(خشمگین از امپریالیسم ، ترسان از انقلاب) که در نقد جلال آل احمد، به عنوان نمایندۀ اقشار خرده بورژوا (میانه) نوشته شده است، می نویسد: “آل احمد، به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطه با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا– دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوایی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهرا کمونیست شده بود، از صف به هم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را “خسی” دید که به “میقات” رفته است و نه حتا “کسی” که به “میعاد” رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد همچنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو و مارتینیک، همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب “سنت” به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار “احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست” به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرود می آورد.
بجای نوشتن عجولانه و آن هم امروز بعداز ۵۰ سال در مورد: « …..حوادث اوایل سال ۴۲، به ویژه ۱۵ خرداد، پاسخ به ادعاهای رژیم بود….»
بهتر ست کمی دقیق تر و عمیق تر با موضوع برخورد کنیم.
ماهیت حکومت برآمده از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای نبروهای سرکوب شده ی ملی و چپ شناخته شده بود و جنبش مقاومت از همان فردای کودتا در سراسر کشور وجود داشت. از ۱۶ آذر ۳۲ گرفته تا آخرین لحظه از حیات حکومت تمامیت خواه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷..
ولی این ها دلیلی نمی شود که نیروهای مترقی مخالف حکومت تمامیت خواه وابسته خصوصا نیروهای چپ روند تحکیم حکومت وابسته و دیگر نیروهای ارتجاعی که در کودتا با حکومت همراه بودند. و بعد هم بخاطر منافع قشری و عقب مانده ی خود دست به هر ترفندی میزدند را با دقت دنبال نکند. هرکس که با حکومت زاویه داشت که همدل و همراه ما نبود! اگر اینطور فکر نمی کردیم .گذشت آن زمان ها ولی امروز چزا؟
ـ در یهمن ۱۳۴۱ قانون اساسی و قانون انتخابات تغییر کرد تا حق رای در ایران همگانی شود و زنان نیز بتوانند در انتخابات رای دهند. این امر در اوایل قرن بیستم در سراسر جهان شتاب گرفته بود و با تاخیر شصت ساله در ایران صورت گرفت .
در ۶ بهمن ۱۳۴۱ حکومت تمامیت خواه می خواست همه پرسی اصلاحات خود را برگزار کند . این کار را با تبلیغات وسیع و با شرکت زنان که رای آنان هنوز محسوب نمی شد (آرای شمرده شد ه فقط بیش از ۲۰۰ هزار رای بود) اجزا نمود .
در صحنه ی سیاسی آن روز نیروهای جبهه ملی با شعار «اصلاحات آری ، دیکتاتوری نه ) با همه پرسی و حق رای زنان تعارضی نداشتند.
از حزب توده بعداز سرکوب ۲۸ مرداد در صحنه ی سیاسی خبری نبود و نیروهای چپ هوادار و مخالف حزب توده امکان علنی مبارزه نداشتند. بعضی نیروها مانند زنده یادان بیژن جزنی و حسن ضیاء طریفی در جنبش دانشجوئی با نیروهای جبهه ملی همراهی و همکاری می کردند.
نیروهای مذهبی دانشگاهی و درس خوانده از جبهه ملی جدا شده. نهضت آزادی و مهدی بازرگان بر خلاف تبلیغات امروز بعضی نیروهای پشیمان شده از انقلاب ، برای او که با اصلاحات حکومت میانه ای نداشت افسانه سازی می کنند که او را اصلاح طلب جا بزنند علیه کسانی که انقلاب بودند.
بهر صورت آنجه از همه پرسی ۶ بهمن تا غائله ارتجاعی ۱۵ خرداد صورت گرفت واکنش ارتجاعی خمینی و بازرگان با اعلامیه های جداگانه علیه حق رای زنان بود. روضه های خمینی علیه دیگر اصلاحات حکومت موسوم به «شاه و مردم » نیز بود که در روز عاشورا ( ۱۴ خرداد ۴۲ ) بجای عزاداری همه ساله با شعار های ضد حکومتی خصلت نمائی کرد.
