جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

گورباچف ​​نتوانست؛ اما سوسیالیسم بهتری ممکن است – برگردان: حمید پارسا

سوسیالیسمی که ارزش دارد امروز برای آن مبارزه کنيم، با سیستمی که میخائیل گورباچف ​​در سال 1985 به ارث برد، یا حتی نسخه لیبرالیزه شده ای که در سال 1991 فرو پاشید، اشتراک بسیار کمی دارد. آینده سوسیالیستی، باید نوعی از سوسیالیسم باشد که نوید آزادی بیشتر ...

گورباچف ​​بدون شک اشتباهات زیادی را مرتکب شد و نمی توان دانست آیا فرد دیگری می توانست به نتیجه متفاوتی دست یابد یا خیر. اما مشکل اساسی‌تر همانطور که رزا لوکزامبورگ چندین دهه قبل از تولد میخائیل گورباچف ​​پیش‌بینی کرده بود، آن بود که یک دموکراسی سوسیالیستی نمی‌توانست از هر شکلی از دیکتاتوری ادعایی “موقت” یا “انتقالی” بیرون آید

میخائیل گورباچف، آخرین رئیس جمهور شوروی که هفته گذشته درگذشت، شخصیتی تراژیک بود. او سعی کرد سوسیالیسم انسانی را بر پایه های پوسیده اقتدارگرایی بنا کند. امروز، بدون آلباتروس استالینیسم، ما می توانیم برای نوع کاملاً متفاوتی از سوسیالیسم مبارزه کنیم.

دولت پس از شوروی – نه “قصد او و نه کار او” بود. گورباچف سعی کرد مسیر متفاوتی را ترسیم کند

گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی روز شنبه در مسکو تشییع شد. مراسم تشییع جنازه دولتی و رسمی نبود، اما عناصری از آن را در خود داشت. ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در آن شرکت نکرد.

رفتار توهین آمیز پوتین تعجب آور نیست. برنامه ی پرسترویکا (نوسازی) و گلاسنوست (شفافیت) گورباچف، ​​نشان دهنده ی تلاشی برای آزادسازی نظام شوروی از درون بود. در همان زمان، او به کشورهای پیمان ورشو در اروپای شرقی اجازه داد سرنوشت خود را تعیین کنند. دلیل چندانی وجود ندارد پوتین به عنوان یک امپریالیست ستیزه‌جوی روسی که بر جامعه‌ای به‌شدت نابرابر؛ که تنها بقایای کمی از گذشته سوسیالیستی دارد، ریاست می‌کند، از گورباچف ​​به نیکی یاد کند.

رسانه های غربی به دلایل دیگری مطمئن نیستند چگونه از او یاد کنند. گورباچف ​​در پایان دوره تصدی خود، در غرب بسیار محبوب بود زیرا به جنگ سرد پایان داد و خطر نابودی متقابل را از بین برد. اما در سال‌های آخر عمرش، او علیه گسترش ناتو انتقاد می کرد و هشدار می داد تجدید رقابت قدرت‌های بزرگ می‌تواند این خطر را دوباره برگرداند – پیامی که بعید است روزنامه‌نگارهایی که پرچم اوکراین را زینت بخش توییتر خود کرده اند؛ آن را بشنوند. آن کسی که می خواست کمونیسم شوروی را اصلاح کند، خود یک کمونیست بود.

از دیدگاه ما که به نوع بهتری از سوسیالیسم نسبت به آنچه در اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت امیدواریم، گورباچف ​​را می توان به عنوان یک چهره تراژدیک در نظر گرفت بین «الیگارش های در انتظار» که برای بازگشت سرمایه داری له له می زدند و تندروهای برژنفی که فکر می‌کردند سیستم اقتصادی اقتدارگرا و عمیقاً ناکارآمد اتحاد جماهیر شوروی، که مورد اعتراض بسیاری از مردم بود، می‌تواند برای همیشه در مسیری که برگزیده بود باقی بماند. برنامه اصلاحات گورباچف شکست خورد و گروه اول به قدرت رسید – نتیجه ای که انفجاری از نابرابری اقتصادی و درد و رنج عظیم انسانی راپدید آورد.

