شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

«مرکب­ نویسی بر تابوت تاریخ» (از چراغ رابطه تا تعادل ظریف) – روزبه سوهانی

پیش ­زنگوله به جای پیش­ درآمد

ادمان داده بودند که آدم حتی وقتی با خودش یک گوشه تنها مانده، خیلی چیزها را بر زبان نمی ­آورد، که اصلا بهتر است به آن خیلی چیزها فکر نکند تا یک ­وقت بی­­ هوا از دهانش بیرون نیفتند. یادمان داده بودند که بر سایه ­هامان هم کسانی گوش گذاشته اند. این­طور لابه ­لا­ی نیمکت ­ها و دیوارها بار می ­آمدیم و «امید» حکومت به ما «دبستانی­ ها» بود؛ بدن ­هایی ترسیده و مطیع فرمان ها. بی­ خبر از خون، بی ­خبر از خیابان، بی­ خبر از درز نعش ­کش­ ها و بی­ خبر از دست­ هایی که طناب­ ها را کشیده­ اند. آن­ها خوب می­ دانستند که روایت شیوع خون­بارشان اگر قرار است خریدنی باشد، جز راویانی تحت امر، تماشاچیانی چشم وگوش بسته هم می خواهد و ما همان تماشاچیان بودیم؛ «تربیت» شده با چشم­ ها و گوش ­های بی­ چرا. امیدی که آرام آرام بار می­ آمد و آداب «اطاعت» بر استخوان­ هایش حک می ­شد. ما بار می ­آمدیم تا بر گلیم خودمان بنشینیم و خونِ خاک را بپوشانیم؛ ما بار می­ آمدیم تا برای آن‌چه آن راویان، به کتاب­ ها و صحنه ­ها و پرده ­ها می­ آورند، سوت و هورا بکشیم؛ ما بار می ­آمدیم تا حقیقتِ جان ­های سرکوب شده و جنازه ­های باقی­مانده را انکار کنیم!

سعید امامی (اسلامی) در سخنرانی سال ۱۳۷۵ دانشگاه بوعلی همدان[۱] از «کج­ سلیقگی» در برخوردهای امنیتی حرف می­ زند. موضوع سینما را پیش می ­کشد و نیرویی که می ­تواند در خدمت بارآوری «نظام» باشد. این درست همان سال­هایی ­ست که حکومت، هم آماده­ ی دور تازه ­ی «حذف» می­ شد و هم در لابی هتل ­های چند ستاره، پیشنهاد «جذب»[۲] را بر میز می ­گذاشت. سال­ هایی که ماموران فرهنگی-امنیتی، آرام آرام «ویترین نظام» را برپا می ­کردند!

درآمد
چراغ رابطه!

مرداد ۱۳۷۲ است. بر جلد ماهنامه ­ی گردون [۳] نوشته شده «گزارش: چرا چراغ کانون نویسندگان ایران روشن نمی­ شود؟». عباس معروفی در سرمقاله ­ی [۴] همین شماره خبر از روشن شدن این «چراغ»، «در روزهای آتی» می ­دهد. او می ­نویسد «جهان خواران… برای فروپاشی معصومیت ملتی کهنسال مبتذل­ ترین برنامه ­ها را تدارک دیده­ اند» و بر این اساس، «فرهنگ­ سازان» و «هنرمندان وطنی» را این ­طور معرفی می­کند: «آن ­هایی که بر علیه کاباره ­های خانگی فریاد می ­کشند!». معروفی می ­گوید وظیفه ­ی همین فرهنگ ­سازان و هنرمندان است که آثار «متوسط» و «مبتذل» را «حذف» کنند و حالا جامعه خودش در «وضعیت تسویه» و «تصفیه» قرار دارد و به گمان او «جامعه­ ی فرهنگی» برای خدمات بهتر به این وضعیت، یک «نهاد» می­ خواهد. او معتقد است «هیچ ­گاه جامعه ­ی ایران این چنین فرهنگی نبوده است» و می ­نویسد «اگر تا کنون در سیاست ­های فرهنگی از تجربیات نویسندگان و شاعران و دیگر نویسندگان استفاده نشده و در تمام این سال ­ها این افراد در وطن مانده مورد بی ­مهری واقع شده اند، و در سخت­ ترین روزگار، روزگار گذرانده ­اند، امروز رسما و قانونا باید مورد اعتنا قرار گیرند و از رفاه نسبی، اعتبار شغلی و جایگاه خود در اجتماع – که همانا بار رنج مردم را بر دوش کشیدن است – نصیبی ببرند.» و در ادامه، شادمان از روشن شدن چراغ کانونِ مورد نظرش در روزهای آتی و به دست «کسانی» در قدرت، خاصیت این کانون را «نظارت بر اجرای قانون اساسی» حکومت «در مسائل فرهنگی» می ­داند. حکومتی که به گفته ­ی او «جو ظاهری جامعه را پس از انقلاب بسیار فرهنگی» کرده است و حالا نیروهایی لازم دارد که برای «حذف شده»ها جایگزینی تولید کنند!

