شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

افغانستان؛ فرصت های از کف رفته – محمود طوقی

باید نقبی به تاریخ و فرهنگ و اقتصاد زد و رد پای این دایناسور های تاریخی را در آن جا جست و چاره ای اندیشید. و پیش از آن که به براندازی سخت فکر کرد به انقلابی فرهنگی و رنسانسی در اندیشه و جان اندیشید. وگرنه طالبان نباشد داعش، داعش نباشد القاعده، القاعده نباشد هیولایی دیگر سر از این مغاک ناپیدا در می آورد

ماشین جنگی امپریالیسم در افغانستان به گل نشست و رمبوهای کاغذی فرار را بر قرار ترجیح دادند. اما واقعیت داستان چه بود.

امریکا به افغانستان رفت تا ریشه تروریسم را براندازد که به ظاهر القاعده بود و در ۱۱ سپتامبر به برج های دوقلو حمله کرده بود. اما ریشه های تروریسم در افغانستان نبود در بطن نظام ناعادلانه و غارت گرانه سرمایه بود که کشور های پیرامونی را به خاک سیاه نشانده بود و مشتی جوان بی آینده را سربازان مفت و مجانی افراطی گری مذهبی کرده بود. نخست هم اینان را خود سازمان و سلاح و آموزش داده بود تا با کفار روسی بجنگند و پوزه سوسیالیسم در حال فرو پاشی روسی را بخاک بمالند. طراح این داستان برژینسکی بود که می پنداشت با جمع کردن مشتی بنیادگرا می تواند در جنگ با شوروی برگ برنده ای رو کند.

چپ رفرمیسم  که در انقلاب یا کودتای ثور (اردیبهشت ۵۷)در قالب حزب خلق و پرچم و وطن در پی بیرون آوردن افغانستان از فقر و عقب ماندگی بودند در زیر فشار جهادگران بین المللی با پول مرتجعین عرب و کمک های نظامی و مستشاری غرب نتوانست از نظام قبیله ای افغانستان عبور کند و بجایی برسد. و جهادگران سلفی در سال ۱۹۹۲ بعد از کشتن نجیب بقدرت رسیدند.

اینان در پی نظمی نوین و برقراری مناسباتی عادلانه در جهان نبودند. باورهای بنیادگرایانه شان بدرد ساختن جهنم می خورد تا برپایی بهشت و امپراطوری سرمایه در پی آن بود که از این بر پادارندگان جهنم زمینی برگ برنده ای برای بازی های بعدی خود و توازن و بالانس جهانیش با چین و هند بسازد. پس با کمک ای اس ای ارتش پاکستان به کشف طالبان رسید و این کشف برگ بازی بعدی درافغانستان بود. اما جناحی از این جهادگران متوهم سلفی  فیلشان هوای هندوستان کرد و در لانه زنبور پدر تروریسم بمبی ترکاندند بدان امید که تاریخ یک بار دیگر تکرار شود و جهادگران سلفی پرچم شان را بر فراز کاخ سفید به اهتزاز در آورند همان طوری که روزگاری برفراز کاخ مدائن به اهتزاز در آورده بودند.

 اما این گونه نشد. و این فتح ناممکن سر آغاز جنگ نیروهای ائتلاف به سرکردگی امریکا در افغانستان شد و طالبان سرنگون شدند.

عروج دوباره طالبان

سرمایه نئولیبرال از قوطی مارگیریش طالبان را بیرون آورد و به کمک کارپردازانش در هالیود تلاش کرد از این هیولاها چه گواراهای بدلی بسازد استالونه؛ رامبو و سوپرمن سرمایه نئولیبرال در رامبوی ۳ از مشتی آدمکش جهادی به بینندگان احمق تر از خودش در سینمای هالیود خط می دهد که چه گواراهای آسیایی نیروهای شهادت طلبی هستند که در پی آرمان های شان مبارزه می کنند.

بی سبب نیست که قهرمانان رامبوی سه در رسانه مسلط و ژورنالیسم منحط این روزها بازنمایی می شوند تا از مشتی آدمکش سیاست مدارانی در ورژن جدید بسازند.آن هم با کمک خائنینی چون اشرف غنی و لابی گری قطری ها و کمک های امنیتی پاکستان.  