گورباچف ​​نتوانست موفق شود. سیستم از منابع داخلی برای اصلاحات موفق برخوردار نبود. اما او سعی کرد راه سومی را بیابد. به همین دلیل، او سزاوارتر از اسلاف استالینیستی یا جانشینان گانگستر – سرمایه دارش شایسته ی احترام است.

سوسیالیسمی که ارزش دارد امروز برای آن مبارزه کنیم، با سیستمی که میخائیل گورباچف ​​در سال ۱۹۸۵ به ارث برد، یا حتی نسخه لیبرالیزه شده ای که در سال ۱۹۹۱ فرو پاشید، اشتراک بسیار کمی دارد. آینده سوسیالیستی، باید نوعی از سوسیالیسم باشد که نوید آزادی بیشتر، رفاه بیشتر، خودگردانی دموکراتیک عمیق تر نسبت به دموکراسی‌های سرمایه‌داری غربی، بدهد. تنها دموکراسی است که شانس جلب حمایت مردمی را خواهد داشت.

تراژدی گورباچف

ارنست ماندل، نظریه‌پرداز مارکسیست ضد استالین، در کتاب خود «فراتر از پرسترویکا»، خاطرنشان می‌کند در جلسه دفتر سیاسی – حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی – گورباچف توسط آندری گرومیکو، یکی از باسابقه ترین اعضای دفتر سیاسی پیشنهاد و سپس به عنوان دبیر کل حزب برگزیده شد. گرومیکو ممکن است برای ارایه چنین پیشنهادی انتخاب شده بود، زیرا می‌دانست چگونه به تندروهای برژنفی اطمینان دهد گورباچف ​​خیلی سریع تغییر نمی‌کند و آماده است تا در صورت سخت‌تر شدن شرایط با خشونت از سیستم دفاع کند. تصویری درباره گورباچف ​​که «دندان‌های پولادین» پشت «لبخند فریبنده» خود دارد.

اما نقش گرومیکو در این میان، همچنین نشانه ی قوی این واقعیت است که رهبران قدیمی حزب مانند او فهمیده بودند چیزی باید تغییر کند. اقتصاد شوروی برای مدت طولانی رو به افول بود، هم به دلیل اختلال در عملکرد داخلی خود و هم به دلیل فشار ناشی از مسابقه تسلیحاتی و جنگ سرد با ایالات متحده. در اتحاد جماهیر شوروی، و حتی بیشتر از آن در کشورهای پیمان ورشو، «دولت‌های کارگری» ادعایی از سوی کارگران واقعی مورد اعتراض قرار گرفته بودند. جنبش اتحادیه کارگری لهستان “همبستگی” Solidarność چند سال قبل سرکوب شده بود، اما انفجارهای بیشتری از این دست اجتناب ناپذیر بود. این وضعیت نمی توانست برای همیشه ادامه یابد.

 برنامه اصلاحات گورباچف ​​سه محور داشت. اولین و مهم‌ترین مورد در توضیح [رفتار] تحقیر آمیز پوتین، این بود که او امپراتوری دوفاکتوی اتحاد جماهیر شوروی را نابود کرد. او به جنگ شوروی در افغانستان پایان داد – همانطور که کوبا ورزنیفسکی، کارشناس سیاست خارجی چپ در مجله Sublation می نویسد، “خروجی آبرومندانه تر از آنچه که بایدن در سال ۲۰۲۱ انجام داد” و با ایالات متحده بر سر یک معاهده کنترل تسلیحات مذاکره کرد. شاهکار گورباچف آن بود که این توافق را با “ریگان شاهین» همتای او در ایالات متحده انجام داد. و بالاخره و مهم تر از همه، او به طور رسمی دکترین برژنف که کنترل شوروی بر کشورهای اروپای شرقی را تأیید می کرد، کنار گذاشت. این امر به نوبه خود ملی گرایان را در خود اتحاد جماهیر شوروی جسور کرد و در نهایت پس از آن که گورباچف قدرت را از دست داد، ​​منجر به انحلال این کشور شد.

