جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

وقایع افغانستان: توطئه یا شکستِ امپراطوری سرمایه؟ – ا. مانا

عده ای می اندیشند که ایالات متحده عمداً میدان را خالی نمود تا طالبان بار دیگر بر اوضاع مسلط گردد تا این نیروی بنیادگرا را در همسایگی چین و روسیه مستقر و آنها را با دشواریهایی مواجه گرداند. توجه نمی شود که سلطهٔ طالبان به نابودی نظمی می انجامد که ایالات متحده در دو دههٔ گذشته در افغانستان برپا نموده است

وقایع چند هفتهٔ اخیر افغانستان چنان تعجب برانگیز بود که گمانه زنی های بسیاری را دامن زد. کسانی با مدد جویی از تئوری توطئه، و دیگرانی با تحلیل هایی بسیار متفاوت، در صدد توضیح این وقایع برآمده اند. در حال حاضر نمی توان با قاطعیت گفت که آنها پاسخهای مناسبی برای سؤالاتی که به ذهن خطور می نمایند دارند. برای آنکه منظورم را روشنتر بیان نمایم این تحلیل ها را در پنج گروه، دسته بندی نموده و به اختصار به هر کدام می پردازم.

۱- تئوری توطئه: بنیادگرایی اسلامی در همسایگی چین و روسیه

 عده ای می اندیشند که ایالات متحده عمداً میدان را خالی نمود تا طالبان بار دیگر بر اوضاع مسلط گردد تا این نیروی بنیادگرا را در همسایگی چین و روسیه مستقر و آنها را با دشواریهایی مواجه گرداند. توجه نمی شود که سلطهٔ طالبان به نابودی نظمی می انجامد که ایالات متحده در دو دههٔ گذشته در افغانستان برپا نموده است. بر اساس آمارهای خودِ آنها در این سالها بیش از ۱۵۰،۰۰۰ نفر افغانی (نظامی و غیر نظامی)، و حدود ۶،۰۰۰ نفر از سریازان و پیمانکاران ایالات متحده جان باخته اند. بیش از دو تریلیون دلار از درآمدهای مالیاتی ایالات متحده در افغانستان هزینه شده است. حاصل این همه تلفات انسانی و هزینهٔ مالی در پیش چشمان جهانیان در چند روز کوتاه از بین رفت بدون آنکه کاری از دست ایالات متحده برآید. می توان این سؤال بجا را مطرح نمود که چرا توافق با طالبان نمی توانست در خلال مذاکرات دوحهٔ قطر حاصل گردد و آیا لازم بود که چنین لطمهٔ جبران ناپذیری به پرستیژ و موقعیت جهانی ایالات متحده وارد آید؟ چند روز از این ماجرا نگذشته، این سؤال مطرح گردیده است که آیا تایوانی ها تعهد ایالات متحده در حمایت از خود را جدی خواهند گرفت. برای همهٔ آنانی که ایالات متحده را حامی خود می دانند، این سؤال مطرح می گردد که آیا تضمینی هست که پیمان شکنی های مشابهی شامل حال آنان نشود. جهان هنوز از یاد نبرده است که ترامپ متحدین خود در سوریه، کردها، را در مقابلِ تجاوز نظامی ترکیه  تنها گذاشت. تکرار این وقایع به وجههٔ این کشور نزدِ متحدانش آسیب جدی می رساند.

۲- تئوری توطئه: خارج نمودن نیروهای ایالات متحده و ناتو و تمرکز آنها برای محاصره چین

 دیگرانی می اندیشند که ایالات متحده و ناتو در صددِ خارج نمودن نیروهایشان از افغانستان و خاورمیانه بوده تا آنها را در محاصرهٔ چین بکار گیرند. توجه نمی گردد که افغانستان یکی از کشورهایی است که حلقهٔ محاصرهٔ چین در آن تکمیل می گردد. از حدود هزار پایگاه نظامی ایالات متحده در سراسر جهان، تعداد بسیاری از آنها در اطراف چین و برای محاصرهٔ این کشور مورد استفاده قرار گرفته اند. رها نمودن و خروج از افغانستان، در حکم گسستنِ این حلقهٔ محاصره و نه تحکیم آن خواهد بود.

