روز یکشنبه ۲۹ خردادماه ۱۴۰۱ علی پاینده رفیق مبارزمان را به زمین سپردیم. این شعر را که برای او سروده بودم در مراسم خواندم
نامت
رمز و رازی داشت
به پایندگی
سستی و یاس
ویران میکردند خود را
در پیش پای نام
چسبیده بودی به زمین
که نقش مادرانگیاش را میزد
پس
نه “لامکان” بودی و نه”لازمان”
و همین جا بود
که نام “عارف” رنگ میباخت
و تنها و غریب سبز شد پشت جلد کتاب خاطرات
ما هم کاری به آن نداشتیم
هر چه بود
حضور قامت بلند تو بود
که قد کشید
از دوران کوهنوردی کاوه
از سازمان دانشآموزان
تا پشت میلهها
و باز رسید به میلهای دیگر
و تا میلههایی که همچنان میکارند
و میکارند
و …
به عبث برای جانهایی از دست تو
و رسید
تا همه جریانها
همه کبریتهای حادثه
و …
باید یادت باشد رفیق همیشه بیدار
آن همه حرف زدنهامان پشت خطهای اتصال
آن همه رفتنهامان از درون متنی
به متن دیگر
از دفتر شعر گشودهای
به شعر دیگر
و گفتنها
از یمین تا یسار
از هجا تا تقطیع حرف
میخواهم اینرا هم بدانی رفیق!
هنوز حرفهای زیادی مانده بر لب
در این سرزمین پر حرف و حدیث
که به روز و روزگاری
برای آن
شاعر رفیقی سرود:
“با کشورم چه رفته است”
رضا عابد