سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

چرخش  قهرآمیز آرایش  جهان – نویسنده: م.مسعود

مگر می شود خود را از این تنور سوزان که اکنون در اکراین شعله ور است، به کناری کشید و فیلسوفانه نوشت "جنگ جنگ دزدهاست"؟ اگر جنگ دزدها هم باشد، مگر این آتش در سیاره ای افتاده است جدا از إشیانهٔ  "غیر دزدها" ؟ تکرار وردگونهٔ "جنگ امپریالیست ها" آیا آن را از شانهٔ "غیرامپریالیست ها" بر می دارد ویا نانی به خوان خراب شدهٔ "پرولترها" می آورد؟ مگر نه این است که این جنگ دزدها، با هزینهٔ تن و توان غیر دزدها می گردد؟

مگر می شود خود را از این تنور سوزان که اکنون در اکراین شعله ور است، به کناری کشید و فیلسوفانه نوشت “جنگ جنگ دزدهاست”؟ اگر جنگ دزدها هم باشد، مگر این آتش در سیاره ای افتاده است جدا از إشیانهٔ  “غیر دزدها” ؟ تکرار وردگونهٔ “جنگ امپریالیست ها” آیا آن را از شانهٔ “غیرامپریالیست ها” بر می دارد ویا نانی به خوان خراب شدهٔ “پرولترها” می آورد؟ مگر نه این است که این جنگ دزدها، با هزینهٔ تن و توان غیر دزدها می گردد؟

زمانی که آسمان اُکراین  را  بمب های روسی  می شکافت، این خبر در چارسوی جهان  پیچید :” زمین دیکتاتوری نو زایید”  همراه این خبر نام پوتین، طنین هراس انگیزی گرفت. نامی که از پردهٔ رسانه ها، در کنار گریهٔ کودکان و مادران هراسان، چون خاطرهٔ خوف انگیز تزار،  تخم ترس ونفرت می کاشت وتوفان  همدلی با مردمان لهیده از جنگ را در چهارسوی عالم برمی خیزاند. همچنان که غرش تانکهای پوتین، مرزها را در می نوردید وسرزمین اکراین را می لرزاند، شیون رسانه ها نیز، مغز ها رازیر ورو می‌کرد و زمین  احساس جهان را می کوبید. خبر چنان تلخ و حادثه چنان هول انگیز بود که مجالی برای اندیشیدن نمی ماند. از این رو از همان بامداد، ناگهان،گویی شیرازهٔ عالم از هم گسست و جهان بی تاریخ شد. از همان بامداد به سرعت ویرانه های لیبی ازپیشانی  سیاست زدوده شد، پیکرهای پاره و مغزهای پاشیدهٔ هزاران انسان از آب‌های دجله و دیوارهای بغداد پاک گردید، خانه های خونین وخالی افغان و میلیونها آوارهٔ آن دیار از خاطره ها رفت، کودکان نیمه سوختهٔ یمن، مادران شکم دریده و شهرهای خاکستر شدهٔ قلب اروپا در تقسیم بالکان، از تاریخ قیچی شد. رنج فلسطین و اراضی اشغالی، در زمرهٔ قصه های فضایی درآمد، درمان ِ فقر، بیکاری، گرانی، تورم، آوارگی و بیماری به حاشیه های بی اهمیت کار دولت ها  خزید، دیگرنه تنها ازدود جنگهایی که دهه ها با سیل خون، سیل دلار را به خزانهٔ   زرادخانه های جهان  سرازیرمی کرد، غباری در یادها نماند. بلکه بند‌ ِ کیسهٔ دولت ها، که در جنگ با عفریت پاندمی، برای چندرقاز اضافه حقوق ِ کادرهای درمانی، گره در گره می شد، ناگهان برای هزینهٔ بمب و موشک و مرگ، دوباره دهان گشود وپرداخت گشاده دستانه  به غول های تسلیحاتی با مبالغ صدها میلیاردی آغاز شد.      سخنان آتشین و شیرین سبزها، در عشق به زمین و آسمان، آنجا که پای خرید و تولید گلوله به میان آمد، به سردی گرایید و به قول گرتا تونبرگ تمام آن”شِرّ و ورها” باد هوا شد. و بازگشت به سوخت ذغال سنگ و منابع آلوده کننده، فتوای مشروع جنگی یافت. سبز بشر دوست پیش شیخ جانی، در قطر کمر خم کرد. به این صورت، نه تنها بشارت های انتخاباتی، بلکه همه چیز می بایست از حافظهٔ جهان پاک شود، اگر خاطره ایی از تاریخ بر جای  مانده باشد، گورستان ِ مخوف دسپوت های روس است که   شبحی از تزار به نام پوتین از آن برخاسته است که دندان برای خون بشر می ساید. اینک این تصویر پر وهم  و هراس، از سهمگین ترین اژدرهای باور ساز جهانی، یکسر  بر مغز و وجدان و اندیشهٔ بشریت شلیک می شود. اما کوره و کانون این دیگ جوشان اوضاع جهان در کجا می سوزد؟ آیا پوتین را  اندیشه های تزاری دیوانه کرده است؟ آیا ناتو و پنتاگون برای مردم اکراین دل در مشت دارند؟ و سرانجام جای واقعی صلح جویان وخیر خواهان  راستین، در کدام سوی این هنگامه قرار دارد؟

 بربریت ِ سود و قدرت در قامت جنگ    

خروج بی دردسر و صلح آمیز “شیطان سرخ” از صحنهٔ جهان و پایان جنگ سرد، نوید دنیایی بی جنگ، بی تنش و سعادتمند را به بشریت می داد. مردمان بسیاری با این خبر مبارک که شرّ مرد، بر دیوارریختهٔ برلین سرود خواندند و شادمانی کردند. گورباچف گفت :

“من به فروریختن دیوار برلین به عنوان موضوعی هراس‌آور نگاه نمی‌کردم، چون در شب آن واقعه خواب بودم، می‌دانستم بعد از فروریختن دیوار شری در کار نخواهد بود.”

در آن روزها  تجلیل و تمجید روشنفکران چپ و راست از این سخنان، نشانه ایی از ژرف اندیشی،علامتی ازفهم مدرن، بارقه ایی غرورآمیز از آزادمنشی وشاخصی افتخار انگیز از درک ِ مکنونات جهان پیشرفته و پرتوی خلسه آور از تعلق  به  جامعهٔ برگزیدهٔ روشن اندیشان بود.