فردای عاشورا در بازار تهران و سایر شهرهای ایران اعتراضات و عملیات خشونت با شروع ولی طبق معمول سرکوب شد.
حالا اگر شما آن کنش و واکنش های ارتجاعی حکومت و نیروهای مذهبی به رهبری خمینی را که تمام جزئیات آن شناخته شده ست را رنگ و لعاب «انقلابی» می دهید . خیال می کنید که در آن فرصت کودتاه یعنی از ۶ بهمن ۴۱ تا ۱۵ خرداد ۴۲ ؛ حکومت فرصت کرد که ادعای های اصلاحات خود را تبدیل به عمل کند و مردم در همان فرضت کوتاه فهمیدند که آن عملیات اصلاحی توخالی بود و به مبارزه علیه حکومت روی آوردند « بویژه ۱۵ خرداد» خب امر دیگری ست.
وظیفه ی حکومت وابسته به قدرتهای بزرگ بود که اگر ریگی به کفش نداشت، که داشت ! از همان روزی که بازرگان و خمینی علیه حق رای زنان اعلامیه صادر کردند . در باره ی آنها در رسانه ها و محافل فرهنگی آنروز علیه ارتجاع مذهبی افشا گری می کرد. تا مردم نسبت به ماهیت واقعی واکنش های خمینی وبازرگان آشنا شوند.
اراده ای وجود داشت که حکومت همیشه باید به هربهانه ای هر صدای مخالف و منقد را فقط با مشت آهنین پاسخ دهد. بحث آزاد و فعالیت آزاد احزاب سیاسی هرگز ٬٬
در ۱۵ خرداد ۴۲ به خاطر اغتشاشات نیروهای ارتجاعی مذهبی حکومت نظامی وضع شد وعلاوه بر خمینی و شرکای او تمام نیروهای شناخته شده ی جبهه ملی و چپ نیز بازداشت شدند. حکومت وابسته از اعتراض ارتجاعی نیروهای مذهبی برای سرکوب جنبش اجتماعی ۴۲ ـ ۳۹ نهایت سود را برد.
اگر شما هنوز فکر می کنید جنبش های اصیلی بین ۶ بهمن ۴۱ و ۱۵ خرداد ۴۲ متعلق توسط مردم و نیروهای مترقی و سکولار علیه حکومت وجود داشته ست . تردید نفرمائید و در اینجا اطلاع رسانی کنید.
ولی در تاریخ سیاسی ایران ۱۵ خرداد ۴۲ رنگ و جنس مذهبی محرم و عاشورا و خمینی داشته و خوشبختانه جنبش دانشجوئی ، روشنفکری و سیاسی سکولار در آن روز حضور نداشته اند.
این نوع دیدگاه های در اساس اصلاح طلبانه سیستم سرمایه داری ادغام شده ی در سرمایه داری که دیکتاتوری را در ذات خود دارد، هراسان از انقلاب و ناراحت و نه خشمگین از سرمایه داری دوران و دولت دیکتاتورش – رژین جمهوری اسلامی در حال حاضر هستند. این نوع دیدگاه ها در بهترین حالت، دموکراسی طلب و سرمایه دوست در یک جامعه ای هستند که دیگر اصلاح را نمی پذیرد و دموکراسی همین است که در آن به اجرا در می آید هستند، این دیدگاه ها متأفیزیک ناب را در خود به امانت گرفته اند با واقعیات جامعه سر و کاری ندارن و بطور کلی با کمونیسم بمثابۀ حرکت طبقه کارگر برای لغو – واژگونی نظام موجود اجتماعی و بنا بر این، با انقلاب کمونیستی که با قهر سازمان یافته ی پرولتری همراه است، یعنی دیدگاه مارکسی لنینی از تکامل و تغییر و تحول همراه موتاسیون – جهش اجتماع کاملا و بنیادا وداع کرده اند و برای همیشه درب انقلاب بمثابۀ وسیله ی دگر گونی بنیادی را بسته اند. زیرا که اصولا و اساسا به مبارزه طبقاتی باور ندارند تا ادامه آن را تا دیکتاتوری پرولتاریا، دولت کارگران سلاح بدست برای ریشه کنی جامعه طبقاتی و پایان طبقات و دولت و استثمار انسان انسان از انسان را حامل باشند. اینها ولی این قدر واقع بین هستند که نه زحمت به دریا زدن برای شکار مروارید را بخود دهند و نه در جوی باریک به دنبال آن گردند، اینها را میتوان جز هیچ نخواهان بشمار آورد. اما، جامعه سرمایه داری نسبتا پیشرفته ایران که ۲۴ میلیون کارگر دارد را، فقط میتوان با یک انقلاب ریشه ای و رادیکال، یک انقلاب قهری ، یک جنگ طبقاتی تمام عیار، فداکارانه