نگاهی به پشت پرده بر آمدن طالبان

گفته می شود تمامی داستان بر آمدن طالبان بر می گردد به گاز ترکمنستان و گذار استراتژیک سرمایه جهانی از نفت به گاز برای به حرکت در آوردن چرخ های خستگی ناپذیر سرمایه.

در ترکمنستان نزدیک به ده در صد ذخایر گازی جهان جا خوش کرده است و لحظه شماری می کند تا در گلوی سرمایه ریخته شود. و امریکا در جنگ قدرت با چین و روسیه نمی تواند از این منبع دل بکند.

خط لوله طالبان

در گاز ترکمنستان هند و پاکستان نیز سهمی دارند و ذینفع این ماجرایند.

بنظر می رسد خط لوله گازی پارس جنوبی ایران اگر به پاکستان و هند می رسید وقایع به سمت دیگری می رفت اما با این که در سال ۱۳۹۱ این خط کلید خورد اما راه بجایی نبرد وبا موانعی در پاکستان و خارج پاکستان روبرو شد.

 در سال ۱۳۷۵ طالبان در افغانستان به قدرت رسیدند. و در سال ۱۳۷۶ رساندن گاز ترکمنستان به پاکستان و هند توسط طالبان مطرح شد که به خط لوله طالبان معروف شد. 

کشیدن این خط لوله در سال ۱۳۷۶بعهده کنسرسیومی بود که ۵۴ در صد سهام آن در اختیار شرکت امریکایی یونوکال بود.

اما حملات القاعده به سفارتخانه های امریکا در کنیا و تانزانیا و بعد حادثه ۱۱ سپتامبر این پروسه را دچار سکته کرد. و طالبان از صحنه سیاست حذف شد. و کار به حامد کرزای سپرده شد.

 در بهمن سال ۱۳۹۹ زالمای خلیل زاد نماینده وزارت خارجه امریکا گروهی از طالبان را راهی ترکمنستان کرد تا در مورد خط لوله گاز مذاکره کنند در حالی که دولت قانونی افغانستان بر سر کار بود و این نشان می داد که امریکا می خواهد با دست طالبان بازی کند.

البته تحلیل های دیگری در بر آمدن طالبان این روز ها بر سر زبان هاست؛

از ورود به جنگ نیابتی و بی ثباتی در سین کیانگ چین، اخلال در طرح توسعه یک کمر بند یک جاده چین، ناامنی در جمهوری های سابق شوروی و در چچن روسیه و درگیر کردن روسیه در کشورهای آسیای میانه و متمرکز شدن بر چین برای جلوگیری از سلطه جهانیش و استراتژی نئوناسیونالیسم امریکا و ندادن هزینه نظامی در خارج از امریکا. همه این ها می تواند به نسبت هایی مطرح باشد. و چند و چون تمامی این ها در آینده ای نه چندان دور روشن تر خواهد شد.

این که امریکا به بدترین شکلی عقب نشست و یا پاکستان و چین و روسیه و ایران و قطر و ترکیه چه کردند امر مکتومی نیست. داستانی ست که بر سر هر بازاری هست.

این که چرا حکومت غنی یک شبه فرو پاشید و غنی خائنانه حکومت را به طالبان سپرد باید رفت و دید اشکال در داخل افغانستان چه بوده است. و مردم افغانستان در این شکست مرگبار چه نقشی داشته اند.

امریکا به افغانستان رفت تا دشمنان خودرا قلع و قمع کند و راه نزدیک تری به گاز ترکمنستان داشته باشد اما بهانه اش بردن دموکراسی بود. هرچه بود فرصتی تاریخی به مردم افغانستان داد که در قالب دولت ملت خود را سازمان دهی کنند.

خب باید دید که افغانستان در دوران پسا طالبان چه کرد.

آیا نخبگان و جامعه مدنی از فرصت استفاده کردند تا نهادهای لازم را در کشور بسازند. آیا در پی آدم سازی رفتند.

