پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳

پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳

جنبش‌های انقلابی در ایران پس از قتل یک دختر جوانِ کرد – برگردان: علی ثباتی

نویسندگان: اِسیاس یاوری و حمید علی‌زاده

درآمد مترجم:

فارغ از هر بحث ایدئولوژیکی، آن‌چه من را در ترجمه‌ی مقاله‌ای از مجلّه‌ی Fightback که مال حلقه‌ای از دانشجویان چپ کاناداست مصمِّم ساخت این بود که گزارش‌ها و تحلیل‌هاشان در مقایسه با دیگر گروه‌های سیاسی-اجتماعیِ غربی، با اقلیم خاصّ ایران و سیر وقایع و تحوّلات آن بارها آشناتر و بااشراف‌ترست و از کلّی‌بافی‌های دردآور و ابلهانه و کلیشه‌های راکد و نمور و لقلقه‌ی دهان تشکیلات رسمی اوپوزیسیونی به دورست، و سعی در فهم و درک تاریخ معاصر و مدرن ایران از زوایای مختلف در آن مشهود. ازاین‌که بگذریم، نظر به زمان انتشار مقاله در شماره‌ی پیشین این هفته‌نامه‌‌ی دانش‌جویی، می‌توان به‌وضوح دید که فارغ از چپ و راست، اگر بخواهیم از بختک چهل‌ساله‌ی این نظام خلاصی یابیم به چیزی نیاز داریم بیش از اعتراضات خیابانی صرف و پیاپی و خونین، و نیز به چیزی فراتر از امید خام‌دستانه به مداخله‌ی بشردوستانه که دیگر نه آمریکا توان تقبّل آن را دارد، چون باید شیر دلار را در میدان نبردهای من‌درآوردی با چین باز نگاه دارد، و نه هرگز نتیجه‌ای بهتر از اوضاع فلاکت‌بار کلّ کشورهای منطقه، از افغانستان که شاهکارِ تاریخی آمریکاست، تا یمن و لیبی و عراق و سوریه داشته‌ست؛ و نیز به اقدامی نیاز خواهیم داشت بارها  میدانی‌تر و عملی‌تر از مانورهای رسانه‌پسند و خررنگ‌کنی از جنس «تحریم‌بازی‌‌های» دل‌خوش‌کنک و نمایشی و توخالی که هم‌چون یک نمایش روحوضیِ مشترک، بی‌خستگی، روز از پس روز، دوباره و دوباره روی صحنه می‌رود، آن‌هم با حضور سیاست‌مداران ارتجاعی یا محافظه‌کار (همان نگاهبانانِ ثابت‌قدمِ وضعِ جهنّمیِ موجود) که در سراسر آمریکا، کانادا، استرالیا، انگلستان و اتّحادیه‌ی اروپا جاساز شده‌اند و روزبه‌روز نیز ارتجاعی‌تر و ضدّمهاجرتر و سن‌ستیزتر و نژادپرست‌تر می‌شوند و در اوهام افیونی و دینیِ توده‌وارشان بیش‌تر در چرت مرغوب فرومی‌روند و نیز آن اوپوزیسیونِ دیگر پیر و خسته و گیج و ناتوان از فهم عمق تحوّلات اجتماعی جامعه‌ی ایرانی که یک‌عمر هرچه تخم‌مرغ داشته توی سبد این شیّادانِ کهنه‌کار ریخته و حالا سخت تهی‌دست و بی‌امکان می‌نماید، در هر زمینه‌ای، از کمک به اندکی رفع انسداد اینترنت در ایران، تا کاستن از شمار قربانیان این قیام و به هر نحوی چوب لای چرخ سرکوب خونین گذاشتن، تا فشار واقعی و ملموس دیپلماتیک یا اقتصادی به رژیم، تا حتّا فراهم‌آوردن کمک و امکان و شرایط پناه‌دادن به پناه‌جویانی که محصول این قیام خواهند بود؛ همگی‌ شریک در بازیِ چندش‌آور تظاهر به هم‌بستگی با مردم ایران و ازآن‌سو لفت‌وُلیس سر منابع انرژی ایران و آغوش‌های باز به سرمایه‌گذاران رانتی نظام که به این کشورها چون گله‌ی ماران گسیل شده‌اند، و تداوم این وضع، به‌رغم هرچه در ایران دارد می‌شود، هرچه بر مردم می‌رود، بی‌هیچ تغییری یا شرمی. این است که باید هرچه سریع‌تر، و باز تأکید می‌کنم، حتا فارغ از چپ یا راست بودن بپذیریم که اگر می‌خواهیم از این کابوسِ همگانی و سگ‌جان بیدار شویم، باید به تجربه‌های سنّت چپ‌گرایانه جهت دامن‌زدن به اعتصابات سراسری و درآمیختن آن با اعتراضات و، بدین‌وسیله، تبدیل این انرژی عظیم مردمیِ رهاشده به یک جنبش ماندگار و مقاوم که این بارِ امانتِ تاریخی را تا مقصد نهایی آن، انقلاب، بتواند بکشد. از این زوایه، خواندن متن‌هایی نظیر متن زیر، می‌تواند الهام‌بخش باشد.