اما عمر این  اوهام و خوشدلی ها کوتاهتر از آن بود که گورباچف در حیات خود، شاهدِ غرش سهمناک ابرهای سیاه شرّ بر آسمان جهان نباشد. زیرا پس از افول آن شرارت سرخ، دیری نپائید که گوی زمین دوباره در خون چرخید و دیگر بشریت روی صلح را به خود ندید. بدینسان برعکس آنچه که گورباچف از روی ساده دلی و یا به هر انگیزه ای که به آن  باور داشت، فروریختن دیوارنه تنها پایان شر نبود بلکه راه را بر آغاز فروریختن سنگهای توهمی گشود که ریشهٔ جنگ را در جایی جدا از زهدان آن می جست. زیرا جنگ چنانچه به گفتهٔ آشیل‌، اگر( حقایق  را قربانی می کند)، باید گفت که اولین ِ آن حقیقت ها، حقیقتتِ زهدان و زادگاه خود ِجنگ است. ونیز، آن گفتهٔ مشهورچرچیل که: “ما در سیاست، دوستان و دشمنان دائمی نداریم، آنچه هست، سود است” اگر چه   سرراست ترین اعترافی است که از زبان یکی از قدرتمندترین سیاستمداران غرب ، ما رابه   سرچشمهٔ جنگ  نزدیک می کند. اما تمام راه را نشان نمی دهد. زیرا فقط می تواند رد پای   سود را در برخی از جنگ ها ی بزرگ، ازجمله جنگ های اول و دوم جهانی بر سر تقسیم دنیا، نشان دهد، اما به جنگ های پراکندهٔ دیگری، چون همین جنگ اکراین که می رسیم، نشانه ها در پس هاله ایی از مسائل گوناگون، پنهان می‌شود. اضافه بر این، چنین اعترافی، به تنهایی قادر به تبیین و تشخیص  تغییرات نوین در   خصلت و صورت  جنگها، زیر تاثیر پیشرفت فناوری  نیست، امری که اساسا نه تنها علت را به کلی از دید پنهان می کند  بلکه میدان، ابزار، طعمه ها واشکال کشتار و نابودی را چنان دگرگون کرده است  که انسان‌ها را بی آنکه بدانند که می جنگند، در خانه، در خلوت وروی میز کارشان به تک تیراندازهای  مفت و خستگی ناپذیر ِجنگی تمام عیارتبدیل می کند.

مغزها اولین خاکریز مرزها

لازم است پیش از پرداختن به علل و ریشه های جنگ، ابتدا اشکال ظهور، و سپس فضا و شرایط ِ شرآفرینی  را بشناسیم که امکان تحقق جنگ را فراهم می آورد. واندیشهٔ نبرد را در مغزها فرو می کند.

سابقهٔ نفوذ  به درون کاسه های سروتسخیر مغزها، در اشکال ابتدایی آن به سال‌های ۲۰ و دوران جنگ دوم جهانی برمی‌گردد.  در آن زمان  ادوارد برنیز که خواهر زادهٔ فروید هم بود، در موارد بسیاری مهارت درخشانی را برای دست اندازی برافکار  عمومی از خود به نمایش گذاشت. 

او توانست پس از مرگ وارن. گ. هرد ینگ، معاون ِ     بی خاصیت ِ اورا  که هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات نداشت، برای حزب جمهوریخواه، با شیوهٔ استفادهٔ تبلیغاتی ازهنرپیشه ها و خواننده ها- جهت دستکاری در افکار عامه- که هنوز مرسوم است، برندهٔ انتخابات کند. تبحر او در “باور سازی”، با نمایشی ماهرانه، برای القای “پیوند سیگار با تجدد” انبوه عظیمی از بانوان را سیگاری کرد و توانست سود شرکت های سیگار سازی را ، به یکباره تا دو برابر برساند. بدین ترتیب موفقیت چشمگیر او در “مخ زنی” و تزریق “باور” به مغزها وتغییرهدفمند نگاه عمومی، و بدین وسیله بالا بردن فروش بسیاری از کنسرن ها، کتاب او را، به کتاب محبوب گوبلز – پروپاگاندیست چیره دست نازی ها- تبدیل کرد. این اما ابتدای کار بود. با پیشرفت علوم وتکنولوژی در عرصه های مختلف، این روش به ویژه مورد توجه صنایع تسلیحاتی و محافل نظامی قرار گرفت. تا اینکه، فرانسوا دو کلوزل، گردانندهٔ مرکز نوآوری های ناتو، در سندی نتایج پژوهشی را در سال ۲۰۲۱ انتشار داد که  پرده از رویداد تکان دهنده ایی بر داشت.  این سند،  نشان می دهد که موضوع ازتکامل ِفنی ابزارآلات ِ جنگ های سنتی و یا تحول در نقشه های متعارف نظامی فراتر رفته است  و با تغییر میدان نبرد، تحول ماهوی جنگ، وترکیب پیچیده ایی از باور و باروت، بشریت، آغاز عصر تازه ایی از فعالیت های نظامی را تجربه می کند. در این تحول بنیادی، تسلیم مغزها،پیش درآمد ِ تخریب مرزها می شود و تسخیر ذهن پیش ازانهدام جسم، آماج نقشه های بنیاد برافکن  قرار می گیرد.”۱”

برپایهٔ چنین راهبردیست که تمرکز برهراس انگیزترین شکل جنگ، با اشکال سنتی آن ترکیب می شود. از این پس جنگ های نظامی، از عرصه های زمینی، فضایی، دریایی، سایبری و اطلاعاتی، به حوزهٔ “شناخت و ذهن” گسترش می یابد وتوپخانه ها برای شکارو هک کردن ساز وکار “باور” و “اندیشهٔ افراد”، آتش را بر کانون “وجدان” وروان انسان می گشایند.

در آتشباران چنین توپخانه ایست که اقتصاد، دانش، دانشگاه،  هنر، فرهنگ، ورزش و هرآنچه که به حیات انسان پیوندی دارد، ساز و برگ جنگی می پوشد و در این میان هر شهروند، تکاوری می شود با مسلسلی به نام گوشی در جیب، که فشنگش از ستاد صنایع  “باورسازی”، بی وقفه ارسال می گردد.

رخدادهای دهشت آور دهه های اخیر، برای اثبات بی چون و چرای ِ کارآیی ِ شگفت انگیز ِترکیب شکل نوین جنگ  با  اشکال سنتی آن، هیچگونه تردیدی بر جای نگذاشته است.

 مهملات خرافی پیشقراول مهمات جنگی

اگر خرافات  را، پرت شدن از واقعیت و ایمان و یقین به  روایات و جعلیاتی سراپا  بی ربط با  رویدادهای جهان بدانیم، می توان گفت که برای “جنگ ِ شناختی”، خرافه، نیرومندترین  افزار  است. “۲”

باور ِ افکار عمومی به وجود ِ انبارهای سلاح  کشتار جمعی، آن خرافه و مهملی بود که برای موشک باران بغداد، تمام قفل و بندها را از دست و پای بوش و دولت او بر داشت. ونیز با تکیه براین باور عمومی که قذافی خطرناکترین دیکتاتور جهان است، راحت تر می شد لیبی را به آتش کشید. از همین دست ، آن ایمان چرند و

 گسترده، که ملا عمر و بن لادن می توانند خود اسلحه بسازند و از آنجا به تنهایی قادرند کل تمدن بشری را به نابودی بکشانند، همان دالان ایمنی بود که   بیست سال تمام راه ناتو را از میان افکار عمومی، برای بمباران افغانستان به نام دفاع از دموکراسی  گشود.  و سرانجام هم آن را چون کشتارگاه  متروکی رها کرد.