این امر مسلمی بود که امریکا با روزی ۳۰۰ میلیون دلار هزینه تا ابد نمی تواند در افغانستان بماند.

آیا نخبگان افغانستان خود را برای دوران پسا امریکا آماده کردند؟

نمی شود همه چیز را در خروج احمقانه رامبوهای پوشالی توجیه کرد.

آن چه که در فرودگاه کابل اتفاق افتاد نشان می دهد که مردم و نخبگان و جامعه مدنی تا چه حد برای دوران پساامریکا آماده بودند. آماده فرار بودند آن هم به بدترین و تراژیک ترین شکلش. بجای آماده گی برای جنگ با طالبان همه با ساک ها و چمدان های شان آماده فرار بودند این یعنی چه؟

باید دید در این مدت بیست ساله حضور امریکا در افغانستان چه گام هایی برای سه پروژه مهم؛

دولت-ملت 

دولت مدرن 

جامعه مدنی

برداشته شد. این ها بعهده چه کسی جز نخبگان و مردم افغانستان بود. رسیدن به این مراحل در همه جای دنیا یک امر درونزا بوده است نه تزریقی و بیرون زا. دموکراسی امری وارداتی نیست. باید از درون مناسبات مردم با خود و با حکومت بجوشد و بُرنا شود.

اگر آن چیزی که باید می شد و نشد باید دید عیب و اشکال کار در کجاست، در اقتصاد، در فرهنگ و یا در تاریخ.

فرهنگ دموکراسی خلق الساعه نیست. با رفتن هیچ دیکتاتوری دموکراسی از در نمی آید. دیو چو بیرون رود فرشته در آید بیشتر بدرد ژورنالیسم منحط می خورد. با رفتن هیچ دیوی فرشته نمی آید.

بر آمدن دموکراسی مولفه هایی دارد باید در پی ساختن و فراهم کردن آن مولفه ها بود.

آیا در فرصت بیست ساله نخبگان افغانستان مولفه های دموکراسی را فراهم کردند. اگر کردند کجا  و اگر نکردند چرا؟

ناگفته پیداست که مردم افغانستان یک دوره پانزده ساله چپ رفرمیسم را هم پشت سر گذاشتند. تلاش چپ رفرمیسم آن بود که بتواند از دوران ملوک الطوایفی قبایل گذر کند و افغانستان جدید را در قالب یک ملت سازمان دهد اما بافت صلب و سخت قبایل و دخالت جنایتکارانه سرمایه جهانی و کشور های مرتجع منطقه اجازه نداد این تلاش های صادقانه راه بجایی ببرد. از یاد نبریم که دکتر نجیب را از دفتر سازمان ملل بیرون کشیدند و بعد از شکنجه بسیار بر دار زدند.

 چشم انداز دموکراسی

دموکراسی یک مقصد نیست که وقتی به آن برسیم چمدان های مان را زمین بگذاریم و بگوئیم خلاص شدیم و حالا همه چیز بر وفق مراد است.

دمکراسی یک راه و یک چشم انداز است، یک نقطه مشخص و معین نیست، راهی ست بی انتها. مهم داشتن این چشم انداز است. مهم رفتن و رسیدن و آماده شدن برای گام  برداشتن در این مسیر است.

و برای رسیدن به این راه باید دانست که از پله هایی باید عبور کرد. باید شاخص ها و مبناهایی را پی ریخت تا بتوانیم به پله های بالاتر برویم. این پله ها از قانون اساسی شروع می شود و می رود بالا و بالاتر.

اما نباید از یاد برد که قرار است با همین مردم و با همین فرهنگ و تاریخ و اقتصاد به دموکراسی رسید پس باید تغییر را در همین کانتکست آغاز کرد.

افغانستان با بر افتادن طالبان نخستین شرط گذار به دموکراسی را داشت این شانس تاریخی را تروریسم طالبان به آن ها داد. برای استارت دموکراسی راهی نیست جز آن که حکومت توتالیتر از نفس افتاده باشد و در افغانستان با کمک امریکا این کار صورت گرفته بود. اما دیو رفته بود و قرار نبود فرشته بیاید. باید مردم افغانستان این فرشته را خلق می کردند. کردند؟ کجا و چگونه . و اگر نکردند چرا.