اعتراضات همه‌جای ایران درگرفته‌ست، در پی قتل یک دختر جوانِ کرد، ژینا مهسا امینی، به‌دست گشت ارشاد بدنام ایران. اعتراضات که در مناطق کردنشین ایران آغاز شد، به بیش از ۳۰ شهر گسترش یافت و از آن جمله بزرگ‌ترین شهرها: تهران، مشهد، اصفهان، کرج، تبریز و شهر به‌اصطلاح مذهبی قم. چیزی که در واکنش به قساوت پلیس آغاز شده بود به‌سرعت تبدیل به خشم و انزجار از تمامیّت رژیم شد.

گشت ارشاد مهسا را که اصالتاً از شهر سقز، ولی در حال سپری‌کردن تعطیلات در تهران، بود در تاریخ پنج‌شنبه‌‌ ۱۳ سپتامبر بازداشت کرد، به این جرم که حجاب مناسبی نداشت. او را به زور به داخل ون کشیدند و برای «ارشاد» با خود بردند. چندساعتی نگذشته، اعلام شد بر اثر مرگ مغزی درگذشته‌ست. رژیم در ابتداء هیچ‌چیز را گردن نگرفت، فیلمی منتشر کرد که ازقرار نشان می‌داد مهسا امینی، سروُسالم، ناگهان در اثر سکته‌ی قلبی ادّعایی بر زمین می‌افتد. بااین‌حال، در پی فشارهای ناشی از اعتراضات فزاینده، گزارش سی‌تی‌اسکنی بعدتر درآمد که گفته شد نشان‌دهنده‌ی شکستگی در استخوان بوده، با خون‌ریزی داخلی، و آماس مغزی که محرز می‌ساخت او بر اثر اصابت ضربه به سر درگذشته‌ست.  

وقتی خبر مرگ او به گوش‌ها رسید، اعتراضاتی خودجوش در سراسر کشور آغاز شد. در تهران، هزاران‌ نفر در میدان آرژانتین و پارک ساعی گرد آمدند. مداخله‌ی سرکوب‌گرانه‌ی پلیس نهایتاً معترضان را پراکنده کرد ولی آن‌ها سریع راهی برای برگشت به خیابان ‌ها یافتند و به مصاف پلیس و نیروهای ضدّشورش رفتند، درحالی‌که بی‌پروا شعارهایی سیاسی می‌دادند مثل «مرگ بر خامنه‌ای»، «خامنه‌ای قاتله / حکومت‌اش باطله» و «از کردستان تا تهران / ستم علیه زنان».

رهبری اعتراضات در تهران با دانشجویان بوده‌ ست که در شمار هزاران‌ تن و در تمام دانشگاه‌های پایتخت، حتا آن‌هایی که تا پیش از این چندان نشانی از فعالیت‌های سیاسی نداشتند. در دانشگاه نخبه‌ی امیرکبیر، دست‌بالاترین نهاد آموزشی کشور، دانشجویان شعار می‌دادند «از کردستان تا ایران / خونین تمام ایران»، و «کشته‌ی روسری شد؟» و «هیهات من‌الذله». یگی دیگر از شعرهای پرطرف‌‌دار در این اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» بود، یادآور شعاری محبوب در سال‌های انقلاب پنجاه‌وهفت: «نان، کار، آزادی»، شعاری که در سالیان اخیر از نو احیا شده بود. برای درهم‌شکستن جوانان، رژیم بسیج را به صحن دانشگاه‌ها آورد (یک سازمان شبه‌نظامیِ متشکل از جوانان)، ولی این کار فقط به شعار «مرگ بر بسیجی» منجر شد.