 پس از ستردن  زمین ازشرارت ِ پیمان تنش زای ورشو و تکتازی   و شکوفایی اتحاد صلح آفرین ناتو، هیچ قدرت مافوق تصوری، جز یک ایمان ِ کوروخرافی، قادر نبود، پیش ِ چشم جهانیان، وحشیانه، جان و آشیان قریب دو میلیون انسان را  فقط در طول این سالها از زمین بردارد و باز هم  بتواند برای داعیه های حقوق بشری اش گوش های شنوا و گردن های خمیده و فرمانبر پیدا کند. این معجزه، تنها معجزهٔ  یک دین فراگیر   می تواند باشد که شب و روز در تلاش است تا  بشریت را در این دوره از تاریخ به خود مبتلاسازد.  دینی که از بالا  همهٔ مخالفین خود را به جرم “ایدئولوژک” بودن  تکفیر می کند، اما خود از   جزمی ترین ایدئولوژی ها و خشک اندیش ترین ادیان تاریخ است. بی شک دمیدن این دین در وسیع ترین رسانه ها وافزودن بر تعداد پیروان آن، کار خزیدن تانک ها و پرواز جنگنده ها رابرای کشتار آسان خواهد کرد. و این امری محال نیست. بشریت ِگرفتاری، که  برق آسمان و خشم مهیب زمین را دید، اما به سادگی با چند روایت وتأویل به او فهماندند نازل کنندهٔ این همه قهر، هم رحمان است وهم رحیم ، سخت نیست تا در کارگاه فناوری های پیشرفته، وتحت روضه های آکادمیک ِ ابررسانه های نوین، به او باوراند، که قصاب میلیونها انسان، قائد آزادی و پیشوای حقوق بشر است. آغاز پر عذاب قرنی که در آن هستیم، باخود علائم روشنی ازباوربه چنین  دین   دنیا گستری دارد که این بار در لباس عصرخود ، اما با همان ادعای بدوی وپوسیده   رستگاری،    اندیشه و روان مردمان این روزگار را زیر سم ِ شرعیات خود گرفته است.  وسعت کشتارها، ویرانی سرزمین ها، سر به کوه و بیابان و دریا نهادن امواج انسانی، صعود بودجه های نظامی، تضعیف   سازمان ملل وجر دادن سند معاهدات حهانی، در کنارتوسعهٔ ناتو، و مسئولیت ناپذیری در برابر زدن، له کردن و رها کردن های خودسرانهٔ کشورها، همه و همه  با حمایت وپرستش این  مذهب کور و نیایش این حماقت معماری شده، پیش برده می شود. زیرا اگر چنین ایمانی پای نمی گرفت، هیچ عقل سلیمی زیر بار آنهمه دیوانگی نمی رفت ، برای گرویدگان به این دین، مانند تمام ادیان دیگر، هرگونه تردید و گمانی در نظم و نظام این دادار، کفرانی بزرگ، یا به زبان دستگاه فرهنگ وفقه خودشان ، غیردموکراتیک وعقب مانده وضد امپریالیستی است. با همین زبان و همین فقه و شرعیات است  که واعظان این دین، مخالفان خود را می هراسانند. در حالی که مانند هر خرافه گوی دیگری، خودعقب مانده ترین روایات را  در گوش مردم می خوانند. مرکزی ترین این یاوه ها، مانند طبق الگوی هر مهمل دیگری، بر حول تقلب و انحراف اذهان ازیک منطق درست و ساده دور می زند، و آن این که سود وابسته به تولید است و تولید پایبند بازار. اما این منطق درست را  در آنجا می پیچانند که به تولید مهمات می رسند. زیرا تولید مهمات، تولید  ماش و میوه نیست که بازارش از ضروریات زندگی باشد، بازاراین متاع، بازار ِمرگ و مقاتله است، که بی آن، موشک ها در انبار می پوسند و گلوله ها زنگ می زنند. درست برای دفع  این خطراز این منابع سود است، که جعلیات آغاز می شود. درست از این نقطه است که آن  منطق ساده را از کمرساقط می کنند. زیرا این تولید به سود نمی رسد تا کشتاری رخ ندهد، پس باید خطری سهمگین آفرید. باید شر به پا کرد و قاتل پروراند، باید گلوله مصرف کرد و انسان کشت. وگرنه چرخ سود های نجومی نخواهد چرخید. بدین ترتیب این رشتهٔ “ساختن- سلاخی -سود”، تسبیح و سامان همان دینی می شود که  دردست شیوخ آن، بند سلاخی اش پنهان است و یک زنجیره از   مهملات با لعاب ِ حقوق بشر،  دموکراسی، صلح، نژاد و موهوماتی بر محور ملت را، به جای آن آویخته اند. وبا گرداندن تسبیح این مهملات، زنجیر تانک ها و مهمات خود را نیز به حرکت درمی آورند

آن دست غیب و این سامان ناپایدار

چیزی که در این میان بسیاری از نیروهای واقعا خیر خواه، از انواع چپ و راست راهم می فریبد، وتصور آنان را از روند بنیادین تحولات به انحراف می کشاند، ضعف وشکست اندیشهٔ “تولید برای رفاه و سود ” در برابر”تولید برای سلاح و سود ” است، که اولی جامعه ای آزاد ولیبرال رادر نظر دارد اما دومی جایی  پایین تر از سیطرهٔ مجتمع های نظامی بر مقدرات   جهان را نمی پذیرد. آنچه که در تغییرات بنیادین سالهای آخر سدهٔ قبل، آشکارا به چشم می آید، فروپاشی شوروی است، اما رویداد مهمی که در اعماق این تغییرات از برخی نگاهها پوشیده ماند، همزمان، جان کندن و احتضار لیبرالیسم وشکست تاریخی و تدریجی آن در زیر آرواره های کنسرن های نظامی  بود. از این تاریخ آن لیبرالیسمی که مورد قبول و حتی آرمان برخی از سوسیال دموکرات ها و لیبرال های جهان بود، و آن لیبرالیسمی که پیمان کاهش تسلیحات اتمی را پذیرفته بود، توقف ناتو را وعده  می داد وبه نسبتی با دموکراسی و حقوق بشرمدارا داشت، با خروج  نیروهای ورشو از صحنهٔ نبرد جهانی،  او نیز،گام به گام در برابر هجوم وحشیانهٔ میلیتاریسم، عقب نشست و تمام دستاوردهای مادی و فرهنگی اش ملعبهٔ مبتذل و فریبکارانه ای در دست جنگ افروزان وسوداگران مرگ قرار گرفت. به زبانی دیگر این لیبرالیسم هم بعد از مرگ سوسیالیزم در آغوش مسموم میلیتاریسم به جان کندن افتاد.