جامعه قبیله ای

برای رسیدن به پروژه دولت-ملت باید جامعه قبیله ای تغییر می کرد اما این کار سهل و ساده ای نبود.

بیست سال کم کاری و در خواب خوش فرو رفتن پروژه دولت -ملت را ناکام گذاشت و نظام قیبله ای کمک کرد تا غنی برود و طالب بیاید. جز این امکان نداشت.

باید ساخت اقتصادی و فرهنگی تصحیح می شد. اما با بقدرت رسین مشتی لیبرال فاسد و دزد چگونه این امر ممکن بود.

 نباید از یاد برد که بیست سال زمان کمی نیست. در این بیست سال خیلی از کشور های عقب افتاده به سرمنزل توسعه و مدرنیته رسیدند. رسیدند چون نخبگان شان در پی این رسیدن بودند و به ضرورت آن پی برده بودند و می دانستند راه دیگری برای بقای شان نیست.

نیازی به رفتن به راه دور نیست قطر و امارات و چین و کره و اندونزی و بنگلادش در همین دو دهه گذشته از بقیه فاصله گرفتند.

این که دولت غنی یک شبه فرو می ریزد نشان می دهد که در این بیست سال خشت روی خشت گذاشته نشده است. کافی بود روزی یک خشت روی هم می گذاشتند و در هجوم پاپتی های پشتون قلعه ای نفوذناپذیر حامی آن ها بود. که پدر طالبان هم نمی توانست وارد آن بشود.

 وقتی دولت مدرن ساخته نشد امارات اسلامی روی کار می آید حالا گیریم روی کار آوردند فرقی در ماهیت داستان نمی کند.

گیرم سوخت این پاپتی ها را پاکستان و قطر و عربستان دهند.

این درد بی درمان مردم افغانستان را درمان نمی کند که نتوانستند ملت افغانستان را جانشین قومیت های افغانی بکنند و تفکر ناسیونالیستی را با قومیت های عقب افتاده عوض بکنند.

باید قومیت های ذیل ملت قرار می گرفت تا افغانستان افغانستان بشود پیش از این اتفاق ممکن نیست دولت مدرن روی کار بیابید حتی اگر امروز طالبان داوطلبانه حکومت را واگذار کند که نمی کند.

راه رهایی رسیدن به دولت مدرن عقب راندن دولت های عقب مانده روستایی و قبیله ای و قومی است.

 این که امریکا چه کرد ما را از حقیقت داستان دور می کند  و نقد سیاست های سراپا غلط  بایدن و اتاق فکر نابلدش ربطی به امریکا ستیزی کور ندارد.

شکی نیست که عوامل مهمی در این شکست نقش دارند این عوامل تاریخی، اقلیمی، دینی، فکری، فرهنگی و اقتصادی و استعماری ست.

اما باید یک سویه نبود و عوامل را مولتی فاکتوریال دید.

در تبیین این شکست چهار نظر روی میز است:

۱. عده ای عوامل خارجی و غرب را مسئول می دانند

۲. عده ای عامل ذهنی ،فرهنگی و شخصیتی را مسئول می دانند.

۳. عده ای عامل اقتصادی و مناسبات تولیدی جامعه را مسئول می دانند

۴. و دیدگاهی دیگر بر این سه عامل تکیه می کند و هر کدام را به نسبتی در این شکست دخیل می داند.

خب باید دید جامعه ای قبیله ای و کم سواد و شدیداً دینی  با اقتصادی کشاورزی و عقب مانده خروجی سیاسی ش چه خواهد بود.

و کلاً تولید فکر و پرسایی در چنین جامعه ای چگونه است و تا چه حد دانشگاه و روشنفکران افغانی توانسته اند تولید پرسش بکنند و این پرسش تا چه حد توانسته است بخش های مرده جامعه را بحرکت در بیاورد.

