«ساقی ار باده ازین دست به جام اندازد»
تف به قبر پدر هرچه امام اندازد
در میخانه ببستند بگو ساقی ما
سفره باده خوری را سر بام اندازد
هوس یک دو سه تا پیک بدون سرِ خر
عاقبت در سر من فکر قیام اندازد
به علی که من بدمست اگر مست کنم
نعره ام لرزه بر ارکان نظام اندازد
با همان سنگِ می آلوده سرش میشکند
هر فقیهی که مرا سنگ به جام اندازد
امشب آنقدر شوم لول که همسایه ما
عکس من گیرد و در اینستاگرام اندازد
هادیا شرم کن و شعر بدآموز مگو
که جوانان وطن را به حرام اندازد!
هادی – لندن –۲۶ شهریور ۱۴۰۲
خیام:
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و {من نتوانم؟؟}