۳- تئوری توطئه: پاکستان طالبان را به قدرت بازگرداند

 بدون شک طالبان همیشه از حمایت بیدریغ ارتش و سازمان اطلاعات پاکستان برخوردار بوده است. با توجه به درهم تنیدگی اقتصاد پاکستان با چین، سرمایه گذاریهای متعدد چین در پاکستان و اهمیت حیاتی این سرمایه گذاری برای برون رفتِ پاکستان از بحران اقتصادی کنونی، حمایت پاکستان از طالبان نمی تواند متوجه اهداف ضد چینی باشد. این واقعیت که پاکستان برای محدود نمودن نفوذ هند در افغانستان خواستار بازگشت طالبان به قدرت بوده است کاملاً درست است و تأثیر پاکستان بر تحولات منطقه ای را تا حد معینی افزایش خواهد داد. پذیرفتن این امر که پاکستان برغم قدرتهای جهانی، و با نادیده گرفتن همهٔ آنها، توانسته باشد سیرِ تحولات کنونی افغانستان را به مسیرِ دلخواه خود هدایت نماید، دور از واقعیت است.

۴- تئوری توطئه: قطر در بازگشت طالبان نقش داشت

بخشی از آنچه در مورد پاکستان گفته شد قابل گسترش به قطر نیز می باشد و آن اینکه؛ اگر قطر توانسته باشد با نادیده گرفتن قدرتهای بزرگ بازگشت طالبان به قدرت را ممکن گرداند، با معادلاتی مواجهیم که بکلی تازگی دارند. برغم ثروت بی حد قطر و اینکه بخشی از آن می تواند هزینهٔ چنین طرحهایی گردد، این سؤال بی جواب خواهد ماند که پس از این موفقیت، قطر تأثیرگذارترین بازیگر صحنه سیاستهای جهانی خواهد بود؟ ورای محاسبات غلط سیاسی، که امکان آن بسیار بالاست، ظرفیت های تأثیرگذاری قطر بر مسائل منطقه از محدودیتهای خاصی برخوردار است که با هزینه نمودن تنها قابل گسترش نخواهد بود.

۵- قدرت یابی طالبان با حمایت چین و روسیه

عده ای نیز معتقدند که چین و روسیه بر بازگشت طالبان به قدرت سرمایه گذاری نمودند تا حریف (ایالات متحده) را از این کشور بیرون رانند. آیا بایدن هم با خروج شتابان از این کشور در پی همکاری با این طرح بوده است؟ اجماع در واشنگتن، از کابینهٔ ترامپ تا بایدن بر این خروج، در پی تقدیمِ نتیجه دلخواه به چین و روسیه بوده است؟ مخالفت چین و روسیه با تلاش چهل سالهٔ ایالات متحده در آفرینش و سازماندهی انواع گروههای بنیادگرای اسلامی (به گواهی بیانات مقامات بلند پایهٔ این کشور از هر دو حزبِ دمکرات و جمهوری خواه)، با چه توجیهی تغییر یافته و به حمایت از طالبان ختم گردیده است؟ برای این دو کشور که در گذشتهٔ نه چندان دور گرفتار تروریسم و بنیادگرایی اسلامی بوده اند، به قدرت رساندن طالبان ریسکِ توجیه ناپذیری است. منافع اقتصادی ناشی از احداثِ راه ابریشم جدید در افغانستان برای این کشور چنان عظیم و غیر قابل چشم پوشی است که هیچ دولتی در این کشور قادر به نادیده گرفتن آن نخواهد بود. برغم حدس و گمانهای خوش بینانه، بعید می نماید حاکمیت طالبانی قادر به تأمین امنیت سرمایه گذاریهای خارجی باشد. توسعهٔ سریع و فراگیر، حاصل از سرمایه گذاری های زیربنایی گسترده در افغانستان، تیغ دو لبه ای است که حاکمیت طالبان بر این کشور را با دشواریهای فراوانی مواجه می گرداند. همهٔ رژیمهای اقتدارگرایی که قادر بوده اند حد معینی از توسعه اقتصادی را ممکن گردانند، حکومتهای سکولار و غیر مذهبی بوده اند که در ظاهر امر با ضروریات و نتایجِ  توسعه اقتصادی سرِ ستیز نداشته اند.