محور دوم پرسترویکا بود، بازسازی اقتصادی با استفاده از مکانیسم بازار در چارچوب برنامه ریزی دولتی. و سومین محور، گلاسنوست یعنی روند تدریجی آزادسازی سیاسی بود.

مندل معتقد بود که محور دوم شکست خواهد خورد، زیرا سومین محور به اندازه کافی پیش نرفته بود.

دموکراسی سوسیالیستی نه یک الزام هنجاری است و نه آرمانی که به تدریج تحقق یابد، بلکه ضرورت عملی فوری برای اقتصاد و جامعه شوروی است

دموکراسی سوسیالیستی نه یک الزام هنجاری است و نه آرمانی که به تدریج تحقق یابد، بلکه ضرورت عملی فوری برای اقتصاد و جامعه شوروی است. بدون این دموکراسی برای برنامه ریزان غیرممکن است احتیاجات کارگران را هم به عنوان تولیدکننده و هم به عنوان مصرف کننده بدانند. بدون آگاهی از این احتیاجات، توزیع محصول اجتماعی و مازاد اجتماعی به نسبت مناسب غیرممکن است. در آن صورت بسیج دانش و ابتکار بالقوه ای که در طبقه کارگر شوروی پنهان است، سراب باقی می ماند. برنامه های گورباچف ​​بسته به حسن نیت بوروکرات ها در هاله ای از ابهام باقی ماند.

مندل در مورد مشکلات اطلاعاتی که برنامه ریزان اتحاد جماهیر شوروی، حتی در دوره گورباچف، با آن مواجه بودند؛ ​​درست می گفت. اگرچه جایگزین پیشنهادی او کمی مبهم بود؛ اتفاقی که در نهایت رخ داد یک فاجعه بود. به جای تبدیل مدل شوروی به شکل بهتر و دموکراتیک‌تر سوسیالیسم، بوریس یلتسین که آشکارا طرفدار سرمایه‌داری بود جانشین گورباچف شد و تعداد انگشت شماری از الیگارش‌ها اقتصاد دولتی را که حداقل اسماً دارایی جمعی کل مردم شوروی بود، غارت کردند.

 مندل مطمئناً درست می‌گفت که مقداری آزادسازی در سیستم برنامه ریزی در حال فروپاشی شوروی برای رفع مشکل اقتصاد این کشور کافی نیست. در همین حال، تلاش برای حفظ ساختارهای اساسی اقتدارگرایی در برابر مردمی که به طور فزاینده ای به اظهار عقیده، اعتراض و تغییر روی می آوردند، کار دشواری بود. ورزنیفسکی می‌نویسد: «دیدگاه‌های مخالف به تدریج به شیوهایی کمتر محتاطانه بیان می شدند و در اواخر دهه ۸۰ به یک بستر مشترک رسیدند. «استعمارزدایی مسالمت آمیز» اروپای شرقی، شهروندان شوروی را برانگیخت تا «با اطمینان از این که آنها نیز از تانک ها، پلیس مخفی و دستگاه سرکوب شوروی در امان خواهند بود، دست به اعتراض بزنند».

تندروها که از سرعت اصلاحات عصبی بودند، در اوت ۱۹۹۱ کودتای ناموفقی را علیه گورباچف ​​به راه انداختند و در پی شکست آنها، جناح سرمایه داری-ترمیم طلب به رهبری یلتسین فرمان چیزی را که تا دسامبر، دیگر شوروی نبود، در دست گرفت. اتحاد. اتصال. نتایج، تلخ بود. نابرابری اقتصادی به اوج رسید، و در حالی که فرصت ها و رفاه برای آن دسته از روس هایی که بخشی از طبقه متوسط ​​شدند افزایش یافت، امید به زندگی کلی به شدت کاهش پیدا کرد.  هر کسی که وقایع روسیه در دهه ۱۹۹۰ را به یاد می آورد، می تواند تصویری از تحقیر و بی قانونی را که شبیه یک رمان علمی-تخیلی دیستوپیایی بود، تجسم کند. از آن زمان اوضاع به طور قابل توجهی تثبیت شده است، اما سخت است به سی سال گذشته تاریخ روسیه نگاه کنیم و فکر کنیم، “خدایا، من خوشحالم آن چه جایگزین نظام شوروی شد، سرمایه داری بود.”

سوسیالیسم بهتر ممکن است

آیا امکان داشت که گورباچف ​​موفق شود اصلاحات کیفی و بهتری را در اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کند؟ پاسخ به این سوال انتزاعی با هر درجه ی اطمینانی دشوار است، مشکل این است که طبقه کارگر شوروی درگیر فرآیندی دموکراتیک برای بررسی و تصمیم گیری در مورد اصلاحات دولتی که اساساً به نام او شناخته می شد، نبود.

ورزنیفسکی گورباچف ​را ​به خاطر «اومانیسم سوسیالیستی» و در تلاش برای اصلاح و دفاع از نظام شوروی بدون «ریختن خون دیگران»، محق می داند. این ممکن است توصیف دقیقی از نیات ذهنی گورباچف ​​باشد، اما با توجه به سیستمی که او به ارث برده بود، بسیاری در اتحاد جماهیر شوروی او را نه به عنوان نماینده خود، بلکه به عنوان رئیس یک زندان بازتر و لیبرال تر می شناختند. مقامات دولتی که از قدرت واقعی برخوردار بودند، او را تهدید علیه سیستمی می‌دانستند که با آن همذات پنداری می‌کردند یا به‌عنوان سدی می دیدند که باید از بین می‌رفت، زیرا خود از بوروکرات‌های دولتی ی سوسیالیست به سرمایه‌داران محتکر ثروت تبدیل شده بودند. در چنین سناریویی، به سختی می‌توان تصور کرد نتیجه ی دیگری جز گذار به سرمایه‌داری، بازگشت به دوران قبل از گورباچف. یا ترکیبی به سبک چین حاصل شود. شاید در احتمالات، بتوان تصور کرد گورباچف می توانست ​​اتحاد جماهیر شوروی (یا فقط روسیه) را به سمت شکل انسانی تر و سوسیال دمکراتیک سرمایه داری هدایت کند: «سوئدی با سلاح های هسته ای».

نسخه بهتر جامعه سوسیالیستی باید در شرایط کاملاً متفاوتی ایجاد شود. رزا لوکزامبورگ در سال ۱۹۱۸، در انتقاد از جنبه‌های اقتدارگرایانه رژیم بلشویکی، پیش بینی کرد دموکراسی سوسیالیستی نمی‌تواند «به‌عنوان نوعی هدیه کریسمس برای افراد شایسته که وفادارانه از تعداد انگشت شماری دیکتاتور سوسیالیست حمایت کرده اند.» در نظر گرفته شود.

