جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

خاطرات جهنم – (دفتر  خاطرات  آدام  چرنیاکوف،  رئیس  شورای  یهودیان  گتوی ورشو در جنگ دوم) – ذکریا صنعتی

۱) مقدمه

 از رئیس “شوراى یهودیان” گتوى ورشو در جنگ دوم، کسى بنام آدام چرنیا کوف، یک دفتر خاطرات به جا مانده است. متن  دفتر به زبان لهستانی ست. اینطور که بنظر مى رسد، گویا تنها عده انگشت شماری از آن با خبر بودند، که چرنیاکوف در رابطه با آنچه که بر او بعنوان مسئول این شورا مى گذشت، دست به یادداشت وقایع روزمره مى زده است. از اینکه بعد از مرگ او چه بر سر دفتر خاطرات او آمد، اطلاع دقیقی در دست نیست. اما می توان گمان را بر این گذارد، که به احتمال قوی در اختیار همسر او قرار داشت. در اوائل سال هاى شصت قرن بیستم این شایعه قوت گرفت، که چنین دفتری وجود دارد. از منبع یا منابع این شایعات هم اطلاع دقیقی نداریم و نیز از اینکه چگونه و به همت چه کس یا کسانی  این دفتر در سال ١٩۶۴ در اختیار بنیاد “یاد واشم” در اسرائیل قرار گرفت (نسخه خطی گویا از کانادا ارسال شد). ترجمه متن دفتر به زبان عبری به کوشش همین بنیاد در سال ١٩۶٨صورت گرفت. انتشار نخست متن به زبان لهستانى در سال١٩٧٢ و ترجمه انگلیسى آن در سال ١٩٧٩ به انجام رسیدند. در سال ۱۹۸۳ انتشار مجددی از این متن با تفاسیر به زبان لهستانی منتشر گردید. ترجمه متن به زبان آلمانى، که به سال ١٩٨۶ برمی گردد، بر پایه برگردانى از همین انتشار مجدد و تفسیر شده قرار دارد. 

از ٩ دفترچه اصلى، که این دفتر در اصل خود شامل آنها مى شد، متاسفانه تنها هشت دفترچه بیشتر بر جاى نمانده اند. از دفترچه شماره پنجم اثرى در دست نیست. مولف دفتر خاطرات، که در طى جنگ دوم به نام آلمان (و آلمانى) بر او و طایفه اى، که او به آن تعلق داشت، آنچه آوردند، که مى دانیم و او شخصا، از آنجا که مسئولیت او بعنوان رئیس شورا این امر را ایجاب مى نمود، روزى نبود، که با بربریت اس اس، گشتاپو و غیره مواجه نباشد، تصمیم مى گیرد، دفترچه دوم را با این وجود با نقل قولى از یک آلمانى، از گوته شروع کند. بر مولف دفتر خاطرات گویا روشن بود، که حساب گوته نه تنها با آلمانى هاى دیگر، بلکه با همگان دیگر فرق مى کند. 

محدوده زمانی یادداشت ها بالغ بر دو سال و ده ماه و چند روز ست. اولین یاداشت مربوط به روز ششم سپتامبر سال ١٩٣٩و آخرین یاداشت مربوط به روز ٢٣ یولای سال ١٩۴٢ است. رئیس شوراى یهودیان گتوى ورشو در بعدازظهر این روز با یک کپسول سیانور به زندگى اش پایان می دهد.

 براى اینکه در آغاز مطلب درکى ابتدائى بدست بیاوریم، که سر و کار ما در رابطه با آقاى خاطره نویس با چه کسى ست، شاید بد نباشد، به قضاوت یکى از با هوش ترین منتقدین عملکرد شوراهاى یهودیان در طى جنگ دوم در مورد او، یعنى به قضاوت هانا آرنت نگاهى بیاندازیم. آرنت مى نویسد: “او رئیس بزرگ شوراى یهودیان ورشو بود، خاخام نبود، بلکه آزاداندیش بود، مهندسى یهودى با زبان مادرى لهستانى، که بدون اینکه بداند یا نداند، دست به کارى زد، که در این جمله از سنت خاخام ها به زبان آمده است: بگذارید خون شما را بریزند، اما پا از یک مرز معین فرا نگذارید” (آرنت، ١٩٩١، صفحه ١۵۵). 

به اینکه نیت از “مرز” چیست و رئیس شورای یهودیان گتوی ورشو چگونه آنرا زیر پا ننهاد، در ادامه مطلب خواهیم پرداخت.

 در رابطه با خود گتوى ورشو براى ورود به مطلب چند رقم قابل ذکر:

مربعى را در نظر بگیریم، که طول هر ضلع آن ١٠٠٠مترباشد. اسرائیل گوت مان، گردآورنده “دایرهالمعارف هولوکاست”، در مقدمه اى بر دفتر خاطرات چرنیاکوف مى گوید، که تراکم جمعیت درچنین مربعى (کیلومتر مربع) در گتوى ورشو در مقاطعى به ١٢٨٠٠٠نفر مى رسیده است (گوت مان،٢٠١٣، صفحه ١۴). در نظر بگیریم، که تراکم جمعیت در چنین مربعى در دو شهر از پرجمعیت ترین شهرهاى جهان در زمان حاضر به شرح زیر ست: توکیو، پانزده هزار و سیصد و پنجاه نفر. جاکارتا، پانزده هزار و صد و هشتاد نفر. 

در رابطه با جیره بندى رسمى مواد غذائى (سهمیه روزانه براى هر نفر بر پایه کالرى) از سوى نازى ها در لهستان، گوت من سه رقم ارائه مى دهد: براى هر آلمانى ٢٣١٠ کالرى، براى هر لهستانى ۶۵۴ کالرى، براى هر یهودى ١٨۴ کالرى (گوت من، ٢٠١٣، صفحه ١۴). صد و هشتاد و چهار کالرى را اگر بخواهیم به زبان “وزن” ترجمه کنیم، نتیجه ٧٠ گرم نان سفید براى بیست و چهار ساعت خواهد بود. یکى از تکان دهنده ترین نمونه هاى عواقب این جیره بندى در گتوى ورشو را مى توان در یادداشتی از دفتر خاطرات چرنیاکوف به تاریخ ٢٠ فوریه سال ١٩۴٢ پیدا نمود. مى نویسد، به او از گتو گزارشى در مورد آدم خوارى (کانیبالیسم) داده اند. کسى که این گزارش را به او داده است، در گزارش خود روایت مى کند، که در آپارتمان شماره بیست در یکى از خیابان هاى گتو بنام “کروخ مالنا” با زن سى ساله بى رمقى مواجه مى شود، که روى زمین روى کاه خوابیده است و در حضور چند شاهد توضیح مى دهد، که در مورد فرزند پسر دوازده ساله اش، که فوت نموده بود، دست به آدم خوارى زده است. در این گزارش حتى ذکر شده است، که این زن چه محلى از بدن فرزند خود را براى این کار انتخاب کرده بود (چرنیاکوف، ٢٠١٣، صفحه ٢٢٩).

۲) تربلینکا و کپسول سیانور

 از انتخاب کپسول سیانور بعنوان آخرین انتخاب از سوى رئیس شوراى یهودیان گتوى ورشو شروع کنیم. در جستجوی علت این انتخاب باید به وقایع روز ٢٢ یولاى سال ١٩۴٢ برگردیم. شاید بد نباشد، ماجرا را از زبان یک شاهد نام آور بشنویم، از زبان یکى از بزرگ ترین نقادان ادبى آلمان در نیمه دوم قرن بیستم، مارسل رایش رانیسکى، که خود در سنین جوانى سالیانى را در گتوى ورشو سپرى نمود و به لحاظ اشتغال خود در بخش مکاتبات و امور ترجمه شوراى یهودیان گتوى ورشو با چرنیاکوف همکارى روزانه داشت. رایش رانیسکی در موخره ای بر چاپ آلمانی دفتر خاطرات چرنیاکوف ماجرا را اینگونه شرح می دهد (۱۹۸۶، صفحات ۲۹۶- ۲۸۷):

 در روز ٢٢ یولاى سال١٩۴٢ ناگهان دو کامیون پراز سرباز و چند خودرو جلوى ساختمان شوراى یهودیان گتو توقف مى کنند. پانزده افسر اس اس از خودروها پیاده مى شوند، چند نفرشان پائین مى مانند و چند نفر دیگر به داخل ساختمان شورا مى روند و پس از ورود به بر خلاف معمول مستقیم عازم دفتر رئیس شورا مى شوند. در سراسر ساختمان سکوت حکمفرا ست. کمى پس از ورود افسران اس اس به دفتر چرنیاکوف منشى او ظاهر مى شود، از یک اطاق به اطاق دیگر مى رود و مى گوید، همه اعضاى شورا به دفتر رئیس شورا بیایند. پس از آن براى بار دوم می آید و حرف خود را در رابطه با مسئولین بخش هاى مختلف ادارى شورا تکرار مى کند. بار سوم که سر و کله او پیدا مى شود، به رایش رانیسکى مى گوید، همراه من بیا. او یک دفتر و دو مداد بر مى دارد و همراه منشى مى رود.

در دفتر کار چرنیاکوف بر خلاف معمول باز است. رایش رانیسکى وارد دفتر او که مى شود، مى بیند، که چرنیاکوف پشت میز کارش ایستاده است و افسران اس اس او را دوره کرده اند. یکى از افسران اس اس بنام هرمان هوفله، که اتریشى ست و شغل اصلى او تعمیرکارى ماشین است، از رایش رانیسکى سئوال می کند، که آیا مختصر نویسى (استنوگرافى) بلد است؟ او جواب رد مى دهد. بعد مى پرسد، که آیا مى تواند، بر روى ماشین تحریر سریع تایپ کند، تا پروتکل جلسه اى را، که قرار ست برگزار شود، تهیه کند؟ رایش رانیسکى جواب مثبت مى دهد. بلافاصله بعد از این جواب هوفله دستور مى دهد، اطاق کنفرانسى را که در مجاورت دفتر چرنیاکوف قرار دارد، آماده کنند. در اطاق کنفرانس بعد از آماده نمودن آن در یک سوى میز افسران اس اس می نشینند، و در سوى دیگر آن چرنیاکوف، پنج یا شش عضو شورا، که هنوز بازداشت نشده بودند (اس اس اعضاى شورا را به هر بهانه اى بازداشت مى نمود و به گروگان مى گرفت)، فرمانده نیروى انتظامى گتو (تحت نظر شورا)، دبیر اول شورا و رایش رانیسکى. 

ریاست جلسه با هوفله است و او اینطور شروع مى کند: از تاریخ امروز برنامه کوچ یهودیان از ورشو شروع مى شود. بر همه شما روشن است، که در ورشو بیش از حد یهودى وجود دارد. وظیفه اجراى این برنامه را به شما شوراى یهودیان واگذار مى کنیم. اگر این برنامه درست اجرا شود، گروگان ها را آزاد مى کنیم، در غیر اینصورت همه شما را آنجا دار مى زنیم، و با دست به یک محل بازى بچه ها اشاره مى کند، که آن سوى خیابان روبروى ساختمان شورا قرار دارد. پس از آن شروع به دیکته کردن متنى مى کند، که همراه آورده است. به زحمت از عهده قرائت متن بر مى آید. معلوم ست، نه متن از خود او ست و نه بر روى جمله بندى هاى آن کار کرده است، متن را سطحى مى شناسد، گهگاه به رایش رانیسکى که بر روى ماشین تحریر مشغول تایپ ست، نگاهى مى اندازد، مثل اینکه مى خواهد مطمئن شود، که آیا پا به پاى او مى آید. متنى که مى خواند، در حقیقت یک فرمان ست و در آن آمده است، که همه یهودیانى که در ورشو زندگى مى کنند، بدون تفاوت جنسى به سوى “شرق” کوچ داده مى شوند.

اما معناى “شرق” چیست؟ و”کوچ” یعنى چه؟ به چه مقصودى انجام مى گیرد؟ سخنى از کوچ اعضاى شورا نیست. علاوه بر آن از شش گروه یاد مى شود، که این برنامه شامل حال آنها نمى شود، در میان آنها بعنوان مثال یهودیانى، که قادر به کارند، یهودیانى، که به هر دلیلى از سوى دستگاه بوروکراسى رژیم نازى در ورشوبه خدمت گرفته شده اند و نیز خدمه بیمارستان هاى یهودى. در ادامه قرائت متن صحبت از آن ست، که کسانى که کوچ داده مى شوند، مى توانند ١۵ کیلو بار سفر و علاوه بر آن باید تمام دار و ندار خود مانند اشیاء قیمتى، پول، جواهرات و طلا را به همراه داشته باشند. در پایان متن به نیروى انتظامى تحت فرمان شورا در گتو فرمان داده مى شود، در همان روز ٢٢ یولاى شش هزار یهودى را جمع آورى و به محل تجمعى در جوار یک خط راه آهن راهى کند، تا این شش هزار نفر آنجا سوار قطار هائى شوند، که انتظار آنها را به مقصد شرق مى کشند. یکى از اعضاى شورا مى پرسد، که آیا اعضاى شورا و کارمندان آن از امر کوچ دادن مستثنى هستند؟ هوفله سرى به علامت تائید تکان مى دهد. کسى جرات طرح سئوال دیگرى را ندارد. چرنیاکوف که آرام و مسلط بر خود نشسته است، از یکى افسران اس اس می پرسد ، که آیا این امکان وجود دارد، که کسانى که کوچ داده مى شوند، علامتى، نشانه اى، چیزى از زنده بودن خود، بعنوال مثال یک کارت پستال، به گتو بفرستند. افسر اس اس این امکان را به شکى که در میان اس اس رایج ست، یعنى بدون آوردن دلیل و با لحنى خشن و زمخت رد مى کند. 

رایش رانیسکى مى گوید، چرنیاکوف را براى آخرین بار در روز ٢٢یولاى سال ١٩۴٢دیده است. به دفتر او مى رود، تا ترجمه متن لهستانى متنى را، که هوفله خوانده بود، به او نشان دهد. مى گوید، متن را با سرعت از بالا به پائین نگاه کرد و بعد از آن دست به کارى زد، که هرگز آنرا انجام نمى داد. سرنویسى را، که با آن اطلاعیه هاى شورا خطاب به ساکنان گتو همیشه شروع مى شد “مهندس آدام چرنیاکوف” را خط زد و بجاى آن نوشت “شوراى یهودیان ورشو”. نمى خواست به تنهائى مسئولیت حکم مرگى را، که در حقیقت به ساکنان گتو ابلاغ مى شد، به عهده بگیرد.

در روز ٢٣ یولاى این شایعه در گتو مى پیچد، که قصد اصلى این برنامه کشتن یهودیان ست. از آنجا که واحد انتظامى گتو قادر به جمع آورى شش هزار یهودى براى عزیمت نشده بود، نیروهاى مسلح اس اس در این روز به درون گتو مى ریزند، به روى ساکنان آن آتش مى گشایند و آنها را بدون توجه به استثناءهائى، که در متن هوفله از آنها یاد شده بود، به سوى محل تجمع در کنار خط راه آهن مى رانند. در همین روز دو افسر اس اس به مقر شوراى یهودیان مى آیند و سراغ چرنیاکوف را مى گیرند، که در زمان ظاهر شدن این دو درمنزلش بسر مى برد. مى گویند، بروید او را بیاورید. اوکه مى آید، صحبتى بین او و دو افسر اس اس در مى گیرد، که بیش از چند دقیقه طول نمى کشد. در این صحبت گویا به او مى گویند، که براى روز بعد باید ده هزار یهودى و پس از آن روزانه هفت هزار یهودى آماده عزیمت باشند. مدت کوتاهى بعد از رفتن دو افسر اس اس چرنیاکوف به یک پیشخدمت مى گوید، که یک لیوان آب براى او بیاورد. لحظاتى پس از آن صندق دار شورا متوجه مى شود، که در دفتر رئیس شورا تلفن مدام زنگ مى زند، اما کسى گوشى را بر نمى دارد. در دفتر او را باز مى کند، به درون مى رود و مى بیند روى میزتحریر او یک کپسول خالى سیانورست، یک لیوان آب تا به نیمه خورده، و نیز دو نامه. نامه اول خطاب به اعضاى شورا ست. مخاطب نامه دوم همسر اوست: “از من مى خواهند، که فرزندان قوم خودم را را با دست هاى خودم بکشم. براى من راهى به جز از پایان دادن به زندگى وجود ندارد”. 

این مرزى ست، که به آن در رابطه با ارزیابى هانا آرنت از شخصیت چرنیاکوف اشاره کردیم. رئیس شوراى یهودیان گتوى ورشو پا از این مرز فرا ننهاد و در همان ابتدا وآغاز “آکسیون راینهارد”، که نام مستعار شروع رسمی پروژه  یهودى کشى از سوی رژیم نازی در جنگ دوم بود، تصمیم خود را گرفت. آنچه که در روایت رایش رانیسکى از آن با عنوان “کوچ دادن” یاد مى شود، در اصل خود چیزى به جز از اجرای همین پروژه در مورد ساکنان گتوى ورشو و اعزام آنان به اردوگاه مرگ تربلینکا (و به مرور زمان به اردوگاه هاى مرگ دیگر) نیست، که مرحله اول اجراى آن، یعنى جمع آورى کاندیداهاى عزیمت، آنطور که از رایش رانیسکى شنیدیم، قرار بود بر عهده خود شوراى یهودیان باشد.

 علیرغم همه دنیوى بودن محض ماجرا نمى توان به صحنه اى، که صندوق دار شوار در دفتر کار رئیس شورا با آن مواجه شد، فکر نمود و ناخودآگاه به یاد روایت ٣۶ عادل پنهان از چشم همگان Lamed Waw نیفتاد. این روایت در تلمود و سنت یهودى حسیدى مربوط به وجود ٣۶ عادل در هر عصر و زمانه اى ست، که کسى آنها را نمى شناسد و تنها به دلیل وجود آنهاست، که خداوند تصمیم خود بر پایان دادن به عالم را به تاخیر مى اندازد. بر اساس آنچه که نویسنده فرانسوى، آندره شوارتز ـ بارت در رمان خود “آخرین نفر عادلان” مى گوید، این سى و شش نفر قلب هاى تکثیر شده عالم اند، که چونان ظروفى عمیق و بى انتها همه دردها و رنج هاى بشریت را در خود جاى مى دهند. وقتى که یکى از آنان مى میرد و به آسمان عروج مى کند، بخاطر آنچه که رنج بشرى با او نمود، آنچنان دچار یخ زدگى، آنچنان دچار انجماد ست، که خداوند باید او را ابتدا هزار سال در بین انگشتانش گرم کند، تابتواند او را روانه بهشت سازد. با ورود هر کدام آنان به آسمان خداوند شمارش معکوس پایان عالم و آغاز روز رستاخیز را یک دقیقه به عقب مى اندازد (شوارتز ـ بارت، ١٩٧٩، صفحه ١١). 

با این همه سر و کار ما در مورد رئیس شورای یهودیان گتوی ورشو بدون شک با یک آدم عادى ست وصحبت هم به هیچ رو نه بر سر قدیس بودن است و نه بر سر قهرمان و قهرمانى (از سمت چرنیاکوف بعنوان سناتور در مجلس لهستان که بگذریم، هیچ چیز غیر عادى و خارق العاده در زندگى شخصى و اجتماعى این آدم تا مسئولیت او بعنوان رئیس شورا وجود ندارد. جالب بودن ماجراى او شاید به دلیل همین “عادى بودن” او باشد)، بلکه بر سر مرزى ست، که عبور از آن عواقبى، نه تنها براى فرد، بلکه براى بشریت به همراه خواهد داشت، که ابعاد آن در چنین مواردى معمولا بر هیچ کس روشن نیست. کانت در رابطه با تببین و استدلال رکن اساسى فلسفه اخلاق خود، که امر یا فرمانى اخلاقى ست، که نه چونى مى شناسد و نه چرائى و زمان او که فرا رسید، باید گردن به فرمان او نهاد، بخود زحمت زیاد داد. حاصل کار بنائى بسیار زیبا اما پیچیده است. شاید نیت او بعنوان مثال همین مرز و عدم اجازه عبور از آن بود. شاید اگر کانت زنده مى بود، در باره ارتباط امر خلاقى مد نظر او و کپسول خالى سیانورى، که آنرا روى میز کار رئیس یهودیان گتوى ورشو یافتند، مى گفت، آنطور که مى بینیم، قضیه علیرغم همه پیچیدگى ظاهرى به همین سادگى ست. کسانى دیگرى هم بودند، که در این رابطه دست به انتخاب همین راه زدند: یوزف پارنس، رئیس شوراى یهودیان گتوى لمبرگ (اوکراین) را در نوامبر سال ١٩۴١، تقریبا پنج ماه پس از آغاز کار شوراى یهودیان در این گتو، به دلیل ممانعت او از شرکت در اعزام هزاران یهودى به جهت برده کارى به قتل رساندند.

اما متاسفانه این همه ماجرا نیست. بدون اینکه بخواهیم پناه بر خدا حتی ذره ای جاى آمران یهودى کشى و قربانیان آنرا با یکدیگر عوض کنیم، باید بگوئیم، که نمونه هاى متفاوتى هم وجود داشته اند، بعنوان مثال سیوى کورتز، رئیس شوراى یهودیان تسالونیکى (یونان)، یاکوب گنز، رئیس شوراى یهودیان ویلنا (لیتوان)، بنیامین مورمل اشتاین، آخرین رئیس شوراى یهودیان اردوگاه ترزین اشتات (جمهورى چک) و سرانجام مشهورترین این نمونه ها، موردخاى روم کوفسکى، رئیس شوراى یهودیان گتوى لوچ (لهستان)، که بارها و بارها، مرزى را که به آن اشاره شد، پشت سر نهاد. همکارى همه جانبه او با مقامات رژیم نازى در گتوى لوچ اولا در رابطه با بهره کشى برده وار از ساکنان گتو به سود رژیم نازى و دوما در مورد انتقال آنها به اردوگاه هاى مرگ در چلمنو (کولم هوف) و آشویتس باور کردنى نیست. نتیجه کار: به همراه آخرین، یا یکى از آخرین قطار هاى حامل یهودیان گتوى لوچ او را هم به آشویتس فرستادند و چند روز پس از ورودش به آشویتس راهى اطاق گاز نمودند.