این آن سرازیری لغزنده ایست که زیر چوب جعل و   هَی هَی ِ گمراه کنندهٔ رسانه ها، نه تنها نیروهای صدیق لیبرال، بلکه بسیاری از چپ های میانه و حتی ارتدکس را هم، با خیال این همانی، به هوای دفاع از آزادی و جهانی لیبرال یکراست به سنگر دفاع از نظامی گری و ناتوپرستی کشانده است. پیداست نگاهی که در  افق پایان جنگ سرد  فقط سکتهٔ سوسیالیزم را  می بیند و قادر به دیدن  لاشهٔ  دست بسته و لرزان   لیبرالیزم بر دندان هارترین نیروی   چاق وچریده در بازار سود و سوداگری نیست، نه تنها زندانی ِ نایبنای گذشته هامی شود ، بلکه با تمام صداقت از درک چرخش فعلی جهان هم در  می ماند  و با اما و اگر ها وکفش های سیاسی تا به تا و چپ و راست پوشیده اش، میرود تا باشمشیر مردد ِهاملت،  به جای مجرم، بر جان بی گناهان   شبیخون زند.علاوه بر این، شدت انجماد خاطره های سیاسی از شرق و غرب، مضمون تغییرات تاریخی را در جغرافیای زمین محبوس می کند. به گونه ایی که خوب و بد از مفهوم اجتماعی خود تهی  و ابعادی مکانی میگیرند. از این نقطه به بعد، شرق هر خاکی برسر کند، سوسیالیسم است  و غرب هرعملی مرتکب شود، همان لیبرال باقی می ماند. با چنین جزمیتی است که  پیروان هردو وبجا ماندگان کاروان تاریخ، چون یعقوب کور، از هر باد ی که از شرق یا غرب می وزد  نه بوی واقعیت ها که بوی همان یوسف گمگشتهٔ خود را می شنوند.

حقیقت این است نه پوتین خواهان جامعه ایی سوسیالیستی ست ونه ناتو در پی دنیایی لیبرال، رویارویی غیر مستقیم این دو در اکراین، اگر چه در تصمیمات آنها تبلور یافته است، اما تابع قوانین بنیادینی ست که  مستقل ازخواهش انسانی، ظهور برخی پدیده های نوین اجتماعی و تاریخی را ناگزیر می سازند، از اینرو تنها تکیه بر ارادهٔ   این یا آن فرد ویا خواست و همت این یا آن گروه، افق کاملی از حوادث را به دست نمی دهد. طبیعی است که ارادهٔ انسانها در ظهور بسیاری از پدیده های اجتماعی، نقشی انکار ناپذیر دارند، اما مجموعهٔ روندهای گستردهٔ اجتماعی و جهانی، در مراحلی از رشد خود، چنان به نقطهٔ انفجار می رسند که دیگر هیچ دستی قادر به مهار آن نخواهد بود. بیشتر انقلاب ها و به ویژه دو جنگ بزرگ جهانی، ضرورت هایی پنهان بودند که در ارادهٔ انسانها تجلی یافتند. دولت نازی را بایستگی ها و نیازهایی  برانگیخت که بسیار نیرومند تر از هیتلر و همکاران به غایت هوشمند اومیدان را می چرخاند.  لنین نیز محصول همین بایستگی های ژرف بود، تا آنجا که به عنوان معمار و رهبر انقلاب اکتبر، خود از پیروزی انقلاب متعجب شد.”۳” به همچنین حوادث نگران کننده ایی  که اکنون در جهان روی می دهد، فراتر از خواست این یا ان نیروی چپ یا راست، خبراز تلاطمات و تبدیلات ناگزیری می دهد که دیگرنه  آرایش  کنونی جهان  قادر به رفع آنست و نه در سامان موجود و تناسبات فعلی قوای  دنیا می گنجد. چرا که سرانجام به تعبیر آدام اسمیت “دست غیبی بازار” کار خود را کرده است و از دل آن،  سرمایهٔ کلان ِ سراپا مسلحی برخاسته است که جز سلطهٔ بی بند و بار خود بر این سیاره، هیچ سرمایه و سامان دیگری را تاب  نمی اورد. واین درست آن کورهٔ برافروخته ایست که آتش بر سامان جهان می بارد. . آتشی که هم اکنون در سوریه، اکراین، یمن، و سومالی می سوزد و گدازه های آن می رود تا تایوان را نیز بر فراز دریاها  مشتعل کند.

تصور خامی که بی هیچگونه تغییری در چینش و آرایش نیروهای کنونی جهان، خاموشی ِ این آتش را،    ممکن می داند، چون خیال امکان خاموش کردن حریقی بزرگ است با کوزه ایی آب و مشتی خاک. زیرا این آتش بدون آن تغییر، اگر هم دمی آرام گیرد، باز خاموش نمی شود و از جایی دیگر شعله خواهد کشید، با چنین اندیشهٔ ناپخته ایست که اشک و آه ِ صلح خواهی و ترانه ها و بشکن های بشردوستانه  اگر در همین خلسه و شوخ سری بمانند وراه  به ریشه ها نبرند، اگرآرایش ناعادلانه و تنش زای جهان را نشانه نروند، اگررد تکتازی  تراست های جنگی و لابی های آنان را در جنگ ها گم کنند. اگرخواستار پایان پیمانهای نظامی و بودجەهای   تسلیحاتی نشوند، اگرنتوانند مشتی شوند  بر سرو سامان و سیادت این اژدهای مسلح، بی شک سرانجام نواله ای در کام او خواهند شد. زیرا  آن نظامی  که کارخانه هایش میلیاردها دلار گلوله می سازند، سربازانش آن را تا آخرین فشنگ، شلیک می کنند، و رسانه ها یش شب و روز برای کشته ها  گریه سر می دهند. می کوشد که  کلید صلح را نیز  برعکس در دهان مردم  بچپاند، واز این راه نه تنها فریاد صلح خواهی را از خود دور  نماید، بلکه آن را به بهانهٔ پیشگیری از جنگ، تبدیل به سکوی تصویب هزینه های بیشتر نظامی کند، که کرد. گویی کشته ها هستند که تولید گلوله می کنند، نه گلوله ها تولید کشته. کسی نیست از این آقایان بسیار بشر دوست بپرسد، با این میلیاردها سلاح مخوفی که می خرید، می خواهید   برای بشریت  پرتقال پوست کنید؟ در اینجاست که معنی صلح را وارونه در حلق و روان مردم فرو می کنند.