چه سناریوی دیگری می تواند مطرح باشد

قدرتِ بلا منازع ایالات متحده از سال ۱۹۹۰ تا کنون موجب گردیده است تا بسیاری شکست پروژه های منتسب به آنها را غیر ممکن بدانند. برای همهٔ شیفتگان این ابرقدرت، هیچ اقدامی بدون بررسی و محاسبات دقیق شروع نگردیده و به همین دلیل تصور شکست و ناکامی در اقدامات دور از ذهن می باشد. حتی هنگامی که ناکامی هایی رخ داده، فقط در ظاهر امر و براساسِ طرح های از پیش تهیه شده و برای منظورهای خاصی بوده است. قدرت ایالات متحده بی پایان بوده و تغییری در این شرایط متصور نیست. این اندیشه تا چه حد با واقعیت همخوانی دارد؟

توجیه گران این سیستم هیچگاه قادر نبوده اند که دلایلی برای ناکامی در جنگهای کره، ویتنام، افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و همچنین از دست رفتن کنترلِ بخش های قابل توجهی از جهان (ایران، آمریکای جنوبی، آسیای جنوب شرقی و ….) ارائه و بسادگی ادعا نموده اند که هر تغییری، در ظاهر بر خلاف منافع ایالات متحده، از منطق خاصی پیروی و فقط با ارادهٔ خود این کشور ممکن گردیده است. افغانستان و عراق که در دو دههٔ گذشته اشغال گردیدند، از کنترل خارج و جای تعجب نخواهد بود که در آینده به بلوک بندیهای متفاوتی بپیوندند. پاسخی برای این سؤال که چگونه سهمِ این ابرقدرت از اقتصاد جهان در مدتی نه چندان طولانی، از ۳۰٪ به حدودِ ۲۰٪ کاهش یافته، در دست نیست. این پدیده نه فقط در مورد ایالات متحده، که کُلِ کشورهای سرمایه داری را شامل می گردد.  کشورهای مرکزی دنیای سرمایه داری در خلالِ چهار دههٔ گذشته، و در روندی به ظاهر برگشت ناپذیر، روز بروز مناطق نفوذ و بازارهایشان را در رقابت با قدرتهای نوظهور به آنان واگذار نموده اند.

کیشور محبوبانی، سفیر پیشین سنگاپور در سازمان ملل، در سخنانی به هنگام معرفی آخرین کتابش، از هنری کسینجر نقل قول نمود که مشکل عمدهٔ ایالات متحده در رقابت با چین فقدان سیاستی راهبردی است. البتهِ این امر فقط مختص روابط با چین نبوده و قلمروهای دیگری را نیز شامل می شود. کافی است بیاد آوریم که ایالات متحده برای چهار دهه همهٔ توان خود را در گسترش پروژهٔ جهانی سازی بکار گرفت و به یکباره (همزمان با ظهور ترامپ در صحنهٔ سیاست) با چرخشی دور از انتظار به سیاستهای حمایتی روی آورد. حاکمیت متناوب احزاب دمکرات و جمهوریخواه،  فسخ مصوبات دولتهای رقیبِ پیشین ، تغییرهای چشمگیر در رویکردهای اقتصادی که اتلاف منابع عظیمی را در پی دارد، نمونه های دیگری از نبود سیاستهای راهبردی در نزدِ حاکمان این کشور است. شاید به تصمیم ناگهانی برای خروج فوری از افغانستان باید از این زاویه نگریست.

سخنان بایدن که فقط چند روز قبل از وقوع حادثه، کنترل طالبان بر همهٔ افغانستان را غیرممکن اعلام نمود، بارها از کانالهای گوناگون تلویزیونی پخش گردیده است. به این اشتباه فاحش، باید اظهار نظرهای او و بلینکن، وزیر امور خارجه، در مورد ناممکن بودن هرگونه تشابهی بین خروج از سایگون و کابل، را اضافه نمود که تنها به چند روز زمان نیاز بود تا خلافش اثبات گردد. همهٔ اینها نشان از ارزیابی بغایت غلط از اوضاع دارد که از همان فقدان راهبرد ناشی می گردد. جالب است بدانیم که نوام چامسکی در مصاحبه ای با لورنس کراس، دو ماه پیش از تصرف افغانستان بدستِ طالبان، در تجریه و تحلیلی واقع بینانه تقریباً عین سناریویی را که اتفاق افتاد مطرح نموده بود بدون آنکه به همهٔ اطلاعاتی دسترسی داشته باشد که بلاشک بایدن و بلینکن در اختیار داشته اند!

