این روزها شماری از دوستان مدام از انقلاب دزدیدهشده و مصادرهشده و منحرفشده میگویند! شماری نیز بچه را به ناماش صدا نمیزنند. «قیام بهمن» یا «انقلاب بهمن» معادلهای خفیفشدهای هستند برای «انقلاب اسلامی» گویی اختلاف تنها بر سر ماه دنیا آمدن این موجود گورزاد است.
این معنا و مفاهیم برای من دیگر حتا زهرخند به لب نمیآورد. کی از کی دزدید؟ چی رو دزدید؟ «آقا» قرار نبود بدزدد! ما قرار بود بدزدیم نشد. زورمان نرسید. جیب «آقا» چندان دراز بود و فراخ که رسیدن بدان ناممکن. تازه اگر دست کسی به جیب «آقا» میرسید افعیی اسلامی و خانهکرده در ته عبای «آقا» هلاکش میکرد. که کرد. «آقا» سیب را در نوفللوشاتو با چاقوی شریعت قاچ کرد و پیشکشمان. ساکن بهشت نبودیم. أصلا بهشتی در کار نبود. غیاب دیگران چنان حضوری به وی بخشید که هیچ راهی به غیر از خود باقی نگذاشت. چپ و راست و ملی را به حبس انداختن و تنها دست روحانیت را باز گذاشتن یعنی همانی که شد.
فرجام انقلاب اسلامی یک فاجعه بود. فاجعهای تمامعیار. فارغ از شکستِ سیاسی نحلههای فکری از چپ و راست، برآمد انقلاب اسلامی را میتوان و باید باخت مدرنیته و روشنفکری و یک کلام فرهنگ ایران دانست. این همه اما یعنی سپیدیی نظام پیشین؟ تلاش میکنم در چهلوچهارسالهگیی «انقلاب اسلامی» بهکوتاهی و البته بهقدر بضاعت دانستههای امروزم تاریخ را برگ بزنم.
با فرجام انقلاب اسلامی جامعهی ایران دوسرباخت شد. «آقا» خدعه کرد، درست! اما اشکال از ما و رهبران ما بود که نخواندیم و نمیدانستیم در انتظار چه هستیم. اینهم درست!
کتاب ولایت فقیهاش را از زیر تشکچهاش و درخت سیب در نوفللوشاتو بیرون کشید و آنرا درسنامهی انقلاب کرد. روحالله دستباز بود و دستباز عمل کرد. در نبود دیگران به بود بدل شد.
از سه جزء شعار بنیادین انقلاب اسلامی. استقلال، آزادی، جمهوریی اسلامی. استقلال مبهم بود و هزارجور قابل تفسیر. آزادی شوخی از نوع بیمزه بود و تنها جزِء سوم مشخص بود. «جمهوریی اسلامی»
آیا وقوعِ انقلاب اسلامی ناگزیر بود؟ در طولِ سالیانِ زندان و راهِ دور و درازِ تبعید، بسیاری از رویدادهای آن دوران را بارها با خود مرور کردهام؛ در پیِ پاسخ به این پرسشِ همیشهگی که آیا میشد در سالِ ۱۳۵۷ چیزی جز آنچه اتفاق افتاد روی دهد؟ آیا ۴۴ سال پیش مردمِ ایران میتوانستند با پیشآمدی جز جمهوریی اسلامی روبهرو شوند؟ من و همنسلان من از جایی به میانهی آتش و دود پرت شدیم. شاید اگر ارادهی آن وجود داشت پیشتر میشد هنوز کاری کرد. باید و نباید گفتن در مورد آن رُخداد حرف ارزان زدن است. آن رویدادِ ناگزیر خارج از ارادهی من و ما رُخ میداد. وقوع انقلاب اسلامی نه توطئهی قدرتهای غربی بود نه سفارششده و فرمودهی کسی. آن وقوع تنها محصول شرایط روز بود.
نظامِ پادشاهی، با مسدود کردنِ راهها، به حدی از نتوانستن رسیده بود و نخواستن تقویت کرده بود که راهی جز سرنگونی برای خود باقی نگذاشت. خمینی با تبحر و زیرکی، با ایجادِ موج و هدایتِ آن، بیشترینهی مخالفانِ نظامِ سلطنت را به سربازانِ خود بدل کرد. روحانیت شیعه با بهرهبرداریی نسبی از آزادیی سیاسی در کارِ سازماندهی و امکاناتِ کلانِ مالی، در قالبِ خمس و زکات و سهمِ امام، از یک جمعیتِ دینی به یک حزبِ سیاسی تبدیل شده بود. خمینی و روحانیتِ هوادارش بعد از خیزش ارتجاعیی ۱۵ خرداد سالِ ۱۳۴۲ با بدنسازی روزِ واقعه را انتظار میکشیدند تا در فینالِ کشتیی باستانیی قدرت حریفی سرطانی را از پای درآورند.
منار در دانشگاه!
سه سال پس از ۱۵ خرداد ۴۲ و خواباندن آن غائله، مسجد دانشگاه تهران، با توافق و تفاهم شخص اول مملکت ساخته شد. هدف آشتیی سنت و مدرن بود. هم از اینرو معماریی مسجد تلفیقی است از سنت و مدرن. طراح عبدالعزیز فرمانفرمائیان است. دانش آموختهی مدرسهی معماریی بوزار فرانسه.
در آخرین روزهای حیات حکومت پهلوی(۸ بهمن ۵۷) روحانیون در همین مسجد بست نشستند و خواهان بازگشت خمینی به ایران شدند. آیا نظامی که در اوج اصلاحات (لابد برای کنترل و نه جدا کردن مذهب) وسط دانشگاه منار و اللهآکبر برپا میدارد و مسجد میسازد! فرش قرمز زیر پای روحالله خمینی پهن نمیکند؟ این که دیگر ربطی به چپ و راست و ملی ندارد. ولیعهد نظام پیشین رضا پهلوی نبود. روحالله خمینی بود. آنقدر دست روحانیت شیعه باز گذاشته شد که راه نفس همه را بست. اون مقدار که من تاریخ برگ زدم، هیچیک از مشاوران شاه یه خط اعتراض نکرد که فرزند کوروش، جناب پادشاه! وسط دانشگاه جای برپاکردن منار نیست. اینها بعدتر از منار دار برپا خواهند داشت. اصلاً و ابداً کسی بهفکر جداسازیی دین نبود. مشاورها که تریلیی هجده چرخ القابشان را بهزور میکشید! نگاهشان بر کنترل دین بود و نه جداسازیی آن از عرصهی اجتماعی. و البته شهامت اعتراض نیز نداشتند
و یادی هم آورده باشیم از تاریخ روشنفکرکشی که اینروزها به سالگشت آن رخداد شرمآور و شوم نزدیک میشویم. ۷۷ سال پیش یک تاریخپژوه بزرگ، احمد کسروی را با حمایت دربار و همراهیی نظام پادشاهی بهقتل رساندند تا دین حفظ شود. گفته و نوشته بود دین اسلام با دوران سازگار نبوده و قرآن با علوم روز ناسازگار است و کلام خدا نیست. وی را متهم به قرآنسوزی کردند و همین مقدار برای قتلاش کفایت میکرد. نخست نواب صفوی و محمد خورشیدی در خیابان حشمتالدوله از پشتِ سر به وی شلیک میکنند. هنوز جان در بدن دارد که پاسبانی از راه میرسد. نواب میخواهد تمامکشاش کند. چندین ضربه با چاقو بر گردن کسروی فرود میآورد. در آن ایام دربار به دنبال حفظ رابطهی حسنه با مراجع مذهبی است. کسروی را به اتهام توهین به مقدسات و اسلام به دادگاه احضار میکنند. زمان و مکان دادگاه بر فداییان اسلام دانسته است؛ ۲۰ اسفند سال ۱۳۲۴. اطلاعاتِ مخفی توسط بازپرس دادگستریی شاهنشاهی به فداییان داده شد. کسانی پیشتر برای عملیات انتخاب شدهاند. دقایقی پس از ورود کسروی به صحن دادگاه و در مقابل چشمان بازپرس! برادران امانی (سید حسین و سید علی) و مظفری با چاقو و اسلحهی گرم کسروی و منشیی وفادرش حدادپور را مثله کرده و اللهاکبر گویان صحن دادگستریی نظام پادشاهی را بیهیچ ممانعتی ترک میکنند. ضاربان کوتاه زمانی پس از عملیات با دخالت آیات عظام آزاد و از مشارکت در قتل تبرئه میشوند. هماکنون قاتلها هریک در تهران اتوبان و خیابانی بهنام دارند. قتل کسروی شرمیاست جبرانناپذیر بر گُردهی نظامی که بدن خمینی را در کنار تشک باستانیی قدرت چرب کرد.