   با تمام این ها  رد  حوادث ِ این روزها با خود این خبر خطیر را دارد که جهان از درد زایش نظمی دیگر بر خود می پیچد، آنان که می خواهند، سازمان ملل را ویران و ناتو را بر جای آن بنشانند، آنان که پیمان های خلع سلاح را در زباله میریزند، آنان که جز سیادت موشک و گلوله، ومعاملات مرگ آفرین خود، هیچ همکاری تجاری، فرهنگی، ورزشی، علمی و انسانی دیگری را میان کشورهای جهان برنمی تابند و اسناد معتبر آن را بی اعتبار می سازند، آنان که با تکیه بر سود سرسام آور سوداگری های نظامی خود، گوی زمین را با بیش از ۷۰۰ پایگاه نظامی گودال مرگ کرده اند وبا تهدید، گلوی دنیا را در تنگنای تحریم های بربرانه می فشارند، آنان  که روز و شب، دین و شرع و خرافه ولیچارهای خود را از گلوی رسانه های نیرومند بر مغز بشریت می کوبند، وسرانجام، آنان که با زبان موشک بر دنیا فرمان می راندند، اکنون زبان موشکی قدر بر آنها می غرد.این دیگر زمان و زعامت صدام وقذافی نیست کە بتوان زمین را از بمب و آسمان را از باروت سیاه کرد و در سایهٔ زور، دولت برانداخت و دولت برگزید و توانست سران کشور را از سوراخی در فلات سیبری بیرون کشید. این رویارویی با حریفی است که دست بر دگمه ایی بنیان کن دارد و موشک هایش تغییر آرایش مدیریت جهان را آماج خود کرده است. تغییری که سالها  زبان صلح و همکاری  را برگزیده بو د، اما نه تنها با تیر و تمسخر پاسخ می گرفت  بلکه هرروز علاوه بر تحقیر و تحریک، فضای حیاتی را بر خواستاران آن، تنگتر می کرد.

جایی فراتر ازجنگ ِ بالایی ها وجهنمِ پایینی ها

 تاریخ نشان داده است که هریک از الیگارش های روسی، ناتویی و آمریکایی، انبوههٔ ِ چرکینی از جرم و جنایت و دروغ و دژخویی را در کارنامهٔ خود دارند که حقیقتِ سیمای سیاه  بالایی هایی را که اینچنین زمین را به سوی جهنمی برای پایینی ها می کشانند، باز می نماید.  اما در این مغلوبه که بالایی ها بر هم شمشیر کشیده اند،   جرم ِ   رسانه هایی  که می کوشند برای پایینی ها، میدان ستیز را با روایات وجعلیات پرکنند، کمتراز جرم جانیانی که جهان را جایگاه جنگ و جنون خود کرده اند، نیست. برای این گلوهای زبان به مزد، چنانکه گفته شد، آنچه در این جنگ و هر جنگ دیگری انکار می شود، تاریخ، علت و نیروهای تدارک کنندهٔ جنگ است. زیر فشارعظیم وفضاسازی همین رسانه هاست که بسیاری ازنیروهای خیرخواه، از هراس تهمت و یورش های روانی، سراسیمه می شوند و از جسارت در دیدن و بیان واقعیت های سخت و تلخ باز می مانند. حقیقت این است که جنگ، بیرحمانه ترین، بدوی ترین و بربرانه ترین راه حلی است که در تاریخ پیش پای بشر نهاده شده است. در جنگ است که جان انسانها دیگر برابر نیست، در جنگ است که خونی ازخونی دیگر گرامی تر می شود و جنازه ایی از جنازهٔ دیگر والاتر. در جنگ است که له شدن جمجمه ها را زیر چکمهٔ قهرمانان جشن می گیرند، در جنگ است که فراموش می شود که هم آن پای ِ در چکمه وهم آن  مغزپاشیده برخاک از یک خون و  خانه اند، خون و خانه ای که دنیا  بر دوش آنان ایستاده است، خون فرودستان و خانهٔ پایینی ها! پایینی هایی که گاه روس ِ پست می شوند و گاه ژرمن پاکیزه. گاه مجوس می شوند گاه آریا، گاه کورد، گاه عرب،  گاه غربی نجیب می شوند گاه شرقی سخیف. و کیسهٔ این نام ها و این روایت ها را برای همان یوم الحشر پر از کینه و نفرت ملی و قومی می کنند. سرانجام هم، چه برنده چه بازندهٔ این میدان باشند، جایشان یا همان پایین است. یا در گوری گمنام. این ها دام های دردناک حقایقی هستند که همواره بالایی ها فرا راه پایینی ها گسترانیده اند. 

 اما چه می توان کرد مگر برای گریز از این فاجعه،  جز این زمین که در یوغ بالایی هاست، جای دیگری برای زیستن ِ پایینی ها یافت می شود؟ مگر می شود خود را از این تنور سوزان که اکنون در اکراین شعله ور است، به کناری کشید و فیلسوفانه نوشت “جنگ جنگ دزدهاست”؟ اگر جنگ دزدها هم باشد، مگر این آتش در سیاره ای افتاده است جدا از إشیانهٔ  “غیر دزدها” ؟ تکرار وردگونهٔ “جنگ امپریالیست ها” آیا آن را از شانهٔ “غیرامپریالیست ها” بر می دارد ویا نانی به خوان خراب شدهٔ “پرولترها” می آورد؟ مگر نه این است که این جنگ دزدها، با هزینهٔ تن و توان غیر دزدها می گردد؟ از سوی دیگر اگر یکسره پا را از زمین واقعی برداریم ودر خیالات خود تمام نیروهای صلح خواه اعم از چپ و راست را گرد آوریم، آیا قادر خواهند شد که تفنگ را با خواهش وتمنا  از دست این دزدها بیرون کشند؟همهٔ نشانه ها حاکی از آن است که نه میلیتاریسم حاضر به ترک قرمانروایی بر دنیاست،  نه با این فانتزی ها می توان از آتش جَست و نه با امپریالیستی خواندن ِ جنگ، می توان صلح ساخت وشانه از بار وظیفه خالی کرد.آنچه پیداست سرانجام سودای سود و قدرت  و جنون میلیتاریستی و آن جهان یک قطبی که او می خواهد، هم پایینی ها  هم لایهٔ بزرگی از بالایی ها و هم هستی این سیاره را به لبهٔ انهدام و بیمگاه بود و نبود کشانده است. آرزوی بشریت همواره چرخش صلح آمیز روزگار  بوده است، اما دستی که سند پیمان نابودی سلاح های نابودکننده را پاره می کند و علیرغم آنکه آسمان و زمین را انبار باروت و مرگ کرده است، باز هر روز ازجیب همگان، بر خرج های نجومی نظامی می افزاید، این دست سر آشتی نه با بالایی ها و نه با پایینی ها راندارد و با گسترش دین و خرافه و خزاین جنگی خود در دنیا، ضرورت تغییر آرایش جهان وعبور از عصر تکتازی و تک صدایی را قهر آمیز کرده است. تیغ این قهر است که می رود تا زمین را برای بارسوم از فرق بشکافد ودر آن میان، هیچ جای میانه یا فراتر از دوسوی جنگ، نه برای بالایی ها و نه برای پائینی ها، بر جای نگذاردٔ. اگر چه در دستان تاریخ برگ های پنهان بسیارند.