 نویسنده لهستانى، آنجى بارت در رمانى بنام “کارخانه تولید مگس گیر”، که در زمان انتشارش سر و صداى زیادى بپا نمود، محاکمه اى فانتزى گونه براى او ترتیب داد. در میان شاهدان دادستان هانا آرنت هم حضور دارد. در این رمان نطق معروف روم کوفسکى، که آنرا در روز چهارم سپتامبر ١٩۴٢ در میدان اصلى گتوى لوچ در برابر ١۵٠٠ نفر از ساکنان آن ایراد نمود، نیز درج شده است. در این نطق از مادران و پدران هزاران هزار کودک در گتوى لوچ مى خواهد، که فرزندان خود را براى فرستادن به اردوگاه هاى مرگ تحویل اس اس دهند. منطق او اینست، که مى گوید، مى خواهد با قطع انگشتان و دست، بقیه بدن رانجات دهد. در رمان آنجى بارت وکیل مدافع متهم، که معلوم ست آدم بسیار با هوشى ست، در پایان دفاعیات عصاى متهم را بر مى دارد، با آن به کرات بر روى یک صندلى، که در کنار متهم قرار دارد، مى کوبد و مى گوید، امید را بر آن بگذاریم، که مجازات او این باشد، که آینده او را بعنوان آنچه که بود، به خاطر داشته باشد (بارت، ۲۰۱۱، صفحه ۲۳۷).

براى رعایت انصاف اما باید گفت، که ماجرا را هم نباید اینطور تصور نمود، که آدم کش هاى رژیم نازى اورا طى مراسم و تشریفاتى با رعایت پروتکل هاى متعارف به سمت رئیس شوراى یهودیان گتوى لوچ منصوب کرده باشند. اولین دیدار گشتاپو با روم کوفسکى و سى نفرى، که او براى عضویت در شوراى یهودیان گتوى لوچ پیشنهاد کرده بود، در یازدهم نوامبر سال ١٩٣٩ این طور به پایان رسید، که گشتاپو روز بعداز این دیدار ٢٧ نفر از سى نفر پیشنهادى را تیرباران کرد و روم کوفسکى را به خاطر سعى او بر پادرمیانى مورد ضرب و شتم قرار داد (برلى، ٢٠٠٠، صفحه ۶۶٢).

خطاى این نامبردگان خطائى تحیلى و محاسباتى ست. براى این امر دلایل مختلفى وجود دارد. سه دلیل از مهم ترین این دلایل:

  • ارزیابى آنها از اوضاع تاریخى و سیاسى از عهده تحلیل پیچیدگى آن بر نمى آید. یهودى کشى را با یهودى ستیزى و یهودى آزارى عوضى مى گیرند. فکر مى کنند، آنچه که مى گذرد، تکرار دوباره این پدیده هاست و قضیه مانند گذشته پس ازمدتى به خاتمه مى رسد و همه چیز به حالت عادى بر مى گردد. در دفاع از ایشان باید گفت، که خطا در ارزیابى در مورد فاشیسم در مجموع آن نه تنها شامل آنها، بلکه شامل تمام بشریت مى شود، زیرا هنوز کسى نمى داند، که ماجرا بر سر ظهور یک نوع سیادت سیاسى ست، که نه در تقسیم بندى اشکال سیادت سیاسى در فلسفه سیاسى آنتیک وجود دارد و نه در این تقسیم بندى در فلسفه سیاسى روشنگرى. این پدیده رابا مفاهیم سنتى مانند استبداد، دیکتاتورى، جباریت یا حتی اخلوکراتى (پولیبیوس، ۲۰۰۶، صفحه ۱۱)، سیادت بى سر و پایان، که مى آیند، مى کشند و غارت مى کنند و بعد پى کار خود مى روند، نمى توان توضیح داد. با وجود اینکه همه آنهاست، هیچکدام آنها هم نیست. از سوى دیگر این سیادت، فرقى نمى کند، ستاره دنباله دار شوم او در آسمان بشریت در کدام محدوده جغرافیائى ظاهر شود، نه اینکه خود پدیده تازه ایست، بلکه پروژه هاى تازه اى هم دارد، خواب هاى جدیدى هم براى بشریت دیده است. تا بر بشریت روشن شود، که ماجرا چیست، تا خواب هاى تازه اى را که براى او دیده اند، بتواند تعبیر کند، طبیعى ست، که مدتى طول مى کشد. 
  •   برنامه نجات آنها دچار ساده باورى ست. بر اساس این برنامه باید دو هدف را در دستور کار قرار داد: اولا از طریق همکارى ( با اس اس، گشتاپو…) جان انبوه زیادى را در ازاى قربانى نمودن جان عده کمى نجات داد. دوما در حین همکارى دست به تربیت طرف مقابل زد و او را از این طریق سر عقل آورد. سیاست مماشات اروپاى غربى در مقابل رژیم نازى ریشه و سر چشمه خود را احتمالا در همین اندیشه “سر عقل آوردن” دارد. فکر مى کنند، بالاخره روزى روزگارى طرف مقابل را بر سر عقل خواهند آورد. هنوز بر آنها روشن نیست، که سیادت توتالیتر تربیت پذیر نیست، سر عقل نمى آید و هر امتیازى که به او داده شود، تنها او را جرى تر مى کند، که منطق او “منطق میدان” ست و روابط خود با عالم را تنها و فقط بر اساس همین منطق تنظیم مى کند.
  • خرد اهریمنى طرف مقابل را به شدت دست کم مى گیرند.

۳)  گتوى یهودیان، شوراى یهودیان 

از گتوى یهودیان گفتیم و از شوراى یهودیان نام بردیم. ماجراى این دو چیست؟

 گتو بعنوان مکان، محدوده یا منطقه در زبان روزمره و محاوره اى داراى یک معناى استعاره اى است. این مفهوم در این معناى استعاره اى ارتباطى به بحث ما ندارد. وقتى که گتوى یهودیان مى گوئیم، اشاره به پدیده ایست با دنباله طویل تاریخى، که در دیسکورس طرد یهودیان همیشه داراى نقش وزینى بوده است: آنانى را که مسیح را به صلیب کشیده اند و علاوه بر آن آنگونه اند، که شکسپیر در “تاجر ونیزى” ایشان را به تصویر کشید، باید از دیگران جدا نمود. باید مرزى بین خود (ما) و بیگانه (آنها) تعیین نمود، تا عدم تعلق همواره بر ایشان روشن باشد و بدانند، که حیات ایشان اولا تحمل شده است و ثانیا این حیات تنها در جوار، تنها در کرانه های جامعه امکان پذیر ست. پیدایش گتوهاى یهودیان که بر اصل عدم آزادى در انتخاب محل سکنى و زندگى استوار بود و داستان آنرا تا اعماق قرون وسطى مى توان دنبال نمود، تدبیرى در چهار چوب همین دیسکورس طرد نمودن ست، که مکان را هم به تصرف خود مى آورد و مرزى، دیوارى، مانعى مکانى تعیین مى کند، تا همه جامعه در یک سو، و یهودیان در سوى دیگر آن باشند. عمر تاریخى این پدیده اما به مرور زمان، على الخصوص بعد از انقلاب کبیر فرانسه و با اوج گرفتن جنبش مساوات یهودیان Emmanzipation به سر رسید. اگر هم بعد از سپرى شدن زمان تاریخى این پدیده در شهرهاى بزرگ اروپائی گهگاه به مناطقى بر مى خوریم، که عمدتا یهودیان در آن ساکن بودند، ماجرا نه بر سر گتو، بلکه بر سرمحله هاى یهودى نشین است.

رژیم نازى پدیده اى بنام گتوى یهودیان را از آرشیو تاریخى آن بیرون کشید و در رابطه با احداث این گتوها، در وهله اول در لهستان تحت اشغال، تعریف تازه اى از آن نمود.

 آنچه به “شوراى یهودیان” مربوط مى شود، باید گفت، که شورائى از این دست داراى هیچ زمینه تاریخى نیست و از ابداعات اهریمنى رژیم نازى به شمار مى آید. یهودیان در طول تاریخ خود بعنوان قومى آواره، که همواره نیازمند عطاى امنیت از سوى غیر یهودیان بود، هیچگاه بدون نمایندگى سیاسى، فرهنگى یا صنفى نبودند. این نمایندگى اما همیشه بر عهده انجمن هاى یهودیان یا جامعه یهودیان بود. در این رابطه چیزى بنام “شوراى یهودیان”، آنگونه که این تشکل مد نظر رژیم نازى بود، هرگز وجود نداشت.

 هر دوى این پدیده ها، یعنى گتوى یهودیان و شوراى یهودیان، پس از اشغال لهستان توسط ارتش رژیم نازى ظاهر مى شوند و ظهور آنها در یک ارتباط مستقیم با صدور بخش نامه اى به تاریخ ٢١ سپتامبر سال ١٩٣٩ قرار دارد، که از سوى کسى بنام راینهارد هایدریش صادر مى شود.

راینهارد هایدریش اما کیست؟ 

اولا: اگر بخواهیم فرض را بر این بگذاریم (علیرغم همه دشوراى هائى که چنین فرض هائى با خود به همراه مى آورند) که در رابطه با پروژه یهودى کشى رژیم نازى، آنچه به تدارک، سازماندهى و اجراى عملى این پروژه مربوط مى شود، چند مغز متفکر وجود داشته اند، که رقم آنان بعنوان مثال از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمى کرد، هایدریش یکى از این مغزهاى متفکر بود.

 دوما: هایدریش مسئول کل اداره اى بود بنام “اداره اصلى امنیت رایش”. این اداره در سال ١٩٣٩به دستور هیملر تشکیل شد و حاصل ادغام دو ارگان اصلى دستگاه سرکوب رژیم نازى بود: پلیس امنیتى(گشتاپو و پلیس جنائى) و سرویس امنیتى (سرویس اطلاعاتى حزب نازى). بعد از تشکیل این اداره مسئولیت آن به هایدریش واگذار گشت، که در تاریخ صدور بخش نامه اى که به آن اشاره شد، مسئولیت هر دو دستگاه را بطورجداگانه به عهده داشت. براى اینکه بدانیم، رتبه هایدریش با انتصابش به سمت مسئول “اداره اصلى امنیت رایش” در هرم دستگاه سرکوب رژیم نازى تا کجا رسید و کار او در این دستگاه تا چه میزان بالا گرفت، شاید بد نباشد براى مقایسه ببینیم، رتبه آیشمن دراین اداره کجا بود. این اداره شامل شش زیر اداره مى شد. جالب ترین و خطرناک ترین این زیر اداره ها، زیراداره چهارم با نام با مسماى “پژوهش در مورد دشمن و مقابله با او” ست، که خود از چهار بخش A,B,C,D تشکیل مى شد. هر کدام از این چهار بخش زیر اداره چهارم خود داراى چهار زیربخش بودند، بعنوان مثال ,A2 ،A1 وغیره. آیشمن در زیر اداره چهارم، در بخش B مسئول زیربخش B4 (یهودیان) بود. آنطور که مى بینیم، آیشمن در این تشکیلات در مقایسه با هایدریش تنها مسئولیت یک پستوى کوچک ادارى را بر عهده داشت.

 سوما: هایدریش در عین حال کسى ست، که به او در٣١ ماه یولای سال ١٩۴١ حکم نابودى فیزیکى یهودیان اروپا، که هیتلر آنرا صادر کرده بود، از سوى گورینگ بطور کتبى ابلاغ مى شود، تا او مقدمات کار را فراهم کند و ظرفیت هاى لازم ادارى، تکنیکى، لجستیکى و نظامى کار را به وجود آورد. براى عمل به این دستور، هایدریش کنفرانس وان زه Wannseekonferenz را در ژانویه سال ١٩۴٢ تشکیل مى دهد، تا هماهنگى هاى لازم ادارى و غیره را با همه ادارات و وزارتخانه هاى رژیم نازى در این مورد ایجاد نماید. در مورد هایدریش، که گویا حتى هیتلر در باره او گفته بود، که طرف آدم خطرناکى ست، شایعاتى در جریان بودند، که براساس آنها شجره خود او از قرار” بى اشکال نبود” و ریشه اش به نحوى و شکلى به یهودى ها مى رسید. “مصلحت نظام” رژیم نازى اما باعث شد، که در این مورد صحبتى به میان نیاید. 

پس از حمله به جمهورى چک و اسلوواکى و تسخیر آنها توسط ارتش نازى، هیتلر او را به عنوان سرگماشته به پراگ مى فرستد، شهرى که قرار بود آخرین ایستگاه راینهارد هایدریش باشد. در اواخر ماه مه سال ١٩۴٢ در روز روشن در یکى از خیابان هاى پراگ مورد سوءقصد قرار مى گیرد و چند روز بعد بر اثر آن جان مى سپارد. از همه جوانب دیگر این سوءقصد که بگذریم، امرى که باعث مى شود، تا به قدرت خلاقیت طراحان آن نمره ممتاز داد، نام حیرت انگیزى ست، که براى عملیات انتخاب نموده بودند:”آنتروپوئید”، کسى یا موجودى، که انسان نیست، بلکه فقط شبیه انسان است. تقریبا دو ماه بعد از مرگ او نام کوچک او را بر پروژه یهودى کشى “اکسیون راینهارد” نهادند. اینطور که می بینیم، ولع سیرى ناپذیر و پاتولوژیک اندیشه و سیادت توتالیتر در رابطه با نظم سمبلیک، قبل از همه آنجا که پاى این نظم از نوع سیاسى آن به ماجرا باز مى شود، هیچ فرصتى را براى ابراز وجود از دست نمى دهد.

بخش نامه صادر شده از سوى هایدریش را، که به آن اشاره نمودیم، اگر بخواهیم در بسترسه فازى، که هانا آرنت در “آیشمن در اورشلیم” در رابطه با یهودى کشى از آنها نام برده است، قرار دهیم، باید بگوئیم، که این بخش نامه شروع رسمى فاز دوم، یعنى فاز “تمرکز مکانى” ست. در این رابطه باید به دو نکته توجه داشت:

این بخش نامه زمانى صادر شد، که در آن مشخص بود، که فاز اول، یعنى “آواره نمودن” یهودیان، چندان موفق نبوده است. مهاجرت یهودیان از مناطق رایش به ممالک دیگر به کندى پیش مى رود، بارآورى لازم را ندارد، اگر قرار باشد، که ماجرا به همین شکل و فرم ادامه پید کند، سالیان سال طول خواهد کشید، تا بتوان از دست یهودیان از طریق مهاجرت آنان خلاص شد. گذشته از موانع متعددى که دستگاه بوروکراسى رایش در این مورد ایجاد مى کند، تعداد کشورهائى، که آماده اند، تا پذیراى مهاجران یهودى باشند، در مجموع از انگشتان یک دست تجاوز نمى کند. علاوه بر آن این نوع مهاجرت در نهایت خود بیشتر براى قشرهاى مرفه و نیمه مرفه جامعه یهودیان قابل تحقق است. 

اما این تنها مهاجرت فردى اجبارى نیست، که در فاز اول نمى توان امید چندانى به او بست، بلکه ایده هائى هم که در این فاز براى کوچ دادن عمومى یهودیان به مکانى خارج از اروپا مطرح شده اند، از نظر عملى قابل پیاده شدن نیستند: پروژه ماداگاسکار را باید فراموش کرد. کسانى که این پیشنهاد را داده اند، گویا نمى دانند، که این جزیره بعنوان مستعمره متعلق به فرانسه است، که گنجایش آن محدود است، که در راه رسیدن به آن باید ازسد مانعى بنام نیروى دریائى بریتانیا در اقیانوس عبور نمود. پروژه نیسکو چیزى به جز از خیال پردازى نیست. و در رابطه با یک پروژه سوم، که مورخ انگلیسى مایکل برلى از آن یاد مى کند و قرار ست بنا به پیشنهاد هایدریش یازده میلیون یهودى به نقطه اى در شمال دایره قطبى منتقل شوند، هیتلر مخالف ایده است. مى گوید، زندگى در شرایط آب و هوائى سخت مى تواند منجر به این شود، که یهودیان قوى و جان سخت شوند ( برلى، ٢٠٠٠، صفحه ۶٨٨). 

نکته دوم اینست، که لهستان در تاریخ صدور این بخش نامه به اشغال ارتش نازى درآمده است. یکى از پیامد هاى این اشغال: در مدت کوتاهى ناگهان میلیون ها یهودى به جمع یهودیانى که باید از شر آنها خلاص شد، اضافه مى شوند، بدون اینکه کسى بطور وضوح بداند، که بالاخره با آنها چه باید کرد. تا این وضوح سرانجام درکنفرانس وان زه در ژانویه سال ١٩۴٢، که میزبان آن همانطور که به آن اشاره کردیم هایدریش بود، به دست بیاید، بیش از یک سال و چند ماه طول خواهد کشید.

اما مهم نیست، که کسى هنوز آنطور که باید نمى داند، که چاره قطعى کار چیست. تا چاره کار پیدا شود، مى توان یهودیان را از نظر مکانى در مناطق مخصوصى تمرکز داد و از این طریق با یک تیر دو نشان زد: اولا مى توان با تمرکز یهودیان در گتو در شهرهاى مختلف لهستان نه تنها همه یهودیان لهستانى، بلکه همه یهودیان را، هر کجا که مى خواهند باشند، به آنجا فرستاد. دوما این امر به پراکنده بودن آنان در مکان هاى مختلف پایان مى دهد. در صورت پیدا شدن چاره کار نباید دنبال تک به تک آنها رفت. چاره کار را را مى توان بر روى یهودیان به صورت کلکتیو (جمعی) پیاده نمود، امرى که در همه گتوهاى یهودیان در اروپاى شرقى از آغاز تابستان سال ١٩۴٢ با اعزام یهودیان به اردوگاه هاى مرگ در عمل پیاده مى شود.

بخش نامه صادره از سوى هایدریش شامل یک مقدمه و شش بند است. بند یکم این بخش نامه جمع آورى و تمرکز یهودیان (هم یهودیانى که در مناطق روستائى زندگى مى کنند) در مکان هاى مشخصى (گتو) در شهرهاى بزرگ، و بند دوم آن موضوع تشکیل شوراهاى یهودیان را مطرح مى کند. اگر چه در متن بخش نامه از واژه “شوراى کهنسالان” یا “شوراى بزرگان” یهودیان استفاده شده است، نیت اما همان شوراى یهودیان ست( در بخش نامه مشابهى، که از سوى هانس فرانک، گماشته رژیم نازى در لهستان و مسئول “دولت عمومى” در این کشور، در هیجدهم نوامبر سال ١٩٣٩ صادر مى شود، مستقیم از واژه “شوراى یهودیان” استفاده مى شود. بر اساس این این بخش نامه ترکیب کمى این شوراها وابسته به تعداد یهودیانى ست، که در حریم مسئولیت این شوراها زندگى مى کنند: تا مرز ١٠٠٠٠ نفر،از دوازده عضو، و فراتر از این مرز از بیست و چهار عضو).

این تقریبا آغاز ماجراى “حل نهائى مسئله یهودیان” Endlösung است. این “حل نهائى” بعدها دو شکل اصلى به خود مى گیرد: شکل اول پس از حمله ارتش نازى به شوروى سابق ( ماه ها قبل از تشکیل کنفرانس وان زه) در تابستان سال ١٩۴١ پدیدار مى شود. چهار گروه ضربت در مناطقى، که ارتش آلمان در جریان این حمله به اشغال خود درآورده است، به نوعى “آتش به اختیار” مجهز مى شوند و در ابعادى وسیع، هر کجا که به یهودیان برخوردند، بدون آنکه وقت تلف کنند، دست به کشتار آنان مى زنند. شکل دوم تاسیس اردوگاه هاى مرگ اند، که اصلى ترین و بزرگ ترین آنها در مجموع شش اردوگاه اند: چلمنو، بلژ، سوبى بور، تربلینکا، ماجدانک، و سرانجام آشویتس. 

