یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

رستگاری در کارخانه؛ «انقلاب، سیتروئن نیست!» – فرشین کاظمی‌نیا

Robert Linhart

ماه پیش، به همراه سه دوست، در سینما Pathé Wepler، فیلم «اتابلی [L’Établi] ، به کارگردانی «ماتیاس گوکالپ» [Mathias Gokalp]، کارگردان با استعداد فرانسوی را دیدم. فیلمی بسیار خوب، از سینمای روشنفکری فرانسه، ساخته شده‌‌ی سال ۲۰۲۳، که به نظرم خوش‌ساخت و ارزشمند رسید.

L’Établi در لغت به معنای «میز کار کارخانه» است اما مفهوم استعاری دیگری نیز دارد. در دوران منتهی به  جنبش مه ۶۸ و پس از آن، برخی از روشنفکران ‌‌و دانشجویان چپ‌گرا، اغلب مائوئیست در فرانسه، از فضا و چهره‌ی رسمی خارج می‌شدند و به کارخانجات صنعتی و باراندازها و مراکز کارگری می‌رفتند تا به زعم خود، به سازماندهی و تقویت «مبارزه‌ی طبقاتی در میدان اصلی» بپردازند. به آن‌ها و کلاً این جنبش، L’Établi می‌گفتند که در واقع ادامه‌ی مسیر مبارزه از دانشگاه و خیابان شناخته می‌شد. آن‌ها افرادی‌ بودند که مانند «میز کار»، «ابزار انقلاب» را یک‌جا عرضه می‌کردند و وجه روشنفکری انقلاب را در تمنای اراده‌گرایانه‌ی آن برعهده داشتند. ایده‌ی غالب این بود که در درون «مناسبات و روابط کار»، عنصر انقلاب، به خودی خود می‌‌‌جوشد و روشنفکر  یا دانشجوی انقلابی ضمن تجربه‌‌ اندوزی، با چشیدن طعم ستم طبقاتی، مانند کارگران و در هیأت آن‌ها برای بهم زدن وضع موجود بکوشد و در نهایت هسته‌های کارگری، سیاسی و رادیکالیزه و انقلابی بشوند و قیام سراسری توده‌ای رخ بدهد. حالت ایده‌آل می‌توانست چنین باشد که هر «سلول اتابلی»، موجی را در پیرامون خود دامن بزند که در نهایت با پیوستن امواج، توفان انقلاب، طومار بورژوازی را درهم بپیچد.

در ایران هم خیلی زود، این کار، به میانجی تجربیات اروپا و چین، از طریق آثار و ترجمه‌های دانشجویان کنفدراسیون و دیگران، در گروه‌های چپ مطرح شد و بسیاری از دانشجویان دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی در ایران، از جمله یکی از رفقایی که با هم این فیلم را تماشا ‌کردبم، چنان روندی را آزموده‌اند که هر کدام طبعاً تجربه و روایت خود را دارند. از چند ده نفری که در ایران چنین کردند، می‌توان به چهره‌هایی مانند «دکتر دامغانی» و «بهروز راد» اشاره کرد که برای آموزش توده‌ها، کار در روستا را برگزیدند و در دوره‌ای «اتابلی» بوده‌اند.

برخی از باقی‌مانده‌های «اتابلی»های فرانسه، هنوز در تجمعات کارگری و سندیکایی، فعالیت می‌کنند. گاهی هم مقاله یا یادداشتی از آن‌ها در «لیبراسیون» می‌توان یافت که به تجربه‌ی ویژه‌شان در دوران پس از مه ۶۸ اشاره کرده‌اند.

بعضی‌هایشان، هم تغییر رویه داده‌اند و به راست غلطیده‌اند‌، شاید هم ناامید یا بازنشسته شده باشند. آن‌ها، با هر گرایشی، دیگر جزئی از تجربه و خاطره‌ی نسل شورشی دهه‌‌های میانی قرن بیستم اروپا هستند و مسیر آن‌ها قابل تأمل است.

فیلم یادشده، بر اساس یک رمان به همین نام، اثر «روبر لینهارت» [Robert Linhart] ساخته شده است. در واقع نویسنده، خاطرات واقعی و روایت شخصی خود از جنبش L’Établi در دوران پس از مه ۶۸ را در این کتاب آورده و فیلم، اقتباس وفادارانه‌ی این کتاب مشهور است.