***

۱-رجوع شود به

برگردان ارزشمند مقاله به همت خانم راحله طارانی در اخبار روز انتشار یافته است اینجا

۲- برای بررسی خرافات واستفادهٔ آن در سیاست، نیاز به نوشتهٔ دیگریست، دراینجا برای جلوگیری از اطالهٔ بحث، فقط به موارد کوتاهی اشاره میشود. اشتباه است اگر گمان بریم که در عصر دیجیتال،  اباطیل دست از گریبان جهان بریده است. خرافه، به تعبیری روایتی از نادانی  های بشر در اعصار مختلف است, که در هر دورانی بنا به احوال آن عصر و روزگار، در لباس و جامهٔ درخور آن دوره به میدان می آید وبا زبان آن زمانه با مردمان ِ همروزگار خود  سخن می گوید. آن مَرکب ِ آسمانی که زمانی ابراهیم برآن لگام میزد و زمانی سفر معراج را میسر می‌کرد، اکنون درشمایل سفینه های مرموز ویوفوهای هیجان انگیز بر گرد خیال کسان بسیاری می چرخد. ما ایرانیان این غوغای خرافات را بارها تجربه کرده ایم و می دانیم که چگونه در پیچ سیاست، حتی ماه برای شهادت، پا جلو می گذارد،و می تواند به اشارهٔ انگشتی از هم  بشکافد و یا رخسار  بنماید  و سند ساز و چهره پرداز سیاسی  شود. اما کسانی، نه برای مبارزه با خرافات، بلکه برای  سوء استفادهٔ موردی از این موضوع  سعی می کنند که  خرافه بافی را از جامعیت و جهانی بودن  آن به ویژگی کشورهای خاورمیانه و از آن بدتر به ایران ویا چند کشور دیگر تقلیل دهند و از همه بدتر تلاش خستگی ناپذیری دارند که آنرا از تحصیلکردگان و شیک پوشان جامعه دور نمایند. بویژه تحلیلگران برخی رسانه های فارسی زبان خارج نشین، در برابرچرت و پرت های چند منبری زپرتی،که واقعا هم چرت و پرت می گویند، غبغبٔ ِ”خود روشنفکرپنداریشان” باد می کند و با تفرعن و تحقیر، توان ِ نداشتهٔ فکری خود را بر سر چند قورباغهٔ خرافه گوی روضه خوان خالی می کنند اما به گنده خرافه گویان قدر ِجهانی که می‌رسند، گلویشان خشک و گردنشان باریک می‌شود و دانششان تا حد تمجید مبتذل سقوط می کند. انتهای دریای روشنفکری اینان  تابه آنجا قد می دهد که چرندیات فلان آخوند  را کشف کنند  که پیش دادن پای چپ و یا ی راست را به هنگام  رفع حاجت،از مستحبات به شمار می آورد، اما همین ها هنگامیکه مشاور انتخاباتی کلینتون  پیروزی او را در انتخابات با تعویض شورت خود مربوط می داند، سرچشمهٔ دانششان می خشکد و ماست به دهن می گیرند. البته این یک مورد نادر نیست.تقریبا اکثر رؤسای جمهور و سیاستمداران آمریکا خرافی بودند، پمپئوشدیدا به بازگشت مسیح معتقد است، آبراهام لینکولن  جرج بوش، ویلیام هریسون، ، باراک اوباما، ویلیام مکینلی، جرالد فورد، هری ترومن، فرانکلین روزولت، ، و رانالد ریگان،درشمار باورمندان عمیق به خرافات هستند. .

به تاریخ ۴ مای ۱۹۸۸ نیویورک تایمز نوشت   که رونالد ریگان  و همسرش ، از طالع بین استفاده می‌کنند.و این را کاخ سفید نیز تایید کرده است. البته اینها گوشهٔ کوچکی از یک کوه یخ است که طبیعی است اشاره به آن‌ها هم نان اینگونه رسانه ها را آجر می کند وهم آجر سالمی از عمارت اندیشه هایشان را بر جای نمی گذارد، اما آنچه که در این نوشته مورد نظر است، انتقال این خرافات به دنیای سیاست و اذهان توده ها برای رسیدن به اهداف جنایتکارانه است. وقتی جرج بوش پسر به عراق حمله نظامی کرد، در اعتراض از او پرسیدند: چرا با پدرت  مشورت نکردی؟ جرج بوش پاسخ داد: چون با پدر آسمانی مشورت کردم. من با فرمان خداوند به عراق حمله کردم. وزیر خارجه اسبق فلسطینی، نبیل شعث می‌گوید که آقای بوش به او و محمود عباس – نخست وزیر سابق و رئیس جمهور کنونی فلسطین – گفته است: “من از جانب خدا مأموریت یافته ام. خدا به من فرمود “جورج، برو در افغانستان با این تروریستها بجنگ.” من هم چنین کردم. و بعد خدا گفت: “جورج، این ظلم را از عراق برانداز”، و من هم چنین کردم”.

۳تجلی ضرورت در اراده های انسانی   را شاعری که متاسفانه نامش برای این قلم مشخص نیست به بیان زیبایی چنین آورده است :

      به مسیر خویش تاریخ، سپاه مردمان را

     بروند، ره نماید، نروند، می کشاند

    به هر آنکه بهر او خاست، مدد دهد زهر سو

    وهرآنکه ضد او خاست، بجاش می نشاند

.     

https://akhbar-rooz.com/?p=147415 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده
خواننده
2 سال قبل

نویسنده از سوژه جنگ استفاده کرده است که یک کار ادبی ارائه دهد که بنظر من شاید در جمله نویسی و استفاده از لغات خیلی مهارت دارد، ولی فاقد درک درست از ساختمان مقاله و پاراگراف نویسی است. مثلا نگاه کنید به مقدمه طولانی مقاله، پاراگرافهای کوتاه و پاراگرافهای بسیار بزرگ. رابطه موضوعات مقاله با هم درست برقرار نشده است. نتیجه گیری خودش یک مقاله است با فقط دو پاراگراف بزرگ. بنظر من نه اثر ادبی خوبی است و نه بحث قانع کننده سیاسی. بجای زدن دو نشان، تیر به پای خود او اصابت کرده، البته یک پای او فعلا سلامت است که آن استفاده از لغات و جمله های زیباست.

م. مسعود
2 سال قبل
پاسخ به  خواننده

با سلام به خوانندهٔ گرامی
ممنون که زحمت کشیده ومقاله را خوانده اید، بضاعت همین بود، حال اگر شما لطف بفرمایید و مطلبی در مورد شیوهٔ نگارش بنویسید، حتما از آن بهره خواهم برد. آنچه انتها ندارد آموختن است. با آرزوی های خوب برای شما

Amir
Amir
2 سال قبل
پاسخ به  خواننده

مشکل سیاسی است یا ادبی یا خراب کردن؟ از ایراد سیاسی “خواننده” که چیزی پیدا نیست، ایراد ادبی ایشان هم اگر کسی ریگی به کفش نداشته نداشته باشد، می فهمد چقدر آبکی است فرق راه رفتن کبک و کلاغ نه در خود راه رفتن، بلکه در پاهایی است که زیر آن پیداست. جناب “خواننده” با پنهان کردن پای سیاسی خود سعی کرده است خرامیدن را آموزش دهد، که درواقع خودرا خراب کرده است.

م. مسعود
2 سال قبل

طاهر عزیز، برآن نیستم که هر حرفی از دل برآید، بر دل نشیند، اما سخت بر این باورم که دراین باران نکبت، انسانها دلها و دغدغه های نزدیکی دارند. دستت را می فشارم

طاهر برهون
طاهر برهون
2 سال قبل

دست مریزاد مسعود جان ، سخن از دل ما میگویی .