اولین و مهمترین سئوالى را که در رابطه با تشکیل گتوهاى یهودیان مى توان مطرح نمود، سئوالى که بدون شک در مقطع زمانى پیدایش این گتوها در جنگ دوم ذهن دست اندرکاران رژیم نازى را هم به خود مشغول نموده بود، این ست، که بعد از تشکیل این گتوها، خواه در ورشو، خواه در لوچ، خواه در ویلنا، خواه در هر شهر دیگرى، که جمعیت همه آن ها از یک طرف به لحاظ روانه نمودن یهودیان از مناطق روستائى و غیر شهرى، واز طرف دیگر بخاطر اعزام یهودیان ازشهرهاى بزرگ مانند برلین، مونیخ، هامبورگ…به آنها، روز به روز زیادتر مى شد، چگونه باید اداره نمود؟ ممکن است یک بعد حل مسئله اى بنام یهودیان با تمرکز مکانى هزاران هزار یهودى در محلى بنام گتو بتواند حل شود، حل این بعد مسئله اما خود باعث بروز سلسله اى دیگرى از مسائل دیگر مى شود. بعنوان مثال: آیا مى توان این هزاران هزار را به حال خود رها نمود و نسبت به آنچه که به زندگى روزمره آنها مربوط مى شود، بى تفاوت بود؟ آیا این بى تفاوتى پیامد هائى به همراه نخواهد داشت؟ چگونه مى توان این همه آدم را کنترل کرد؟ چگونه مى توان علیرغم تراکم انفجار آمیز جمعیت در گتوها بدون دغدغه مدام و پایان ناپذیر آشوب، شورش، جنگ خیابانى و طغیان بر اوضاع مسلط بود؟ از آنجا که حرف زدن با تک تک آنها امرى محال ست، ازچه طریقى، از چه کانالى مى توان با همه آنها حرف زد، دستورات و احکام نظامى و ادارى را به آنها رساند؟ چگونه مى توان به آنها فهماند، که تکلیف شان چیست، چگونه مى توان آنان را علیرغم میل اکیدشان وادار به همکارى و اطاعت نمود؟ آیا بهتر نیست، که خود را در رابطه با اداره امور روزمره زندگى داخل گتوها کنار کشید و این امر را در شکل ارگانى، نهادى یا شورائى به خود یهودیان سپرد، که همه امور داخلى گتو از کفن و دفن مردگان گرفته تا برقرارى نظم و آرامش، تا حل اختلافات داخلى ساکنان آن تا رسیدگى به همه فجایع و مصیبت هائى، که بدون وقفه از راه مى رسند، به عهده آن باشد و علاوه بر آن بتوان از کانال آن با ساکنان گتوهاحرف زد، به آنها دستور داد، از آنها بهره کشى نمود، آنها را مجبور به همکارى کرد و در پایان یک سیستم فرمانبردارى تمام عیار بوجود آورد؟

 علت تشکیل شوراهاى یهودیان در گتوهاى مختلف در حقیقت پاسخ به همین سئوال ها و حل همین مسائلند. این شوراها از یک طرف ارگان هاى مسئول خود گردانى در گتوها هستند (مجبورند که باشند) و از طرف دیگر بعنوان حلقه ارتباطى مقامات نظامى و ادارى رژیم نازى با ساکنان گتو عمل مى کنند (مجبورند که عمل کنند). برد و دامنه این خودگردانى و حلقه رابط بودن قرار ست تا آنجا پیش برود، که از یک مقطع زمانى مشخص اطلاع رسانى به ساکنان گتو در مورد عزیمت آنان به اردوگاه هاى مرگ، دستچینى کاندیداهاى عزیمت، جمع آورى آنها و سازماندهى بقیه امور در این مورد هم جزء وظایف شوراهای یهودیان در گتوهای مختلف باشد. آنطور که مى بینیم، دلیل تشکیل این شوراها دلیلى استرتژیک بود. ماجرا در غیر اینصورت به آشوب و هرج و مرجى تمام عیار ختم مى شد و کنترل آن از دست همه خارج مى گردید.

 به این نقطه که مى رسیم، باید بگوئیم، که تقسیم بندى هائى کلاسیک ارائه شده (از ماکس وبر و دیگران) در مورد خردمندى (خرد فورمال، خرد ابزارى، خرد ارزشى…) در رابطه با تبیین آن نوع خردمندى، که رژیم نازى آنرا درونى نموده بود و با تسلطى حیرت انگیز آنرا بکار مى بست، جواب نمى دهند. براى تشریح خردمندى این رژیم باید نوع جدیدى از خرد را به تقسیم بندى هاى کلاسیک در مورد خرد اضافه نمود: خرد اهریمنى.

۴) خرد اهریمنى

 این خرد چه مى تواند باشد:

– قرائت این خرد از عالم قرائتى اسطوره اى ست. نقطه عزیمت او در این رابطه اما در وهله اول نه از اسطوره مقدس، داستان زندگى خدایان، بلکه از اسطوره سیاسى، داستان زندگى انسان هاست (یان آس مان، ۲۰۰۸، صفحات ۸۷۳-۸۶۹)، که محل بروز آن، آنگونه که داستان زندگى انسان ها ایجاب مى کند، تاریخ ست. از این روست، که حاملان این خرد، هر نامى بر خود بگذارند، هر کجاى عالم ظاهر شوند، اصول الدین سیاسى واجتماعى آنها هر چه مى خواهد باشد، براى خود یک ماموریت در برابر تاریخ، یک نوع “تکلیف شرعى” تاریخى قائلند. این ماموریت تدارک شرایط و تهیه مقدمات براى آغاز یک عصر تاریخى جدید بر اساس داده ها و معیارهاى نقطه عزیمت آنها، یعنى اسطوره مرجع ست. این عصر جدید، عصر جارى بشریت را با همه دستاورد هائى که براى بشریت به همراه داشته است، نفى مى کند و پشت سر مى نهد و راه را براى آغاز ایجاد تحول تازه اى در تاریخ هموار مى سازد. بیاد بیاوریم، که از زاویه نگاه اسطوره اى رژیم نازى قرار بود، عصر جدیدى در کار باشد، نام آن “رایش سوم” باشد و عمر آن به هزار سال برسد. در پایان بیشتر از دوازده سال دوام نیاورد و به قیمت جان هشتاد میلیون نفر تمام شد. این در حالى ست، که “رایش سوم” در اصل خود یک ترم (اصطلاح) کاملا بى آزارست و از تئولوژى مى آید (بلوخ، ٢٠١۶، صفحات ١۵١ـ ١٢۶). 

– به خود تاریخ، با انتقال یک تئورى از محدوده بیولوژى (داروینیسم) به تاریخ وقرار دادن آن بعنوان شابلونى همه فن حریف، بعنوان صحنه تنازء بقا نگاه مى کند، بعنوان جنگى پایان ناپذیر، که در آن هر که قوى ترست، در پایان باقى خواهد ماند: جنگلى انبوه و تاریک، که در آن همه در برابر هم شمشیر را از رو بسته اند. از این رو جنگ براى او یک یقین متافیزیکى ست. تعریف معروف کلاوزه ویتز از جنگ، ادامه سیاست از طرق دیگر، در مورد او مصداق ندارد، برعکس، سیاست براى او ادامه جنگ از طرق دیگرست.

– معتقد به اصل غربال کردن Selektion و دست چینى ست. بشریت از زاویه نگاه او شامل دو دسته است: کسانى که بعنوان آقایان و کسانى که بعنوان بردگان آقایان بدنیا مى آیند. از دست دسته سوم، که از یک طرف به آقایان تعلق ندارد و از طرفى دیگر داراى بارآورى تولیدى دسته دوم نیست، باید خلاص شد. “مرگ آسان” Euthanasie از ابتکارات، از نوآورى هاى او است. در آشویتس این دست چینى به مجرد ورود “محموله” اى جدید مستقیما بر روى سکوى قطار صورت مى گرفت: کسانى که قادر به کارند یک طرف، بقیه به طرف اطاق گاز.

 – درک او از سیاست بر مبناى تعریف از “دوست و دشمن” (کارل اشمیت) اختراع او نیست، نگاه او به وقایع عالم بر محور “تئورى توطعه” قبل از او هم وجود داشته است. با این همه این دو را چنان نهادینه و درونى مى کند، گوئى که اختراع او باشند. “شیطان بزرگ” او بلشویسم یهودى ست، که مدام بر علیه او در حال توطعه است، مدرک اثبات آن: “پرتکل بزرگان صیون”، شمارى ازهمدستان آن: لیبرالیسم سیاسى، دمکراسى پارلمانى، کمونیست ها، سوسیال دمکرات ها، پاسیویست ها، جامعه مدنى، فرقه هاى صلح طلب مسیحى، هنر مدرن…به این لیست هر هفته درمیان نام جدیدى اضافه مى شود.

 – اهل تقیه است. روزى نیست، که به دنیا اطمینان ندهد، که همه برنامه هاى او صلح آمیز ست، که سر جنگ با کسى ندارد، که به حریم وحقوق دیگران احترام مى گذارد. دستش را تا رسیدن زمان مناسب، که در خفا با تمام قوا در حال تدارک فرارسیدن آنست، رو نمى کند. زمان مناسب که فرا رسید، همه قراردادها و پیمان هاى بسته را را زیر پا مى گذارد و دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست. کلاه نهادن، آنهم سرآدمى مثل استالین (تابستان سال ١٩۴١) کار آسانى نیست، باید آنرا بلد بود.

 – بر خرد ابزارى و بر آنچه هورک هایمر و آدرنو در “دیالکتیک روشنگرى” به آن در قرائتى عمومى “نیرنگ”List مى گویند، احاطه کامل دارد، امرى که آنرا حتى در کوچک ترین جزئیات مى توان مشاهده نمود: کسانى را که به اطاق گاز مى فرستد، تا آخرین لحظه بر این باور مى گذارد، که گویا ماجرا برسر دوش گرفتن است. زرادخانه ایدئولوژیک او گرچه بر اوهام خنده دار بنا شده است، بر اساس اوهام اما عمل نمى کند. عمل او بر مبناى موازین خرد ابزارى ست. شاید به این خاطر بود، که برشت در وصف او مى گفت، آدم حرف هاى ترا که مى شنود، خنده اش مى گیرد، اما وقتى که ترا مى بیند، دست به چاقو مى برد (“آلمان، مادر پریده رنگ”).

 – تصور او از “قرارداد اجتماعى” بسیار ساده است و به هرمى مى ماند، که پیشوا نوک این هرم و جامعه بدنه آن را تشکیل مى دهد. هر چه که پیشوا بگوید، همانست، بحثى هم نداریم.

تروتسکى در زندگى نامه اى که در مورد استالین نوشت، براى آنکه بفهماند، که سر و کار ما با چه پدیده ایست و تازه بودن قضیه کجاست، جمله معروف لودویک چهاردهم “مملکت، یعنى من” را در مورد استالین دچار تغییر بسیار کوچکى مى کند:”جامعه، یعنى من” (تروتسکى، ٢٠٠١، صفحه ۴٧٠). باید اعتراف نمود، که مطلب را در این رابطه بهتر از این نمى توان رساند.

با این همه این تمام ماجرا نیست. تمام ماجرا را آیشمن تعریف مى کند. در یکى از بازجوئى هایش در اسرائیل در پاسخ به این سئوال، که چرا همگان هر آنچه را که هیتلر مى گفت قبول و به آن عمل مى نمودند، جواب جالبى مى دهد. مى گوید، بر اساس رسم متعارف آنزمان آنچه که پیشوا مى گفت داراى the Force of law) Gesetzeskraft) بود. این واژه در زبان آلمانى اسم ترکیبى ست ”Kompositum” و از دو اسم تشکیل مى شود Gesetz، یعنى قانون و Kraft یعنى قدرت، نیرو. این واژه، از معنى لقوى آن که بگذریم، در وهله اول یک ترم (اصطلاح) حقوقى ست. معناى آن بعنوان یک ترم حقوقى یک مقطع زمانى مشخص ست، که از آن مقطع یک قانون اعتبار پیدا مى کند. روند متعارف و فورمال (رسمی) تصویب یک قانون را اگر در فرم بسیار خلاصه شده آن در نظر بگیریم، ماجرا معمولا اینگونه است، که ابتدا طرح یا پیش نویسى تهیه مى شود. این پیش نویس را به ارگان قانون گذار ارجاع می دهند. ارگان قانون گذار آنرا مورد بررسى قرار مى دهد. ارگان قانونگذار در صورتی که لازم باشد، اصلاحاتى پیشنهاد مى کند، تا پیش نویس  مورد تجدید نظر قرار گیرد، یعنی اصلاح  شود. طرح  پس از اصلاح دوباره به ارگان قانون گذار ارائه مى گردد و در مورد آن پس از قرائت آن در نشست همگانى قوه قانون گذار راى گیرى بعمل می آید. در صورت قبول و تصویب باید اولا بطور کتبى به همگان اعلام شود، دوما باید مشخص باشد، که این قانون از چه مقطع زمانى مشخص داراى اعتبار خواهد بود. با فرا رسیدن این مقطع زمانى مشخص این قانون رسمیت پیدا مى کند، یعنى براى همگان صادق ست و همگان مجبور به پیروى از او هستند.

ترمى را که آیشمن بکار برد، متوجه همین مقطع زمانى ست. این به این معنى ست، که آنچه پیشوا مى گفت، بدون پشت سر نهادن همه مراحل فورمال تصویب یک قانون و فورا تبدیل به قانون مى شد. چیزى که آیشمن مى خواهد به ما بفهماند، در حقیقت این ست، که پیشوا “فضل الخطاب” بود. خطاب او، به مجرد اینکه این خطاب پا به دنیا مى نهاد، تبدیل به قانون مى شد. این پدیده حتی در مورد تعلیق قانون از سوی او صادق ست. خطاب او در جهت تعلیق قانون هم خود فورا تبدیل به قانون می شد.

 گذشته از فضل الخطاب بودن پیشوا، این قرارداد اجتماعى داراى یک بعد دیگرى ست، که کشف آنرا مدیون ارنست فرنکل، حقوق دان برجسته آلمانى هستیم، که در سال ١٩٣٨مجبور به ترک آلمان شد و ایالات متحده را بعنوان محل تبعید خود برگزید. فرنکل در سال ١٩۴١ در امریکا کتابى با عنوان “The Dual State” منتشر نمود و بدون اینکه خود بداند یا بخواهد به یکى از پیشتازان تئوریک در مورد پدیده اى تبدیل گشت، که از آن با نام “دولت سایه” یاد مى کنند.

بر اساس آنچه که او با دقت و موشکافى تحسین برانگیز از لابلاى احکام قضائى و دستورات ادارى استخراج مى کند، در سیستم سیاسى رژیم نازى در تمامیت آن دو کانون قدرت وجود داشته اند. از کانون اول فرنکل با عنوان   The Prerogative State  یاد مى کند. این کانون قدرت کانونى بود، که تقدم در تصمیم گیرى در رابطه با مسائل (این مسائل مى توانستند مسائل اعم یا راهبردى باشند یا مسائل کوچک) با اوبود و مستقل عمل مى کرد. در این کانون، بدون اینکه این کانون تابع هیچ نرم (هنجار) حقوقى یا غیره باشد، تصمیم گیرى مى شد و تصمیمات گرفته شده به اقدام مى رسیدند. به کانون دوم قدرت فرنکل نام The Normative State مى دهد، که وظیفه او رتق و فتق بقیه امور بود. از تزهاى فرنکل یکى هم اینست، که در ارتباط این دو کانون با یکدیگر کانون اول در برابر کانون دوم داراى قدرقدرتى بود و هر جا که کوچک ترین اصطکاکى بین این دو بوجود مى آمد، حرف آخر را مى زد (فرنکل، ٢٠١٩، صفحات ١۵۵ـ ۵۵).

– خردى ست، که وعده رستگارى سکولار مى دهد. وعده او اما مانند وعده همه ایدئولوژى هاى رستگارى سکولار کالائى حاضر و آماده است، که باید بدون چانه زدن آنرا خرید و هیچ بحثى هم در مورد جزئیات آن وجود ندارد. با این وجود باید گفت، که کالاى جامعى ست، چون همه چیز را در بر مى گیرد: از سیاست و اقتصاد و فرهنگ گرفته تا آداب فرهنگى و جنسى آدم ها، تا روابط شخصى آنها، تا نحوه تعلیم و تربیت، تا هنر و موسیقى و علوم تجربى و علوم انسانى تا تغذیه و انبوهى دیگر. 

با ایدئولوژى هاى دیگر رستگارى سکولار نقطه مشترک دومى هم دارد: باور وهم گونه همه آنها بطور کل بر این قرار داشت و دارد، که پس از تصاحب قدرت سیاسى بر پایه یک برنامه مشخص، که همه جوانب زندگى انسان ها را در بر مى گیرد، قادر خواهند بود، سرشت و ماهیت آدم ها را پس از دورانى بنام دوران گذار از پایه و اساس تغییر دهند و انسانی نو بوجود آورند، یعنی دست به ایجاد نوعی anthropological turn بزنند. آدم ها اما پس از سپرى شدن فاز تهیج انقلابى در هر حرکت و جنبش تودهای، که معمولا دوره کوتاهى ست، نشان مى دهند، که یا حاضر به تغییر سرشت خود نیستند، یا تلاش براى این تغییر بى نتیجه است. تکلیف اما در برابر کسانى، که به زبان خوش حاضر به تغییر سرشت خود نیستند، چیست؟ تکلیف واگذار نمودن حل معضل به دستگاه سرکوب ست: النصر بالرعب.

 – به پهناى دیسکورس (گفتمان) قدم که مى نهند، تبری در دست دارد. نگاه هژمونیال او در این پهنا تنها دو چیز مى شناسد: پاک سازى و جایگزینى. بایدهمه دیسکورس هاى (گفتمان های) موجود را، در هر زمینه اى که مى خواهند باشند، پاک سازى نمود (بعنوان مثال از تاثیرى که یهودیت و لیبرالیسم سیاسى بر آنها نهاده اند) و دیسکورس هاى جانشین را به مسند نشاند. منشاء ایده علوم اجتماعى آریائى، اقتصاد آریائى، فرهنگ آریائى، موسیقى آریائى و حتى علم ریاضى آریائى اینجاست. (در این حیض و بیض کاشف بعمل مى آید، که حتى عیسى هم یک آریائى بود، که قربانى یهودیان شد). دیسکورس هاى رقیب را باید به سلاخ خانه فرستاد و خط قرمزى براى “گفتن” تعیین نمود. هر کس که این خط را پشت سر بگذارد، با جانش بازى کرده است.

 – ازآنجا که یک رسالت تاریخى بر دوش اوست، به یک حریم مشخص جغرافیائى بسنده نمى کند، خوى او جهانگیرانه است. جائى که نتواند خود مستقیم وارد عمل شود، گروه هاى نیابتى او ترتیب کار را براى او مى دهند. یکى از این گروه ها یک کشور مستقل بنام اتریش را، که از سال ١٩٢٠ رسما عضو مجمع اتفاق ملل بود، در جریان الحاق اتریش به آلمان قبل از شروع جنگ دوم، دو دستى تحویل رژیم نازى دادند. 

– و سر انجام شاید محورى ترین و اساسی ترین خصلت او: تولید بى وقفه چیزى، که آگامبن به آن “هومو ساکر” مى گوید، انسانى بدون هیچ حقوق انسانى، که با او هر کارى مى توان کرد. این حرف اول و آخر انتولوژیک اوست.

۵) امور جهنم و رتق و فتق آن

با توجه به علت پیدایش شوراهای یهودیان در جنگ دوم، که شرح آن به اختصار تمام آمد، وظیفه این شورا ها در گتوهای مختلف در حقیقت امر رتق و فتق امور جهنم بود.

 در رابطه با انتخاب آدام چرنیاکوف به سمت رئیس  شورای یهودیان گتوی ورشو اما می توان پرسید، که چرا انتخاب بر او قرار گرفت و قرعه بنام او زده شد؟

این انتخاب دارای پیش پرده ایست. تصادف یا اراده گرائى محض از سوى آدم کشهاى رژیم نازى در این مورد نقشى بازى نمى کند:

بعد از حمله ارتش نازی به لهستان، فرمانده نظامی دفاع از ورشو قبل از محاصره کامل این شهر در اوائل سپتامبر سال ۱۹۳۹ دستوری صادر می کند، که به موجب آن همه مردانی که قادر به حمله سلاح هستند، باید ورشو را ترک کنند. در میان کسانی که در رابطه با این دستور ورشو را ترک می کنند، یکی هم رئیس آنزمان جامعه یهودیان ورشو (Maurycy Mayze) بود. پس از فرار او از ورشو جامعه یهودیان این شهر بدون مسئول ماند. همین مسئله باعث شد، تا شهردار آنزمان ورشو به جستجوی مسئول جدیدی برای جامعه یهودیان بپردازد و در این رابطه چرنیاکوف را انتخاب نماید. چرنیاکوف در روز ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹ می نویسد، که از طرف شهردار شهر به سمت رئیس جامعه یهودیان ورشو انتخاب شده است و اضافه می کند، که این انتخاب یک نقش تاریخی در ورشو تحت محاصره بر دوش او گذارده است و او سعی خود را خواهد کرد، که از ایفای این نقش بربیاید ( چرنیاکوف، ۲۰۱۳، صفحه ۴).

پس از تصرف ورشو توسط ارتش رژیم نازی، دست اندرکاران این رژیم در این شهر، از آنجا که چرنیاکوف اینک بطور رسمی رئیس رسمی جامعه یهودیان ست، به سراغ او می روند و به او می گویند، که باید یک شورای یهودیان تشکیل دهد. در یادداشت او بتاریخ چهارم اکتبر ۱۹۳۹ می خوانیم، که او را بازداشت کرده اند، پس از آن به محلی در  بلواری بنام Szuch برده اند و آنجا به او گفته اند، که باید بیست و چهار نفر را برای عضویت در شورا  معین کند و خود رئیس آن باشد ( چرنیاکوف، ۲۰۱۳، صفحه ۶). این شورا تا شروع رسمی ایجاد گتو در اواخر سال ۱۹۴۰ مسئولیت امور جامعه یهودیان ورشو را بر عهده دارد وارگانی ست، که مقامات مسئول رژیم نازی از طریق آن با همه یهودیان در این شهر ارتباط دارند. بعد از تشکیل گتو محدوده عمل این شورا در چهار چوب مرزهای گتو ست، از آنجا که در ورشو دیگر هیچ یهودی را نمی توان یافت، که در خارج از این چهار چوب اجازه ادامه به زندگی را داشته باشد. در نظر گرفتن شخص چرنیاکوف از سوی شهردار ورشو برای این سمت هم بی دلیل نیست. ماجرا را نباید اینطور تصور نمود، که این انتخاب به نام یک مهندس شیمی یهودی افتاد، که کسی او را نمی شناخت.  چرنیاکوف در میان محافل اداری و سیاسی ورشو آدم ناشناخته ای نبود. علاوه بر عضویت در هئیت رئیسه جامعه یهودیان  ورشو، او از سال ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۴ عضو شورای شهر ورشو و از سال ۱۹۳۱ به مدت هشت سال بعنوان نماینده اقلیت مذهبی یهودیان در سنای لهستان عضویت داشت.