لینهارت، متولد ۱۹۴۴ در «نیس»(آلپ-ماریتیمز)، سیاستمدار رادیکال چپ، فیلسوف و جامعه‌شناس مارکسیست معاصر فرانسوی است که از دانشگاه معتبر «اکول نرمال سوپریور» پاریس [École normale supérieure] دیپلم دکترای فلسفه گرفت و در دوران کاری‌اش تا بازنشستگی، استاد دپارتمان فلسفه دانشگاه سن‌ دُنی( پاریس ۸) باقی ماند.

 لینهارت در سال ۱۹۶۴ یکی از بنیانگذاران اتحادیه‌ی دانشجویان کمونیست (UEC) بود و از نزدیکان و همراهان اصلی لوئی آلتوسر [Louis Althusser] فیلسوف ساختارگرای فرانسوی به شمار می‌رفت.

او در همان سال‌ها به شدت منتقد جریان ریویزیونیسم در اتحاد جماهیر شوروی بود که منجر به اخراج او از «حزب کمونیست فرانسه»(PCF) در سال ۱۹۶۶ شد. او او در سال ۱۹۶۷ و متعاقب بازگشت از سفری به چین، مائوئیست رادیکالی شد و به عنوان یکی از پیشروان اصلی توسعه‌ی ایده‌ی «اتابلی»  و «چپ پرولتری فرانسه» مطرح بود.

در تابستان ۱۹۶۸، که هنوز غبار انقلاب فرو ننشسته بود، لینهارت خودش نیز، در عمل به جنبش «اتابلی» می‌پیوندد و به عنوان کارگر ساده‌ی خط مونتاژ در کارخانه‌ی اتوموبیل‌سازی سیتروئن در «پورت دو شوازی»[Porte de Choisy] مشغول به کار می‌شود. این تجربه تا ژوئیه‌ی ۱۹۶۹، – تاریخی که او را از کارخانه اخراج می‌کنند- به مدت یازده ماه طول کشید. ده سال بعد، در سال ۱۹۷۸ ، لینهارت، تجربه‌ی کار در کارخانه و کارآزمایی برنامه‌ی اعتصاب و شکست‌های پی در پی، به دلایل مختلف از جمله خبرچینی عوامل کارخانه را در قالب کتاب جذابی می‌نویسد.(۱) تجربه‌ای سخت و شکننده که به او آسیب جدی رسانید تا حدی که او به عنوان بیمار روانی، کارش به بستری شدن در یک تیمارستان کشید.

در کتاب، او از انواع تحقیر و خشونت، بیگاری، استثمار، زورگویی مدیران و سرکارگرها، حق‌خوری و تقلب، بی‌قدرتی و بی‌اثری نماینده‌های CGT (سندیکای سراسری کارگری) در کارخانه، نژاد پرستی علیه کارگران غیر فرانسوی، لوبوتومی سازی نیروهای کار(۲)، از خودبیگانگی، رقابت‌های ناسالم و تضعیف روابط انسانی در کارخانه سخن می‌گوید.

از سویی دیگر، نویسنده از اوقات خوش همراهی با رفقایش که برخی مهاجرانی از ایتالیا، یوگسلاوی و افریقا بوده‌اند و هیجان جلسات درون گروهی و موفقیت‌های کوچک و شور و هیجان رمانتیک آن‌روزها و نیز نقش موثر زنان در مبارزات جمعی و کوشش برای مبارزه‌ و تغییر وضع موجود می‌نویسد. روندی که به قول او، در هر لحظه‌اش کارگران می‌باید «مبارزه‌ی طبقاتی» را به خاطر داشته باشند، چون اگر آن‌ها فراموش کنند، رئیس یا کارفرما، هیچ‌وقت فراموش نخواهد کرد!

فیلم نیز وفادار به کتاب، به همین ماجرا می‌پردازد و چند ماه از زندگی یک استاد فلسفه بهودی‌تبار، با خانواده‌ای متمول، را نشان می‌دهد که می‌خواهد در میان کارگران، آرمانشهری کوچک را به سهم خود رقم بزند. جالب این‌که همین فیلم با همکاری شرکت خودروسازی  «سیتروئن» ساخته شده است و تعدادی از اتوموبیل‌های قدیمی – همان‌ها که ما در ایران با نام «ژیان» می‌شناسیم- و قطعات و خط تولیدهای قدیمی، برای استفاده در این فیلم توسط آن‌ها به فیلم اختصاص یافت. بدیهی است که مناسبات امروزی در کارخانه‌ها، از پس مبارزاتی که در فیلم دیده می‌شود و پراکسیس  اجتماعی، مانند قبل نباشد؛ هر چند که خاستگاه و روابط معطوف به «ارزش اضافی» کماکان وجود دارد و البته ریاکارانه، سعی می‌شود که متفاوت نشان داده شود.

