برحذر میدارمت ای قادرِ قهّار: بس
کینه توزی بس، عذاب و نکبت و اِدبار بس
اقتدارِ مطلقات تفویضِ اهریمن شدهست
تا به کِی خون و جنون؟ قانونِ استکبار بس
گر ز فرمانت تخطّی کرد آدم در نخست
انتقام از نسلِ بعد از نسل در اعصار بس
ما سپر افکندن از پندِ پدر آموختیم
دیگر اما طاعت از این رسمِ بی مقدار بس
ما به یٔمنِ معرفت آئینِ برتر یافتیم:
خواهشِ آمرزش و تکرارِ استغفار بس
در زمین تا نقدِ لذتها به ما ارزانی است،
وعدهیِ غِلمان و حوری، نسیهی بسیار بس
اجرِ ظالم در جهنم، مزدِ نیکان در بهشت؟
این همه کلپتره و ریب و ریا، لیچار بس
ما به ژرفِ کهکشان کنکاش کردیم و نبود
هیچ اثر زین مدعا؛ پس راست را انکار بس
گر خطا رفتیم -یا رفتم- در این اشراق، هان!
این زمان خود رخ نما، ای خالقِ ستّار؛ بس
خود فرود آ، بی حجاب و مهربان و دادگر:
چاره خود کن، خیلِ مُرسَلهایِ بدکردار بس
ور که شیطان ناخدایی میکند بر این جهاز
سُلطهاش بر پهنهیِ آفاقِ بی هنجار بس