تشخیص مندل از مشکل برنامه‌ریزی شوروی به اندازه کافی قانع‌کننده است، اما تاکید بر «دموکراسی» به عنوان راه‌حل باعث می‌شود هر تصمیمی در مورد چگونگی «تخصیص محصول اجتماعی و مازاد اجتماعی» به رأی گذاشته شود – یا بدتر از آن، یک بحث بی پایان برای اجماع در بگیرد. چگونه نمایندگان دموکراسی می‌توانند به برنامه‌ریزان اطلاعات دقیقی در مورد «احتیاجات کارگران هم به‌عنوان تولیدکننده و هم به‌عنوان مصرف‌کننده» ارائه دهند. فقدان این اطلاعات منجر به تولید محصولات نامرغوب و قفسه‌های خالی خواربارفروشی‌ها خواهد شد که باعث خشم شهروندان عادی شوروی شد. آیا هر موضوعی مثلا  اینکه چه نوع غلاتی باید تولید شود، کدام کارخانه ها باید مواد اولیه را داشته باشند و غیره، موضوع تبلیغات انتخاباتی نمایندگان شود؟

در کتاب « طرح‌نامه»، کتابی که با باسکار سانکارا و مایک بگز می‌نویسم، ما دیدگاه جایگزینی ارائه می‌کنیم که موضوع دموکراسی کارگری را از موضوع احتیاجات مصرف‌کننده جدا می‌کند. مهم‌ترین دلیلی که سوسیالیست‌ها همیشه از دموکراسی در محل کار حمایت می‌کنند این است که محل کار جایی است که بیشتر بزرگسالان مجبورند حداقل نیمی از زندگی خود را در آن بگذرانند. هیچ کس نباید تمام وقت خود را صرف اجرای دستورات روسایی کند که هیچ نوع مسئولیت پذیری دموکراتیک مستقیمی را اعمال نمی کنند. فقدان دموکراسی در روند تصمیم‌گیری برای محصول کار جمعی کارگران – کمبودی که مارکسیست‌ها آن را «استثمار» می‌نامند – سطحی کاملاً غیرقابل دفاع از نابرابری اقتصادی را ایجاد می‌کند.

دلیلی وجود ندارد که دموکراسی محل کار و برنامه ریزی بدون بازار برای کالاهای عمومی، که در آن بازارها بیشترین پیامدهای نامطلوب اجتماعی را دارند، نتواند با استفاده از مکانیسم های بازار برای حل مشکلات اطلاعاتی که حتی برنامه ریزان شوروی دوره گورباچف ​​را تحت تأثیر قرار دادند، همزیستی کنند. در مدلی که در کتاب ما بیان شده، سوسیالیسم دموکراتیک کامل نه تنها شامل حوزه‌هایی مانند مراقبت‌های بهداشتی و آموزش می‌شود، بلکه بانک‌ها و سایر بخش‌های مهم اقتصاد نیز متعلق به دولت خواهند بود. بخش شبه خصوصی باقی‌مانده از تعاونی‌های رقیب متعلق به کارگران تشکیل می‌شود که اساساً ابزارهای فیزیکی تولیدی عمومی را از طریق کمک‌های بلاعوض از بانک‌های دولتی اجاره می‌کنند و همه ی این ها با یک جامعه مدنی قوی، مطبوعات آزاد و انتخابات چندحزبی واقعی همراه می شود.

ورزنیفسکی نسبت به رفتار گورباچف ​​در دوران پس از از دست دادن قدرت و بی مسئولیتی بیش از حد او نسبت به آنچه بعدا اتفاق افتاد، انتقاد می کند. (مشهورترین نمونه: بازی کردن او در یک آگهی تبلیغاتی پیتزا هات است.) اما در عین حال دفاع ماهرانه ای از او انجام می دهد. آنچه پس از خروج گورباچف ​​از صحنه اتفاق افتاد – انتقال “شوک درمانی” به سرمایه داری، غارت ثروت ملی توسط شبکه ای از گانگسترها، راه حل های مهلک ارائه شده توسط مشاوران غربی، و فاجعه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که هنوز هم در ایالات متحده دیده می شود بود. دولت پس از شوروی – نه “قصد او و نه کار او” بود. او سعی کرد مسیر متفاوتی را ترسیم کند.