واقعیت این است که «جنبش مه ۶۸ فرانسه» را نمی‌توان یک جریان شکست خورده تلقی کرد. گرچه جنبش به تحقق یک انقلاب تمام عیار سیاسی و در دست‌گیری دولت نینجامید، امّا تاثیر پررنگ آن بر روابط اجتماعی و فرهنگ و سیاست عمومی فرانسه و اروپا انکار نشدنی است. ایده‌های مهم بینامتنی مانند «سرکشی به مثابه‌ی رستگاری» – چنان که «ژولیا کریستوا» در کتاب «علیه افسردگی ملی» پرداخته- و نمودهای پرشماری در قلمرو جنبش‌ چپ، فمنیسم، صلح و محیط زیست و نظائر آن و نیز تجدید سازمان اتحادیه‌ها و سندیکاهای کارگری، را می‌توان از پیامدهای آن رخداد و گسترده شدن تدریجی‌اش طی دو دهه‌ی بعد دانست. بنابراین فرآیند «ناامیدی و ناکامی» همیشه نسبی است و شاید در گذر زمان بتوان به تلقی دقیق‌تری از نتایج جنبش یا انقلاب دست یازید.

هم‌زمانی اکران فیلم، در آوریل سال ۲۰۲۳، با اعتراضات اجتماعی گسترده مربوط به تغییر قانون بازنشستگی در فرانسه، فرصت مناسبی برای طرح چالش‌های نظری پیشین را در جامعه پدید آورد. در مجلات و روزنامه‌ها، بحث‌های مربوط به «روابط کار» و تعاریف امروزی «کارگر» مجدداً طرح شده است. در مجلات و روزنامه‌ها درباره‌ی این فیلم، با عباراتی چون «بازنمایی تجربه‌ی سلطه» ، «تحرک طبقاتی» ، «فتشیسم کالایی» و «خیانت به طبقه» که مربوط به نئولوژیسم دهه‌های گذشته است، بحث می‌شود که جای تأمل دارد. پیش‌تر در سال ۲۰۱۸، یک اقتباس تئاتری از کتاب L’Établi کارگردانی Olivier Mellor به روی صحنه رفته بود، اما اثرگذاری این فیلم بسیار گسترده‌تر بوده است.

برای من این فیلم به نوعی یادآور نسخه‌ی ایرانی مشابه آن بود که بیش از چهل سال پیش‌ ساخته شده است: فیلم «آقای هیروگلیف» ساخته‌ی نویسنده و کارگردان روشنفکر ایرانی: «غلامعلی عرفان». فیلم آقای عرفان نیز به مناسبات کارگری در ایران قبل از انقلاب می‌پردازد که در آن یک دختر دانشجو که روشنفکر و پرشور و انقلابی است (با بازی یاسمن آرامی)، با بخشی از کارگران در یک معدن، مانند «لینهارت» همراه می‌شود و حوادث بعدی و اختلاف‌نظر‌های درون گروهی کارگران و سرانجامِ مأیوس کننده‌ی آن بی‌شباهت با «اتابلی» نیست.

«آقای هیروگلیف» در سال ۱۳۵۹ در ایران ساخته شد و مانند فیلم دیگر کارگردانش، «گفت هرسه نفرشان» در همان سال، برای همیشه توقیف شد و هیچ‌گاه به نمایش سینمایی درنیامد. چند سال قبل آقای عرفان را که در فرانسه زندگی می‌کند، در یک برنامه‌ی سخنرانی و معرفی  رمان جدیدی که نوشته بود، دیدم. درباره‌ی فیلم‌ها از او پرسیدم و گفت شاید وقتی، مفصل درباره‌شان بگوید، و دریافتم که او نیز مانند «دختر آقای هیروگلیف» و «استاد فلسفه‌» مایوس شده و چندان مایل نیست به تجارب ناکام گذشته بپردازد. شاید سرشت انقلاب‌های رمانتیک و باشکوه چنین باشد که به خواب آشفته می‌رسند و حس رهایی از پس تحولات سریع، برآورده نمی‌شود.