 در گزارش [۵] همین شماره ­ی گردون آمده: «کانون فی­ نفسه سیاسی است… بدان معنا که به اصولی سیاسی در چارچوب قانون اساسی کشور وفادار باشد». در این گزارش ضمن تأیید «تهاجم فرهنگی»، اعلام می ­شود که «فرهنگ ما، سنت ما در خطر است! … برخی دل­ سوختگان با سلیقه ­ها و افکار و عقاید متفاوت، دل­ نگران تهاجمی شدند که به خاطر بعضی ضعف­ های داخلی، برخوردهای خام، محدودیت ­های نابه­ جا، در باز شدن ­های افسارگسیخته به عنوان تهاجم فرهنگی مطرح شد … چگونه می ­شود به مقابله با جریانی رفت که ضد آن در جریان نباشد؟ آیا در این میان نباید آثار هنرمندان و فرهنگ ­سازان این دیار عرضه شود؟ در هر جنگی باید با بهترین و محکم­ ترین سلاح به مقابله رفت. ما اکنون وارد جنگی شده ­ایم که ابزارمان، ابزار لازم­مان را جمع ­آوری نکرده ­ایم، تشکل نداده ­ایم، کانونش را درست نکرده­ ایم، جریانش را به وجود نیاورده ­ایم. جنگی که دشمن! همه کارش حساب شده و سنجیده است. ولی این طرف آن جنگ، یعنی ما، چه در دست داریم؟ چه بسیجی انجام داده ­ایم؟ … در مقوله ­ی تهاجم فرهنگی، ستاد فرهنگی و تشکیلات فرهنگی ما کدام است؟ کانون نویسندگان چرا وجود ندارد؟… پس چرا چراغ کانون نویسندگان ایران روشن نمی ­شود؟ … در یورش ویدئو، امواج رادیو و تلویزیون، یورش بی ­امان در پیشامد ماهواره، مردم ایران بدون داشتن مشاوران فرهنگی چه باید بکنند؟ … آیا ما مردم ایران با دولت ­مردانی که قدر فرهنگ را نمی ­دانند روبه ­رو شده ­ایم؟ این که حرف درستی نیست … به خاطر حضور یک بی­ نماز در مسجد را نمی­ بندند! اگر اختلاف نظری هست چرا به اصل کار بی­ مهری می شود؟ چرا کانون ما باید تعطیل باشد؟». در ادامه، گروه گزارش گردون در باب مضرات تعطیلی کانون در ایام جنگ می­نویسد «ملت ایران از حضور و حمایت ارتش قلم محروم ماند… چه فشار فرهنگی جهانی که ارتش قلم می­ توانست به وجود بیاورد و به وجود نیامد» و در نهایت انتظاراتش از حکومت را این­ طور اعلام می ­کند و «گوش شنوا» می­ خواهد: «انتظار این بوده که دولت همان طور که به مرور متوجه بسیاری از اشتباهات مدیریتی خود شده در دوران تثبیت خود نسبت به اندیشمندان و فرهنگ­ سازان و هنرمندان ایرانی از خود حسن نیتی نشان دهد … دولت و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی است که باید چراغ رابطه را روشن کند. چراغ رابطه از طرف قدرت حاکم به مدت بسیار طولانی خاموش بوده است.»

معروفی و گروه گزارش گردون از چه کانونی حرف می­زنند؟ خوب است برخی از مشخصات این کانون را بنویسیم:

نهادی برای خدمت به وضعیت تسویه؛ نهادی وفادار به چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ نهادی رسمی و قانونی برای نظارت بر اجرای قانون اساسی در مسائل فرهنگی؛ بسیجی از بهترین و محکم ­ترین سلاح ­ها برای مقابله با تهاجم فرهنگی؛ ستاد مشاوران فرهنگی حکومت برای مقابله با یورش ویدئو، امواج رادیو و تلویزیون و ماهواره؛ تشکل ارتش قلم و ابزارِ اعمالِ فشار فرهنگی.