 شهردار ورشو اما در بحبوحه یکی از بزرگ ترین بحران هائی، که این شهر در تاریخ خود با آن مواجه بود، گویا کار مهم دیگری در پیش رو نباشد، دست به  انتخاب مسئولی برای جامعه یهودیان ورشو می زند. اهمیت مسئله کجاست، چرا باید به این مسئله پرداخته می شد؟

 برای پاسخ به این سئوال باید اهمیت جامعه یهودیان در ورشو را در زمان جنگ دوم نظر بگیریم. جامعه یهودیان ورشو قبل از آغاز جنگ دوم بزرگ ترین جامعه یهودیان اروپا بود. تنها در نیویورک آنزمان در مقایسه یهودیان بیشتری زندگی می نمودند. کمی پیش از شروع جنگ دوم یک آمارگیری نشان داد، که تقریبا۲۹ درصد جمعیت کل ورشو (۳۷۵۰۰۰ نفر) را یهودیان تشکیل می دهند. واضح ست، که این بیست و نه درصد را با توجه به خوی بر همگان آشکار یهودی ستیز رژیم نازی نمی شد به حال خود رها نمود.

 گتوی ورشو از نظر مکانی مانند همه گتوهای بزرگ دیگر در لهستان در محدوده جغرافیائی “ دولت عمومی” Generalgouverment قرار داشت. بعد از اشغال لهستان بخشی از اراضی آن به آلمان ضمیمه شد ویک بخش دیگر آنرا هم ارتش سرخ به تصرف خود درآورد. دولت عمومی در بخش سوم، در آنچه که از مساحت جغرافیائی لهستان بعد از تصرف و الحاق باقی مانده بود،تشکیل گردید، که ورشو هم شامل آن می شد و کراکاو را برای آن بعنوان پایتخت انتخاب نموده بودند. آنچه که به محل مشخص گتوی ورشو در خود این شهر برمی گردد، این محل در منطقه مرکزی شهر، جائی که بخش بزرگی از یهودیان ورشو از قبل در آن زندگی می کردند، قرار داشت.

حکم رسمی تشکیل گتو در دوم اکتبر سال ۱۹۴۰ صادر شد. با این وجود این حکم را در دوازدهم اکتبر سال ١٩۴٠ به چرنیاکوف ابلاغ مى کنند  (چرنیاکوف، ۲۰۱۳، صفحه ۱۲۱). انتخاب این روز بى دلیل نیست. روز دوازدهم اکتبر ١٩۴٠ روز یوم کیپور، روز جشن آشتى، یکى از بزرگ ترین جشن هاى یهودیان ست. این روز بهترین مناسبت براى وارد نمودن ضربه اى سمبلیک به طرف مقابل ست.

 پس از صدور این حکم ۱۳۸۰۰۰ یهودی مجبور می شوند، در عرض شش هفته محل مسکونی خود در مناطق دیگر ورشو را ترک و به محل تعیین شده برای گتو در مرکز شهر کوچ کنند. در نوامبر سال ۱۹۴۰، یعنی دو ماه بعد از صدور حکم تشکیل گتو جمعیت گتو به چهار صد هزار نفر می رسد. این به این معنا ست، که سی درصد جمعیت ورشو تنها چیزی در حدود ۲،۴ در صد مساحت کل ورشو را در اختیار داشتند. در روز ۱۶نوامبر سال ۱۹۴۰ دروازه گتو به روی خارج را می بندند (امانوئل رینگل بلوم، که بزرگترین آرشیو مربوط به گتوی ورشو را مدیون او هستیم، از روز پانزده نوامبر سال ۱۹۴۰ بعنوان روز بسته شدن گتوی ورشو یاد می کند: رینگل بلوم، ۱۹۶۷، صفحه ۸۴)  و به این دلیل ارتباط مستقیم گتو با جهان خارج قطع می شود. از این تاریخ به بعد ساکنان آن اجازه ترک گتو را نداشتند و برای ترک آن نیاز به صدور برگه خروج از سوی خدمه اس اس و یا مقامات اداری رژیم نازی بود. دیوار هائی به ارتفاع سه متر و به طول هیجده کیلومتر، که دورادور گتو کشیده بودند، آنرا از بقیه ورشو جدا می کردند.

در چنین اتمسفری، که  سرما و گرسنگی در آن بیداد می کنند؛ بربریت اس اس حد و مرزی نمی شناسد؛ شیوع بیمارهای همه گیر به مرور زمان پدیده ای عادی و معمولی می شود؛ هراس از آینده نامعلوم چنگ به جان همه ساکنان گتوانداخته است؛ کمبود بی وقفه در همه زمینه ها عملا اجازه هیچ کاری را نمی دهد؛ روز از پس روز باید دست به تعیین و اعزام کاندیداهای برده کاری برای بردگی در واحدهای تولیدی رژیم نازی چه در داخل و چه در خارج از گتو زد؛ بیماران، سالخوردگان و کودکان به همسایه دیوار به دیوار مرگ تبدیل گشته اند؛ ورود بی وقفه یهودیان از شهرهای دیگر آلمان یا از شهرهای دیگر کشورهای اروپائی ادامه دارد؛ رقم اجسادی، که در خیابان های گتو به حال خود رها شده اند، به مرور زمان از دست همه در می رود و هیچ کس نیست، که به داد ساکنان گتو برسد، در یک چنین اتمسفری چرنیاکوف بعنوان مسئول شورای یهودیان گتو باید به رتق و فتق امور جهنم بپردازد، امری که در حقیقت وظیفه همه شورا های یهودیان بعنوان ارگان های خودگردانی تا نابودی فیزیکی ساکنان آنها بود.

اما این به هیچ رو به این معنی نیست، که بعد از راندن یهودیان ورشو به گتو و قطع نمودن هر گونه ارتباط آنها با جهان آنسوی گتو قرار باشد، ساکنان آن را راحت بگذارند. منشی چرنیاکوف، که از جهنم گتوی ورشو جان بدر برد، در سال ۱۹۷۱ در هامبورگ تعریف می کند: „ از اواخر سال ۱۹۴۰ تا مرگ چرنیاکوف منشی شخصی او بودم. مدتی پیش از اعزام های عظیم ساکنان گتو به تربلینکا، صبح یک روز افسران واحد انتظامی یهودیان در گتو به مقر شورا آمدند و به رئیس شورا گزارش دادند، که در شبی که گذشته بود، پنجاه نفر از ساکنان گتو را از خانه های شان بیرون آورده و همان جلوی خانه ها آنها را به تیر بسته اند. کمی بعد خانواده های این قربانیان به مقر شورا آمدند و تعریف کردند، که شب گذشته در خانه هایشان را زده اند و آلمانی ها در اونیفورم پدران و پسران خانواده ها را از خانه ها بیرون آورده اند. کمی بعد از آن از خیابان صدای تیر شنیده اند و بعد از آن بستگان تیرباران شده شان را آنجا پیدا کرده اند. فورا بعد از گزارش خانواده ها، چرنیاکوف با براندت، مسئول بخش یهودیان دستگاه اداری نازی ها در ورشو تماس گرفت. او به چرنیاکوف گفت، نزد او برود. او رفت و بعد از دو ساعت برگشت و در حضور اعضای شورا تعریف کرد، که براندت به او گفته است، که دلیل تیرباران این بوده است، که در گتو یک روزنامه بطور غیر قانونی منتشر شده است” ( به نقل از: شواربرگ، ۱۹۹۱، صفحه ۱۸۰).

بخش اعظیم یادداشت های چرنیاکوف در دفتر خاطرات اختصاص به روایت همین رتق و فتق امور گتو دارند. اغلب یادداشت ها با ذکر دمای هوا و اینطور شروع می شوند، که “ به محل جامعه یهودیان رفتم”. شخصی ترین یادداشت او شاید یادداشت سی نوامبر سال ۱۹۴۱ باشد. روز تولد اوست. شصت و یک ساله می شود: „ صبح به محل جامعه یهودیان رفتم. گروه هائی که از طرف کارکنان شورا برای تبریک آمده بودند. تمام روز تبریک گوئی. زیر بار نمی روم، که برای بار دومی به دنیا بیایم. ماجرای بسیار پرمشقتی ست” (چرنیاکوف، ۲۰۱۳، صفحه ۲۰۷). 

همه یادداشت ها با خط ریز و فشرده نوشته شده اند. ابراز احساسات بندرت در آنها دیده می شود. از آنجا که کارهای مهم تری در پیش رویند، مجالی برای ابراز احساسات وجود ندارد. راوی پیچیده نمی نویسد. قصد او بر درد دل کردن هم نیست. تنها در موارد بسیار نادری به خود می پردازد. اگر هم به خود بپردازد، تصویر او از خویش تصویر قهرمانان نیست. مانند آدمی عادی در مورد آدم عادی دیگری حرف می زند: مسئولیتی بر دوش او نهاده اند و او سعی می کند، به این مسئولیت وفادار باشد، بدون آنکه رابطه خویش با واقعیت کابوس واری را، که پیرامون او هر لحظه در حال وقوع ست، قطع کند و به جهان فانتزی  و خیالات بگریزد. فرار از این مسئولیت را هم در شان خود نمی داند. 

در همان حیض و بیض ماجرا امکان مهاجرت به فلسطین برای او وجود دارد. اگر لب تر کند، قضیه برای او شخصا به پایان می رسد. از این امکان اما استفاده نمی کند ( چرنیاکوف، ۲۰۱۳، صفحه ۴۱)، آنرا هم در یادداشت هایش طوری جلوه نمی دهد، که گوئی بشریت به این خاطر باید حمد و ثنای او را بگوید. کانت را احتمالا نخوانده است، اما دقیقا می داند، جریان بر سر چیست. 

اخلاق مسئولیت پذیری او شگفت انگیز ست: حتی وقتی که او را بشدت کتک می زنند، به زندان می اندازند و جراحات او طوری هستند، که سه دکتر باید به حال و روز او برسند، تنها نکته ای که به آن فکر می کند، این ست، که روز بعد به محل شورا برود و آماده کار باشد (یادداشت های روز چهارم و پنجم نوامبر از سال ۱۹۴۰). انتقاد او بر روم کوفسکی (رئیس شورای یهودیان گتوی لوچ – نگارنده) این ست، که برای روم کوفسکی، انسان بعنوان موجود، بعنوان فرد وجود خارجی ندارد (یادداشت روز ۱۷ ماه مه سال ۱۹۴۱). در اوائل ژانویه سال ۱۹۴۲ تصمیم می گیرد، جان عده زیادی را از زندان و تیرباران نجات دهد. به او می گویند، برای این کار باید ۱۵۰۰ پوست گوسفند تحویل بدهی. دست به کار می شود و در عرض بیست روز با یک سازماندهی بسیار دقیق کار را به انجام می رساند (یادداشت های ۷ تا ۲۷ ژانویه سال ۱۹۴۲).

نارسیسم او صمیمی ست. بر این باور نیست، که نجات بشریت را بر عهده او گذارده اند.  برای پیشرفت های کوچک بها قائل ست و امیدش را از دست نمی دهد، و هیچ معلوم نیست، این توان او در میان آن همه تباهی از کجا می آید. سبک نثر در مواردی زیادی تلگرافی ست، از آنجا که مولف وقت زیادی در اختیار ندارد. باید در زمان بسیار کوتاهی که برای او بعد از سپری نمودن روزی به غایت پرمشغله مانده است، گزارش کوتاهی را بر روی کاغذ آورد، امری که برای او تفنن یا چیزی شبیه آن بحساب نمی آید، بلکه نیازی ست، نیازی برای روایت، روایت آنچه که بر او و دیگران می آورند، شاید چیزی مانند نامه ای در یک بطری، که آن را روزی روزگاری در کرانه ای از آب خواهند گرفت.

آنچه  که در ذیل می آید، برگردان منتخبی از هر دفترچه است:

دفترچه اول: 

“۶ سپتامبر ۱۹۳۹: از ساعت ۱۲ شب تا ۵ صبح نخوابیدم”.

”۹ سپتامبر: شلیک توپخانه”

“۱۰ سپتامبر: در گروه دفاع شهروندان از ورشو ثبت نام کردم. از آسمان بمب می بارید. به محل جامعه یهودیان رفتم”.

۲۳ سپتامبر: مدت زیادی ست، که نان کمیاب ست. گو شت نایاب ست. شروع کرده اند، گوشت اسب بفروشند و در رابطه با طعم آن، حتی برای سوپ، در روزنامه ها تبلیغ می کنند. از سوی شهردار ورشو، استرازینسکی، به سمت رئیس جامعه یهودیان انتخاب شدم. یک نقش تاریخی در ورشو تحت محاصره. تلاش می کنم، بتوانم از عهده آن بر بیایم. تمام شب شهر را بمباران کردند، شاید بیشتر از قبل…”.

“۲۴ سپتامبر: تمام شب شلیک توپخانه. نه گاز وجود دارد و نه آب و نه برق و نه نان. روز وحشتناکی. روی خانه ای، که در آن زندگی می کنیم، چهار بمب آتش زا و یک خمپاره فرود آمدند…بعد از آن بمب از هواپیماها. بعدش آتش از از همه طرف…”.

“۲۵ سپتامبر: …تمام شب در پناهگاه. ورشو طبق معمول بطرز وحشتناکی بمباران می شود”.

“۲۸ سپتامبر: …در خیابان ها مردم قطعاتی از گوشت اسب های مرده را با چاقو می برند”.

”۲۹ سپتامبر: …در باغ کافه وگیرکویچ یک سری جسد را دفن کردم. در راه خانه فراریانی را دیدم، که اسباب و اثاثیه شان را روی یک اسب چوبی حمل می کردند…”.

“۱ اکتبر: …شهردار ورشو از من خواست، تا بنام جامعه یهودیان اعلامیه ای خطاب به یهودیان در مورد حفظ نظم هنگام تقسیم غذا صادر کنم”.

“۴ اکتبر: …جلوی ساختمان جامعه یهودیان پسر پرفسور دیک اشتاین به من اطلاع داد، که پدرش فوت کرده است و از من تقاضای به خاک سپاری او را نمود. متاسفانه بعد از اینکه وارد ساختمان شدم، مرا بازداشت کردند، به این خاطر نمی توانم فعلا برای او کاری انجام دهم. مرا به بلوار Szuch بردند و آنجا به من گفتند، که باید بیست و چهار نفر را برای عضویت در شورای یهودیان پیشنهاد کنم…”.

“۶ اکتبر: جلسه بخاطر ۲۴ نفر. باید انجام می شد…اما انجام نشد، از ساعت ۱۲ تا ساعت ۶ بعداظهر منتظر ماندم…”.

“۸ اکتبر: صبح از ساعت هشت و نیم تا دوازده نزد اس اس بودم. منتظر بودم، کلید ها را بمن بدهند. بعد یک پاسبان همراه من به محل جامعه یهودیان رفت و سالن ساختمان را برای من باز کرد. در سالن بیست و چهار صندلی گذاشته شدند و اسباب اثاثیه آن روی کاغذ ثبت شد. سالن پنجره ندارد، روی سقفش سوراخی ست، که بر اثر اصابت خمپاره ایجاد شد…”

“۱۵ اکتبر: امروز صبح ساعت ۱۰ جلسه کاری با کارکنان جامعه یهودیان. از ساعت دوازده تا دو بعداظهر بازرسی توسط اس اس…جلوی ساختمان جامعه یهودیان دست به مسخره بازی می زنند، ریش یهودیان ارتدکس را کوتاه می کنند…”.

“۲۰ اکتبر: …دو بار چند نفر از اس اس بخاطر ذبح سنتی آمدند…ساعت هفت صبح فردا باید ۵۰۰ نفر را برای کار برای شهرداری بفرستم…”.

“۲۱ اکتبر: صبح ساعت هفت در محل جامعه. ازدحام دو هزار نفر بیکار. ساعت هشت و نیم اس اس آمد و چند دوجین را همراه برد. بعد ۱۲۰ نفر را همراه بردند…برای سه شنبه اس اس پانصدنفر می خواهد. می گویند می خواهند به آنها غذا و پول بدهند…”.

“۲۵ اکتبر: …رادیوها را تحویل دادیم…”.

“۲۸ اکتبر: …کسی جسدی را به محل جامعه یهودیان آورد و آنرا همان دم در رها کرد”.

“۲ نوامبر: دیروز یک هیئت از یتیم خانه آمد. شهرداری پول آن را به این بهانه که وظیفه ما تامین مالی یتیم خانه است، قطع کرده است”.

”۳ نوامبر: ساعت هفت و نیم در مسیرم به سوی ساختمان جامعه خبر دادند، که یک بخش از کارگرهائی که فرستاده بودیم، در رفته اند و بخش دیگر مشغول گدائی ست…با آنها بدرفتاری کرده اند…”.

“۱۱ نوامبر: از صبح تا ساعت ۳ بعداظهر در محل جامعه. جلوی ساختمان جامعه اشک ریزان – روی پل یهودی ها را توی ماشین با گلوله به قتل رساندند. ساعت ۳ اس اس سیصد کارگر سفارش می دهد”.

“۱۵ نوامبر: یک صبح ابری. ساعت ۶. باران شدید. ساعت هشت و نیم باید نزد اس اس بروم.

نوامبر. در روز سی نوامبر پنجاه و نه سالگی ام تمام می شود و پا به شصت سالگی می گذارم. سابقا زندگی ام را بطور تئوری به سه بخش تقسیم کرده بودم: ۱- تحصیل و تفنن ۲- کار ۳- آشتی با خداوند و آرامش درونی. سرنوشت خط باطلی بر روی نقشه هایم کشید. من، که هرگز از کسی بهره کشی نکرده و هرگز از محصول کار دیگران زندگی نکرده ام، از سال ۱۹۰۵ دارم جور کسانی را می کشم، که دقیقا دست به این کار ها زده اند…شب ها بخاطر اجازه عدم تردد شبانه ساعت ۹ شب به رختخواب می روم. نتیجه آن اینست، که ساعت دو نیمه شب بیدار می شوم و با قطع و وصل تا ساعت شش می خوابم. وقتی که در مابین آن بیدار می شوم، دن کیشوت می خوانم. آه، ای شوالیه درراه، چقدر خوب می شد از تو امروز استفاده کرد.

از فرط شکایاتی که به گوشم می رسند، سرم نزدیک است بترکد…”. 

“۱۸ نوامبر: …تصمیم بر تاسیس یگ گتو چند ماه به عقب انداخته شد. جائی که مرز های گتو شروع می شوند، باید از سوی ما با پلاکت بر روی تیرهای چوبی اعلان شود: توجه کنید، خطر بیماری های همه گیر، ورود ممنوع…”.

“۲۸ نوامبر: دکتر کلوگه،‌ یک کارمند دستگاه اداری آلمانی ها، اعلام می کند، که پنجاه و سه نفر از ساکنان خیابان نالوکی شماره ۹ تیرباران شده اند. قبول نمی کند، اطلاعاتی در مورد محل دفن آنها بدهد (ساعت ۹ صبح). ساعت یازده خانواده های آنها به محل جامعه می آیند. اعضای شورا بمن توصیه می کنند، اطلاع به خانواده ها را به فردا موکول کنم. با این پیشنهاد موافق نبودم. در حضور یکی از اعضای شورا گفتم به درون بیایند…صحنه ای، که بدشواری می شود آنرا تشریح کرد…بعد از آن ناسزا و بدگوئی به من. ساعت یک و نیم محل جامعه را ترک کردم. خانواده های  قربانیان به درشکه من چسبیدند. چه کاری برای آنها از دستم برمی آمد.

ساعت سه نزد اس اس رفتم، تا کاری کنم، که خانواده ها بتواند اجساد را تحویل بگیرند. متاسفانه کسی از مسئولین را ندیدم…”.

دفترچه دوم:

“رنگ ها اعمال نورهستند.

اعمال و رنج ها”

گوته

”۱ دسامبر ۱۹۳۹: …طوری که در محل جامعه به گوشم رسید، خانواده های پنجاه و سه نفری که تیرباران شدند، دنبال یک مقصر بوده اند. و چه کسی بهتر از من را می توانستند بعنوان مقصر پیدا کنند؟ از زنی که بعنوان پیک دفتری کار می کند، شنیدم، که یکی از زن های این خانواده ها از من با عنوان قاتل یاد کرده است…نزد افسر اس اس باتس رفتم. قبول نکرد اجساد را به خانواده ها تحویل دهد…”.

“۹ دسامبر: …همسرم دائم اشک می ریزد. دیروز مرا در خیابان سیلنا گرفتند، که به بیگاری ببرند. یهودیان جوان، مثل مرغ هائی در قفس در یک ماشین برای رفتن به بیگاری چپانده شده بودند. کارت های شناسائی کمکم کردند، مرا نبردند…”.

“۱۱ دسامبر: …در من این ایده رشد می کند، که اگر اجازه بدهند، به هلند بروم و آنجا برای یهودیان لهستانی مقیم در محدوده دولت عمومی اعانه جمع آوری کنم…داروخانه های یهودی دیگر وجود خارجی ندارند. مدارس اجازه شروع به کار را ندارند”.

“۱۳ دسامبر: صبح به نزد اس اس. متنی برایم خواندند، که لهستانی ها و یهودیانی، که از مناطق رایش به محدوده دولت موقت کوچ داده می شوند، در صورت بازگشت به محل سابق زندگی شان تیرباران می شوند…”.

“۱۴ دسامبر: جوکی که برای من درآورده اند و براساس آن مرا به مجرد اینکه قصد رفتن به اداره ای را دارم، بین راه می گیرند، تا به بیگاری بفرستند، چند روز پیش به حقیقت پیوست. با زحمت ‌و به کمک کارت های شناسائی یکبار دیگر جان بدر بردم…”.

 “۲۳ دسامبر: …کورچاک برای شام آمد…”.

(منظور یانوش کورچاک  Janusz Korczakاست، که دکتر کودکان، پداگوگ و مسئول یک یتیم خانه در گتو بود. در ماه آگوست سال ۱۹۴۲ اس اس دویست کودک یتیم خانه را به تربلینکا فرستاد. کورچاک و یک همکار زن او در یتیم خانه گتو داوطلبانه همراه دویست کودک به تربلینکا رفتند و همانجا هم بقتل رسیدند – نگارنده).  