نانسی لیندِس فارن و جاناتن نیل در مقاله ای با عنوانِ «پایان اشغال» که در ماه اوت در سایتِ annebonnypirate.org منتشر نموده اند اتفاقات اخیر را پیروزی طالبان دانسته و خاطر نشان ساخته اند که : « این یک پیروزی نظامی و سیاسی برای طالبان است….. طالبان برای بیش از ده سال کنترلِ روستاهایی بیشتر و شهرهایی را در دست گرفته است. آنان در دوازده روز اخیر همهٔ شهرها را به تصرف خود درآوردند…….. این یک پیشروی برق آسا از میان دیگر شهرها بسوی کابل نبود. مردمی که شهرها را تصرف نمودند برای مدتهای طولانی در همسایگی آنها بودند، در روستاها، و منتظر لحظهٔ مناسب ماندند. اهمیت دارد بدانیم که در شمال افغانستان طالبان بطورِ مستمر در حال استخدام نیرو از میان تاجیکها، ازبکها و دیگران بوده است.

آنان در بخش دیگری از مقاله یادآور می گردند که طالبان نه محصول قرون وسطی، که محصولِ پاره ای از بدترین روزهایی بود که در پایان قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم بر افغانستان گذشته است……

با بخشی از اظهار نظر فوق می توان موافق بود و باید آن را بدینگونه اصلاح نمود که : طالبان محصولِ مشترک تفکرات قرون وسطایی – و بدترین روزهایی است که افغانستان در چهل و دو سال گذشته از سرگذرانده است. همگان می دانند که امریکا و دیگر کشورهای سرمایه داری با سازماندهی و حمایت همه جانبه از مجاهدین، طالبان، رژیم های به غایت فاسد و ناکارامد پس از اشغال، در تحمیل روزهای سختی که ذکر آن رفت، مخربترین نقش ممکن را داشته اند.

جان پیلگر در مقاله ای که بتاریخ ۲۶ اوت که در MRONLINE بازنشر یافته است از سونامی اشک تمساحی سخن رانده است که سیاستمداران غرب اینروزها برای زنان افغان می ریزند. او یادآور می گردد که در دههٔ ۱۹۸۰ با انجمن انقلابی زنان افغان تماس برقرار نمود که تلاش می نمودند جهانیان را از ستمهایی که به آنان روا داشته می شد آگاه نمایند. آنان در دوران طالبان با مخفی نمودن دوربین زیر چادرهایشان از سنگدلی ها طالبان علیه زنان افغان فیلمبرداری نمودند و آنها را به رسانه های جریان اصلی در غرب رساندند، ولی گوش شنوایی در میان آنان نیافتند.

پیلگر در ادامه نقل قولی از لُرد کرزون آورده است که در ۱۸۹۸ گفته بود «اعتراف می نمایم که کشورها مهره هایی بر صفحه شطرنج اند. بر این صفحه، بازی بزرگِ برای سلطهٔ جهانی در جریان است»……یک قرن بعد، نخست وزیر تونی بلر تغییراتی جزئی در این بیان اعمال نموده و پس از ۱۱ سپتامبر اظهار داشت که «لحظهٔ کنونی زمانِ فتح است. کلایداسکوپ به لرزه در آمده است. مهره ها در حال ریزش بوده و بزودی موقعیتهای جدیدی می یابند. بیایید قبل از آن، جهان پیرامون خود را نظمی دوباره ببخشیم». و سپس به استاد خود جرج دبلیو بوش که از کاخ سفید با قربانیان بمبارانها سخن می گفت متذکر گردید : «مردم تحتِ ستم افغانستان سخاوتمندی آمریکاییها را تجربه خواهند نمود. به موازات بمباران اهداف نظامی، برای گرسنگان و رنجدیدگان غذا، دارو و دیگر مایحتاج فروخواهیم ریخت».

پیلگر در ادامه به مصاحبه ای اشاره می نماید که در سال ۲۰۱۰ با برژینسکی، مغزِ متفکر ِعصرِ رنجهای نوین افغانستان، بعمل آورده بود. برژینسکی تأیید نموده بود که شاهکار او در کشیدن پای روسها به افغانستان «احساسات عده ای از مسلمانان را برانگیخت». هنگامی که از برژینسکی پرسیدم برای آنچه روی داده است متأسف نیست پاسخ داد: تأسف! چه تأسفی؟ 

برای آنچه در هفته های گذشته در افغانستان روی داده است شاید فقط یک توضیح قانع کننده وجود داشته باشد: شکستی دیگر برای امپراطوری سرمایه در جهان پیرامونی. به هر کدام از سناریوهای فوق معتقد باشیم این شکست را نمی توان از نظر دور داشت و یا آن را کمرنگ جلوه داد.