حدود این کانونِ ساخته و پرداخته ­ی گردون روشن است. وقتی در سیاه ­ترین سال ­های سرکوب، به دست و پای «سیاست‌گذاران فرهنگی» بیفتی تا رسمی ­ات کنند، وقتی التماس کنی تا گوشه ­­چشمی نشان بدهند و نصیبی بپردازند، وقتی خودت را سربازی قلم به دست بدانی و از حکومتی سراپا خون، تقاضای سقف و چراغ و اعتبار و اعتنا کنی، حدود را مشخص کرده­ ای. نویسنده ­ی رسمی یعنی چه؟ ارمغان این رسمیت برای نویسنده چه خواهد بود؟ قیمت رفاه و اعتبار این جایگاه رسمی چیست؟

«غیر­رسمی ­ها» و «غیرقانونی­ ها »درست لابه­ لای  همین رسمیت است که دفن می­ شوند. حکومتی که قرار است با مِهر و اعتنایش فرهنگ­ سازان را از بی ­اعتباری در بیاورد، کمی قبل­ تر گورهای دسته­ جمعی را چنان از جنازه­ ها پر کرده که با کمی خراشیدن خاک، دست­ ها و صورت­ ها بیرون می­ افتند. نام این بر استخوان ایستادن را نمی ­توان «تثبیت» گذاشت؛ نام آن به خاک و خون کشیدن هم «اشتباهات مدیریتی» نیست. این­ها دقیقا زبان ­سازی [۶] دل­خواه حکومتی ­ست که حالا به دوران «سازندگی»اش رسیده و برای این سازندگی، هم به مرور زمان نیاز دارد و هم به فرهنگ­ سازانی مطیع که لابه ­لای یک مرور حکومت ­پسند، سال­ ها شکنجه و سرکوب و کشتار را بپوشانند. از ترکیبِ مکانی تحت سرکوب و زمانی در انقیاد، فضای این سازندگی تولید شده است؛ به مرور زمان تلِ استخوان ­ها را با بوستان ­ها پوشاندن!

«قانونی»، یعنی آن­چه درون چارچوب این فضا قرار گرفته است و چوبِ لای چرخ سازندگیِ حکومت نخواهد شد؛ پس نویسنده­ ی رسمی این فضا هم یعنی آن ­که همیشه چون و چرایش در حدود مقرر ­می ­ماند، پایش را به قدر گلیمش دراز ­­می ­کند، اعتبار می ­گیرد و از مواهب تثبیت بی­ نصیب نمی­ ماند. نویسنده ­ی رسمی یعنی فرهنگ­ سازِ «حصر و استثنا»!

«آیا ما مردم ایران با دولت­ مردانی که قدر فرهنگ را نمی ­دانند روبه ­رو شده­ ایم؟ این که حرف درستی نیست»[۷]؛ نه، حرف درستی نیست. آن ­ها در همان دوران تثبیت خوب یاد گرفتند که یک فرهنگ افسار خورده و کارآمد چطور می ­تواند به کار سازندگیِ تاریخشان بیاید و ویترینشان را خوش رنگ و لعاب کند؛ وقتی به این نتیجه می­ رسند که تیرباران خون دارد و خون از درز نعش ­کش­ ها بر خیابان می ­ریزد از ضرورت یک ثبیت فرهنگی ­تر حرف می­ زنند و از طناب کمک می­ گیرند[۸]. لابد این را هم از «مشاورانی دلسوخته» یاد گرفته ­اند، که هر لکه ­ی خون یک دریچه است و همیشه به تاریخ باز می ­ماند؛ از خیابان ­ها راحت شسته خواهد شد، از حافظه ­ها نه؛ و این‌جاست که آن ارتش فرهنگی به کار می ­آید تا آن­چه را که پاک نمی ­شود لابه ­لای تولیداتش دفن کند.فرهنگ مورد نیاز «دولت ­مردان»، ملاتی­ ست که هم خشت ­های تثبیت قدرت را به هم می­ چسباند و هم دریچه­ های غیررسمی و غیرقانونی را می ­پوشاند؛ شکاف­ هایی به تاریخ خون­بار یک حکومت را. بله، آن­ ها قدر این فرهنگ را می­ دانند و به سربازانش «حسن نیت» نشان می­ دهند!

آن­ سال ­ها هنوز آن­ قدر از مرور زمان نگذشته بود که حکومت، «ارتشِ قلم» را خودش تولید کند؛ باید سربازان فرهنگ مورد نظرش را از همان جان­ های باقی­مانده بیرون می­ کشید؛ مثل وقتی که برای استقبال از گزارشگر ویژه ­ی سازمان ملل، گروه سرود را از زندانیان اوین بیرون کشید [۹] تا این‌طور از «فشار فرهنگی» استفاده کند و حسن نیتش را به گوش جهانیان برساند؛ درست وقتی پشت همان سرود، صدای دیگرانی در تابوت ­های حاج داوود [۱۰] دفن شده بود!