“۲۸ دسامبر: صبح به محل جامعه. در خیابان یک دیوانه در لباس سفید بیمارستان یهودی ها را می زند. تراژدی در واور”.

(این تراژدی به کشته شدن دو سرباز آلمانی در جریان یک دعوا در یک کافه مربوط می شود. گشتاپو به این خاطر در روز بیست ششم و بیست و هفتم سال ۱۹۳۹ یکصد و هفت مرد را تیرباران می کند، که اصلا با ماجرا ارتباطی نداشتند. در میان تیرباران شدگان رقم بزرگی را مردان یهودی تشکیل می دادند – نگارنده).

“۱۷ ژانویه ۱۹۴۰: امروز باید یک شرح کتبی در مورد “دارائی های یهودی” ام بدهم. متاسفانه چیزی از این قبیل ندارم، امری که امروزه روز اقبال محسوب می شود”.

“۱۸ ژانویه : صبح به محل جامعه. بعد از آن نزد اس اس فرا خوانده شدم. مرا، تا بازداشت صد یهودی، از ساعت دوازده و نیم تا شش بعداظهر بعنوان گروگان نگه داشتند. ماجرا بر سر یک توطعه ست، که گویا یک نفریهودی در آن نقش داشت…”.

“۲۲ ژانویه: امروز صبح متوجه شدم، که یکی از دکمه های شلوارم سر جایش نیست. این موضوع می تواند، حتی یک مرد خیلی با اهمیت را خنده دار جلوه دهد. خانواده های صد نفر بازداشت شده آمدند. اس اس مرا طرف های عصر بخاطر پادرمیانی در رابطه با آزاد کردن پزشکانی که در میان بازداشت شدگان بودند، فراخواند. بمن گفتند، صد نفر را تیرباران کرده اند. تیرباران های دیگری را هم اعلام کردند…”.

“۲۶ ژانویه: پلیس مرا خواست. تا فردا صبح باید صدهزار اسلوتی بخاطر کتک زدن یک “زن آلمانی” جریمه بدهیم. در غیر اینصورت صد یهودی را تیرباران می کنند. به گشتاپو مراجعه کردم، گفتم پرداخت جریمه را ببخشند، یا آنرا قسط ببندند…هیچ نتیجه ای حاصل نشد. باید جریمه را بپردازیم. گفتم در بین یهودیان پول جمع کنند…همزمان نیروی انتظامی ما را بخاطر اینکه شصت و یک یهودی بازوبندهای مخصوص یهودیان را نبسته بودند، به شش هزار و صد اسلوتی جریمه محکوم کرد. به دلیل این حوادث نزد اس اس رفتم و گفتم، که مرا ازسمت ریاست شورا کنار بزنند، چون تحت این شرایط نمی توانم جامعه یهودیان را اداره کنم. جواب دادند، توصیه می کنیم، این کار را نکنی…”.

“۲۷ ژانویه: صد هزار اسلوتی را امروز می برم تحویل می دهم…”.

“۲۸ ژانویه: …ساعت دو بعداظهر یک سری لات و لوت جوان، که در کوچه ها پلاسند و چند روزی ست، که به کتک زدن یهودیان دست می زنند، جلوی ساختمان جامعه رژه رفتند و شیشه های روبروی ساختمان جامعه را شکستند…از شهرداری نامه ای برای ثبت افراد بخاطر بیگاری آمد…”.

“۲۹ ژانویه: صبح ساعت هشت نزد اس اس. بعد از چند روز دمای هوا از منهای شش به منهای نه درجه رسیده است. ذغال سنگ کماکان موجود نیست. گویا قرار ست، سهمیه روزانه نان برای یهودی ها کوچک تر شود و گوشت هم برای آنها اصلا در کار نخواهد بود…ساعت سه بعد اظهر به خانه رفتم. معلوم شد، که دست به تفتیش آن زده اند. اسباب و اثاثیه را درهم برهم روی زمین ریخته بودند، دو شیشه روغن زیتون، یک دفتر با جلد چرمی، شکلات و چائی همراه خودشان بردند…”.

“۹ فوریه: صبح به محل جامعه. تردد با قطار برای یهودیان ممنوع ست…موارد ابتلاء به تیفوس شپشی زیاد می شوند.  خطر یک قرنطینه جدید ما را تهدید می کند”.

“۱۲ فوریه: …بمن مدرک مهاجرت به فلسطین پیشنهاد کردند. رد کردم، که اسمم را در لیست قرار دهند”.

“۱۴ فوریه: صبح به محل جامعه. در خیابان یهودی ها را می گیرند، که آنها را برای بیگاری بفرستند. شایعاتی در مورد تشکیل یک گتو و کوچ دادن یهودیان به آنجا…”.

“۲۰ فوریه: …کسی بنام کیرزبلوم، یک کثافت، به فلسطین مهاجرت می کند و حالا مدعی ست، که ششصد اسلوتی در اختیار ندارد، تا به جامعه یهودیان عوارض مربوطه را پرداخت کند. بعد از اینکه از پرداخت سرباز زد، هنگامی که داشت بیرون می رفت، گفت، اینرا هرگز فراموش نمی کنم. جواب دادم، آدم عوضی من هم فراموش نمی کنم، که ابتدا نقش رهبران را بازی کردید و الان با همپالگی هایتان دارید در می روید و این همه آدم را در این موقیعت وحشتناک تنها می گذارید”.

“۲۴ فوریه: صبح به محل جامعه…ساعت سه و نیم من و لیشتن باوم با درشکه به خانه رفتیم. بین راه، جلوی ساختمان رادیو در خیابان سیلنا ما را از درشکه بیرون کشیدند و به ما امر کردند، که برای بیگاری برویم. لیشتن باوم را با شلاق زدند. با زحمت جان بدر بردیم…”.

“۱۰ مارس: صبح یک درجه بالای صفر. برف خیلی سنگینی روی خیابان. آیا می توانم در آسودگی به محل جامعه بروم؟ …هفت روز در هفته کار می کنم. خداوند چرا روز هشتمی برای استراحت تعیین نکرد”.

دفترچه سوم:

“۱۵ مارس ۱۹۴۰: …نزد اس اس با من همدردی نشان دادند. گفتند، قرعه ای که نصیبم شده است، مشکل تر از برف پارو کردن در خیابان ست…”.

“۳۰ مارس: از صبح شایعاتی در مورد گتو…”.

“۱ آپریل: …امروز صبح بخاطر فرمان پلیس انتظامی شروع کردیم، چاله هائی برای دیوار کشی حفر کنیم…”.

(محله یهودی نشین ورشو را بتدریج برای تبدیل آن به گتو آماده می کنند. این کار با تعیین حد و مرز آن از طریق کشیدن دیوار شروع می شود، که اجرای آن هم بر عهده شورای یهودیان بود – نگارنده).

“۵ آپریل: دما صفر درجه، ابرهائی سنگین، به رنگ خاکستری سرب. باید نزذ کارمندی بنام هرتزوگ بروم. آیا گتو واقعا موضوعی ست، که در حال حاضر مطرح است؟…امروز یک نفر از خیابان کروخ ماالنا جلوی حیاط ساختمان از گرسنگی مرد”.

“۸ آپریل: درجه هوا منهای دو…یک کارمند آلمانی دستگاه اداری آلمانی ها بنام سوپینگر گفت، اگر هزار نفر کارگرمرد یهودی در اختیار اداره رفت و روب خیابان ها قرار نگیرند، روی خیابان زن ها را می گیرد و برای این کار می برد”.

“۹ آپریل: منهای دو درجه. اس اس مرا فراخواند …از سوی افسری بنام فرانکه اطلاع داده شد، که اگر از فردا در پانزده محل، کار ساختن دیوارهای دور گتو از سر گرفته نشود، مرا بازداشت خواهد کرد…”.

“۱۱ آپریل: یک درجه بالای صفر…یکی از اعضای شورا بنام یاتسونسکی را…گرفتند. به او دستور دادند، یک شعر به زبان آلمانی در مورد موسی آنطور که در انجیل آمده است، بخواند. در این رابطه شکایت کردم”.

“۱۳ آپریل: منهای یک درجه. هوائی خوب…خرج ساختن دیوار های دور گتو را خودمان باید بدهیم…”.

“۱۶ آپریل: شش درجه بالای صفر. به محل جامعه رفتم. در حال ورشکسته شدن هستیم…خرج بیمارستان ما را می بلعد. علیرغم همه تلاش های متقابل دیوار ها را می سازیم…بعداظهر ساعت ۳ براندت از اس اس همراه دو امربر آمد، تا نگاهی به داروهائی که برای ما از سوئیس رسیده اند، بیاندازد…براندت بعد از اینکه داروها را نگاه کرد، گفت یک لیست از آنها تهیه کنم”.

“۲ مه: هفت درجه بالای صف (صبح ساعت شش). به محل جامعه. قبل از ظهر از قبرستان یهودیان بازدید کردم و بعد از آن از یتیم خانه در خیابان یاگی لوسنکا. به بچه ها شکلات دادم. سنگ قبر زیبت کور را خراب کرده اند. درخت های قبرستان را بریده اند

( منظور ساموئل زیبت کور تاجر ثروتمند، یهودی سرشناس و انسان دوست ورشو ست، که در سال ۱۷۵۶ بدنیا آمد و در سال ۱۸۰۱ در گذشت – نگارنده).

“۱۱ مه: پانزده درجه بالای صفر. به محل جامعه رفتم…مدتی پیش یک وکیل بنام ب. پیشم آمد و به نظر بد من  در مورد آن یهودیانی، که دست به فرار زده اند یا می زنند و در همان حال با تظاهر…اضافه می کنند، که از محلی که به آن فرار کرده اند بما کمک می کنند( کمک های نقدی)، گوش داد. بعلامت موافق بودن با حرف های من سر تکان داد و در پایان بمن گفت، که او هم قصد مهاجرت دارد و قصد او از این کار در حقیقت این ست، که بما کمک کند…”.

”۲۸ مه: سیزده درجه بالای صفر، ابری…از خیابان گزیا شماره هفت و ده همه مردان بین ۱۸ تا ۵۰ سال بازداشت شده اند…بخاطر خیابان گزیا اس اس مرا فرا خواند. ساکنان این خیابان باید از طریق جامعه چهارهزار اسلوتی به یک آلمانی که خارج از رایش زندگی می کند و مدعی ست، که همراه زنش از سوی یهودیان مورد ضرب و شتم قرار گرفته است، بپردازند…” در سایه دوشیزه گان شکوفا” بخشی از جلد دوم “در جستجوی زمان گمشده” را دارم می خوانم. پروست می گوید: “بقول ژاپنی ها پیروزی نصیب آن کدام از حریفان خواهد شد، که قادر باشد یک ربع ساعت بیشتر تحمل کند”.

“۲۹ مه: چهار هزار اسلوتی جریمه رااز ساکنان خیابان گزیا شماره هفت و ده بخاطر ضرب و شتم آلمانی تحویل گشتاپو دادم…”.

“۲۹ یونی: صبح درجه هوا در ساعت شش بعد از رعد و برق شبانه هفده درجه. دیروز شایعات جدی تری در رابطه با یک گتو. باید سر و ته آنها را دربیاورم…هنگام صحبت با هایل مان هر دو ما نزد یک فرمانده اس آ بنام لایست فرا خوانده شدیم. گفت…که به همه آنانی که در اونیفورم نظامی یا کارمندی آلمانی ظاهر می شوند، باید احترام گذاشته شود، از سوی مردان یهودی توسط برداشتن کلاه، از سوی زنان یهودی توسط خم نمودن سر…”.

“۱ یولای: تمام شب غلت از یک طرف به طرف دیگر – گتو…اولین کسانی که بخاطر احترام نگذاشتن کتک خوردند، به محل جامعه آمدند…”.

“۲ یولای: مایصل در خوابم ظاهر شد و من جامعه یهودیان را به او سپردم. چه خواب قشنگی…”.

( منظور از مایصل رئیس جامعه یهودیان ورشو قبل از حمله رژیم نازی به این شهر است – نگارنده).

دفترچه چهارم:

“۱۱ اگوست ۱۹۴۰: ساعت پنج و نیم صبح ۱۸ درجه بالای صفر…

فرمان

موضوع: محل زندگی یهودیان

بر اساس پارگراف ۱۰ مصوبه مربوط به اداره امور ناحیه ها در لهستان به تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۹۳۹ برای منطقه ورشو فرمان ذیل صادر می شود:

۱. یهودیانی که محل زندگی خود را به منطقه شهر ورشو منتقل می کنند، حق دارند محل زندگی خود را تنها در آن قسمت از شهر انتخاب کنند، که توسط دیوار از نقاط دیگر جدا شده است.

۲. یهودیانی که در منطقه شهر ورشو محل زندگی خود را دارند، موظفند در صورت تغییر منزل تنها در قسمت توسط دیوار از مناطق دیگر جدا شده منزل جدیدی را انتخاب کنند.

۳. کسانی که یهودی نیستند، اجازه ندارند محل زندگی خود را در محدوده منطقه بسته ای، که در بالا به آن اشاره شد، داشته باشند.

امضاء: لایست

فرمانده ارشد اس آ”.

“۲۸ اگوست: صبح به محل جامعه. بیرون کردن یهودیان از خانه هائی که خارج از منطقه مد نظر قرار دارند به همراه مصادره تمام دارائی های آنها ادامه دارد…از قرار معلوم روم کوفسکی در لوچ  اسکناسی مخصوص گتو با اسم “چایمکی” را بیرون داده است. به او لقب “چایم مخوف” را داده اند”.

( چایم دومین نام کوچک روم کوفسکی بود – نگارنده)

“۴ سپتامبر: ۹ درجه بالای صفر.‌ به محل جامعه. بلوای درشکه چی ها، که جواز کارشان را از ایشان گرفته اند. به این خاطر خواهش نامه ای نوشتم. صبرشان را دارند از دست می دهند…”.

“۵ سپتامبر: شانزده درجه بالای صفر. صبح به نزد گشتاپو به خاطر کارگران واحد کار اجباری…در محل جامعه روم کوفسکی به همراه یک نفر از اس اس و مسئول اداره تغذیه به دیدارم آمد. ادعا می کند، وزارتخانه دارد و بودجه اش بالغ بر یک میلیون و پانصد هزار مارک ست. در پاسخ به این سئوال، که چرا نامه هائی که به او نوشته می شوند، بدست او نمی رسند، گفت، قضیه بزودی حل خواهد شد…”.

“۷ سپتامبر: …از روزنامه ها: کارول پادشاه رومانی کناره گیری کرد و تا مرز سوئیس توسط آنتونسکو بدرقه شد. چرا در جامعه یهودیان یک گارد آهنین وجود ندارد، که مرا تا مرز سوئیس بدرقه کند…”.

( منظور ایون ویکتور آنتونسکو متحد هیتلر و موسولینی در رومانی در جنگ دوم است. “گارد آهنین” بازوی اجرائی آنتونسکو بود – نگارنده).

“۱۳ سپتامبر: ۹ درجه بالای صفر…در خیابان سین کیویتز خیاطی بنام لاسوکی را، که آه در بساط نداشت، از آپارتمانش بیرون کردند. لاسوکی چرخ خیاطی اش را به امانت به نجاری بنام بدنارسکی سپرد. بدنارسکی ادعا می کند، چرخ خیاطی را شبانه از او به سرقت برده اند. لاسوکی تلخ گریه می کرد…”.

“۲۰ سپتامبر: صبح در محل جامعه به من اطلاع دادند، که افسر اس لایست مرا نزد خود خوانده است. در کنفرانسی که با او داشتم، کارمند بالارتبه ای از اداره محلی را بمن معرفی نمود…بعد کارمند پیشنهاد کرد، که من بعنوان رئیس شورا سه هزار نفر بعنوان نیروی انتظامی تهیه کنم. لایست گفت، تمام پلیس لهستان سه هزار نفر آدم دارد، هزار نفر برای ما کافی ست. لایست اضافه کرد، که ما در این رابطه یک نوع خود مختاری خواهیم داشت. کارمند پرسید، که چرا محل جامعه یهودیان در خیابان …است و آیا بهتر نیست، که در خیابان …باشد.اینرا باید اینطور فهمید، که ماجرا بر سر استقرار یک گتو در منطقه مسدود شده است…شایعات عجیب و غریبی در مورد من بین یهودی ها، که مرا بازداشت کرده اند، که خودکشی کرده ام…”.

“۲۵ سپتامبر: ۱۹ درجه بالای صفر. صبح به محل جامعه. گتو و باز هم گتو…”.

“۲۶ سپتامبر: ۹ درجه بالای صفر. صبح به محل جامعه. گتو!!!…”.

“۲۷ سپتامبر: ۶ درجه بالای صفر. صبح به محل جامعه. خبری در مورد گتو. محدوده اش را بطور محموسی کوچک می کنند…”.

“۳۰ سپتامبر: …گتو در ورشو باید بین پانزدهم اکتبر تا پانزدهم نوامبر عملی شود”.

“۱۰ اکتبر: ده درجه بالای صفر. صبح به محل جامعه. در این اواخر خودکشی بین یهودیان خیلی زیاد شده است…نقشه گتو در حال تهیه است…”.

“۱۲ اکتبر: ابری. ۱۲ درجه بالای صفر. امروز روز آشتی، روز یوم کیپور ست…ساعت ده و نیم جلسه نزد ماکوفسکی از اداره شهرداری ناحیه، حاضران در جلسه…اعلام شد، که بنام انسانیت و به دستور فرماندار و فرماندار دولت عمومی و بدستور مقامات مافوق یک گتو ایجاد می شود. بمن یک نقشه محل سکونت آلمانی ها و یک نقشه محل سکونت یهودیان را دادند…به من ماموریت دادند، برای امور داخلی گتو یک نیروی انتظامی متشکل از هزار نفر تشکیل دهم. تا ۳۱ اکتبر کوچ کردن یهودیان از سایر مناطق مسکونی ورشو به داخل گتو داوطلبانه خواهد بود، بعد از آن بصورت اجبار. اجازه به همراه بردن مبل و اثاثیه نیست…”.

“۲۸ اکتبر: اداره مالیات صندوق شورا را مصادره کرد”.

“۴ نوامبر: ۶ درجه بالای صفر، بارانی. کار مطابق معمول تا ساعت سه و نیم. در این ساعت از اطاق کارم شنیدم، که مدام بردر ساختمان شورا می کوبند. صدای خرد شدن شیشه شنیدم. یک سرباز و یک افسر می خواستند به زور وارد ساختمان شورا شوند. آمدند درون ساختمان و شروع کردند به زدن این و آن…به گشتاپو زنگ زدم. بمن گفتند، یکی از آنها را پای تلفن بیاورم. سربازی را که از جلوی دفترم عبور می کرد، صدا زدم، که او را پای تلفن بیاورم. با عصبانیت رد کرد و بمن دستور داد، همراه او بروم. همراه او رفتم و وقتی که جائی رسیدیم، که هم قماش های او آنجا بودند، افسری که فرمانده آنها بود، به جانم افتاد و مرا آنقدر کتک زد، تا روی زمین افتادم. سربازها، وقتی که روی زمین افتاده بودم، مرا با پوتین هایشان لگد مالی کردند و مرا کتک هم زدند. وقتی که بلند شدم، ریختند سرم و مرا از پله ها پائین انداختند…بعد مرا سوار یک کامیون کردند و دستور دادند از آن کامیون سوار کامیون دیگری شوم…مرا به زندان بردند و در سلولی در زیرزمین حبس کردند. بجز من ۵ زندانی دیگر هم در سلول بودند. سلول سه قدم پهنا داشت و شش قدم درازا. یکی از زندانی ها روی تخت خوابیده بود، بقیه روی زمین روی کیسه کاه. از بدشانسی یکی از زندانیان، که او را آنجا آورده بودند، چون در حالتی از خود بیخود یک آلمانی را زده بود، اسهال گرفت و تمام شب کنار کیسه کاهی که روی آن خوابیده بودم، قضای حاجت می کرد…”. 

“۵ نوامبر: …ما را نزد گشتاپو بردند…مایزینگر، مسئول گشتاپو، مرا نزد خود خواند. بما تهمت می زند، در مورد یک عضو اس اس بی ادبی کرده ایم…ساعت ۶ بعداظهر، بعد از اینکه در مورد کتک زدن از من سئوال و جواب کردند، به خانه رفتم…شبش سه دکتر و یک دستیار آنها پیشم بودند و سر و فرق و هر دو پای مرا پانسمان کردند. با زحمت می توانم راه بروم. فردا می روم محل شورا”.

“۱۹ نوامبر: سه روز ست که یک کارگر مسئول شوفاژ خودش را در زیر زمین خانه ای در خیابان…دار زده است. بخاطر کمبود برگه های ورود و خروج به گتو نمی شود کسی از یک موسسه کفن و دفن را برای دفن او به آنجا فرستاد…”.

دفترچه ششم:

”۸ مه سال ۱۹۴۱:

…چیزهای وحشتناکی در بیمارستان های گتو و محل اقامت پناهندگان رخ می دهد…بچه ها از فرط گرسنگی می میرند…”.

“۱۷ مه: …روم کوفسکی در محل شورا از فعالیت های خودش در گتوی لوچ گزارش داد. انسان بعنوان موجود، بعنوان فرد برای او وجود خارجی ندارد. در گتوی لوچ یک واحد مخصوص تشکیل داده است، که وظیفه اش مصادره است، مصادره الماس، مصادره پوست خز…آدمی ست، که خودش را مهم می کند، مغرور و احمق و مضر ست…”.

“۱۹ مه: روزی مالامال از تاثیر. صبح نزد گشتاپو رفتم و به مولر مسئول گشتاپو اطلاع دادم، که در فاصله بین یکم تا پانزدهم ماه مه ۱۷۰۰ مرد و زن یهودی فوت کرده اند…”.