اعتراضات چشم‌گیر دیگری، که اغلب هدایت‌شان در دست زنان بود، در دیگر شهرهای بزرگ رخ دادند، که اکثریت مناطق کشور را دربرمی‌گرفت، با یک شعار متحدّکننده که «مرگ بر دیکتاتور» بود و مستقیماً ولی فقیه، علی خامنه‌ای، و از همین جهت بنیان‌های رژیم در تمامیّت خود را به چالش می‌کشید.

در کرج، حومه‌ی صنعتی تهران و چهارمین شهر بزرگ ایران، اعتراضات این شعار را پیش کشید: «وای به روزی که مسلّح شویم». این شعار به مناطق بسیاری گسترش یافت. در رشت، جمعیّت همین شعار را سر داد بعد از آن‌که نیروهای لباس‌شخصی بسیج را روز دوشنبه کتک زدند و دنبال می‌کردند. یک شعار دیگر کمابیش مشهور این بود: «مرگ بر ستم‌گر / چه شاه باشه، چه رهبر» که هم به خامنه‌ای اشاره دارد هم به رضا پهلوی، پسرِ شاه درگذشته‌ و تحت‌حمایت آمریکا، که کارزار سلطنت مشروطه را هدایت می‌کرده‌ست.

در قم، مرکز نهادهای مذهبی و حوزه‌های علمیه، و از پایگاه‌های اصلی این رژیم دین‌سالار، جمعیّت‌های پرشمار جوانان به خیابان‌ها زدند و شعر سردادند: «توف، تانک، فشفشه / آخوند باید گم بشه». هم‌چنین فیلم‌هایی درآمده از قم که نشان می‌دهد یک بسیجی لباس‌شخصی را زنان و مردمان جوان و خشمگینی ضرب و شتم می‌کنند. در بی‌شماران فیلم از همه‌جای کشور، دیده شده که زنان روسری‌های خود را برداشته‌اند، و اغلب در اعتراضات آتش‌شان می‌زنند.

نیروهای امنیّتی رژیم با خشونت به اعتراضات واکنش نشان داده‌اند. دست‌کم کشته‌شدن هفت نفر توسط پلیس تأیید شده و ده‌ها تن دیگر نیز زخمی شده‌اند. بااین‌وصف، جمعیّت‌ مردم ازقرار راه خود را به پیش می‌گشاید با اراده‌ای تسلیم‌ناپذیر دربرابر بیداد. در ساری، گزارش‌هایی آمده که یک ستاد بسیج به آتش کشیده شده، و نیز یک ساختمان دولتی. در آمل، ساختمان دولتی را مردم اشغال کردند و سپس به آتش کشیدند. پلیس مرکز شهر را کاملاً خالی کرده‌ست. هیچ‌چیز نشان از این ندارد که اعتراضات قاطعانه سرکوب شده باشند. برخلاف، هر ضربه‌ی باتوم و هر گلوله‌ی در رفته انگاری جمعیّت را دوچندان به خشم و خروش می‌آورد. در بسیاری شهرها، گزارش‌هایی هست که نیروهای پلیس می‌بایست در هیئت مبدّل شهروندان عادّی عملیّات می‌کردند تا زیر دست مردم نیفتند. فیلم‌های متعدّدی پلیس و نیروهای لباس‌شخصی را نشان می‌دهد که در معرض یورش و ضرب و شتم مردم عاصی هستند یا پس زده می‌شوند. کفه‌ی ترازو به‌نظر به‌زیان رژیم سنگینی می‌کند، که حال چو بید بر سر چشم‌انداز یک جنبش انقلابی فراگیرتر و همه‌گیرتر می‌لرزد.

خاصّه در مناطق کردنشین، خشمی فَوَرانی در جریان است. با رسیدن خبر مرگ مهسا به گوش‌ها، هزاران تن از جوانان با ویران‌کردن تصاویر و تمثال‌های جمهوری اسلامی، من‌جمله شمایل‌های آیت‌الله خامنه‌ای واکنش نشان دادند. خاک‌سپاری مهسا روز شنبه نیز به اعتراض تبدیل شد، که در آن زن‌ها روسری از سر برداشته در شمار ده‌ها هزار شعار می‌دادند:‌ «مرگ بر خامنه‌ای». پس از خاک‌سپاری، معترضان شروع به راه‌پیمایی به سمت ساختمان دولتی کردند که با گاز اشک‌آور و سلاح گرم نیروهای امنیّتی مواجه شدند، ولی در عین هم‌آوردی به مقابله برخاستند. در بسیاری از مناطق کردستان، روزهای اخیر شاهد صحنه‌هایی بوده که به جنگ داخلی می‌ماند، با معترضان و نیروهای ضدّشورش که به روی هم آتش گشوده‌اند.