نیتام حرفِآسان زدن نیست. قصدِ آن ندارم تا با دانستههای امروزم از خودم و دیگران مُچگیری کنم. گرایشِ مسلطِ جامعهی آن روز نفهمید که «فرجامِ» آن انقلاب، جهنمی به نامِ جمهوریی اسلامی خواهد شد. اینکه گفته شود باید میرفتیم دنبال بختیار تنها دیرهنگامیی سخن است. پذیرش نخستوزیری از جانب زندّهیاد شاپور بختیار، شرکت در بازیی «رولت روسی» بود. آنهنگام بولدوزور شیعه و خمینی در سراشیبی بود و له میکرد. دست به پایان رسیده بود و «آقا» بازی را برده بود.
بخشِ عمدهی روشنفکریی جامعه درازبهدراز رو به قبله شدند. باید گفت و با صدای بلند هم گفت. جامعه و روشنفکریی ایران غافل از آن بود که وقتی رهبر را بر میگزیند به گونهای شگرف اندیشههای وی را تکثیر و باطنی کرده و با شعار «الله اکبر. خمینی رهبر» همصدایی. بخش بزرگِ روشنفکریی ایران در برآمد انقلاب ایران بر خواستههایش لباس نپوشاند بلکه عریان و قوزکرده با صدای غالب همآوایی کرد. محدود و معدود صداها نیز در کرگوشیی دوران به گوش نرسید و تبدیل به صدا نشد. اما اینهمه از جغرافیای جهنم گفتن تعریف بهشت نیست.
أخرین پادشاه در پایانهی عمر و حیات سلطنتاش آشفتهحال بود! بود! شاه فیلم بازی نمیکرد و سیاهبازی در نمیآورد. باور و یقیناش بود. هنگام سفر به مشهد پشتاش آب میریختند وروحانیت مزدبگیر و کنترلشدهاش بوسه بر دستانش میزدند و از زیر قرآن رد میشد. به غبارروبیی امام هشتم شیعیان میرفت؛ دستاناش بر ضریح گره کرده و زار میزد. تا ته نفس و روز خروجاش سرسپردهی مذهب ماند و بهجای جداسازی رفت پای کنترل روحانیت؛ و اتکا به سیاست چماق و هویج. سرگشته بود. میان سنت و مدرنیته! سفره قلمکار اصفهان و آشپزخانهی اوپن.
روانپارهگیی ایرانیان و نگاهِ گرایشِ مسلطِ روزِ جامعهی ایرانی به مذهب همینقدر ساده بود! شاه ایران نیز جدا از این قاعده نبود. کمربستهی امام رضا بود! بهتقریب نام همهی پسران خاندان پهلوی یا با رضا آغاز میشود و یا بدان ختم. رضاشاه، محمدرضاشاه، رضا پهلوی و رضا به رضا!
هم از روز نخست برای مقابله با کمربند سرخ به کمربند سبز دخیل بست. آنقدر کمربند سبز محکم کرد که راه نفساش بست و حلقآویزِ آن شد.
ادامه ضرر های اروپا,
انفجار لوله گاز روسیه به آلمان و اروپا منجر به بحرانی شده است که تاکنون برای اروپا تقریبا به قیمت ۸۰۰ میلیارد یورو (۸۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰) تمام شده و لابد به جیب “اجنه” رفته است. امروز هر دلار برابر ۹۴/. یورو است. ناز شست زیرکان.
https://energy.economictimes.indiatimes.com/news/oil-and-gas/europes-spend-on-energy-crisis-nears-800-billion-euros/97855252
تجربه تاریخی می گوید
مدعیان بهشت خواه و بهشت ساز
یا خود جنهم آفرین می شوند و یا جنهمی را پی ریزی می کنند.
حکایت ما ایرانیان با شاه و شیخ موجود در جامعه چگونه بود؟
هر دوی این موجودات چون تفکر استبدادی و استبداد خواهی داشتند و دارند
جهنم سازانی بودند و خواهند بود اما این موجودات فریبکارانه خود را بهشت ساز نشان می دهند.
