ای ماهی ای سَخی ای ساعی ای سَبَق بُرده از نَفَسِ پاکِ مسیحایی
برایِ چنین کارِ سنگینی که داری
راهییِ کجایی و چهقدر حقوق دریافت میداری در هفته یا در ماهی؟
بارِ عزیزِ این زمین عظیم از کاشتنِ دست و پا و قلب
و دیگر اعضایِ شریفِ بدنِ انسانهایِ والا است
و زاییدنِ گَهگاهییِ گوهری شبچراغ هر سَحر از خاکی پاک
خاکی پاک اما بینبض و سرد و خاموش به نامِ گرامییِ خاوران سرمیزند
من سیروسام من مبارزهیِ روشنِ سیروزم که بیپیروزی
هر روز به سخنِ داغِ چایی و دلِ داغدارِ چاهی سلام
با محبتِ سفیدِ حبهای دردمند میکنم رد وُ بدل کلام
و خاطرهیِ خیزشِ باوقارِ ماهیای مرموز و مبارک را مینوشم
شور و شعبدهیِ ژرفا و شیرینکاریهایِ سطحِ دریا را مینویسم
و میروم به استخراجِ اعضایِ عزیزِ بدنِ شما از هر کرانهیِ این کیهان
میپرسم حقوقِ کارِ بیتعطیلِ گورها چند است؟
چرا در چهرهیِ چهچههزنِ مردهگان به جایِ چشم دو قند است
وصیت و فطرتِ کفنها وِلُو بر بُریدهگییِ یک بند است؟
ذاتِ نور را ذرهذره مورها با خود دارند به کجا میبرند؟
خدا به خاطرِ این همه اعدامها هفتهای چهقدر مزد دریافت میکند؟
چه کسی دلِ اجاق را روشن برایِ خوشآمدِ چایی سلام به سایهیِ استکانی
چرا اما نگاه به شبحِ استخوانییِ سیمرغی میکند؟
پیدا میشود آیا یک نوشته نوشتهای از دو فرشته
که به شغلِ ناشریفِ بیلکاری و جسدباری
به شغلِ شیون و شمشیربرداری مشغول نباشند؟ نمیدانم
فقط میدانم که تو آن ماهییِ انقلابی آن ماهییِ محبوب اما بیاتکایی
که ماهاش اعتنا و اعتماد و اعتقادی ندارد به خورشیدی که مشتِ درشتاش
از تبارِ تیره و تاریکِ مار سرشار از خون و خاراسنگ و خار
اما آهنگِ رنگارنگِ آوازِ قلباش
خالی از خاطرهیِ تلخ و تکاندهندهیِ طلوعِ سرد و مخوفِ خاوران است.