بازگشت به تنها عامل خارجی و نقش مهم استعمار در این تحولات پاک کردن بخش مهمی از این صورت مسئله است.

نقش روبنا و فرهنگ را در خاورمیانه که نقشی پررنگ و اساسی ست در این ماجرا نمی توان در نظر نگرفت. مردمانی فقیر و بغایت عقب نگاه داشته شده با باورهایی بدوی که بسادگی می توانند مورد سوءاستفاده نیروهای واپس گرا قرار بگیرند.

 این که در این بر آمدن غول ها و هیولاها استعمار نقشی غیرقابل انکار دارد حرفی نیست. هیلاری کلینتون در مبازره انتخاباتی ش به صراحت به این نقش اذعان داشت. اما این هیولا ها را ما خود می سازیم و از گوشت و پوست وخون و فرهنگ ماست.

 این فرهنگ بدوی و عقب مانده است که بت و هیولا می سازد و اجازه و فرصت می دهد تا این غول ها از اعماق تاریخ بیرون بیایند و بر جان و مال و ناموس مردم چیره شوند. بیش و پیش از هر استعماری این شاکله فرهنگی ست که طالبان را می سازد و پرورش می دهد.

باید نقبی به تاریخ و فرهنگ و اقتصاد زد و رد پای این دایناسور های تاریخی را در آن جا جست و چاره ای اندیشید. و پیش از آن که به براندازی سخت فکر کرد به انقلابی فرهنگی و رنسانسی در اندیشه و جان اندیشید. وگرنه طالبان نباشد داعش، داعش نباشد القاعده، القاعده نباشد هیولایی دیگر سر از این مغاک ناپیدا در می آورد.

و این انقلاب و رنسانس کاری یک شبه نیست. کودتای نظامی داریم اما کودتای فرهنگی نداریم. فرهنگ با رنج و کار و مرارت بسیار ساخته می شود و بر می آید.

کلام آخر

با این همه، علی رغم وزیدن سموم مرگبار بر آمدن ارتجاع  پیروزی ممکن است. باید ایستاد و چراغی افروخت. باید نشان داد که در هر زمانی می توان ایستاد و پایداری کرد. این پایداری در عرصه عمل و اندیشه بمعنای پیروزی امروز یا فردا نیست. مهم این است که نشان داد می توان با پرنسیب و اصول در هر روزگاری زندگی کرد خاصه در این دوران که بدی و شرارت از زمین و آسمان می بارد و درهای آسمان بروی خیرات و نیکی ها بسته است.

نباید به خیابان های جهان نگاه کرد که فرومایگان برای چه کسی فرش قرمز پهن می کنند و دلار و روبل و یوان را به کیسه که می ریزند.

نباید نگاه کرد که امروز پیروزی ممکن یا ناممکن است. مهم افروختن چراغ مقاومت و راستی و درستی ست در تاریکترین و طوفانی ترین شب جهان.

مهم حضور تام و تمام است در عرصه تاریخ برای شهادت به شرافت و آزادگی آدمی.

 دیگر تاریخ خود داند که کجا و کی وچگونه بر سر شرافت آدمی تاج افتخار می گذارد.

نباید مقهور ژست های میان تهی و لاف و گزاف های فرومایگان تاریخی شد.

 باید ایستاد و مردانه جنگید. شکست و پیروزی در این نبرد خیر و شر ذیل ایستادن و گواهی دادن قرار می گیرد.

آدمی در همین ایستادن هایش در سمت درست تاریخ می میرد و زنده می شود.

می ایستد و فرو می افتد و در جایی دیگر در هیئت و شمایلی دیگر اما با همان اندیشه و‌ آرمان سر بیرون می آورد.

آدمی که می ایستد و بر خیر و راستی مقاومت می کند نمی میرد و تمام نمی شود شعله شمعی ست که هیچ بادی موفق نمی شود او را خاموش کند.

نباید از یاد ببریم که آدمی همیشه بر خلاف رسم زورمندان زمانه بر کرامت هایش ایستاده است از هیاهوها گذشته است و بر شر و بدی پیروز شده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=125594 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x