گورباچف ​​بدون شک اشتباهات زیادی را مرتکب شد و نمی توان دانست آیا فرد دیگری می توانست به نتیجه متفاوتی دست یابد یا خیر. اما مشکل اساسی‌تر همانطور که رزا لوکزامبورگ چندین دهه قبل از تولد میخائیل گورباچف ​​پیش‌بینی کرده بود، آن بود که یک دموکراسی سوسیالیستی نمی‌توانست از هر شکلی از دیکتاتوری ادعایی “موقت” یا “انتقالی” بیرون آید. اگر می‌خواهیم به جامعه‌ای دست یابیم که پیتزا هات نه تنها ملی شود، بلکه تحت کنترل کارگران قرار گیرد، باید راهی دموکراتیک در پیش گرفته شود که طبقه کارگر سازمان‌یافته و متشکل سیاسی بتواند در راستای منافع خود عمل کند. به احتمال زیاد، این ابتدا به معنای مبارزه برای اصلاحات سوسیال دمکراتیک و سپس مبارزه برای فراتر رفتن از محدودیت های سوسیال دموکراسی است. راه‌های زیادی وجود دارد که می توان پیمود و هرگز به مقصد نرسید، زیرا یا دشمن، یا اشتباهات خودی و یا صرفاً از دست دادن پشتیبانی عمومی باعث شکست در رسیدن به مقصد می شوند. دموکراسی تنها راهی است که به جایی که می خواهیم برسیم می انجامد.

بن بورگیس – ژاکوبن

https://akhbar-rooz.com/?p=167878 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جبهه اتحاد چپ ایران
جبهه اتحاد چپ ایران
1 سال قبل

ما بین سرمایه داری غیر دمکراتیک و سوسیالیسم غیر دمکراتیک هیچ فرقی ندارد. برای رسیدن به سوسیالیسم دمکراتیک (رادیکال) باید ابتدا ازیک نیم پله یا همان سرمایه داری دمکراتیک همانند کشورهای شمال اروپا (رفاه اسکاندیناوی) به عنوان یک وسیله استفاده کرد.

Ali
Ali
1 سال قبل

پیمودن راه های گذشته به ما می‌آموزند که چه نیاید کرد، با احتساب این که حاوی درس‌های بسیارآموزاننده هستند چه به‌طور ایجابی و چه به‌طور سلبی. اما چه راهی را پیش باید گرفت؟ مثل هر کار دیگری، ابتدا به ساکن تا حد امکان باید اشتباه‌های احتمالی را از طریق کنکاش در تئوری بازشتاخت و با اجتناب از آن‌ها عمل را آغاز کرد. البته باید در نظر داشت که مقطعی در مقام «ابتدا به ساکن» وجود ندارد: نه تئوری بر پراتیک تقدم دارد و نه پراتنک بر تئوری، بلکه رابطه آن‌ها یک رابطه دیالتیکی ست که محدودیت‌های زبانی اجازه می‌دهند که این رابطه در شکل هم‌زمانی به بیان درآید.
در طی طریق این پروسه ملاحظاتی باید در نظر گرفته شود. ۱- اتخاذ سیاست‌ها باید به گونه‌ای باشد که در صورت لزوم برگشت‌پذیری نه تنها ممکن که با حداقل هزینه همراه باشد. ۲- بدون نظارت و نقد جامعه مدنی – احزاب، شوراها، اتحادیه‌ها، کانون‌ها، . . .هیچ سیاست تعیین‌کننده‌ای به اجرا درنیاید. ۳- برای سوسیالیزه کردن بدون تکیه بر آموزه‌ها و نگاه انتقادی انقلابی مارکس درافتادن به مغاک سرمایه اجتناب‌ناپذیر است. این اما یه معنی گذاشتن بیش‌ترین هزینه بر گرده آیندگان برای درآمدن از این ورطه سهمگین است.

کیا
کیا
1 سال قبل

آزمایش ابتدایی سوسیالیسم در شوروی ناتمام ماند و شکست خورد ، اما میتواند دوباره با شیوه ای مستحکمتر تکرار شود.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x