گروه گزارش گردون از «رابطه» حرف می­زند؛ از رابطه­ی «اندیشمندان، فرهنگ­سازان و هنرمندان ایرانی» با حکومت. اعلام می­کند که «چراغ» این رابطه «به مدت بسیار طولانی» از طرف «قدرت حاکم» خاموش بوده است و تقاضای روشنایی می­کند. در این تعریف و جاگیری، صاحب رابطه و صاحب چراغ، حکومت است. نویسنده در برابر قدرت سر خم می­کند تا به روشنایی­های رسمی قدم بگذارد، به میدان اعتبار و اعتنایی حکومت­ساخته. نویسنده­ی ساکن این رابطه، می­شود سایه­ی قدرت و سکونتش هرچه نزدیک­تر به صاحبِ چراغ باشد، سایه­ای­ بزرگ­تر خواهد شد. آزادی بیان این سایه­ هم تکلیف روشنی دارد؛ به حکومت می­گوید تو در تسویه و تصفیه تخصص کافی نداری، پس حذف را به ارتش سایه­هایت واگذار کن. این نویسنده­ی فرهنگ­ساز، «نگران» است، نه نگران جان­ها و استخوان­ها و گورها، نه نگران سرکوبِ در خاموشی، این نویسنده نگران «معصومیت ملتی کهنسال» است که دارد در برابر «ابتذال جهانخواران» بر باد می­رود؛ نگران رفاه و اعتبار و جایگاه است و خموده در برابر چراغ قدرت، زنگوله­ی تثبیت و سازندگی می­شود!

مخالف و مغلوب
بلندتر از صدای زنگوله ­ها!

­کانون نویسندگان ایران به قیمت جان و زندگی اعضایِ ایستاده ­اش، زنگوله ­ی قدرت نشد، تن به حصر و استثنا نداد و نخواست سایه ­ای بر دیوارهای حکومت باشد. شش سال پس از سرمقاله­ و گزارش گردون، در آذرماه ۱۳۷۸ نخستین مجمع عمومی کانون (دوره­ ی سوم) برگزار می ­شود و احمد شاملو در پیامی به مجمع می­ نویسد:

«یاران هم ­قلم

گرچه در این سال­ ها نتوانسته ­ام در میدان عمل هم­گام ­تان باشم، آن­چه را که بر شما رفته است لحظه به لحظه با دقت و نگرانی دنبال کرده ­ام؛ تلاش پی­گیرتان را، از درون بهتان خوردن و از بیرون دشنام شنیدنتان را، تا لب دره ­ی مرگ رفتن­تان را، در جوار مرگ زیستان­تان را و مصیبت ­دیدن­تان را. آن­گاه که هم­گامان شجاع ­مان میرعلایی و حسینی و مختاری و پوینده قربانی کینه سیاه اندیشان شدند.

اکنون از این­که توانسته ­اید به ­رغم همه این دشواری­ های توان­کاه به آرمان ­های دیرینِ اهل­ قلم دیارمان – آزادگی و ناوابستگی به قدرت – وفادار بمانید به خودم و شما تهنیت می ­گویم و به عنوان یکی از اعضای هیئت دبیران پیشین کانون نویسندگان ایران امیدوارم گردهم آمدن­تان به توفیق کامل انجامد و متن نهایی منشور و اساس­نامه کانون نویسندگان ایران به تصویب رسد و هیئت دبیران جدید برگزیده شود. سلام­ های گرم قلبی مرا بپذیرید.»

و این گرد هم آمدن به توفیق می ­رسد؛ سرانجام با تصویب منشور و اساسنامه­ و با انتخاب هیئت دبیران جدید، دوره ­ی سوم فعایت کانون نویسندگان ایران آغاز می ­شود. در پیشانی ­نوشت این منشور نُه بندی، همچون «موضع کانون نویسندگان ایران» [۱۱] خبری از استناد به قانون اساسی نیست و در بند اول آن، دفاع کانون از حق «آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه ­ی عرصه های حیات فردی و اجتماعی»، دفاعی «بی هیچ حصر و استثنا» از «حق همگان» است [۱۲]؛ این‌طور چراغ رابطه­ ی دل­خواه عباس معروفی و گروه گزارش گردون در دست قدرت حاکم می­ ماند، تا بسوزد و از آن پس، صدها انجمن حکومت ­ساخته را روشن ­کند!

معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی [۱۳]، سال ­ها بعد، در بهمن ۱۳۹۲ و در پاسخ به خبرنگاران ایسنا [۱۴] می ­گوید: اهمیت سیاسی کانون نویسندگان ایران به تاریخ پیوسته است. این مأمور جدید برقراری رابطه، پیشنهادش را این­طور اعلام می­ کند: «…]کانون نویسندگان ایران[ طبعا می ­تواند پوست ­اندازی کند که هم به نفع کانون باشد و هم به نفع نویسندگان. به نظر می رسد که این صبغه ­ی تاریخی کانون که به نوعی به تاریخ پیوسته است، می­ تواند با همه ­ی فراز و نشیبش برای درس گرفتن­ ها در حوزه ­ی ادبیات، سیاست و فرهنگ در جایی بماند، اما الان با یک مجموعه­ ی رو به جلو و پرتپش نویسندگان جوان یا میان ­سال روبه رو هستیم که گر­چه آن گذشته را دیده و خوانده ­اند، اما بالاخره دوره­ ای است در گذشته و الان نباید دوباره قاعده و نسبت آن با شرایط امروز مورد بحث قرار بگیرد…» کانون نویسندگان ایران در بیانیه ­ای با عنوان «کدامیک باید “پوست اندازی” کنند: آزادی­ خواهان یا سرکوب­گران؟» [۱۵] پاسخ حکومت را می ­دهد. در بخشی از این بیانیه آمده است:

« …کانون، همان ­گونه که به دنبال کسب قدرت سیاسی نیست، تابع یا وابسته ­ی هیچ دولت، حزب و جناحی هم نیست. تفاوت ماهوی کانون با بسیاری از انجمن ها و تشکل های دیگر که به عنوان زیرمجموعه ­ی این یا آن دولت یا حزب سیاسی به وجود می ­آیند و از میان می ­روند، در همین استقلال است. استقلال در برابر قدرت سیاسی حاکم و هرگونه حزب سیاسیِ اپوزیسیون رکن رکین کانون نویسندگان ایران است. در سوی دیگر، و مهم تر از این رکن اساسی، همان گونه که گفته آمد، جان مایه و دغدغه­ ی اصلیِ کانون قرار دارد: گردن ننهادن به یوغ خفت بار سانسور و دفاع پیگیر از آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همگان. و از آن­جا که عامل محدودکننده ­ی این آزادی همیشه قدرت سیاسیِ حاکم بوده است، کانون نویسندگان ایران ناگزیر با قدرت حاکم درگیر می شود و فعالیت ­اش به این معنا سیاسی می شود. این­ ها همه واقعیاتی است که نادیده گرفتن ­شان معنایی جز نفی فلسفه ­ی وجودیِ کانون نویسندگان ایران ندارد. آیا منظور معاون وزیر ارشاد از «پوست اندازی» کانون نادیده گرفتن این واقعیات است؟ اگر چنین است، باید بگوییم که در این صورت چیزی از کانون باقی نمی ­ماند که بخواهد پوست بیندازد. ایشان می­گوید «برخی اعضای کانون از دنیا رفته ­اند یا در شرایطی هستند که دیگر حال و حوصله­ ی فعالیت ندارند، بنابراین، کانون طبعاً می تواند پوست اندازی کند…». اعضایی از کانون از دنیا رفته ­اند و فرض می ­کنیم اعضای دیگری نیز حال و حوصله ­ی فعالیت ندارند. اما واقعیاتی که فلسفه­ ی وجودیِ کانون را رقم زده ­اند از دنیا نرفته ­اند، و از قضا وجود همان­ هاست که فعالیت کانون را به ­رغم همه ­ی فشارها و سرکوب­ ها تداوم بخشیده است. همچنین، همزمان با کنارکشیدن اعضایی که به زعم آقای صالحی حال و حوصله­ ی فعالیت ندارند، جوانان تازه نفسی به میدان می ­آیند که بازهم باید بر همین واقعیات تکیه کنند، جوانان تازه­ نفسی که حضور فعال، شورانگیز و رو به آینده ­شان در کانون ازقضا جایی برای نگاه «نوستالژیک» به کانون – که آقای صالحی مطرح کرده است – باقی نخواهد گذاشت…»

مصاحبه ­ی معاون وزیر، هم اعلام شکست پروژه ­ی چراغِ رابطه است و هم اعلام شروع برنامه ­هایی «رو به جلو و پرتپش». یعنی سال ­ها سوزاندن آن چراغی که سوخت ­بارش جان ­ها و استخوان ­ها بوده و پسِ پشت روشنایی­ اش تاریک­ ترین سال­ های «تثبیت» یک حکومت، آن ­طور که حالا لازم است و زمانه می ­طلبد، سانسور را برقرار نکرده و کانون نویسندگان ایران، با پوستی ناسازگار، هم­چنان «بی هیچ حصر و استثنا»، شکافی در انسداد قدرت است!

مُلانازی
از صاحب چراغ تا صاحب کنش!
(حکایت سوسوی سایه ­ها)

«مجری: برخوردهای امنیتی که الان دارد برای نویسندگان و هنرمندان اتفاق می ­افتد، چقدر می ­تواند باعث خودسانسوری بشود و آن­ ها را منزوی بکند؟