ایکاروس
ایکاروس
2 سال قبل

ضمن درود و سپاس از نویسنده با طرح نکاتی دقیق و درست، لازم میدانم که اصلاح یا تدقیق کنم که این ضعف و شکست “تولید برای رفاه و سود ” در برابر”تولید برای سلاح و سود ”و یا عقب نشینی لیبرالیسم در برابر هجوم وحشیانه ملیتاریسم نیست بلکه این ادامه خودهمان “تولید برای “رفاه” و سود” است. این همان ادامه سرمایه داری “پیشبرنده ” دربرابر نظام کهن قبلی به سرمایه داری درنده پیکر طبقه کارگر و زحمتکشان بعدی و امپریالیسم جنگ افروز و ویران کننده کنونی است، همچنان که فاشیسم زاییده آن است. این ادامه همان “تمدن” بورژوازیست که مارکس به ما هشدار میداد نباید آنرا در لندن و واشنگتن و برلین و پاریس دید بلکه باید آنرا در یمن و لیبی و عراق و افغانستان و……پیدا کرد.
پاینده باشید.

عزت
عزت
2 سال قبل

باسلام به آقای davar.
شاید بتوان به مقاله در جاهایی چون عدم اشاره به نئولیبرالیزم و یا سکوت در مورد چین و حزب کمونیستی که برآن حاکم است وغیره، خرده گرفت، اما آن مواردی که شما روی آن انگشت گذاشته اید و مورد انتقاد قرار داده اید یا اصلا در مقاله موجود نیست، و یا تصادفا نقاط قوت مقاله هستند، یکی بیان روشن و ادبیاتی صریح و بی لکنت است، دیگر اینکه ایشان نه تنها از پوتین دفاع نکرده است بلکه آنرا الیگارش چرکین هم نامیده است. این از این. دیگر اینکه شما لطفا دقیقا به ما بگویید آن مردم نیرومند، روشن بین، منسجم، فریب نخورده و متحد را که میتوانند با یک ضربت دخل این بیشرف ها ی چپ و راست را بیاورد و آرامشی به دنیا برگرداند بدهید تا ما هم به آنها بپیوندیم. مگر نه این است که نزدیک به ۳ میلیون از همین مردم یکجا برعلیه جنگ عراق فریاد میزدند، اما آخرش آن شد که نمی بایست بشود و نزدیک به دو میلیون کشته و زخمی و آواره روی دست دنیا ماند؟بهتر نیست این مردم مردم گفتن های قلنبه را کمی نقد کنیم و دنیا را کمی واقعی تر ببینیم، نمی خواهم شما را به پوپولیست متهم کنم، اما مردم گرفتارتر از آنند که در فرمول های روشنفکرانه می آید، مگر افرادی از مریخ ویا اجنه دارند در دو سوی مرز اکراین به هم شلیک می کنند؟خیر، همین مردمند، بهتر است از خیالات خارج شویم. تا آنجایی که من فهمیدم نویسنده به چرخش دنیا توجه کرده است نه دفاع از پوتین یا ناتو. من هم به که از نق زدن های روشنفکرانه خسته شده ام، دلم میخواهد خودمانب بگویم که شغال جنگل مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی

davar
davar
2 سال قبل
پاسخ به  عزت

درود بر عزت عزیز
متاسفانه آن چنان زبانه رسانه های مسلط مقولات اندیشگی ما را به فنا داده اند که هر سخنی از “مردم” به ناگزیر”پوپولیسم” را به ذهن ما متبادر می کند.سخن من آن است که این نظر نویسنده محترم که،«مگر می شود خود را از این تنور سوزان که اکنون در اکراین شعله ور است، به کناری کشید و فیلسوفانه نوشت “جنگ جنگ دزدهاست”؟ اگر جنگ دزدها هم باشد، مگر این آتش در سیاره ای افتاده است جدا از إشیانهٔ “غیر دزدها” ؟ تکرار وردگونهٔ “جنگ امپریالیست ها” آیا آن را از شانهٔ “غیرامپریالیست ها” بر می دارد ویا نانی به خوان خراب شدهٔ “پرولترها” می آورد؟ مگر نه این است که این جنگ دزدها، با هزینهٔ تن و توان غیر دزدها می گردد؟ از سوی دیگر اگر یکسره پا را از زمین واقعی برداریم ودر خیالات خود تمام نیروهای صلح خواه اعم از چپ و راست را گرد آوریم، آیا قادر خواهند شد که تفنگ را با خواهش وتمنا از دست این دزدها بیرون کشند؟همهٔ نشانه ها حاکی از آن است که نه میلیتاریسم حاضر به ترک قرمانروایی بر دنیاست، نه با این فانتزی ها می توان از آتش جَست و نه با امپریالیستی خواندن ِ جنگ، می توان صلح ساخت وشانه از بار وظیفه خالی کرد» اتفاقا گریز به صحرای کربلا، و ناتوان از پرادختن به علت یا علل اصلی وضعیت حاکم است. می توان از شما و نویسنده محترم پرسید، « راز جذابیت ناتو» درچیست؟ چرا دولت های ریز و درشت دنیا در تب عشق آن می سوزند، برای کامیابی دراین نرد عشق جان به آتش می کشانند و ما شاهد جنگ های بسیاری در این رابطه بوده ایم و خواهیم بود.مضمون اساسی تمام این جنگ ها این است که حاکمیت بورژوایی کشور ها تحکیم موقعیت خود را در این تقسیم کار جهانی می دانند. راست می گویید سه میلیون که سهل است اگر سیصد میلیون نفر هم برای صلح یقه درانی کنند آبی بر آتشی نخواهد بود. چرا؟ چون منبع اصلی جنگ را نشانه نمی گیرند. مثلا حزب کمونیست اسپانیا خواهان انحلال ناتو می شود، اما هم زمان در دولتی شرکت دارد که طناب استحکام ناتو را می بافد. یا از چپ اروپایی که لینکش را دادم چه بر می آید؟ این ها با تمام قوا در خدمت همین وضع موجودند و برای “انسانی کردن سرمایه” تلاش می کنند، یا حزب کمونیست دیگری از «سرمایه داری اصلاح شده در روسیه» صحبت می کند که می تواند در برابر سرمایه عربی الگو باشد، یا حزب کمونیست روسیه با رای حدد ۲۰ درصدی آن چنان دچار ملی گرایی است که اصلا محلی از اعراب برای”کارگرو کشاورز” نمی ماندو قس علیهذا…
چپ اگر بهترین کلمات را هم در اختیار بگیرد به شیوا ترین لحن هم سخنسرایی کند بدون هدف گرفتن سرمایه و بسیج مردم برای تغییر حاکمیت آن راه به دیهی نخواهد برد. آری جهان در نقطه تحول است.مناطق ژئو پلیتیک و بازیگران آن دگرگون می شوند، اما همه این تغییرات جز برای ایجاد فضای”حیاتی” برای سرمایه داری نیست. اتفاقا همه جنگ ها در “آشیانه دزدها” صورت می گیرد؛ درهمه این جنگ ها هم “مردم” کشته و آواره می شوند؛ خانه های “مردم” به آتش کشیده می شود، زیر ساخت های حیاتی”مردم” نابود می شود، اما همه این ها جز مقدمه ای برای تاراج دوباره همین”مردم” در بازسازی و ترمیم خرابی جنگ ها نیست. تا زمانی که به صورت عملی “مردم مقدم بر سود” قرار نگیرند، مادامی که از کسب الزامات تحقق این خواسته طفره رفته شود، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. 
با مهر   