“۱ یونی: صبح به محل شورا. ساعت ۹:۳۰ به کنیسه داخل گتو رفتم، تورات را بیرون بردم و دو بار با آن دو کنیسه چرخیدم…”.

“۲ یونی: …نگهبان کشیک شب ساختمان شورا می گوید، قبلا زمانی بود، که او روزها گرسنگی می کشید، حالا می داند، معنای گرسنگی کشیدن در شب چیست…”.

“۹ یونی: بعد از وقت ظهر در خانه ام. زیر پنجره خانه من آه و ناله قطع نشدنی گدایان: نان، نان، گرسنه ام، گرسنه”.

“۱۱ یونی: صبح به محل جامعه. باران می بارد. خوشبختانه باران خرجی برای جامعه یهودیان به همراه نمی آورد…”.

“۹ یولای: صبح به محل جامعه رفتم. یک روز معمولی کار. از چند روز به این طرف شب ها بسوی کسانی که بعد از ساعت ۹ شب به قدم زنی می روند، شلیک می کنند”.

“۱۵ اگوست: صبح به محل جامعه رفتم. بعد از آن از کمپ های پناهنده گان در گتو بازدید کردم. در یکی از کمپ های مخصوص پناهنده گان یهودی جنازه یک بچه را کشف کردم. مادر بچه را که آوردند، طوری رفتار می کرد، انگار که دیوانه شده بود…”.

دفترچه هفتم: 

“۲۳ اگوست ۱۹۴۱: هراز چند گاهی شعر می گویم. برای این کار نیاز به یک قوه تخیل ست، که تحریک شده باشد. اما این قوه تخیل در مورد من هرگز تا آنجا تحریک نشد، که از سوپ هائی را که میان مردم توزیع می کنیم، با نام غذا یاد کنم…”.

۲۵ اگوست: …دیروز مهندسی بنام لوفت روی خیابان با گلوله کشته شد. خانواده او مدال های شجاعت او را از جنگ اول برایم آورد: یک صلیب آهنین آلمانی و تعداد زیادی مدال های شجاعت اطریشی با آرم خنجر…”.

“۲ سپتامبر: …پلیس به محل اداره پست آمد و ششصد پاکت حامل مواد غذائی را، که برای ما از خارج گتو فرستاده بودند، مصادره کرد…”.

”۱۰سپتامبر: صبح به محل جامعه رفتم. فراموش کرده بودم، که امروز چهارشنبه است. سه شنبه دیروز کجا مانده است؟…یک سگ عجیب را دیدم، که از برابر ماده سگ ها فرار می کند و برخورد با آدم ها او را درهم و بر هم می ریزد.  بزرگ ترین عامل در هم ریختگی حیوانات انسان ست…”.

“۱۵ سپتامبر: ساعت هفت و نیم صبح به محل جامعه رفتم…دیشب خانمی بنام ورفل و کمی بعد خانمی بنام لف به ملاقات همسر من آمدند. هر دو به ناآرامی درونی ما در مورد سرنوشت بچه های گتو دامن زدند. خانم لف بخاطر رسیدگی به وضع انگشتان پاهای من آمده بود. وقتی که دید، در رابطه با ایجاد ناآرامی درونی در ما چه کرده است، شروع کرد، همسر مرا آرام کند…امروز طرف های صبح شنیدم، که خانم لف حدود ساعت ۳ نیمه شب از طبقه چهارم ساختمانی که در آن زندگی می کرد، خودش را روی خیابان پرت کرده است…”.

“۵ اکتبر: …جوان پانزده ساله ای بنام موزک وایس مل قبول کرد بجای پدرش، که مامور توزیع بسته های پستی بود، این بسته ها را توزیع کند. در خیابان الکتروآنلا هدف گلوله قرار گرفت. با وجود اینکه دل و روده او بیرون ریخته بود و تیر به ستون فقرات او اصابت کرده بود، سینه خیز تا یک خانه در این خیابان رفت، در طبقه اول این خانه زنگ دوستانشان را زد و خواهش کرد، پاکت را به یک مامور انتظامی داخل گتو تحویل بدهند…”.

“۷ اکتبر: …حساب کردم و دیدم، که در مناطقی که در جریان تشکیل گتو از ما گرفتند، ۴۵۵۳۰ زندگی می کردند، در مناطقی که در ازای آن بما دادند ۸۱۰۰ نفر”.

“۸ اکتبر: …در ماه سپتامبر پانزده هزار پاکت پستی حامل مواد غذائی به ارزش میلیون ها اسلوتی را مصادره کردند. پاکت های بیشتر از سه کیلو، اگر شامل چرم، آرد یا روغن و چربی باشند، مصادره می شوند. پاکت های کمتر از ۲ کیلو را، اگر ببینند، که تعداد زیادی از این پاکت ها برای یک نفر فرستاده می شوند، مصادره می کنند…”.

“۱۱ اکتبر: …یک بچه کوچک امروز می گفت، من هنوز بازوبند ندارم ( منظور بازوبند مخصوص یهودیان ست، که حمل آن اجباری بود – نگارنده)، ولی وقتی بزرگ شدم، آنرا حمل می کنم. عجب پیش بینی زیبائی در مورد آینده…”.

“۱۴ اکتبر: صبح به محل جامعه رفتم. بعد از آن بازدید از بیمارستان های گتو. توی راهرو ها جنازه، در هر تخت سه بیمار…”.

“۲۱ اکتبر: …همه چیز توطئه وار دست به دست هم داده اند، تا مساحت گتو را کوچک کنند”.

“۲۷ اکتبر: …از خاخام های گتو این پیشنهاد را دریافت کردم: از آنجا که در شهر ما بیماری همه گیر روز به روز بیشتر شیوع پیدا می کند، پیشنهاد می کنیم، برای مقابله با آن فورا بعد از یوم کیپور، که بزودی خواهد آمد، به خرج جامعه یهودیان ترتیب ازدواج یک مرد مجرد فقیر با یک زن مجرد فقیر در گورستان گتو داده شود. در مورد این رسم تحقیق بعمل آمده است و به کمک خدا جلوی این بیماری همه گیر را خواهد گرفت…”.

“۱ نوامبر: صبح با با سرنسکی (یکی از اعضای شورای یهودیان گتوی ورشو – نگارنده) به نزد منده (از مسئولین گشتاپو – نگارنده) و بعد از آن به نزد آورس والد (از مقامات بلند پایه دستگاه بوروکراسی رژیم نازی در ورشو و کمیسار گتوی ورشو. آورس والد در سال ۱۹۷۰ در شهر دوسلدرف آلمان به مرگ طبیعی در گذشت – نگارنده) رفتیم…سهمیه های مواد عذائی افزایش نمی یابند. کوه موش زائید. می گویند، به کسانی که در گتو هستند، ماهانه ۳۰۰ گرم شکر، ۱۰۰ گرم مربا، ۱ تخم مرغ و سالانه۱۰۰ کیلو سیب زمینی داده خواهد شد…”.

“۶ نوامبر: …آورس والد برای یهودیانی که گتو را ترک می کنند، مجازات مرگ تعیین کرد…”.

“۱۹ نوامبر: …در محل اسکان بی خانمان ها مادر ها بچه های مرده شان را هشت روز تمام زیر تخت ها قائم می کنند، تا جیره عذائی بیشتری بگیرند. دیروز یک بچه کوچک (والدینش را بازداشت کرده بودند) را به محل جامعه آوردند و امروز یک طفل شیرخوار (پدرش دیگر در قید حیات نیست و مادرش را هم بازداشت کرده اند)…”.

“۳۰ نوامبر: صبح به محل جامعه رفتم. گروه هائی که از طرف کارکنان شورا برای تبریک آمده بودند. تمام روز تبریک گوئی. زیر بار نمی روم، که برای بار دومی به دنیا بیایم. ماجرای بسیار پرمشقتی ست”.

دفترچه هشتم:

“۲ دسامبر ۱۹۴۱: امروز صبح نزد آورس والد رفتم…در حین بحث با او گفتم، که حاضر به تقبل مخارج ساخت دیوارهای دور گتو نیستم، دیوارهائی که قرار ست ما را از دیگران جدا کنند، بلکه این مخارج را باید کسانی تقبل کنند، که می خواهند از شیوع آن چیزی که ما هستیم، در امان باشند. گفتم، وقتی که به یک داروخانه می روم، تا دارو بخرم، پول دارو را صاحب داروخانه نمی دهد، بلکه خود من (حتی خرج ساختن دیوارهای پیرامون گتوی ورشو را باید شورای یهودیان گتو می داد – نگارنده).

آورس والد گفت، این حرف ها را می توانم در جریان یک بحث در محافل بین اللملی مطرح کنم، اما نه حالا…”.

“۱۴ دسامبر: دیشب شب سختی بود. در خانه با خانواده ام بدون برق و آب (لوله آب ترکیده است). فردا قرارست، در زندان یهودیان ۱۷ نفر را اعدام کنند، چون خارج از گتو بودند. اعدام ها قرار ست در سه نوبت اجرا شوند”.

“۱۷ دسامبر: …یک عکاس یک سری از عکس هائی را از من گرفته بود، برایم آورد. آدم نباید هرگز اجازه بدهد، از او عکس بگیرند. همیشه فکر می کردم، جوان تر از آنی هستم، که روی این عکس ها دیده می شوم…”.

“۲۴ دسامبر: …از ورشو بمن گفتند، که دستور رسیده است، که باید همه پالتوهای خز زنانه و مردانه را تحویل بدهیم. مرا شخصا مسئول این کار کرده اند. تا روز ۲۸ دسامبر فرصت دارم”.

“۲۹ دسامبر: …آمار خاک سپاری در گتو:

اکتبر ۱۹۳۸: ۳۷۹ مورد

اکتبر ۱۹۴۰: ۴۵۷ مورد

اکتبر ۱۹۴۱: ۴۷۱۶ مورد

…”.

“۷ ژانویه ۱۹۴۲: صبح به محل جامعه و بعد از آن نزد آورس والد. پیشنهاد کردم، که او لطف کند  و از مقامات بالا خواهش کند، کسانی را که در زندان یهودیان محکوم به اعدام شده اند، آزاد کنند. این می تواند یک نوع عوض در قبال پالتوهائی باشد، که آنها را فرستاده ایم. گفتم، در عوض پالتوها تقاضای یک مقدار مواد غذائی بیشتر کرده بودم، اما حالا که مسئله بر سر زندگی این همه آدم ست، روی مواد غذائی بیشتر صرف نظر می کنم…آورس والد جواب داد، اختیار آزادی زندانیان با خود فرماندار ست. از او خواهش کردم، بنام انسانیت این پیشنهاد را به فرماندار بکند. بعد از یک تبادل نظر طویل بین من و او قول داد با فرماندار در این مورد صحبت کند…”.

“۹ ژانویه: …در حین صحبت با…گفتند، آورس والد با تو کار دارد. آورس والد گفت، فرماندار حاضر ست، پیشنهاد مرا در رابطه با آزاد کردن کسانی که محکوم شده اند و آنهائی که محکومیت در انتظار آنهاست، قبول کند، بشرطی که ما در عرض یک هفته ۱۵۰۰ پوست گوسفند تحویل بدهیم. هر کاری از دستم بر بیاید، انجام می دهم، تا آنها را تحویل بدهیم. در حال حاضر ۴۰ نفرند، که محکوم شده اند، تعداد کسانی که در این زندان حبس هستند، معولا به ۸۰۰ نفر می رسد”.

“۱۳ ژانویه: گفتم، ساعت ۹ جلسه مشترک شورا و خاخام ها خواهد بود. کمیته ای برای جمع آوری پوست های گوسفند تشکیل دادم و نیز دو گروه: یک گروه برای تامین پول خرید، و یک گروه برای خرید پوست گوسفندها. برای چهار کارشناس در این زمینه برگه خروج از گتو و تردد در منطقه ورشو گرفتم…”.

“۱۹ ژانویه: به گوشم رسید، که قرار ست، آورس والد به برلین منتقل شود. ترس دائم من این ست، که یهودیان ورشو در معرض تهدید کوچ دادن باشند”.

“۲۷ ژانویه: صبح به محل جامعه رفتم. درجه هوا ۱۶ درجه زیر صفر…هزار و پانصد پوست گوسفند را تهیه کردیم…”.

“۴ فوریه: صبح به محل جامعه رفتم…پیش آورس والد بودم. گفت در رابطه با آزاد کردن زندانیان مشکل داشته، اما مشکل را حل کرده است. گفت، به استثنای ۵۴ نفر، که به اردوگاه تربلینکا فرستاده می شوند، زنان و بچه ها و مردان را آزاد می کنند. خواهش کردم، که با این ۵۴ نفر در اردوگاه خوب رفتار شود…”.

۱۶ فوریه: …در میان جمعیت گتو خبرهای نگران کننده ای در مورد کوچ دادن و اعزام به جائی دیگر در جریانند…”.

“۲۰ فوریه: …گزارشی در مورد آدم خواری در گتو بدستم رسید…”.

“۱۰ مارس: …آورس والد ساعت سه بعداظهر بمن خبر داد، که ۱۵۱ زندانی آزاد می شوند..،”.

دفترچه نهم: 

“۱۱ مارس ۱۹۴۲: …دیروز ساعت سه و نیم بعداظهر ۱۵۱ زندانی را از زندان یهودیان آزاد کردم. از میان آنها ۵ نفر قبلا فوت کرده بودند، شش نفر در بیمارستان هستند، بیشتر از ۳۰ نفر را در محل زندگی بی خانمان ها جا دادم، بقیه به خانه هایشان برگشتند…”.

“۱۷ مارس: …عکس هائی از مراسم آزاد کردن زندانیان بدستم رسید. روی عکس ها حتی می شود خوشحالی مردمی را که در حین این کار آنجا بودند، دید. برای اولین بار می بینیم، که گتو می خندد…”.

“۵ آپریل: صبح ساعت ۵ به محل ورود یهودیان به گتو از مناطق دیگر رفتم. ساعت ۸ صبح ۱۰۲۵ یهودی از برلین وارد شدند…آنها را به محل قرنطینه در خیابان …بردیم. جلوی صف نیروی انتظامی، در دو طرف آن پلیس های آلمانی، عقب صف یک سری گاری با اثباب و اثاثیه و چند مریض روی آنها. یک نفرشان یک پایش توی گچ ست (رفتند و او را از بیمارستان آوردند). آدم هائی سالخورده، یک بخش شامل روشنفکران، تعداد زیادی زن…”.

“۲۰ آپریل: …۱۰ درجه بالای صفر…دیروز به نیروی انتظامی تحت فرمان شورا در گتو دستور دادم، سراغ مغازه هائی در گتو بروند، که در ویترین های آنها اجناس لوکس به نمایش قرار داده می شدند. چیزهائی که مصادره شدند، تشکیل می شدند از ماهی ساردین، شکلات، چربی، کیک و غیره. کیک ها را بین بچه های فقیر در خیابان تقسیم کردند…”.

“۳۰ آپریل: صبح به محل جامعه رفتم. هندل (یکی از فرمانده هان نیروی انتظامی تحت فرمان شورا در گتو – نگارنده) آمد و گفت، براندت (یکی از فرمانده هان ردیف پائین اس اس در گتو – نگارنده) همراه هشت نفر، که نه ارتشی بودند و نه عضو گشتاپو، نزد آورس والد رفته اند”.

“۲ مه: …سر و کله دستگاه پروپاگاندای آلمانی ها در گتو ظاهر شد…”.

“۳ مه: صبح به محل جامعه رفتم. ساعت ده فیلم برداران واحد پروپاگاندا به دفترم آمدند. در صحنه ای که ترتیب دادند، می شد دید، که چگونه کارمندان شورا و خاخام ها نزد من می آیند…روی میز کار من یک هانوکا گذاشتند، که هر نه شمع آن روشن بودند”.

“۱۹ مه: …فیلم برداران واحد پروپاگاندا به یک مغازه غذا فروشی یهودی رفتند. دستور دادند، غذاهائی را که در بوفه بود، سرو کنند. چند مشتری مغازه که تصادفی آنجا بودند، غذاها را با اشتیاق تمام خوردند…”.

“۷ یونی: …ساعت ۱ بعداظهر ترتیب یک ناهار را برای کسانی دادم، که آنها را از آلمان آورده بودند…ناهار را که قیمت هر وعده اش ۸ اسلوتی می شد، در یکی از غذاهای فروشی های نزدیک سفارش داده بودیم: سوپ با گوشت. علاوه بر این همه حاضران یک جعبه سیگار و یک پاکت کوچک آبنبات دریافت کردند.

به بچه هائی که حضور داشتند، نفری یک بسته شکلات دادم”.

“۱۳ یونی: …دستور داده اند، در بین کولی هائی که در گتو هستند، بازوبندی با حرف “Z” پخش کنیم ( Z بعنوان حرف اول کلمه Zigeuner – نگارنده)”.

“۱۴ یونی: هوا ابری. امروز یکشنبه است…گفتم بچه هائی را که در محل نگهداری بچه های بی سرپرست هستند، به باغ جلوی ساختمان جامعه بیاورند. اسکلت های زنده ای هستند، که در خیابان ها گدائی می کنند. یک گروه از آنها پیش من آمدند. با من مثل آدم بزرگ ها حرف می زندند – شهروندهای هشت ساله. خجالت می کشم بگویم، که مدت ها بود، که اینطور گریه نکرده بودم. به هر کدامشان یک بسته شکلات دادم و گفتم، به آنها سوپ بدهد. لعنت بر کسانی از ما، که خودشان می خورند و می نوشند و این بچه ها را فراموش می کنند”.

“۲۴ یونی: …فردا صبح زود هشتاد نفر را از بازداشتگاه یهودیان به اردوگاه کار اعزام می کنند (منظور از اردوگاه به احتمال زیاد تربلینکا ست – نگارنده). برایشان در حیاط بازداشتگاه یک خانه چوبی درست کرده اند و آنها را آنجا نگهداری می کنند. وقتی که چشمشان بمن افتاد، شروع به ناله و زاری و فریاد کردند…”.

“۳۰ یونی: …آورس والد می گوید، ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بعد اظهر پیش او بروم، تا به من یک پلاکات بدهد، که روی آن نوشته شده است، که صد یهودی و ده نفر از واحد انتظامی گتو بخاطر مقاومت در برابر دستورات پلیس های آلمانی اعدام می شوند…طرف های عصر به او زنگ می زنم، که این ده نفر از واحد انتظامی هیچ گناهی نکرده اند…دو نفر را به این خاطر پیش آورس والد می فرستم، که ساعت ده و نیم شب بر می گردند و می گویند، آورس والد گفته است، بخاطر اعدام ها فردا ساعت ۸ صبح نزد او بروم. شاید بشود کاری کرد…”.

“۸ یولای: …ویلر (در مورد اینکه این شخص که بود، اطلاعی در دست نیست – نگارنده) بمن خرده می گیرد، که چرا برای بچه ها جشن می گیرم، پارک ها را با تشریفات افتتاح می کنم و هنگام آن یک ارکستر می نوازد و غیره. یاد یک فیلم می افتم، که در آن یک  کشتی دارد غرق می شود، اما کاپیتان کشتی به گروه جاز روی کشتی دستور می دهد، شروع به نواختن کند، چون می خواهد به مسافران کشتی روحیه بدهد. تصمیم گرفته ام، مثال این کاپیتان را دنبال کنم”.

“۱۸ یولای: …روزی مالامال نفوس های بد. شایعاتی، که بر اساس آنها از شب دوشنبه کوچ دادن همه شروع می شود. از آورس والد می پرسم، که آیا چیزی در این مورد می داند؟ می گوید، نه…”.

“۱۹ یولای: …شایعات مختلف. بنظر می رسد، یک نوع پروپاگاندای منصوعی باشد. خدا کند، که اینطور باشد. از طرف دیگر صحبت از ۴۰ واگن قطار ست، که آنها را آماده کرده اند…”.

“۲۰ یولای: صبح ساعت هفت و نیم نزد گشتاپو رفتم. از منده مسئول گشتاپو پرسیدم، که این شایعات حقیقت دارند. جواب داد، چیزی در این مورد نشنیده است…”.

“۲۲ یولای: ساعت هفت صبح به محل جامعه رفتم…ساعت ۱۰ افسر اس اس هوفله به همراه همراهانش آمد…بمن گفته شد، که بجز از چند مورد، که در باره آنها استثناء قائل خواهند شد، یهودیان بدون توجه به سن و جنسیت به شرق کوچ داده خواهد شد. گفتند تا ساعت چهار بعدازظهر امروز باید شش هزار نفر آماده عزیمت باشند. و هر روز حداقل این مقدار…

ساعت پنج و نیم: …

هوفله مرا به دفترش خواند و گفت، که زنم بطور موقت در آزادی بسر می برد، ولی اگر جریان کوچ دادن مطابق میل پیش نرود، زنم را تیرباران می کنند”.

“۲۳ یولای: صبح به محل جامعه رفتم…ساعت ۳ بعداظهر: تا حال چهار هزار نفر آماده عزیمت هستند. بر اساس دستور تعدادشان تا ساعت چهار بعدازظهر باید ۹۰۰۰ هزار نفر باشد…”.

(چرنیاکوف تقریبا یکساعت بعد از آخرین یادداشت خود در ساعت ۳ بعداظهر ۲۳ یولای سال ۱۹۴۲ دست به خودکشی زد).

۶) قیام

شاملو در “آیدا در آینه” در شعری تحت عنوان “خفته گان” (اسفند سال ۱۳۴۱) پایان قیام گتوی ورشو را اینگونه  سرود: 

“…از برادران سربلند، 

در محله تاریک،

 یک تن بیدار نیست…”.