دوست همراه ما، که او نیز طی سال‌های دانشجویی‌اش در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران، در سال ۱۳۵۱، تجربه‌ی مشابهی را گذرانده بود، پس از این‌که با هم فیلم را دیدیم، قدری از «اتابلی به سبک ایرانی» برایمان سخن گفت.

او که اکنون استادی بازنشسته، نویسنده و مترجمی تواناست، تعریف کرد که برای کار، به یک معدن سنگ در روستایی واقع در استان کرمان، بین بم و جیرفت رفته بود و پس از مدتی کار کردن، وقتی صاحب‌کار حقوق‌شان را با زورگویی نداد، اعتراضی را ترتیب می‌دهد که در نهایت، فقط یک نفر از جمع با او باقی می‌ماند. آن‌ دو نفر وقتی بدون پول اخراج و رانده شدند، فکر کردند به ژاندارمری- که در فاصله‌ی سه شبانه روز پیاده‌روی از معدن قرار داشت- بروند و شکایت کنند. بالاخره با هر سختی و جان‌کندنی که بود،  پیاده به پاسگاه می‌رسند و ژاندارم که صاحبکار را می‌شناخت وقعی نمی‌گذارد و می‌گوید کسی را ندارم که همرا‌هتان بفرستم! آن‌ها نیز به ناچار، سه روز دیگر پیاده می‌پبمایند تا نزد ارباب منطقه شکایت ببرند.

 ارباب‌ها که از پس «اصلاحات ارضی» دیگر قدرت سابق را نداشتند، هنوز در روستاها مرجع بودند و عاقبت ارباب، صاحب معدن را فرا می‌خواند و قرار می‌شود کارفرما وقتی پول برایش برسد، قسمتی از حقوق آن‌ها را بدهد. آن‌ها هم که بی‌پول و بی‌غذا، امکان صبر کردن نداشتند، بالاجبار نیمی از دستمزد مقرر را می‌گیرند و «مبارزه‌ی کارگری»، یکی در قالب «خودآگاهی» و دیگری در هیأت «خودانگیختگی» طبقاتی را رها می‌کنند و پی کارشان می‌روند… همان‌طور‌ که پروفسور فلسفه به کلاس تدریس هگل برمی‌‌گردد و هر چند سرخورده، می‌فهمد که روابط اجتماعی به مراتب پیچیده‌تر از آن است که مانند خط تولید اتوموبیل، بتوان ابزار و قطعات فرضی را از «میز کار» برداشت تا «انقلاب» تولید شود: «انقلاب» را نمی‌توان مونتاژ کرد، در واقع «انقلاب» شدنی است و سیتروئن نیست!

مساله‌ی مهمی که شایان ذکر است، تفاوت کارکرد «اتابلی» در ایران و فرانسه، علیرغم نتایج نسبتاً مشابه است. در فرانسه، چنان‌که نویسنده در کتاب آورده و در  فیلم هم دیده می‌شود، سندیکای واقعی کارگری وجود دارد. اما صنفی و غیر سیاسی است. در جایی از فیلم، نماینده‌ی سندیکا، در پاسخ به عنصر شورشی می‌گوید وقتی سندیکا می‌تواند اعلام اعتصاب کند که اکثریت کارگران همراه باشند. بنابراین مساله‌ی اصلی «اتابلی» در فرانسه، «سیاسی کردن طبقه‌ی کارگر» بود تا بتوان از رهگذر آن اعتصابات گسترده‌تری را برای نیل به «انقلاب» سازماندهی کرد. حال این‌که آیا کارگران «نیروی اصلی انقلاب» هستند یا نه، بحثی دیگر بود (و هست) که دستکم در آن موقع محل مناقشه نبود.

اما در ایران، در غیاب ابتدائی‌ترین  تشکیلات کارگری، عناصر آگاه دانشگاهی، که کاملاً مخفی و استتار شده بودند و برای این‌که شک برانگیز نباشند، سر و وضع و لهجه‌شان را نیز بسان فرودستان و روستائی‌ها تغییر می‌دادند و می‌‌کوشیدند در درجه‌ی نخست، کارگران را از حقوق اولیه‌ و انسانی‌شان آگاه کنند و نوعی نهاد اولیه‌‌ی صنفی را در مراکز کار، پدید آورند. کارگرانی که در آن دوران، اغلب مزدبگیران بی‌سوادی بودند و با آن‌ها، رفتاری شبیه به بردگان می‌شد و شاید کم‌تر خودشان به این موضوع وقوف داشتند.