هوشیار انصاری ­فر: داستان خودسانسوری داستان جدیدی نیست. در واقع یکی از مضامین تاریخ ماست. تاریخ خیلی خیلی بلند­مدت ­تر از این حرف­ هایی که ما الان داریم می ­زنیم. به نظر من هر قدر که می ­توانسته این رویه ­ها به خودسانسوری منجر بشود، تا الان شده؛ از این به بعد دیگر به نظرم متاسفانه سرکنگبینی است که صفرا می­ افزاید. به نظرم دیگر نتایجی که برخوردکننده­ ها دنبالش هستند را حاصل نخواهد کرد… تداوم این روندها دیگر بیش از این منجر به خودسانسوری نمی ­شود، چون یک تعادل ظریفی باید وجود داشته باشد بین کنش و واکنش، که صاحب کنش باید لحاظ بکند و رعایت بکند، وقتی نکند آدم ­ها حرف می ­زنند و اعتراض می­ کنند به سرکوب.» [۱۶]

اگر در مرداد ۱۳۷۲ عده ­ای با گلایه از تاریکیِ رابطه، حکومت را صاحب چراغ می­ دانستند، در آذر ۱۳۹۹ گویا دیگر از آن تاریکی خبری نیست و خیلی چیزها «روشن» شده است. به روایت این فرهنگ ­سازان جدید، جمهوری اسلامی شده است «صاحبِ کنش»؛ شده است صاحبِ کنشِ سانسور و سرکوب. یعنی کشتن و سر ­به ­نیست کردن، یک کنش است و به شکلی طبیعی و تاریخی، صاحبی دارد. یعنی بنا بر پیام دقیق انصاری­ فر، حکومتی که کمی قبل ­تر، در آبان ۹۸، دوباره سرگرم کنش بوده و از مردم پول گرفته تا جنازه ­ی واکنششان را پس بدهد، تنها خطایش این­ است که در ادامه ­ی این «روند»های تاریخی قانون «تعادل ظریف» را رعایت نمی ­کند!

معاون وزیر دل­خوش به گذشته ­ها­ی به تاریخ پیوسته بود. گذشته ­هایی که به مرور زمان و با لطف ارتشِ سایه ­ها بخشی از قصه ­های رسمی می­ شوند. این «تاریخ» حکومت ­ساخته، سیاه­ چاله ­ای­ست که «حالِ» تحت سرکوب و ستم را می­ بلعد. حالا در سوسوی سایه­ ها، درست در میان سیاه ­چاله ­ی سیاه ­اندیشان و درگیرودار بلعیده شدنِ حالی دیگر، یکی از آن «مجموعه ­ی روبه جلو و پرتپش نویسندگان جوان و میان ­سال» که در بهمن ۹۲ حرفشان به میان آمد، یکی که همان سال عضوی از «اتاقِ فکر» جشنواره ­ی شعر حکومت شد تا برای شاملو و مختاری و بهبهانی بزرگداشت «رسمی» بگیرد، یکی که بعدتر خودش را به کانونِ «غیر رسمی» و «غیر قانونیِ» نویسندگان ایران رساند، به سیاق «دل­سوختگان» به میدان می ­آید و سرکوبِ متعادل را توصیه می­ کند. می­ گوید صاحبِ خوب، صاحبِ اهل ملاحظه و مراعات است. می­ گوید صاحبِ خوب، تعادلِ ظریف تاریخ را بر هم نمی ­زند. می ­گوید صاحبِ خوب اگر دلش نتیجه ­ی مطلوب می ­خواهد در خوراندن «سرکنگبینِ» سرکوب به نویسندگان و هنرمندان کج ­سلیقگی نمی ­کند!

این تنها اعلام به رسمیت شناختن «صاحبِ خوبِ سرکوب» نیست؛ این کرنشی آشکار است تا صدای رشدِ یک «پوستِ­ سازگار» را به گوش حکومت برساند. پوستی که اگر بر کانون نویسندگان ایران کشیده شود، انجمن نورانی نویسندگان (با مسئولیت محدود) را تقدیم قدرت خواهد کرد!

داد

« اما واقعیاتی که فلسفه ­ی وجودیِ کانون را رقم زده ­اند از دنیا نرفته ­اند، و از قضا وجود همان ­هاست که فعالیت کانون را به ­رغم همه ­ی فشارها و سرکوب ­ها تداوم بخشیده است.» [۱۷]

یکی از مامورها با نیشخند گفت: «می­ بینم اعضای جوان گرفته­ اید؛ کار ما با این ­ها راحت­تر است!». ریخته بودند تا مراسم ۵۰ سالگی کانون برگزار نشود [۱۸] و آن نیشخند، ادامه ­ی امیدواری به پوست ­اندازی بود. امیدواری به این­ که تربیت‌شدگانِ در «حصر و استثنا»، «راحت ­تر» به «چراغِ رابطه» تن می­ دهند و به «تعادل ظریف» با حکومت می­ رسند. امیدواری به این­ که آن «ویترینِ» خوش رنگ و لعاب، کار خودش را کرده است و برای «این­ ها» راحت­ تر می­ شود میز معامله را برقرار کرد. اما آن گروگان گیری و گیرودار سال­ های بعد­ش نشان می­ داد که پیش­ بینی بیانیه ­ی کانون درست بوده؛ «واقعیات» از بین نرفته ­اند و «فلسفه ­ی وجودی کانون» برقرار مانده است؛ فلسفه ­ای که روشن است، نه از چراغِ حکومت، که از نیروی مبازره ­ای «بی هیچ حصر و استثنا» با سیاهی و سرکوب و انسداد؛ آن­ نیرویی که پوستِ کانون نویسندگان ایران را همواره برای قدرت، ناسازگار می­ کند و تاریخِ حکومت ­ساخته و روایاتِ راویان دست ­آموز را می­ شکافد.