این شعر محصول جهان وطنی ( کسموپولیتیزم) ذهن شاملو، یکی از درخشان ترین عناصر سیستم شعر او در کلیت آنست. آغاز این قیام اما به آنچه که بر این گتو بعد از مرگ چرنیاکوف گذشت، بر می گردد. تا زمستان سال ۱۹۴۳ از جمعیت گتو، به دلیل اعزام انبوه ساکنان آن از همان روز ۲۳ یولای سال ۱۹۴۲ به اردوگاه های مرگ، چیزی بین پنجاه تا هفتاد هزار نفر بیشتر نمانده است. این عده یا کماکان مشغول برده کاری در واحد های تولیدی نظامی در گتو و خارج از آن هستند، امری که تا آنزمان ادامه حیات آنها را به نوعی سبب گشته است، یا جائی در هزارتوهائی گتو مخفی شده اند، طوری که هنوز دست آدم کش های رژیم نازی به آنها نرسیده است. هیملر در روز هشتم ژانویه سال ۱۹۴۳ شخصا به ورشو می آید و دستور انحلال گتو و انتقال واحدهای تولیدی آن به منطقه لوبلین را  صادر می کند. این به معنای این ست، که همه ساکنان گتو را باید به اردوگاه های مرگ فرستاد، تا از گتوی ورشو یکبار برای همیشه اثری بر جا نماند. 

برای شروع اجرای دستور هیملر روز ۱۸ ژانویه سال ۱۹۴۳ تعیین شده بود. اولین مقاومت رسمی در گتو در همین روز بوقوع می پیوندد. ظهور این مقاومت  خلق الساعه نیست، زیرا تجربه اعزام بیش از دویست و هشتاد هزار نفر از ساکنان گتو به اردوگاه های مرگ بر دیگر ساکنان آن این امر را روشن کرده بود، که دیر یا زود نوبت بقیه هم خواهد رسید، امری که به مرور زمان منجر به سازماندهی مقاومت در گتو از طریق تشکیل گروه های مسلح برای مقابله گردید. اولین مورد ظهور این مقاومت سازمان یافته همان روز هیجدهم ژانویه سال ۱۹۴۳ ست، که در آن قرار ست، بار دیگر هزاران تن از ساکنان گتو را به تربلینکا بفرستند. در این روز ساکنان گتو خود راپنهان می کنند و گروه های مسلح مقاومت با ایادی رژیم نازی درگیر می شوند. این مقاومت عوال رژیم نازی را غافلگیر می کند، طوریکه عملیات اعزام ساکنان گتو به اردوگاه های مرگ را بعد از چند روز متوقف می کنند. بر هر دو طرف اما روشن است، که بزودی سعی مجددی در این رابطه انجام خواهد گرفت. این سعی مجدد در روز ۱۹ آپریل سال ۱۹۴۳ صورت گرفت و منجر به بروز مقاومتی از سوی ساکنان گتو گشت، که تا شانزدهم ماه مه سال ۱۹۴۳ ادامه یافت. تا این روز عوامل رژیم نازی بیش از ۵۶۰۰۰ یهودی را در جریان قیام گتوی ورشو یا بقتل می رسانند، یا آنها را راهی اردوگاه های مرگ می کنند.

از  ژنرال اس اس، یورگن اشتروپ،  کسی که مامور سرکوب قیام گتوی ورشو بود، گزارشی در مورد قهرمانی های او در این رابطه به جا مانده است (http://www.kurt-bauer-geschichte.at/PDF). این گزارش در سال ۲۰۱۷ از سوی یونسکو در فهرست میراث مستند جهانی قرار داده شد. اشتروپ برای گزارش خود این تیتر را انتخاب کرده بود: 

“در ورشو دیگر محله یهودی نشین وجود ندارد”.

آنطور که در این گزارش قید شده است، قبل از شروع حمله به گتو، که به آن نام “عملیات بزرگ” داده شد، گتو محاصره می شود، تا کسی از ساکنان آن نتواند به بیرون بگریزد. در بار اول حمله به گتو در ۱۸آپریل سال ۱۹۴۳ گروه های مسلح در گتو موفق به عقب راندن نیروی نظامی رژیم نازی می شوند، از اینرو در نوبت دوم هجوم، گتو را به دستور اشتروپ خانه به خانه، ساختمان به ساختمان شخم زنند، امری که باعث می شود، تا گروه های مقاومت به تونل های زیرزمینی و کانالیزاسیون پناه ببرند. برای مجبور نمودن اعضای گروه های مقاومت به خروج از جائی که به آن پناه برده اند، کانالیزاسیون را به دستور اشتروپ به آب می بندند. در شب اول حمله مقاومت شدید است، نیروهای نظامی رژیم نازی اما در طی روزهای ۲۰ و ۲۱ آپریل موفق می شوند، قسمت اعظم گتو را به تصرف خود در بیاورند. بر اساس این گزارش هر گروه مقاومت متشکل از بیست و پنج تا سی نفر می شد و میانگین سنی اعضای آنها بین هیجده تا بیست و پنج سال بود. اشتروپ می نویسد، که به اعضای این گروه ها گفته شده بود، تا آخرین لحظه بجگنند و در صورت خطر اسارت به زندگی خویش خاتمه دهند. چیزی که او را در گرماگرم ماجرا گویا بسیار تحت تاثیر قرار داده بود، نقش زنان در گروه های مقاومت ست، که او به آن مخصوصا اشاره می کند. در پایان روز های اول عملیات تنها یک گروه اصلی مقاومت باقی می ماند، که نه قصد تسلیم شدن دارد و نه می توان بر او پیروز شد. به این خاطر در تاریخ ۲۳ آپریل دستور می دهد، همه ساختمان ها و خانه های گتو را یک به یک با شعله افکن به آتش بکشند. بر اساس مشاهدات او در موارد بیشماری ساکنان ساختمان ها و خانه ها تا لحظه آخر در آنها باقی می ماندند و تنها وقتی که هیچ راه گریزی دیگری پیش روی آنها نبود، خود را به خیابان پرت می نمودند. برای در هم شکستن نهایی مقاومت گاز اشک آور به کانالیزاسیون و تونل های زیرزمینی روانه می سازند و در پایان آنها را منفجر می کنند. اشتروپ در گزارش خود تعداد ساکنان گتو را، که در جریان این عملیات یا به اسارت در آمده اند و یا کشته شده اند، بالغ بر ۵۶۰۶۵ نفر می داند. او اضافه می کند، که این رقم شامل آنهائی نیست، که در جریان انفجار تونل های زیرزمینی کشته شده اند. می نویسد، در این مورد ارقامی در دست نیست. از روز شانزدهم ماه مه سال ۱۹۴۳ بعنوان روز خاتمه عملیات در این گزارش یاد شده است. پایان ماجرا بار دیگر ضربه ای سمبلیک است: به دستور اشتروپ در ساعت بیست و پانزده دقیقه این روز کنیسه یهودیان در گتوی ورشو را منفجر می کنند.

بازخوانی دقیق این گزارش خود می تواند موضوع مطلب جداگانه ای باشد. متن آن بر روی ماشین تحریر تایپ شده و شامل دوازده صفحه است. علیرغم همه تلاش مولف برای پیچده نویسی، که نیت از آن چیزی به جزء از تحت تاثیر قراردادن خواننده، که مقام مافوق او باشد، نیست، متنی کاملا بدوی ست. از نثر گزارش، که کلیشه ای بودن آن از لحاظ جمله بندی، دستور زبان و معنی شناسی (سیمانتیک) حد و مرزی نمی شناسد، معلوم ست، که تخصص کسی که آنرا بر روی کاعذ آورده است، در بکارگیری سلاح ست. متن را همانگونه نوشته است، که از سلاحش شلیک می کند. رد پای نارسیسم پاتولوژیک مولف را در هر جمله این گزارش می توان یافت. فکر می کند، بعنوان سردار لشکری عظیم به مصاف لشکر دشمنی عظیم رفته است و در پایان از میدان نبرد بعنوان فاتح بیرون آمده است. هیچ اثری از قانون ارزشی ((Codex متعارف در میان نظامیان در او به چشم نمی خورد، با وجود اینکه بشدت تحت تاثیر مقاومت طرف مقابل قرار گرفته است و به آن ناخوداگاه اعتراف هم می کند. دشمن برای او کسی نیست، که باید بر او تنها از طریق نظامی پیروز گشت و بعد از پیروزی بر او، او را به حال خود گذارد، قبل از همه وقتی که پای غیرنظامیان در میان باشد. هدف او پیروزی نظامی بر دشمن نیست، هدف او نابودی اوست. هیچ چیزی نباید از او باقی بماند. قرائت متن اما با وجود بدوی بودن مسلم آن امر دشواری ست، زیرا در خواننده نوعی چالشی درونی در رابطه با ادامه قرائت ایجاد می کند. در میان طبقه بندی عمومی متون، اگر متونی هم وجود داشته باشند، که ادامه قرائت آنها منوط به کمک گیری از داروهای آرام بخش باشد، این متن یکی از آنهاست.   

۷) جهنم، هومو ساکر 

هانا آرنت در مقاله ای تحت عنوان “ما پناهنده گان” حکم شگفت انگیزی در مورد جهنم می دهد. می نویسد، جهنم دیگر مفهومى تئولوژیک و ساخته و پرداخته قوه تخیل بشرى نیست، بلکه همان اندازه واقعیت دارد، که خانه ها و سنگ ها و درختان واقعیت دارند (هانا آرنت، ١٩٨٩، صفحه ٨). آنچه که آرنت از آن سخن می گوید، در حقیقت خود چیزی به جز از بیان سکولاریزه شدن جهنم، یعنی ظهور پدیده ای بنام جهنم سکولار نیست. در این نکته با تحلیل نگارنده گان “دیالکتیک روشنگری”، آنجا که می نویسند، که استفاده از واژه جهنم در به تصویر کشیدن آنچه که در عالم می کذرد، عجیب و غریب نیست و عنصر مشکوکی در خود ندارد (هورک هایمر/آدورنو، ۱۹۴۷، صفحه ۳۰۷) مشترک ست.

الیزابت یونگ برول یکی از بیوگرافان آرنت می گوید، که آرنت برای اثر مشهور خود “عناصر و ریشه های سیادت توتالیتر” در ابتدا تیتر دیگری هم در نظر گرفته بود: “سه ستون جهنم” (۱۹۹۱، صفحه ۲۸۶)؛ امپریالیسم، یهودی ستیزی و سیادت توتالیتر. تصور آرنت از ماجرا، وقتی که می گوید، که جهنم دیگر مفهومی تئولوژیک و ساخته و پرداخته قوه تخیل نیست، بسیار ساده است: “می شود به فانتزهای جهنمی جامه واقعیت پوشاند، بدون اینکه بخاطر این کار لازم باشد، آسمان سقوط کند و زمین دهان بگشاید (آرنت، ۱۹۹۳، ۶۸۶). از نظر او در آشویتس و در اردوگاه های دیگر مرگ نازی ها “با قصد و نیت از پیش تعیین شده سعی بر ایجاد نوعی جهنم بر روی زمین قرار گرفت” (۲۰۱۲، صفحه ۳۲۲) و مقایسه این جهنم با تصوری که بعنوان مثال قرون وسطی از جهنم داشت، نشان می دهد، که که این تصور و آنچه که بر اساس آن قرار بود، که بر ساکنان جهنم بگذرد، با تصوری که جهنم اردوگاهای مرگ را رقم زد و آنچه که بر ساکنان آن آورد، قابل مقایسه نیست (۲۰۱۲، صفحه ۳۲۲).

باید حق را به آرنت داد. علاوه بر سه تفاوتی که آرنت خود در رابطه با تفاوت بین تصور قرون وسطی از جهنم و تصوری که جهنم آشویتس را رقم زد، می شمرد، نگاهی بسیار بسیارگذرا به “کمد الهی”، بعنوان معرف تصور قرون وسطی از جهنم نشان می دهد، که جهنم از زاویه نگاه این تصور اولا از ویژگی های جهان ماوراست. از ایجاد آن در اینسوی جهان ماورا صحبتی نیست. خاصیت زمان جهنم، زمان الهی ست. شروع آن منوط به پایان زمان انسان ها، یعنی تاریخ  و منوط به شروع زمان الهی، یعنی ابدیت ست. تاریخ از منظر این تصور نمی تواند محل بروز ماجرا باشد. فاعل ماجرا فاعلی الهی، فاعلی مقدس ست. از نقش انسان بعنوان فاعل در آن هیچ صحبتی نیست. داوری در مورد تعیین ساکنان آنها داوری الهی ست. هیچکدام از ساکنان آن بر اساس داوری انسان ها به آنجا فرستاده نشده اند. در آن طبقه بندی مجازات وجود دارد. در حلقه اول بعنوان مثال، که نوعی خانه سالمندان بنظر می رسد، خبری نیست. کسی کاری با ساکنان آن، که بعنوان مثال سقراط باشد و افلاطون و ارسطو و همکار ایرانی آنها ابن سینا، ندارد.

 پناه بردن به ترمی، که در اصل خود یک ترم تئولوژیک ست، تنها می تواند به این معنا باشد، که برای ترسیم انبوهی از ماجراهائی که بر بشریت می گذرد، گویا واژه یا ترم رقیبی موجود نیست، که بتوان آنرا جدی گرفت. استفاده آرنت، استفاده مولفان “دیالکتیک روشنگری” و نیز استفاده خیل انبوه دیگری از این ترم در مواردی مشابه اگرچه استعاره ای ست، این استعاره را اما نباید به معنای استفاده صوری، یا استفاده رایج از آن در سخنوری فهمید، بلکه بعنوان مفهوم جایگزین. با تفسیری آزاد از تئوری استعاره مطلق بلومن برگ شاید بتوان گفت، که استفاده از استعاره جهنم در رابطه ای که مد نظر ماست، اشاره به پدیده هائی در تاریخ دارد، که تجارب مواجه با آنان چنان ست، که تنها چاره کار بیان این پدیده ها پناه بردن به آرشیو تئولوژی و به عاریت گرفتن مفهومی از این آرشیو بعنوان راه خروج از بن بستی ست، که تاریخ زبان و اندیشه را در آن به اسارت کشیده است.

بستری که جهنم سکولار در آن ظهور می کند، نه زمان الهی، بلکه زمان انسان ها، یعنی تاریخ ست. در “صعود و زوال شهر ماهاگونى”، که برشت آنرا در سال ١٩٣٠، در بحبوبه بحرانی آپوکالیپتیک نوشت، جائى از قول دسته اى از قهرمانان خود در رابطه با تهدید فرستادن آنها به جهنم مى گوید، ما را از آن نترسان، ما همیشه در جهنم زندگى مى کرده ایم (برشت،١٩٩٠، صفحه ۵۶٠). همیشه در جهنم زندگى نمودن یعنى سرنوشت بشرconditio humana، سرنوشت نه درمفهوم پدیده اى غیر یا فرا تاریخى، که براى بشریت از پیش تعیین شده باشد و فرم سرنوشت محتوم Fatum  به خود بگیرد، که نتوان با اتوماتیسم و جبر آن کارى نمود، چیزى مانند غول کور و مست و همه فن حریفى، که شوپنهاور به آن اراده مى گفت، بلکه سرنوشتى که تاریخ آنرا رقم می زند و محل بروز آن چیزی به جز از بستر تاریخ نیست.‌ نیچه به سه گونه نگاه به تاریخ اشاره کرده بود. گونه سوم نگاه به تاریخ از نظر او نگاه “نقادانه” است، که تاریخ را به محکمه می برد (نیچه، ۱۹۹۹، ۲۶۹). متهم که تاریخ باشد، اگر در جریان محاکمه پای جهنم سکولار را هم به میان بکشند، آنطور که می دانیم، حرفی برای گفتن نخواهد داشت. این امر در مورد بستری از تاریخ بنام مدرنیته هم صادق است. والتر بنیامین در “پاساژ ها” یادداشتی به این مضمون در این مورد نوشته بود:”مدرنیته، یعنى زمان جهنم. مجازات هاى جهنمى هر بار تازه ترین آن  چیزى به شمار مى آیند، که در این محدوده وجود دارد. مسئله بر سر آن نیست، که چیزى که همیشه بود یا وجود داشت، دوباره و از نو تکرار مى شود، بلکه بر سر آن ست، که رخسار عالم درست در رابطه با آنچه که تازه ترین ست، خود را هرگز تغییر نمى دهد، که این تازه ترین در همه جزئیات همیشه آن چیزى مى ماند که بود،… آن اشکال ظهور را، که در آنها مدرنیته خود را بیان مى کند و نشان مى دهد، در تمامیت آن نشان دادن به معناى به تصویر کشیدن و پرداخت جهنم ست” (بنیامین، ١٩٩١، صفحه ١٠١١ـ ١٠١٠). در “سنترال پارک” یاداشت مشابهی وجود دارد: “مفهوم پیشرفت راباید در بستر ایده فاجعه دید. فاجعه این ست، که همه چیز به همین روال به پیش مى رود و آن نیست، که انتظار آنرا مى کشیم، بلکه آنچه، که وجود دارد. ایده استریند برگ: جهنم چیزى نیست، که ممکن است در انتظار ما باشد، بلکه این زندگى ست، همین جا ست” (بنیامین، ١٩٩١، صفحه ۶٨٣). سوزان بوک مورس، یکی از کارشناسان فلسفه و اندیشه بنیامین، نیت بنیامین از قرینه سازى بین مدرنیته و جهنم را این مى داند، که “تصویر جهنم، آنتى تز دیالکتیکى و نقدى رادیکال از تعابیر رایج از مدرنیته در قرن نوزدهم ست، که در آنها مدرنیته بمثابه دوران طلائى بشریت جلوه مى کند (بوک مورس، ٢٠٠٠، صفحه ١٢۶). استفاده از استعاره جهنم در نزد بنیامین ریشه خود را در استنباط او از تاریخ دارد: تاریخ برای او در حقیقت خود سلسله اى از فجایعى ست، که مانند آنچه که در جهنم مى گذرد، پایانى ندارند و بى وقفه تکرار مى شوند. مدرنیته، که قرار بود، شروع عصر جدیدى براى بشریت باشد، چیزى به جز از ادامه همین سنت تولید فاجعه نیست. در زمانى که بنیامین روى “پاساژها” کار مى کرد، مدرنیته تنها در نیمه اول قرن بیستم، تا زمانى که بنیامین زنده بود، یک جنگ جهانى، یک بحران اقتصادى بى سابقه در مقیاس بین المللى  (١٩٢۹) و علاوه بر آن ظهور و قدر قدرتى فاشیسم در اروپاى غربى را براى بشریت به ارمغان آورده بود. لیست این ارمغان ها بعد از مرگ بنیامین و بعد از آن در نیمه دوم قرن بیستم ادامه پیدا مى کند و هیچ نشانه اى براى خاتمه تولید فاجعه تا زمان ما هم وجود ندارد. شمارش معکوس براى تولید فاجعه در مدرنیته در استمرارى بى پایان در جریان ست. سئوال این نیست، که آیا، بلکه کى و کجا و در چه اشکال و ابعاد تازه اى. گویا وقتى که تاریخ مى گوئیم، وقتى که مدرنیته مى گوئیم، در مورد یک میدان مین حرف می زنیم: هیچکس نمى داند، که انفجار بعدى کجا و کى رخ خواهد داد، همه اما مى دانند، که این انفجار رخ خواهد داد. 

ناراتیو (روایت) مدرنیته در تلفیق با مفهومى بنام پیشرفت، ناراتیو خوش بینى تاریخى بود. روشنگری وعده بازگشت به “عصر طلائى”، آنطور که شرح آنرا از میتولوژى (اسطوره شناسی) یونان باستان مى شناسیم، می داد. هگل گویا هر سال بمناسبت سالروز انقلاب کبیر شمعی روشن می کرد. ابراز احساسات کانت هم در رابطه با این انقلاب بر کسی پوشیده نیست. نتیجه کار اما ادامه سنت فاجعه پروری تاریخ  و ادامه سنت ظهور جهنم سکولار شد. عقوبت شومی (جهنم) که قرار بود، (بر اساس تعریف تئولوژیک) در زمان الهى بر پایه داوری الهى براى انسان ها رخ داد، کماکان در زمان انسان ها براى انسان ها بر پایه داوری و عمل انسان‌ها رخ می دهد.

با این همه می دانیم، که این تمام ماجرای مدرنیته نیست. می دانیم که سکه مدرنیته روی هم دیگری دارد، که نمی توان منکر آن شد، مگر آنکه بخواهیم به ضرب اراده گرائی مطلق همه دستاوردهای نورماتیوی را که مدرنیته تا به امروز برای بشریت به ارمغان آورده است، نادیده بگیریم. نه با دکتر جکیل و نه با میستر هاید، سر و کار ما در رابطه با مدرنیته با هر دوی آنهاست. برای فهم مدرنیته باید هر دو شخصیت او را فهمید.

جهنم سکولار را در استنباطی که در بالا به آن اشاره کردیم، مى توان در واضح ترین و آشکار ترین نحوه بروز آن در نماد هاى بلاواسطه آن دید. 

گتو های یهودیان در جنگ دوم، که فیلسوف  اتریشی ژان آمری، کسی که خود بیش از دو سال از زندگی اش را در آشویتس بسر برد، از آنها با عنوان “ اطاق انتظار مرگ” نام برده بود( آمری، ۱۹۹۰، ًصفحات ۲۱۳-  ۱۸۹) یکی از این نماد هاست.

 نماد مطلق و بی نیاز از توصیف دیگر آشویتس ست.

در مورد نمادى بنام”گولاگ” به اندازه کافى قلم زده شده است. وارلام شالاموف، راوی از دوزغ جان بدر برده، در “داستان های کولیما”  تقریبا همه چیز را در این مورد به قلم آورد. با این وجود: سولژنیتسین در “مجمع الجزایر گولاگ” از یکى از ساکنان جهنم سکولار گولاگ بنام رالوف یاد مى کند، که گذار او در دهه سوم قرن بیستم به آنجا افتاد و بر اساس رسوم متعارف بازجوئى هاى NKWD در آنزمان مجبور به نام بردن از پانزده یا بیست نفر بعنوان همدست و شریک توطعه شد. در سال ١٩۵۶ یکى از کمیته هاى اعاده حیثیت از قربانیان گولاگ به مورد رالوف مى پردازد. اعضاى این کمیته هنگام مطالعه پرونده رالوف دست به کشف حیرت انگیزى مى زنند: در میان فهرست همدستانى که رالوف  در طی بازجوئی های خود از آنها نام برده بود، نام کاردینال ریشیلیو، بزرگ ترین سیاستمدار فرانسه در قرن هفده ام هم به چشم مى خورد. تا سال ١٩۵۶ کسى متوجه قضیه نشده بود (سولژنیتسین، ٢٠١٣، صفحه ١٢۴).

هر نماد براى خود داراى یک بستر مشخص تاریخى و اجتماعى ست. در مورد مکان و زمان ظهور آنها نمی توان دست به هیچگونه پیش بینی زد. امکان ظهور همزمان آنها وجود دارد. هیچکدامشان بدون یک عقبه تاریخی ظاهر نمی شوند. استثناء از پیش تعیین شده ای در مورد انتخاب ساکنان آن موجود نیست. همگان، مهم نیست تعلق فرهنگی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی آنها چه باشد، می توانند بعنوان کاندیداهای بالقوه وارد ماجرا شوند. سیستم های هشدار از قبل، اگر در محدوده جغرافیائی و فرهنگی این واقعه اساسا وجود داشه باشند، غالبا موقعی فعال می شوند، که کار تقریبا از کار گذشته است. اشراف بر فجایعی، که آنرا رقم می زنند، از آنجا که شفاف سازی ماجرا ناگزیر به عبور و غلبه بر موانع بیشماری ست، محصولی ست، که در دیرمدت حاصل می شود. تلاش برای فراموشی فاجعه و پاک نمودن ان ازحافظه تاریخی، شخصیت پاتولوژیک به خود می گیرد. احساس ‌گناه کلکتیو بعد از فاجعه با تمام قوا راه را بر  پرداخت جدی و ریشه ای به ماجرا می بندد; بزرگ ترین تدبیر او در این رابطه ایجاد بی تفاوتی کلکتیو ست: پای خرد توجیه گرا را به معرکه باز می کند؛ دست به تغییر نقش قربانیان و آمران فاجعه می زند، ناگهان این قربانیانند، که باید در مورد نقش خود توضح دهند. مخرج مشترک همه نمادها، مانند چیزی که کانت در رابطه دیگری به آن apriori می گفت، علیرغم همه تفاوت ها در رابطه با بستر مشخص تاریخى اجتماعى ظهور آنها اما این ست، که در این نماد ها انسان به پایان مى رسد و تولید بی وقفه هومو ساکر شروع مى شود. ساکنان آنان به آخر خط هستى رسیده اند و همانند ساکنان جهنم الهى باید به عقوبتى که براى ایشان مقرر شده است، بدون هیچ امکان دفاع از خود تن دردهند و بدانند، که همانند جهنم الهى پایانى در کار نخواهد بود، مگر اینکه مرگ پا درمیانى کند. این امر حتى شامل کسانى مى شود، که بطور معجزه آسا جان بدر برده اند. تجربه اقامت در جهنم سکولار همیشه همراه آنان خواهد بود، تا روزى که مرگ در مورد آنان هم دست به پا در میانى زند. آبروى فلسفه تاریخ هگل و آنچه را که در این فلسفه بعنوان عقل درتاریخ عمل مى نمود و گویا صاحب نیرنگى بود، که سبب مى شد، که در پایان بر اساس پرنسیبى، که به پرنسیب happy end هالیوود بى شباهت نیست، همه چیز در تاریخ به خوبى و خوشى تمام شود، بهتر و ماهرانه تر از این نمى شد ریخت.

۸) هومو ساکر اسلامى

 سیستم اسدالله لاجوردى در زندان اوین هم یکى از این نماد ها بود. برای ظهور جهنمی که این سیستم دست به تولید آن زد، نیازی به آن نبود، که آسمان سقوط کند و زمین دهان بگشاید. زمان آن زمان انسان ها بود و آنچه بر دوزخیان دوزخ آن آمد، بر پایه داوری انسان ها با نیت و برنامه ریزی از پیش تعیین شده آمد. ویتگنشتاین در “یادداشت هاى مختلف” جمله عجیبى دارد، که با معیارهاى فلسفى خود او به آسانی قابل توضیح نیست. مى نویسد، “همه عذاب جهنم را مى توان در عرض یک روز تجربه نمود، براى این کار در عرض یک روز به اندازه کافى وقت وجود دارد” (ویتگنشتاین، ١٩٩۴، صفحه ۶٠). این جمله در مورد همه قربانیان سیستم لاجوردى صادق ست. با این همه این سیستم آغاز تولید هومو ساکر اسلامى در جمهورى اسلامى نیست. ماجرا در مبداء خود با آن چه که بر افسران عالى رتبه ارتش شاه و مقامات بلند پایه آن بعد از انقلاب گذشت، شروع مى شود. در میان همهمه جشن گونه و هیستریک همگان، همه حقوق این شوربختان را از آنان سلب نمودند و آنان را در پایان کار به جوخه اعدام سپردند. اسدالله مبشرى، وزیر دادگسترى کابینه بازرگان، در مورد آنچه که بر یک متهم نامدار در این رابطه گذشت، مى گوید، او را از سلولش بیرون آوردند، بعد کسى طپانچه اش را کشید و در حالى که رو به صورت او نشانه رفته بود، در سکوت حاضران گفت، من ایشان را محاکمه و به اعدام محکومش مى کنم. با گفتن این جمله، گلوله اى به پیشانى هویدا شلیک کرد که نقش زمین شد. (روایتى تازه از اعدام هویدا/خلخالى طپانچه اش را در آورد و شلیک کرد http://tarikhirani.ir/fa/news )

کسى که طپانچه را کشیده بود، در این رابطه می گوید، که متهم را نزدیک ظهر به زندانی آوردند، که او در آن مشغول عمل به تکلیف شرعی بود: “من گفتم او را در داخل ماشین و در یکى از گوشه هاى زندان قصر نگاه دارند. ساعت یک بعد اظهر زندان خلوت شد و هویدا را براى صرف نهار به یکى از اتاق هاى دادگاه آوردند. هنگام صرف غذا من به شوخى به او گفتم، اینجا مشروب زیاد است، زیرا شیشه هاى پر از مشروب را از خانه هاى طاغوتیان به اینجا آورده اند، آیا میل دارى؟ گفت، آقاى خلخالى، دست از شوخى بر نمى دارى. خلاصه آنروز غذا که باقلى پلو با شوید بود تمام شده بود و من نان و پنیر خوردم (محاکمه و اعدام هویدا به روایت صادق خلخالى https://www.entekhab.ir/fa/news). 

خانه هاى طاغوتیان، شیشه هاى مشروب، باقلى پلو با شوید، و متهمى که ماجرا بر سر مرگ و زندگى اوست و با این وجود دست از شوخى با او برنمى دارند.

بهائیان از محصولات دیگر ماشین تولید هومو ساکر اسلامى تا سیستم لاجوردى در اوین (و حتی بعد از آن) بودند، که به تولید آشفته و پراکنده هومو ساکر اسلامى در ایران نظمى سیستیماتیک بخشید و پدیده ای را در ابعاد کابوس وارآن بنام Indefinite Detention رقم زد، که تبار شناسی آنرا در رابطه با قربانیان مشابه دیگری مدیون جودیت باتلر هستیم. (باتلر، ۲۰۱۲، صفحات ۱۲۰- ۶۹).

 از دست آورد هاى این سیستم یکى هم تبدیل “اشرف مخلوقات” به هومو ساکری بنام “تواب” ست. این پدیده راز مگوى انتولوژیک جمهورى اسلامى را لو داد. تواب یکی  از ایده آل تیپ های (ماکس وبر) سه گانه انتظار جمهورى اسلامى از آدم هاست: همگان، یا با نظام اند، یا در مورد آنچه که بر آنها می گذرد، بی تفاوتی و فاتالیسم را درونی می کنند، یا در غیر اینصورت، امری که شامل خودی های سابق هم می شود، باید بدانند، که حق همیشه با نظام ست. تواب، علی الخصوص وقتی که در شوى تلویزیونى ظاهر می شود، تنها تلاش براى زهر چشم گرفتن از یک جامعه و شکست دادن سمبلیک این جامعه در تمامى آن نیست، بلکه هم اشاره اى به یکی از همین انتظارات سه گانه  نظام از آدم ها ست. براى درک این پدیده نیازى به تفحص و تحقیق عمیق در مورد تسلط جمهورى اسلامى بر تکنیک هاى روانشناسى اجتماعى نیست، که او آنها را از دیگران یاد گرفته است. رجوع به فیلم محاکمه اعضاى گروه سربداران کافى ست. فیلم محاکمه اعضاى این گروه قرار بود یک ناراتیو در مورد همه مخالفان نظام باشد. حاصل آن اما یک ناراتیو موازی بى نظیر در مورد خود نظام هست. هر چیزى را که باید در مورد آنتولوژی این نظام و مکانیسم تولید هومو ساکر در آن بدانیم، مى توانیم در این فیلم بیابیم.

مدل مشابه اى را مى توان در سیستم ترور استالینى یافت، که در آن هومو ساکر براى تخفیفى موقت در عذاب جهنمى راهى به جز از ابراز پشیمانى و انکار مطلق خویش پیش روى خود نمى دید. این مدل در سیستم لاجوردى به تکاملى مثال زدنى رسید و حاصل آن شوربختانى بود، که براى شرح ماجراى ایشان، اگر شرح آن اساسا میسر باشد، نیاز به توانائى قلمى مانند کافکا یا ساعدى ست. پرداخت به پدیده تواب در چهار چوب معیارهاى اخلاقى و سنت سلحشورى و مردانگى تا به امروز مانع از رویت نیمه ناپیداى این پدیده گشته است، با وجود اینکه این پدیده در رابطه با پدیدار شناسى جهنم جمهورى اسلامى نقش کوچکى بازى نمى کند. براى فهم کامل آن گویا باید بر عمق حفارى افزود. شمارى از ساکنان دوزخ را به جان ساکنان دیگر آن انداختن اختراع تازه اى نیست. جمهورى اسلامى به این سنت تنها در اشکال و ابعاد جدیدى ادامه داد. بیاد بیاوریم، که در اردوگاه هاى مرگ نازی ها در طى جنگ دوم هم سیستمى متشکل از “کاپو” ها وجود داشت، که نقش آنها همیارى و در موارد زیادى همدستى با اس اس و خدمه نظامى و ادارى این اردوگاه ها بر علیه ساکنان دیگر این اردوگاه ها بود.

 بارورى سیستم لاجوردى به آن اندازه بالا بود، که آن را براى نظام تبدیل به پارادیم، به الگو نمود. در این نظام همه چیز مانند همیشه بر همین محور، بر محور تولید هومو ساکر اسلامی مى چرخد. اسطوره بنیاد گذار (Gründungsmythos، founding myth ) جمهوری اسلامی را بدون توضیح مکانیسم این تولید، نه می توان به تمامی توضیح داد و نه  خود این اسطوره بدون این مکانیسم به تمامی قادر به ادامه حیات ست. از نام آورترین نمونه های این تولید یکی هم احمد میرعلائی ست، کسى که “سنگ آفتاب” اوکتاویو پاز را به محدوده زبان فارسى وارد نمود. سازمان امنیت جمهوری اسلامی او را ربود، به قتل رساند، جسدش را در اصفهان در کوچه متروکى رها کرد و دو بطرى مشروب هم کنار جنازه او قرار داد. تولید هومو ساکر اسلامی به تنهائى گویا کافى نیست. براى محکم کارى باید به او یک ضربه سمبلیک نهائى هم وارد نمود. 

این تولید با قانون مجازات فقه شیعه هم بیگانه نیست. براى درک پدیده اى بنام هومو ساکر اسلامى مى توان به قانون مجازات فقه شیعه هم مراجعه نمود. مهدورالدم (بر خلاف محقون الدم) در این قانون کسى ست، که جسم و جان او مورد حمایت قانون نیست. خون او باطل ست، مى تواند ریخته شود. اگر مورد ضرب و شتم قرار بگیرد یا به قتل برسد، ماجرا عواقبى (قصاص یا دیه) به دنبال نخواهد داشت. از آنجا که قانون در مورد او صدق نمى کند، مى توان با او هر کارى کرد. فضل الخطاب بودن خمینى (خاصیت تبدیل به قانون شدن آنچه که مى گفت یا به آن فرمان مى داد) باعث شد، که این اصل (مهدورالدم) تنها در سال ۶٧ به قیمت جان پنج هزار زندانى سیاسى تمام شود. هیچ قانونى از جسم و جان این پنج هزار نفر حمایت نمى کرد، خون آنان باطل بود، مى شد آنرا ریخت، بدون اینکه ماجرا نه تنها براى آمر فتوا نویس، بلکه براى همه کسانى، که عمل به فتواى او را عمل به تکلیف شرعى مى دانستند، عواقبى به همراه داشته باشد. در پایان از قربانیان این حق هم، که بازماندگان آنان بدانند، که آنان را کجا به خاک سپرده اند، سلب گردید، امری که شاید درروند تولید هومو ساکر یک نوع نوآوری باشد. ماجرا قرار بود بر سر سلب حقوق از زنده گان باشد. از سلب حقوق از مردگان در آن حرفی نبود.

داعش و داطلبان هر کدام به شیوه خود دست به تولید هومو ساکر اسلامی زده اند. هراسی که حتی بر زبان آوردن نام آنها در همگان ایجاد می کند، هراسی ست که از عمیق ترین لایه های هستی می آید: چه خواهد شد، اگر…

هابر ماس در رابطه با قدر قدرتی مذهب بعنوان گفتمان هژمونیال در بسیاری از کشور های اسلامی پای سرخوردگی توده ها از سیادت “ناسیونالیستی بالائی ها” را به میان کشیده بود ( هابر ماس، ۲۰۰۶، صفحه ۵۸). تز او بدون شک قابل تامل ست. این سرخوردگی و مایوس گشتن، در ریشه خود یاس و سرخودگی از مدرنیته است، که تاکنون دستاور های ملموسی برای اکثریت قریب به اتفاق این سرخوردگان و مایوسان به همراه نداشته است. با این همه این تز تنها توضیح جنبه ای از این پدیده است. جنبه دیگر این پدیده را، که به مذهب بعنوان ابزار سلطه توتالیتر می نگرد، نمی توان با آن توضیح داد. هیچ ارتباط ناگزیری بر اساس جبر علیت بین آن ریشه های تاریخی و اجتماعی گرایش به دیسکورس مذهب، آنگونه که مد نظر هابرماس ست، و ظهور این گرایش بعنوان توتالیتاریسم شرق اسلامی وجود نداد. 

این امر در مورد تز مورخ آلمانی ارنست نولته هم صادق است، که اسلام سیاسی را در کنار بلشویسم و نازیسم بعنوان شکل سوم مقاومت در مقابل مدرنیته می داند. تز او تا آنجا که به مقاومت مربوط می شود، درست است. مانند بلشویسم و نازیسم، اسلام سیاسی هم مقاومتی در برابر مدرنیته است. مفهوم صرف مقاومت اما تنها توضیح یک جنبه ماجراست و برای تبیین تمامی آن کافی نیست. هر مقاومتی در برابر مدرنیته نباید بطور اتوماتیک منجر به نفی مدرنیته شود و بعنوان سنتز، شعار بازگشت به عصر حجر را در دستور کار خود قرار دهد. این مقاومت می تواند مدرنیته را بپذیرد، قطب نمای نورماتیو آنرا سرمشق خود قرار دهد، در عین حال به چالش ها و دیسونانس مدرنیته اشاره کند و بدین طریق تلاش خود را بر عمیق ترین نمودن بنیاد ارزشی مدرنیته قرار دهد، امری که در جنبش زاپاتیسم در چیاپاس مکزیک شاهد آن بودیم.    

مفتی اعظم اورشلیم، بزرگ ترین مقام تئولوژیک جهان اسلام  قبل از جنگ دوم (و در طی آن) در یک سخنرانی در روز چهارم اکتبر سال ۱۹۴۴در برابر روحانیون هنگ سیزدهم اس اس بنام “هندشار”، که از داوطلبان مسلمان بالکان تشکیل می شد، هفت شباهت و نقطه مشترک بین اسلام و ایدئولوژی رژیم نازی بر شمرده بود، بعنوان مثال شباهت اول: اصل رهبری، شباهت دوم: اسلام بعنوان اصل همه فن حریف سیادت سیاسی و اجتماعی، شباهت سوم: نبرد و جنگ بعنوان عمل سیاسی، شباهت چهارم: موضع در برابر یهودیان، شباهت پنجم:  نقش زنان ( امین الحسینی، ۲۰۰۴، صفحات ۲۲۲- ۲۱۹).

هیچ کس نمی داند، که چرا و چگونه نگاه به مذهب از این زاویه هشت دهه بعد از ایراد این سخنرانی از سوی گفتمان اسلام سیاسی آنچنان درونی شده است، که دیگر از هیچ راه بازگشتی نمی تواند صحبتی در میان باشد؟ چه اتفاقی افتاده است؟ این شباهت ها، آنانی که مفتی بر شمرده بود و آنانی که به آنها اضافه شده اند، از کجا می آیند؟ پدیدار شناسی توتالیتاریسم شرق اسلامی را از کجا باید شروع نمود؟ این فاجعه را چگونه می توان توضیح داد، بدون آنکه در رابطه با توضیح آن نه به آن مدل تک سلولی توضیح پناه برد، که این پدیده راتنها و فقط در چهار چوب مناسبات تاریخی – اجتماعی و تاریخی می بیند، و نه در حین توضیح به باتلاق ذات گرائی(Essentialismus) نئو راسیسم قدم نهاد؟

۹) آنتى تز جهنم 

هر جهنم سکولار آنتى تز ویژه خود را دارد. این آنتى تز مى تواند کپسول سیانور باشد، مى تواند قیام باشد، می تواند روایت کسانی باشد، که از آن جان بدر برده اند. قدرت خلاقیت بشریت در این رابطه هیچ حدى و مرزى براى خود قائل نیست. کسی چه می داند، از دلایل سجده فرشتگان در برابر آدم شاید یکى هم اشراف آنها بر همین خاصیت او بود.

 در رابطه با جهنم سیستم اسدالله لاجوردی، یا بهتر بگوئیم، در رابطه با جهنم نظام، در رابطه با جهنم جمهورى اسلامى آقاى مهدى اصلانى با وضوح و سادگى باورنکردنى یکى از ماندنى ترین این آنتى تزها را فرموله کرده اند: ” بچه ها بلند شین. چقدر مى خوابین. خمینى مرد”.

________________________________________________________________________________

منابع:

Agmaben, G.: „Homo Sacer“, Frankfurt am Main, 2002

Améry, J.: „Widersprüche“, München, 1990

Arendt, H.:

 „Eichmann in Jerusalem“, München, 1986

„Zur Zeit. Politische Essays“, München, 1989

„Elemente und Ursprünge totaler Herrschaft“, München, 1993

„Zwischen Vergangenheit und Zukunft, München, 2012

Asmann, J.: „Mythen, politische“

In: Gosepath, S., Hinsch, W., Rössler, B. (Hrsg.): „Handbuch der politischen Philosophie“, Band 1, Berlin, 2008

Bart, A.: „Die Fliegenfängerfabrik“, Frankfurt am Main, 2011

Benjamin, W.:

„Das Passagenwerk“, GS V.2, Frankfurt am Main, 1991

„Zentralpark“, GS I.2, Frankfurt am Main, 1991

Bloch, E.: „Erbschaft dieser Zeit“, Frankfurt am Main, 2016

Blumenberg, H.: „Paradigmen zu einer Metaphrologie“, Frankfurt am Main, 2013

Bock-Mors, S.: „Dialektik des Sehens“, Frankfurt am Main, 2000

Brecht,B.:  „Aufstieg und Fall der Stadt Mahagonny“, Gesammelte Werke 2, Frankfurt am Main, 1990

Burleigh, M.: „Die Zeit des Nationalsozialismus“, Frankfurt am Main, 2000

Butler, J.: „Unbegrenzte Haft“, in: „Gefährdetes Leben. Poltische Essays“, Frankfurt am Main, 2012.

Cherniakov, A.: „Das Tagebuch des Adam Czerniaków“, München, 2013

Fränkel, E.: “Der Doppelstaat”, Hamburg, 2019

Habermas, J./ Derrida, J.: „Philosophie in Zeiten des Terrors“, Hamburg, 2006

Höpp, G.(Hrsg.): „Muti-Papiere- Briefe, Memoranden, Reden und Aufrufe 

Amin Al-Hussainis aus dem Exil, 1940 -1945“, Berlin, 2004

Horkkeimer, M., Adorno, Th.: „Dialektik der Aufklärung“, Amsterdam, 1947

Nietzsche, F.: „Unzeitgemässe Betrachtungen II: Vom Nutzen und Nachteil der Historie für das Leben“, München, 1999

Nolte, E.: „Die dritte radikale Widerstandsbewegung: der Islamismus“, Berlin, 2009

Polybios: „Historien“, Stuttgart, 2006

Ringelblum, E.: „Ghetto Warschau“, Stuttgart, 1967

Schalamow, W.T.: „Durch den Schnee. Erzählungen aus Kolyma 1“, Berlin, 2013

Schwarberg, G.: „Das Getto. Spaziergang in die Hölle“, Frankfurt am Main, 1991

Schwarz – Bart, A.: “Der Letzte der Gerechten”, Frankfurt am Main, 1979 

Solzhennitsyn, A.I.: „Der Archipel Gulag 1“, Frankfurt am Main, 2013

Trotzki, L.: „Stalin, Eine Biographie“, Köln, 2001

Wittgenstein, L.: „Vermischte Bemerkungen“, Frankfurt am Main, 1994

https://akhbar-rooz.com/?p=154198 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x