عزت
عزت
2 سال قبل
پاسخ به  davar

با سلام مجدد davar جان
فکر کنم اشکال نویسنده این است که نقل قول از مارکس نیاورده است، وگرنه خیلی روشن به ریشهٔ سرمایه داری زده است آنجا که می گوید:( سرانجام “دست غیبی بازار” کار خود را کرده است و از دل آن، سرمایهٔ کلان ِ سراپا مسلحی برخاسته است که جز سلطهٔ بی بند و بار خود بر این سیاره، هیچ سرمایه و سامان دیگری را تاب نمی اورد. واین درست آن کورهٔ برافروخته ایست که آتش بر سامان جهان می بارد). این ریشهٔ جنگ نیست، چیست؟ این زدن به اساس سرمایه داری و بازار نیست چیست؟ به این می گویند صحرای کربلا، چون کلیشهٔ مارکسیستی حرف نزده است؟ از اینها گذشته من مانده ام که آدم چقدرباید خیالاتی باشد، در حالیکه من و شما که هردو می دانیم ریشهٔ جنگ سرمایه داریست، باز حرف هم را نمی فهمیم،با چه معجزه ای می توان تمام دنیا را بر علیه سرمایداری بسیج کرد. این سنگ های بزرگ علامت نزدن است، البته سرمایه داری هم زرنگ تر از ماست، بدش نمی آید که ما دنبال سنگهای بزرگ برویم تا هیچوقت نتوانیم آنرا بزنیم، با مهر متقابل

davar
davar
2 سال قبل
پاسخ به  عزت

با درود و سپاس عزت گرامی
مشکل من عدم نقل قول از مارکس و… نیست. دنبال سنگ‌های بزرگ هم اتفاقا نمی‌گردم. اتفاقا به تاسی از مارکس و…دنبال سنگ‌های بسیار کوچکی هستم به نام “پراتیک”. سرمایه داری بزرگ است، رسانه دارد، پول دارد، روشنفکر توجیه کننده دارد، و…. اما درعین حال پراکنده است. در کشورهای مختلف جای دارد. بورژوازی‌های متعددی در دل یک کشور باهم رقابت می‌کنند. هر نیروی چپی می‌تواند سرمایه را در خانۀ خود زمین گیرکند قدرت مانور آن‌را بگیردو… درکشورهایی مثل کشور نکبت دیکتاتوری زده ما ممکن است این کار قدری دشوارباشد، اما در مهد “دموکراسی” ها کدام نیرو علیه بورژوازی خودی برخاسته، کدام نیرو خواهان خروج از ناتو شده، کدام نیروماهیت امپریالیستی اتحادیه اروپا را مورد حمله قرار داده. البته منظورم از همه این مخالفت ها از موضع طرف داری از حقوق مردم و اکثریت زحمتکشان جامعه است. در این روزهای جنگ و کشتار و آوارگی و ویرانی فقط در ترکیه، یونان و صربستان علیه ناتو تظاهرات انجام گرفته. جنبش صلح بدون پیوند به جنبش ضد سرمایه داری دچار لکنت ذاتی می‌شود. تا همین الان هم در داخل خود روسیه نزدیک به ۲.۰۰۰ نفر فعال صلح دستگیر شده‌اند. من و شما حرف هم‌دیگر را خوب می‌فهمیم، آن‌چه ما را جدا می‌کند طرز تلقی از”پراتیک” سیاسی و اجتماعی است. در این متن باید هم‌دیگر را دوباره بیابیم. از فرقه‌گرایی‌ها عبور کنیم و در روشنای هدف رهایی دست یکدیگر را در هرجا که هستیم، دور یا نزدیک، بگیریم.(امیدوارم به دادن “شعار” متهم نشوم.)
با آرزوی پایان جنگ ها

کیا
کیا
2 سال قبل

” اگر چه در دستان تاریخ برگ های پنهان بسیارند”
مقاله با انشایی فوق العاده نوشته شده است ، خواندن آن با حوصله و دقت ابتدا بدون پیش‌داوری عجولانه ، می‌تواند لذت بخش شود.

davar
davar
2 سال قبل

با عرض پوزش لینک بیانیه حزب چپ را اشتباه نوشته بودم. درصورت امکان این را منتشر کنید:
نویسنده محترم با قلمی پرخون و چالش برانگیز به تشریح مسائلی پرداخته است که درست و لازم و ارزشمنداست. اما مشکل آن جاست که در پرده این را می گوید که باید سمت یکی را در این جنگ گرفت و آن طرف هم باز به صورت پوشیده “شر” پوتین است. اما مشکل واقعی در عدم جهت گیری به سود پوتین نیست. مشکل واقعی بی باوری به نیروی دگرسازی مردمی است که به زعم ایشان زیر بمباران “خرافه های” رسانه ای غرق شده اند. نمونه می خواهید؟ همین بیانیه نقطه عطفی چپ اروپا!. در این بیانیه نه مردم محلی از اعراب دارند، نه سرمایه که مادر تمام خباثت های جاری در جهان است. آن چه در طی این سال های پس از فروپاشی “شیطان سرخ” رخ داده است عقب راندن مردم و زحمتکشان سنگر به سنگر از تشکل و مشارکت اجتماعی است. بدون بازگرداندن این نیروی دگرساز به عرصه حیات اجتماعی- سیاسی در بر همین پاشنه خواهد چرخید. با دفاع از پوتین و پوتینیان جهان دو قطبی نخواهد شد. و تازه اگر هم بشود چه سودی برای زحمتکشان و اکثریت خاموش جوامع خواهد داشت. در لیبی صدای مردم با بمب های امریکایی خاموش شد، در جای دیگر خواسته های مردم با بمب های قطب دیگر خاموش خواهد شد. نمونه اش را در قزاقستان همین چند ماه پیش شاهد بودیم. کلمات زیبا و ادبیات کوبنده چاره کار نیست. باید تمام نیروها را برای در تنگنا گذاشتن سرمایه و سرمایه داری و بورژوازی کشورها بسیج کرد. باید به مردم بازگشت و شعار”مردم مقدم برسود” را جامه تحقق پوشاند. با استفاده از ادبیات نویسنده محترم : اگر داری هوس کرب وبلا بسم الله!
آدرس بیانیه چپ اروپا:https://www.akhbar-rooz.com/147337/1401/01/06/

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x