آن­ ها که طناب ­­ها را کشیده ­اند و آن ­ها که فرمان­ ها را صادر کرده­ اند، «مضامین تاریخ» نیستند. تبدیل جنایت به «مضمون»، بخشی از همان خوش­ سلیقگی دل­خواه حکومت است، بخشی از سازوکار ویترینی که بارآمدگانِ چشم و گوش بسته را نشئه ­ی فرهنگِ فرهنگ­ سازان­ می­کند!

«آزادگی و ناوابستگی به قدرت»،  نه به چراغِ سیاه‌اندیشان و نه به ویترین فرهنگ‌ سازان است؛ روشنی­ بخش کانون نویسندگان ایران،

و اعلام این­که:

نویسنده برای «اعتبار» و «اعتنا» دریوزگی نمی ­کند؛

نویسنده مامور قلم‌به‌مزد قدرت نمی­ شود؛

نویسنده به «صاحبِ خوبِ سرکوب» راه و چاه نشان نمی ­دهد؛

نویسنده با حکومتِ آزادی­ کُش به «تعادل ظریف» نمی ­رسد!…

و با نیروی همین «واقعیات» است که همیشه چشم ­ها و گوش­ هایی باز خواهد شد، که همیشه «جوانان تازه نفسی به میدان می آیند که بازهم باید بر همین واقعیات تکیه کنند، جوانان تازه ­نفسی که حضور فعال، شورانگیز و رو به آینده­ شان در کانون از قضا جایی برای نگاه «نوستالژیک» به کانون باقی نخواهد گذاشت…»!

روزبه سوهانی – مرداد ۱۴۰۰


[۱]  سعید امامی در این سخنرانی ضمن روشن کردن شیوه ­های تازه ­ی «برخورد»های امنیتی در حکومت، در مورد «تهاجم فرهنگی» می ­گوید: «تهاجم فرهنگی تدافع فرهنگی را می خواهد»… «دشمن با ابتذال می­ خواهد روبه­ روی ما بایستد»… «من از این تهاجم فرهنگی که شما می ­گویید نگرانی ندارم، باید برای نسل جوان الگو بدهیم.». فرج سرکوهی در کتاب «یاس و داس» می ­نویسد: «فیلمی ویدئویی هم بعدتر در میان مردم پخش شد از سخنرانی معاونِ وقتِ وزیر اطلاعات، آقای سعید امامی در دانشکاه همدان. از محتوای راست و دروغ ­هایی که می ­بافد برمی ­آید که تاریخ سخنرانی بین آذر تا دی ماه ۱۳۷۵ است. هنوز نامه ­ی ۱۴ دی ماه من منتشر نشده است و او به هنگام بحث از ماجرای من، همان دروغ سفرِ سرکوهی به آلمان را باز می ­گوید.» سرکوهی در ادامه از تیمی حرف می­زند که سعید امامی در رأس آن قرار دارد. تیمی که خود را «مسئولان بخش فرهنگی وزارت اطلاعت» و «سربازان گمنام مبارزه با تهاجم فرهنگی» می­ دانستند. ص۱۴۳

[۲] منصور کوشان در این رابطه می­نوسید: «…در شهریور ماه ۱۳۷۴، آقای هاشمی، که بعدها معلوم شد معاون آقای امامی و مامور وزارت اطلاعات و امنیت کشور در خصوص روشنفکران و امور فرهنگی بوده است، در تماسی تلفنی از من خواست که در ساعت ۱ بعد از ظهر به هتل استقلال مراجعه کنم… شروع به حرف زدن کرد… اظهار تاسف کرد از تعطیلی تکاپو. از نظر او حضور تکاپو هم آبروی نظام بود و هم امکانی برای شناخت نظر روشنفکران و نویسندگانی که به نظام نقد سازنده داشتند… بعد اشاره کرد که اگر مایل هستم می ­تواند ترتیبی بدهد که بتوانم فیلم سینمایی بسازم… پیشنهاد کرد که بسیار بهتر از انتشار مجله یا کتاب است که چندان هم خواننده ندارد… گفتم در تدارک انتشار یک مجله ­ی تخصصی در زمینه ­ی ادبیات هستم، کمکی که می ­توانید بکنید از همکارانتان در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بخواهید مجوز آن را بدهند چون هیچ ایرادی جز همسان بودن آن با تکاپو ندارد… قول داد که برای نشان دادن حسن نیتش این کار را می ­کند.» منصور کوشان، «حدیث تشنه و آب» ص۲۸۷ تا ۲۹۲