ا. مانا

۲۹ اوت ۲۰۲۱

https://akhbar-rooz.com/?p=124506 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یحیی انوری
یحیی انوری
2 سال قبل

اگر این چند نکته زیر را در نظر داشته باشیم،
۱-از نظر امریکا سنگ اندازی در مقابل پروژه “راه ابریشم”موضوعی راهبردیست
۲-دولتهای پاکستان،عریستان،قطر و حتی ترکیه متحدان اصلی امریکا در منطقه اند و سیاستهایشان-گرچه با زوایا و اشکال مختلفی-در چنین امر مهمی نمیتواند با سیاست خط اصلی متضاد باشد
۳-همانطور که در نوشته فوق بدرستی بیان شده حکومت طالبان نمیتواند-حد اقل تا مدتها-امنیت سرمایه گذاریهای عظیم را تضمین نماید و لا اقل از ابن نظر برای چین مناسب نیست
۴- و همانطور که “اقای داریوش”بدرستی یادآور شده،جاگذاشتن حدود ۸۵ میلیارد دلار تسلیحات امریکایی(شامل بیش از ۲۰۰ هواپیما و بالگرد پیشرفته که خارج کردن انها نمیتوانسته کار سختی باشد! )
آنگاه باید قدری هم به “تئوری توطئه “توچه بیشتری کنیم.ایالات متحده خطا ها و شکستهای بزرگی را بعد از جنگ دوم جهانی تجربه کرده امابه دلیل
۱-برخورداری از هژمونی در سازمانها و تشکیلات بین المللی و
۲-نقش بی بدیل دلار در تجارت جهانی
۳-ارائه و به کار گیری پلن های بی و سی در سیاستهای بین المللی خود
توانسته با تغییر جهت و تاکتیک باز هم بنوعی کنترل اوضاع را بدست گیرد.خیلی زود قضاوت نکنیم!

کیا
کیا
2 سال قبل

لطفاً به تئوری های توطئه اضافه شود!

آمریکا شیوه مدرن مبارزه هوشمند را در پیش گرفته است.
بدون سرباز ،بلکه با پیپاد ،سفینه ،اینترنت و شاید روبات جنگ هایش را ادامه خواهد داد ،سلاح های جا گذارده شده، میتواند نقش اسب تراوا را بازی کند و کمربند سبز اینبار برعکس عمل نماید و چین و دیگران را برای باز سازی و آموزش نیرو های طالبان به داخل افغانستان بکشاند و سرنوشت شوروی و خود آمریکا را تکرار نماید !

داریوش
داریوش
2 سال قبل

اگر هدف آمریکا از بی ثبات کردن کشورهای جنوب چین و روسیه بدست نیروهای مزدور طالبان و گروه‌های اسلامی متحد اشان در آسیای میانه نیست، چگونه است که پیشرفته ترین سلاح‌های جنگی به قیمت هشتاد و پنج میلیارد دلار را در دست طالبان رها می‌کنند وآیا توافقنامه های پنهانی بین سازمان سیا و طالبان در یکی از هتل‌های کابل و سپردن بدون مقاومت کابل و وادار کردن دولت مزدورشان به عقب نشینی هم تئوری توطئه شمرده میشود؟در ضمن آمریکا پیوسته رقیب ودشمن اصلی خود را چین و روسیه عنوان می‌کنند.آنها بیلیون ها دلار در عراق وافغانستان از دست داده اند و طوری که تئوریسین برجسته آمریکا فوکویاما میگوید، مسئله اصلی آمریکا در آینده خطرات بحران های سیاسی و داخلی خواهد بود وما به خوبی می‌بینم که آمریکا میخواهد سیاست‌های خشن خود را در عرصه جهانی با جنگ های نیابتی مزدوران خود از پیش ببرد،بدون اینکه خود مستقیم درگیر جنگ شود،زیرا دیگرنمیخواهد هزینه کند،با درگیر ساختن رقبای خود (چین و روسیه ) میخواهد سیستم های اقتصادی و سیاسی این کشورها جلوگیری و از نفوذ جهش آسای چین در عرصه جهانی بکاهد.این را می‌توان در همه عرصه ها در سال‌های اخیر مشاهده نمود.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x