هر دوی این بهشت سازان بگونه ای همدیگر را حمایت و جاشین هم می دانند
جامعه ایران می خواهد هردوی این بهشت سازان دغلکار و حتی چپاولگر و جنایتکار را برای همیشه کنار بگذارد
اما در بزنگاه هایی این دغلکاران حامیانی از بیگانگان پیدا می کنند
جناب مصداقی,
“گر حکم شود که مست گیرند, در شهر هر آنچه هست گیرند”. همه ما از شاه تا ملا و من و شما و عمرو و زید, همگی مهره هایی بودیم و هستیم که شیطان بزرگ با زیرکی بازی کرد و میکند که به منظور خود برسد. همین.
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
مولوی. نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh24
آقای پیروز ، خطاب به آقای مصداقی نوشته اید.
اما نویسنده مطلب بالا آقای اصلانی است.
در نوشتن نام اشتباه کرده اید، یا خطاب به آقای مهرداد نوشته اید؟
پیروز بمانید
از صبح تا شب تردد بین مولوی و ویکیپدیا و به کامنت های خود پاسخ دادن نتیجه اش هم همین است که دیدید.
آقای مهرداد زبان تلخ و گزنده و برخورد از موضع بالای خود را مقایسه کنید با زبان متین و برخورد آقای پیروز .
آقای مهرداد متاسفانه زبان برخی از فعالان رسانه ای وحقوق بشر شناخته شده مانند آقای مصداقی نیز نیز مانند زبان شما تلخ و گزنده است.
جناب همتی,
مجددا ممنون از لطف.
“یکی گفتش از کاروانیان: مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظهای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود.
گفت: دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن:
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ”.
سعدی, گلستان, باب دوم در اخلاق درویشان
https://www.google.com/intl/fa/inputtools/try/
“جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل
زین تَغابُن که خَزَف میشکند بازارش”؟ حافظ.
بدون شک, سگ تردد بین مولوی و ویکیپدیا, به تردد بین “علینژادها” و “زندگی بی بهشت ابوی شازده” شرف دارد, تا چه رسد به خود مولوی و ویکیپدیا. قیاس بین لعل و خرف؟ بد تر.
جناب همتی,
با تشکر از لطف شما, منظور البته جناب اصلانی است ولی من غالبا به علت شباهت تاریخی سرگذشت زندان, آنها را در ذهن خود با یکدیگر اشتباه میکنم و از این جنابان به خاطر این اشتباه عذر میخواهم.
“بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر”.
یکی دو روز پیش Seymour Hersh روزنامه نگار معروف فاش کرد که آمریکا لوله گاز روسیه به آلمان یعنی شاهرگ تغذیه انرژی اروپا را منفجر کرد تا بازار گاز مایع آمریکا با قیمت بسیار بالا تری, رونق یابد.
https://indianexpress.com/article/explained/explained-global/us-bombed-nord-stream-pipelines-who-is-seymour-hersh-8435031/
همچنین مدتهاست که آمریکا بسیاری از کشور ها را تحت فشار قرار داده که اسلحه ساخت شوروی را به اکراین فرستاده و بجای آن اسلحه ساخت آمریکا را بخرند تا بره کشان کارخانه های اسلحه سازی و انرزی آن کامل شود.
https://www.counterpunch.org/2023/02/10/the-leopards-tale-u-s-weapons-makers-on-a-marketing-spree/
این اقدامات موجب شده است که اروپا ضعیف تر و بیش از پیش محتاج آمریکا گردد.
“بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت, سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی“. فصیحالزمان شیرازی.
بعد از اینهمه سال پی بردن به پارادوکس فوق، بی خانه در بهشت اما ساکن جهنم، خود قدمی به جلو است. اما میشد کمی زودتر همچون بختیار و بسیاری دیگر اینرا زودتر درک و عنوان کرد؟ علیرغم اینکه آقای اصلانی بدرستی میگوید ” باید و نباید گفتن در مورد آن رُخداد حرف ارزان زدن است” آیا میشود امروز اعتراف کرد همان زندگی بی بهشت به از تحمل بی پایان این جهنم است یا ده سال دیگر صبر کنیم تا آنهم بالاخره خود حادث شود؟ فقط محض تصور و نه بازگشت به نوستاژی گذشته!