دوشنبه، این خشم عمومی باز رو به افول ظاهر نشد، با اعتصاب در بازار که در سقز، بوکان، مشهد، اشنویه، بانه، مریوان، و سنندج، پیرانشهر، و محمّدشهر. اکنون نیز فراخوان به اعتصابات سرتاسری در کلّ منطقه‌ی کردستان پخش شده‌ که شامل بخش‌های کردنشین عراق، سوریه، و ترکیه نیز می‌شود. اعتراضات و اعتصابات بازاریان ازآن‌هنگام به دیگر شهرهای ایران نظیر تهران و کرج نیز تسرّی یافته. 

وقتی ستم‌کشیدگان سر به جان می‌آیند

مناطق کردنشین ایران، که سنّت‌های انقلابیِ دیرین دارند، دهه‌ها طرف تبعیض و ستم نظام بوده‌اند. این مناطق کردنشین، نظیر دیگر مناطقی که اقلیّت‌های قومی در آن ساکنند، خاستگاه ذخائر معدنی، نفتی و آبیِ وسیع ا‌ست، و هم‌پای آن جنگل‌های انبوه، که همگی‌شان در اقتصاد ایران نقشی عمده ایفا می‌کنند. بااین‌حال، دهه‌هاست که رژیم این منابع را به مکان‌های صنعتی در دیگر مناطقِ مسکونیِ عمدتاً فارس‌نشین هدایت کرده‌ست تا آن‌جا فرآوری شود، و این‌همه در عین بی‌توسعه رها کردن کردستان ایران با این ترس که مبادار یک طبقه‌ی کارگر کرد قدرت‌مند آن‌جا به وجود آید.

درنتیجه، فقر جان‌گزا و بی‌کاری بین ایرانیان کرد همه‌جاگسترست. درهمان‌حال، هر آن تلاشی در مبارزه برای شرایطی بهبودیافته پاسخی جز سرکوب و مجازات بی‌رحمانه‌ی رژیم در پی نداشته. در مقاطع پیشین، همین مسئله واکنشی هرچه ستیزه‌جویانه‌تر را در میان ایرانیان کردتبار برانگیخت که مداوم با نیروهای نظامی و انتظامی درگیر بوده‌اند. از پس قتل مهسا امینی، مردم کردستان ایران نمادِ بی‌انکارِ نژٰادپرستی و شوونیسم را بازمی‌شناسند که در اقدامات رژیم علیه‌شان نهان است.

نکته‌ی مشابهی را می‌توان درباره‌ی مسئله‌ی زنان نیز مطرح ساخت. هرساله، گشت ارشاد افزون بر ۱۶ هزار زن را به‌خاطر حجاب نامناسب بازخواست می‌کند. این زنان در معرض خشونت کلامی و فیزیکی قرار می‌گیرند. مهسا امینی به‌واقع صرفاً چندساعتی تحت‌ بازداشت بود که سر از بیمارستان درآورد، آن‌هم پس از ضرب و شتمی ددمنشانه که وحوش ننگین جمهوری اسلامی بر او روا داشتند. شاهدان عینی شرح آن را داده‌اند که مهسا و دیگر زندانیان به این اتّهامات اعتراض داشتند و خشوونت کلامی و ضرب و شتم و اسپری فلفل پاسخ‌شان بود که آخرالأمر مهسا را به کما فرستاد.

بی‌عدالتی‌هایی ازاین‌دست در ایران معمول و متداولند، که در او زنان به شهروندان درجه‌ی دو فروکاسته شده‌اند. درعمل، تمامی خانوارهایی که نان‌آورشان زن است به زیر خطّ فقر درغلتیده‌اند، که یک‌دهمِ هرچه فقیرتر جامعه را تشکیل می‌دهند. اگر بخواهند از فقر سیاه بگریزند، زنان را گریزی نیست از آن‌که عملاً به شوهران خود زنجیر شوند. هرساله، افزون‌بر ۲۰۰۰ زن قربانیِ زن‌کشی می‌شوند که ۲۰ درصد از کلّ قتل‌های کشور را تشکیل می‌دهد. جمهوری اسلامی این وضعیّت هول‌آور را با اتّکا به قوانین سرکوب‌گر برقرار نگاه می‌دارد.  