[۳] ماهنامه ­ی گردون، شماره ­ی ۲۷ و ۲۸

[۴] همان، «حضور خلوت انس»، ص۴

[۵] همان، «چرا چراغ کانون نویسندگان ایران روشن نمی ­شود؟، گروه گزارش گردون»، ص۱۶

[۶] محمد مختاری در مقاله ­ی «زبان به کام سیاست» از «زبان ­سازان» نام می ­برد؛ آن­ ها که در خدمت حکومت «پا به میدان می­ گذارند»، ترکیب ­هایی در زبان تولید می ­کنند و «به رسانه می ­سپارند» تا این ­طور «سیاست ­های» حکومت را بزک کنند و بپوشانند. او در مورد استفاده از «تعدیل» به جای « اخراج» می­ نویسد:

«در حقیقت کلمه ­ی «اخراج» از زبان اخراج می ­شود تا از تاثیر منفی تصفیه­ ی کارگران جلوگیری کند… پس با چرخش زبان مشکل سیاست حل می­ شود، آن­گاه در روزنامه­ ها می ­خوانیم که باید برای کارگران تعدیل شده کار پیدا کرد!» تمرین مدارا، ۲۵۶.

[۷] شماره ۲۷ و۲۸ گردون، «چرا چراغ کانون نویسندگان ایران روشن نمی ­شود؟، گروه گزارش گردون»، ص۱۹

[۸] «مامور اعدام به حاج نیری گفت: «ده دقیقه کافی نیست. وقتی بعد از ده دقیقه آن ­ها را از چنگک پایین می ­آوریم، بعضی هنوز جان دارند. لطفا وقت بیشتری برای این کار بگذارید.» نیری می­ گوید: «وقت اضافه نداریم همان ده دقیقه کافی است» و مامور اعدام می ­پرسد: «چرا تیربارانشان نکنیم؟ این که خیلی سریع­تر است!» نیری می­گوید: «این­جا امکانات مان زیاد نیست. وقتی نعش­ کش ­ها در خیابان ­ها به حرکت در می ­آیند، خون ازشان راه می ­افتد. می­ خواهید همه ­ی عالم بفهمد ما این­جا چه کار می ­کنیم؟»» رضا غفاری، خاطرات یک زندانی از زندان ­های جمهوری اسلامی، ص ۲۵۵

[۹] جمهوری اسلامی در زمستان ۱۳۶۸ به گالیندو پل، گزارشگر ویژه­ ی حقوق بشر، اجازه ­ی سفری شش روزه به ایران می ­دهد و نیم روز از این سفر به بازدید از زندان اوین اختصاص پیدا می­ کند. یرواند آبراهامیان در مورد این بازدید نوشته است: «لاجوردی با اجرای یک گروه سرود (از زندانیان) به پل خوش آمد گفت … مثل کنسرت ­هایی که در آشویتس از صلیب سرخ استقبال می­کرده ­اند.»

 Abrahamian, Ervand. Tortured Confessions: Prisons and Public Recantations in Modern Iran. Berkeley: University of California Press, 221

[۱۰] «دستگاه» اجرای «شکنجه ­ی قبر» که داوود رحمانی (نخستین رئیس زندان قزل حصار بعد از انقلاب)، معروف به حاج داوود، برای شکنجه ­ی زندانیان می ­سازد و آن را دستگاهی برای «آدم سازی» و «تواب سازی» می­ داند.

[۱۱] مصوب فروردین ۱۳۵۸

[۱۲] «آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه ­ی عرصه ­های حیات فردی و اجتماعی، بی هیچ حصر و استثنا حق همگان است. این حق در انحصار هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچ­کس را نمی ­توان از آن محروم کرد.» بند اول منشور کانون نویسندگان ایران.

[۱۳] سید عباس صالحی، از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶

[۱۴] «رودررو با صالحی»، گفتگوی فرزاد گمار، علیرضا بهرامی و ساره دستاران با معاون فرهنگی وزارت ارشاد اسلامی، خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، ۱۹ بهمن ۱۳۹۲

[۱۵] کانون نویسندگان ایران، ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

[۱۶] مصاحبه با شبکه ­ی تلویزیونی ایران اینترنشنال، آذر ۱۳۹۹

[۱۷] بیانیه ­ی کانون نویسندگان ایران، ۲۱ بهمن ۱۳۹۷

[۱۸] مراسمی که قرار بود چهارم خرداد ۱۳۹۷ برگزار شود و با هجوم ماموران حکومت، برگزار نشد.

https://akhbar-rooz.com/?p=159754 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x