و مصممانه از طرف طبقه کارگر و به حاشیه رانده شدگان دهها میلیونی، یک انقلاب اجتماعی که بنیاد جامعه امروزی را واژگون می کند و دولت کنونی را با تمامی دستگاه هایش درهم می شکند و دیکتاتوری پرولتاریا را بر خرابه های آن می نشاند، یا یک بار برای همیشه انسان را انسان کند، انسان را رها نماید و بسخن دیگر انسانی دگرگونه برای جامعه ای دگرگونه، جامعه کمونیست بیآفریند! به جلو سوق داد و از دیکتاتوری لجام کسیخته ی طبقاتی نجات داد و نه با دموکراسی طلبی ناکجاآبادی! یعنی در جا زدن! باید با خود سرمایه در افتد، آزادی در جامعه آزادی تکه تکه شده نیست، آزادی در ایران آزادی کامل و یا بزبانی دیگر آزادی در ایران با تعویض روبنا حاصل نمی آید بلکه با واژگونی کل نظام اجتماعی هم روبنا هم هم زیر بنا ، بدست آمدنی است.
انقلابی که کارل مارکس و انگلس در خاتمه مانیفست آن را بطور خلاصه چنین بیان نمودند :
” کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح و… حمید قربانی) وصول. به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! “، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.
جامعه ایران از ویژگی برخوردار است که دیکتاتوری بورژوائی را فقط میتوان با دیکتاتوری پرولتاریا جواب داد و نه با دموکراسی بورژوائی، این را نه خرده بورژوا می تواند فهم نماید و نه تمایلی دارد، بلکه از شنیدن اش تمام بدنش کهیر می زند و لرزه بر اندامش می افتد. توصیف حالا و روحیات این روشنفکر را می توان در این عبارت از امیر پرویز پویان یافت : “آل احمد، به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطه با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا- دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوایی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهرا کمونیست شده بود، از صف به هم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را “خسی” دید که به “میقات” رفته است و نه حتا “کسی” که به “میعاد” رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد همچنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو و مارتینیک، همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب “سنت” به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار “احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست” به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرود می آورد.
یا در جای دیگری در همان اثر می نویسد:
« دیالکتیک تحول جامعۀ ما، جامعه ای که در زمرۀ حلقه های متعدد امپریالیسم قرار دارد و بورژوازی ملی آن، زیر ضربات خُردکنندۀ بورژوازی کمپرادور و بوروکراتیک نیروی لازم را برای رهبری یک جنبش انقلابی از دست داده است و این کمک می کند تا تضادهای اجتماعی ناشی از وابستگی به امپریالیسم لزوماَ با یک انقلاب سوسیالیستی از میان برداشته شوند، او را نه فقط هراسناک ساخته بود، بلکه به حق امید استقرار حاکمیت سیاسی خرده بورژوازی میانه رو را به تمامی از او گرفته بود. چنین است که او بی آن که پیلۀ سنت را بدرد، به نهیلیسم هم می رسد. هر گونه حکومتی را نفی میکند و این آخرین تیر بی رمقی است که خرده بورژوازی ناامید از دست یافتن به قدرت سیاسی از ترکش ایدئولوژی خود پرتاب می کند. این را در “نون والقلم” به روشنی می توانید پیدا کنید.»، تأکیدهای دو فاکت از من هستند. آقای بهزاد کریمی کاریکاتوری جلال آل احمد می باشد!