همه‌روزه، ملّایان در تلویزیون بالای منبر می‌روند تا از ارزش‌های عفاف و پاک‌دامنی داد سخن دهند. ولی سخت دورو هستند. در واقع امر، آن‌ها و بچه‌هاشان در کمال بریز و بپاش زندگی می‌کنند، درست هم‌پای طبقه‌ی برخوردار غربی، و تا خرخره غرق در هر لّذت‌جویی تنانه: موادّ، می‌خوارگی، فحشاء و همه‌جوری سوء‌‌مصرف. البتّه، هرگز گشت ارشاد موی دماغ‌شان نمی‌شود که هدف حقیقی‌اش تفرقه‌اندازی بین زن و مرد عادّی‌ست، و هراس‌افکندی در دل توده‌‌های کارگر.

در فصل‌های آرامش نسبی در متن مبارزه‌ی طبقاتی، طبقه‌ی حاکم در چنین اقداماتی تااندازه‌ای کام‌یاب است. ولی این فصل از آن فصل‌ها نیست. زنان ایرانی دارند نشان می‌دهند که دیگر عزمی ندارد تا تن به آن تقدیری بسپرند که ملّایان براشان فتوی داده‌اند. با شجاعتی ستودنی، در شمارگان بسیار به خیابان‌ها ریخته‌اند و در موارد فراوانی ریشه‌ای‌ترین شعارها را سر داده‌اند و اغلب حتی در یورش به نیروهای امنیّتی پیش‌قراولی کرده‌اند.

زنان و دیگر لایه‌های سرکوب‌شده‌ نظیر اقلیّت‌های ستم‌کشیده همیشه نقشی کلیدی در انقلاب‌ها بازی کرده‌اند. همین مطلب را در انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷ روسیه دیدم که زنان کارگر و خانه‌دار گام‌های نخست در برقراری اعتصابات عمومی را برداشتند. صحنه‌هایی مشابه را در انقلاب مصر به سال ۲۰۱۲ شاهد بودیم و اخیراً نیز در سودان.

در اوقات عادّی، خشمِ تیپاخوردگان و ستم‌کشیدگان با موفقیّت به‌دست طبقه‌ی حاکم به محاق می‌رود. ولی به‌مجرّد آن‌که توده‌ها به حرکت درآیند، دقیقاً همین حال‌وُهواست که بیش‌ از همه با احساساتِ همگانی جامعه هم‌خوانی پیدا می‌کند و این لایه‌ها را به خطّ مقدّم نبرد هدایت می‌کند، حال‌آن‌که «کنش‌گران» و «انقلابیون» قدیمی که سال‌ها خلافِ مسیر آب شنا کرده‌اند، اغلب غافل‌گیر شده و به جایگاه تماشاگران پس رانده می‌شوند.

جمهوری اسلامی بنیان خود را بر واپس‌گراترین ایده‌های جامعه بنا می‌کند تا توده‌ها را با سلاح مذهب، قومیّت، و جنسیّت علیه هم به صف‌آرایی وادار کند. ددون یک چنین شوونیسمی، طبقه‌ی حاکم نمی‌توانست جامعه را در مشت خود نگه دارد. از همین زاویه، روشن است که مبارزه با سرکوب از‌همه‌سو بخشی اساسی از انقلاب ایران است.

توده‌ها می‌توانند همین مطلب را از روی غریزه دریابند و پیرامون شعار «زن، زندگی، آزادی» خود را بسیج کرده‌اند که اکنون پس از شعار «مرگ بر دیکتاتور» به دومین شعار محبوب در بین لایه‌های رادیکال اجتماعی بدل شده‌ست. به‌همین‌سیاق، شعارهایی بی‌شمار در هم‌بستگی با جنبش مردم کرد سربرآورده‌‌اند. دانشجویان دانشگاه تبریز بیانیه‌ی زیر را اعلان کردند که نشان از روحیّه‌ی اتّحاد فزاینده در میان توده‌هاست:

«یکی از زیباترین شعارهای این اعتراضات چنین بود: «آذربایجان بیدارست، حامی کردستان است». گروه‌های بسیار سعی داشتند بین گروه‌های اجتماعی، ملّت‌ها، اقوام و دیگر بخش‌های مردم ستم‌کش تفرقه‌افکنی کنند. ولی امروز، در آذربایجان شجاع و به‌پاخاسته، شعارهایی می‌شنویم در هم‌بستگی با کردستانِ به‌پاخواسته و ستیهنده. نام خانوادگی مهسا امینی به‌معنای «ما» است. ما هنگی، فارغ از زادگاه‌مان در این کشور یا پیشینه‌مان، زن و مرد، پیر و جوان، همگی‌مان قربانی بیداد و رنج‌ایم، حقوق‌بگیران و کارگران و سرکوب‌شدگان، ما همگی متحّد هستیم. پاینده باد مردم غیور آذربایجان با این شعار زیبا. پاینده باد مردم گیلان که صحنه‌های حماسی بی‌بدیلی رقم زدند. پاینده باد مردم تهران، کردستان، اصفهان، قزوین و…همه‌ی آن مردمان شجاع‌دلی که علیه بیداد قد علَم کردند».

همین نشان می‌دهد که روحیّه هم‌بستگی و اتّحاد در این نبرد چه‌گونه دارد راه‌ خود را از میان پان‌ترکیسم ارتجاعی به پیش می‌گشاید که در مناطق آذری‌تبار ایران حضوری بس پررنگ و دیرین داشته‌ست.  

حمایت گسترده

لنین زمانی انقلاب‌ها را «جشن ستم‌کشیدگان» نامید. وقتی جنبش سر به اوج‌گیری می‌گذارد، لایه‌های سرکوب‌شده‌ی جامعه را به خود می‌خواند. میلیون‌ها کارگر، کشاورز، کفش‌ساز، بی‌کار، فقیر و مال‌باخته در ایران امروز جوانانِ آمده در خیابان را بیش باشد می‌خوانند. هر لایه‌ی اجتماعی نارضایی‌های خود را دارد، ولی در بی‌عدالتی موحِشی که از نحوه‌ی برخورد با مهسا امینی آفتابی‌ست، این لایه‌های هزاران بی‌عدالتی را می‌بینند که روزهمه‌روز بر گرده‌هاشان تحمیل می‌شود. نبودِ نفس‌گیرِ حقوقِ دمکراتیک که به معجون فشارهای اقتصادی کمرشکن اضافه می‌شود، که طی سالیان گذشته سخت تلنبار شده‌ست، و زندگی را برای عموم مردم ناممکن ساخته. درعین‌حال، بالانشین‌های رژیم کاملاً ماهیّتی انگلی یافته‌اند، طوری انگار هدف از وجودشان صرفاً غارت فقراست، و با همین کارست که شریرانه‌ترینِ جنایات را در ایمنی کامل مرتکب می‌شوند.

جنبش در خیابان‌ها برای این خشم و انزجار انباشت‌شده یک مجرای بیان و نقطه‌ی کانونی فراهم می‌آورَد، و هم‌پای آن فرصتی برای شنیده‌شدن. درهمین‌حال، جوانان و کارگران در سنگربندی‌ها، فزاینده، ترس خود را فرومی‌نهند و با هر پیش‌روی و هر لایه‌ی جدیدی که وارد صحنه می‌شود جسارت بیش‌تری پیدا می‌کنند. روحیّه‌ی اراده‌ای انقلابی در حال گسترش است، که بالقوّه می‌تواند مسیر را برای جنبشی توده‌ای بگشاید. موادّ آتش‌زای آن مدّتی‌ست که دارد جمع می‌شود، و تنها منتظر جرقّه‌ای‌ برای انفجارست.

ولی این جنبش تنها فقیرترین لایه‌ها را تحت‌تأثیر خود نگرفته‌ست. در پی مرگ مهسا امینی، محکومیّت رژیم و هم‌دلی با جنبش از انواع لایه‌های میانی جامعه نیز سرریز کرده‌ست، من‌جمله روشن‌فکران، هنرمندان، شخصیّت‌های ورزشی (که بسیاری‌شان تا پیش از این غیرسیاسی یا حامی رژیم می‌نمودند)، و حتا عناصری در میان روحانیون که حالا خواهان پایان حجاب اجباری هستند. برای رژیم، این مسئله تهدیدی وجودی به شمار می‌رود.

 رژیم گرفتار در گوشه‌ی رینگ

اگر این جنبش بتواند دقیقه‌ی خود را حفظ کند و لایه‌های بیش‌تری را به خیابان‌ها بکشاند، ملّایان با یک انقلاب سروُکار خواهند داشت – انقلابی که می‌تواند راحت به‌زیرشان بکشد. به‌وضوح با سیر وقایع به‌کلّی آچمز شده‌اند. روزنامه‌ی «هم‌میهن» دوشنبه‌ی اخیر هراسان اعلام داشت که «هرروز امواج تازه‌ای از نیروهای اجتماعی، نظیر دانشگاهیان، سازمان‌های مردم‌نهاد، گروه‌های اصناف و حِرَف پا به میدان می‌گذارند، در این خصوص موضع‌گیری و آن را تحلیل کنید… نباید از یاد برد که این احساس عمومی را نمی‌شود محصول دشمن و رسانه‌های بیگانه دانست…این احساس جمعی محصول تجربه‌ی زیسته‌ی [مردم] در سالیان گذشته‌ست…». مطلب این‌طور ادامه می‌دهد که از مسئولین بخواهد ملتزم به قانون باشند و تحقیقات حرفه‌ای را پیش بگیرند. با دیدن توان بالقوّه‌ی انفجاری اجتماعی و نهفته در وضعیّت، این روزنامه به رژیم هشدار می‌دهد که باید از برخورد متفرعنانه‌ی معمول خود در مواجهه با چنین مسائلی دست فروشوید، چه رسد به این‌که بخواهد به جنبشی مهارناپذیر و وسیع‌تر دامن بزند.   

برای یک‌چنین سناریویی، مقامات رسمی نظام سعی داشته‌اند هم‌دردی خود را با مهسا امینی ابراز کنند. رئیس‌جمهور، ابراهیم رئیسی، بنا به گزارشی به پدر مهسا گفته که دختر او «مثل دختر خودش» بوده‌ست و وعده‌ی تحقیقات در این باره را داده. البتّه، حرف‌های این‌شکلی مفت نمی‌ارزد، به‌ویژه که شخص رئیسی قانون حجاب اجباری و تحمیل و اجرای آن را سخت‌گیرانه‌تر کرده. ولی دقیقاً همین که رئیسی، شهره به تندروی، چنین تظاهر به تسلیّت‌گویی می‌کند خود گواهی‌ست بر نگرانی‌های نظام.

اعلان‌های مشابهی را هم دیگر نهادها، نظیر قوّه‌ی قضائیّه و مجلس، از خود بروز داده‌اند. رئیس قوّه‌ی قضائیّه، غلام‌حسین محسنی اژه‌ای، گفته بوده‌ که دولت نباید «در تحقیقات خود [پیرامون مرگ مهسا امینی]، از خطاهای مقامات و مأموران حکومتی ساده بگذارد، و ازآن‌جمله نیروی پلیس». سپس افزوده‌ست: «نتیجه هرچه باشد، اقدامات بی‌درنگ صورت خواهند پذیرفت». هم‌چنین گزارش‌هایی مخابره شده از برکناری رئیس گشت ارشاد تهران از مقام خویش.

طبقه‌ی کارگر باید به میان صحنه وارد شود 

تاکنون جنبش در حال زمینه‌سازی روز‌به‌روز و ساعت‌به‌ساعت بوده‌ست و حمایتی به خود دیده‌ست گسترده هرچند منفعلانه. ولی مردم کف خیابان عمدتاً محدود به ده‌ها هزار تن از دانشجویان جوان و فقراست. برای پیش‌روی، جنبش می‌باید آگاهانه دست التجاء به دیگر لایه‌های اجتماعی نیز برآورد، خاصّه طبقه‌ی کارگر، تا آن‌ها نیز به مبارزه بپیوندند. طبقه‌ی کارگر قدرت‌مندترین طبقه‌ی اجتماعی‌ست، با توانایی از حرکت انداختن کلّ کشور و شکستن کمر رژیم. باید در یاد داشته باشیم که دقیقاً همین مسئله در انقلاب ۱۳۵۹ روی داد، وقتی رژیم فرتوت شاه سرآخر با یک اعتصاب ملّی و همگانی که کارگران شرکت نفت عهده‌دار آن بودند به زانو درآمد، چیزی که تسخیر تمامی مراکز اصلی صنعتی توسط طبقه‌ی کارگر را در پی داشت. 

در سال‌های گذشته، سربرآوردنِ دوباره‌ی جنبش کارگری در ایران را به‌همراه وسیع‌ترین امواج اعتصابات در چهل‌سال اخیر شاهد بوده‌ایم. بسیاری از اتّحادیّه‌های صنفی جدید بیانیّه‌هایی در حمایت از جنبش فعلی منتشر کرده‌اند، من‌جمله «شورای هماهنگی فرهنگیان» (هیئتی مبارز و نماینده‌ی اعتصابات معلّمی)؛ شورای هماهنگی اعتراضات توسّط کارگران قراردادی شرکت نفت؛ و سندیکای نیشکر هفت‌تپه.

شورای کارگران شرکت نفت وضعیّت جاری را چنین خلاصه کرد:

«در جنبش‌های اجتماعی و اعتراضی امروز، زنان نقشی واضح و برجسته ایفاء می‌کنند که هرچه بیش‌تر نظام را در ترس و استیصال گرفتار کرده‌ست. تشدیدِ بی‌وقفه‌ی سرکوب و قساوتِ این نظام جامعه را به وضعیّت شورش‌های علنی رسانده، که بر ضرورت اتّحاد در جهت پایان‌دادن به این شرایط ددمنشانه تأکید دارد».

کارگران مبارز نیشکر هفت‌تپه نیز دعوت به اتّحاد را طنین‌انداز شده‌اند، ولی در حمله به سرمایه‌داری بسیار پیش‌تر تاخته‌اند:

«نظام سرکوب‌گرسرمایه‌داری نه‌تنها از زن و مرد درمقام کارگر، هردو، بهره‌کشی می‌کند، بلکه درمقام زن، و اقلیّت قومیّتی و دینی نیز چنین می‌کند تا در طبقه‌ی کارگر تفرقه بیندازد. باور داریم که تمامی گروه‌های تحت‌ستم، در عین مبارزه بر سر مطالبات مشخّص خودشان، باید دربرابر سرکوب‌گران با هم متّحد شوند – دربرابر سرمایه‌داران!»

سندیکای نیشکر هفت‌تپه اکنون مدّعی شده که در خیابان به جنبش خواهد پیوست. گامی بسیار مثبت. بااین‌همه، برای پیروزی به بیش از این نیازست. آن‌چه باید بی‌درنگ با صدای بلند اعلام شود شعاری در جهت اعتصاب عمومی‌ست که در تمامی بخش‌های اقتصاد زمینه‌اش فراهم آید. شورهای مبارزه باید در همه‌ی محلّات، مدارس، و کارخانه‌جات تشکیل شود تا زمینه را برای اعتصاب همگانی با هدف سرنگونی رژیم فراهم کند.

اگر این قیام تنها بماند، می‌تواند چون قیام‌های پیشین سرکوب شود. رژیم در انتظار خواهد نشست و نیروی خود را تجدید خواهد کرد تا اعتراضات خودشان فرسایش یابند؛ تنها برای آن‌که بعدش با خشونت اعتراضات را سرکوب کند. این دقیقاً سرنوشت قیام‌های ۲۰۱۸، ۲۰۱۹، و ۲۰۲۱ خوزستان بود.

روزها و ساعت‌های آینده نشان‌مان خواهد داد که این جنبش تا کجا پیش می‌رود. ولی صرف‌نظر از وقایع فوری‌وُفوتی، آن‌چه شاهدش هستیم بیداری دوباره‌ی انقلابی در میان توده‌های ایران است. سرمایه‌داری ایران هرگز قادر به آن نبوده که زندگی باکرامتی را به توده‌ها ارزانی دارد، و این خاصّه درباره‌ی زنان صدق می‌کند: پس باید ساقط شود. طبقه‌ی کارگر، که در مبارزه متحّدست، تنها نیرویی‌ست که می‌تواند به این هدف دست یابد، و یک جامعه‌ی سوسیالیستی تازه را بنا کند که می‌تواند تمامی نیازهای جامعه‌ی مورد ستم و بهره‌وری ایران را برآورده کند.

زن، زندگی، آزادی!

مرگ بر دیکتاتور!

پیش به سوی اعتصابات عمومی و سرنگونی این رژیم استبداد دینی!

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=173587 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x