باید در نظر داشت که تحول مطلوب جامعه در گروی «خودآگاهی»ای است که جامعه در مسیر تاریخی و تمدنی خود کسب می‌کند. برخی مردمان نیز با دیدن «طلیعه‌ی خورشید انقلاب» برمی‌خیزند و حقوق فراموش شده‌ی خود را می‌‌طلبند. در جایی از فیلم، کودک خردسال، که وقت خوابش رسیده و متاثر از بحث‌های متداول خانه‌شان است، به پدر و مادر انقلابی‌اش می‌گوید که «اگر انقلاب شد، من را بیدار کنید»! و پدر فیلسوف-کارگرش می‌گوید که «اگر انقلاب شد تو خودت بیدار خواهی شد…».

باری، «رخداد»ها از ورای اراده‌گرایی سوژه‌ها حادث می‌شوند، «تاریخ» نه‌تنها آن‌ها را پدید می‌آورد، بلکه می‌پرورد و به بلوغ می‌رساند. در این میان آدم‌ها به طور واضحی، «آینده‌ی خود را رقم می‌زنند، ولی نه آن‌طوری که دلشان می‌خواهد، یا آن‌طور که اراده می‌کنند.»

گرچه «مبارزه» جزء «فعالیت‌های آگاهانه‌ی بشری» است و «تاریخ بشر تا این زمان، چیزی جز مبارزه‌ی طبقاتی نبوده است»؛ اما ضرورتاً این مبارزه طی شبیه‌سازی  و هم‌سنخی با نیروی کار مستقیماً تحت استثمار، ملازم نیست. این‌جاست که نقش «روشنفکران» جامعه، البته در جایگاه واقعی خود، بیش از پیش پر رنگ می‌شود و «کار روشنفکری» نیز هم ارز تولید، واجد مختصات مبارزاتی می‌تواند باشد تا  «ذات روشنفکران» را تابعی از «کار روشنفکری»شان آشکار سازد.

«متن» یا «ماده»‌ تاریخ چنان است که فهم روابط آن به تعبیر «تری ایگلتون» در همبستگی با «اومانیسم رادیکال» متحقق می‌شود و یافتن «نسبت‌های اخلاقی» بخشی از پروژه‌ی مداخله در نظامات اجتماعی است. از این‌رو اگر قرار باشد، «فتح و شادی» نه به میانجی بخشندگی «شه یا بت با آسمان» ، بلکه «در پیکارهای بی‌امان» و «با دست خود» به دست آید، وقتی باید «کوبید» که «آتش گرم» باشد و آن گرمی نمی‌رسد، جز با دَم روشنفکران مدرن و البته آگاه به رنج جامعه.

۸ مه ۲۰۲۳

۱- Robert Linhart, L’Établi, Les Éditions de minui, 1978. Paris.

۲- «لوبوتومی» [Lobotomy] یک جراحی خطرناک و منسوخ شده در تاریخ پزشکی است که طی آن بر روی قسمت فرونتال مغز بریدگی‌ به وجود می‌آوردند و معتقد بودند، این کار بیماری‌های روانی و افسردگی را درمان می‌کند. در سال ۱۹۳۵ این جراحی غیرعلمی رواج یافت که در عمل نتایج معکوسی به بار آورد و بیماران بی‌تفاوت، بی‌انگیزه و بدون واکنش به پیرامون می‌شدند. اصطلاح «لوبوتومی‌سازی» در سیاست و اجتماع به سازوکارهای دولت یا نظام سرمایه‌داری برای بی‌تفاوت ساختن نیروهای کار و کلاً افراد جامعه نسبت به دیگران، جهت تسهیل استثمار و غارت آنان گفته می‌شود.

https://akhbar-rooz.com/?p=204200 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمو کرد
محمو کرد
11 ماه قبل

این دومین بار است که من نقدی بر یک فیلم از آقای فرشین کاظمی نیا میخوانم ، در یک کلام فوق العاده بود درست مانند یادداشت ایشان روی فیلم ” برادران لیلا” ، توانایی و تسلط ایشان بر ادبیات از یکسو و آشنا یی عمیق شان با هنرهفتم به همراه آگاهی از تاریخ مبارزات اجتماعی از سوی دیگر ، مطالعه یادداشت های فرشین کاظمی نیا را فوق العاده لذت بخش میکند ، این نقد مرا وادار میکند تا به هر ترتیبی شده این اثر هنری را در آلمان کشور محل اقامتم ببینم . با آرزوی کارهای بیشتر از ایشان . محمود کرد

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading