سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳

سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳

نگاهی به رمان خنش نوشته‌ی رعنا سلیمانی – رضا نجفی

آشنایی‌زدایی از پدیده‌ای ناآشنا
خنش
نوشته‌ی رعنا سلیمانی
کتاب ارزان، استکهلم، ۲۰۲۳

کتاب خنش در واقع داستان بلندی است دربارۀ مصائب و دشواری‌های زندگیِ محمد‌رضا/ یلدا، فردی که جامعۀ ایرانی هویتِ جنسی او را مرد می‌شمارد، حال آنکه او خود دوست‌تر می‌دارد، زن باشد. از این رو باید گفت نویسندۀ اثر، رعنا سلیمانی که با دو رمان سندروم اولیس و یک روز با هفت هزار سالگان، به مهاجرت رفته بود، در خنش به مانند رمان دیگری از او به نام زنده باد زندگی، دوباره به وطن برگشته است؛ هر چند او منتقد بی‌تعارف فرهنگ سنتی و مردسالار جامعۀ ایرانی است و وطن هم هرگز چندان با او و به‌ویژه با بانوان آن سرزمین مهربان نبوده است.

باید پیشاپیش اعتراف کنم پیش از خواندن این کتاب، تصور چندان مثبتی دربارۀ چنین اثری نداشتم، امری که با خواندن هر صفحه از کتاب خنش جای خود را به شگفتی و همدلی سپرد. از این رو به خوانندگانی که هنوز اثر را نخوانده‌اند و پیشداورانه شک دارند که نوشتن دربارۀ دگرباشان جنسی، به‌ویژه از سوی نویسنده‌ای که به این گروه تعلق ندارد، ایدۀ خوبی است، پیشنهاد می‌کنم دل به دریا زنند و کتاب را بخوانند؛ شاید که نظرشان مانند من عوض شود.

اما نخست باید شرح دهم که چرا به چنین اثری خوشبین نبودم. من به دو سبب ایدۀ نوشتن چنین اثری از سوی رعنا سلیمانی را نمی‌پسندیدم. نخست اینکه می‌اندیشیدم در زمانه‌ای که در دفاع از حقوق دگرباشان جنسی، برخی از سوی دیگر پشت‌بام افتاده‌اند و ستایش سلیقه‌های متفاوت جنسی بدل به مد روز شده است، نوشتن در این حوزه و مضمون بحث برانگیز، ممکن است  کوششی برای جذب مخاطب قلمداد شود. اما از آن‌جا که سال‌ها پیشۀ من خواندن و نقد آثار بوده، می‌توانم تشخیص دهم که حاصل انتخابی از سر حسابگری و مصلحت‌اندیشی و سفارشی نویسی (ولو خودت به خودت سفارش بازارپسند داده باشی) این از کار درنمی‌آید که اکنون آن را می‌خوانیم. خنش را که بخوانید متوجه می‌شوید این نوشته از دل برآمده است، نه از مصلحت بازاراندیش و نویسنده توانسته است با آدم داستانش همذات‌پنداری کند، درد کشد، رنج برد، بخندد و گریه کند. به یک کلام، خنش کار دل است، نه عقل دوراندیش.

دومین  تردید ونگرانی من این بود که نویسنده‌ای که هویت جنسی‌اش متفاوت از یک ترنس، یا به‌طور کلی دگرباش جنسی است و زندگی و تجربه‌های کاراکتر داستان را نزیسته است، در خلق چنان شخصیتی و نیز بازگویی حال و روز او ناموفق باشد. می‌دانیم که حتا به ندرت پیش می‌آید که نویسنده‌ای جنس مخالف خود را کاراکتر مرکزی داستانش قرار دهد و آن داستان موفق و باورپذیر از کار درآید، اگر هم نمونه‌هایی چون آناکارنینای تالستوی یا مادام بوواری فلوبر را می‌توان نام برد خود دلیلی است که باید غولی ادبی بود که چنان بی احتیاطی را مرتکب شد. رعنا سلیمانی نیز به سبب غریزۀ قصه‌گویی‌اش توانسته دست به این ریسک زند و بیش‌و‌کم موفق از آن درآید. صحنه‌های دلخراشی مانند تجاوز عمو یا خودارضایی کارکتر اصلی داستان چنان تاثیرگذار ترسیم شده‌اند که به خواننده می‌قبولانند، نویسنده بسیار به زیسته‌ها و دید و نگاه کاراکتر داستان خود نزدیک شده است.

بی‌درنگ باید بیفزایم از آن‌جایی که شخص من آشنایی چندانی  با جهانِ دگرباشان جنسی ندارم و روانکاو نیز نیستم، نمی‌توانم داوری کنم که شخصیت‌پردازی کاراکتر مرکزی داستان تا چه حد به واقعیت نزدیک است. اما این سخن من در تضاد با ادعای موفقیت نویسنده در شخصیت‌پردازی موفق و موثر نیست. اهل داستان می‌دانند در ادبیات موضوع مهم واقعیت نیست، بلکه باورپذیری و تاثیرگذاری است، یا ارائۀ نگاهی جدید و نامتعارف و ایجاد کنجکاوی و پرسش‌گری دربارۀ واقعیت‌هاست تا بازتاب عین واقعیت. از این رو گمان می‌رود این اثر در این باره موفق بوده است. با خواندن خنش احتمالنخواننده بیشتر دربارۀ دشواری‌های زندگی دگرباشان جنسی می‌اندیشد و دغدغه می‌یابد.

جدای از ارزش‌های فرمی و هنری اثر که به آن هم خواهم پرداخت، خنش به دلایل دیگری نیز مهم شمرده می‌شود. هر چند موضوع حقوق دگرباشان جنسی بسیار نزد نهادهای حقوق بشری و بسیاری رسانه‌ها مطرح و دربارۀ آن سخن گفته شده است، در ادبیات داستانی ما از جمله به دلیل سانسور، چندان بازتاب نیافته است. با توجه به این نکته باید گفت خنش یکی ازمتقدم‌ترین داستان‌های بلندی است که به زندگی دگرباشان جنسی در ایران پرداخته است و از این رو گونه‌ای فضل تقدم نیز دارد.

یکی از مخرج‌مشترک‌های خنش با دیگر آثار نویسنده فضای تیره و تلخ این حکایت‌هاست. تلخی یا تراژیک بودن داستان‌های سلیمانی البته ممکن است خوشایند هواداران آثار عامه‌پسند و سرگرم‌کننده نباشد، اما وظیفۀ ادبیات الزاماً سرگرم ساختن خواننده نیست. توقع از ادبیات برای برعهده گرفتن کارکردی که سینمای بالیوود و هالیوود برعهده دارد، توقع درستی نیست. از آن گذشته ادبیات جدی و به‌ویژه ارزشمندترین آثار مدرن از کافکا گرفته تا بکت و از ویرجینیا وولف تا فاکنر با چنین توقعی نمی‌باید نوشته می‌شدند. هر اندازه ادبیات عامه‌پسند آدمی را به فراموشی و خوابو بی‌خبری می‌خواند، ادبیات جدی او را هوشیار و حتا آشفته می‌کند تا واقعیت‌های تلخ جامعه را از یاد نبرد و دربارۀ تراژدی‌های هستی و جامعه عمیق‌تر بیاندیشد.

اگر افزون بر دغدغه‌های فرمالیستی، باور داشته باشیم که ادبیات می‌تواند کارکردهایی فراتر از زیبایی هنری داشته باشد، یکی از این کارکردها آشنا ساختن مخاطب با آدم‌هایی دیگر، زندگی و تجربه‌هایی دیگر، دید و نگاهی دیگر و به یک کلام جهانی دیگر است که اگر ادبیات نبود خود ما به شخصه هرگز با آنها آشنا نمی‌شدیم. بدون یاری آثاری مانند خنش بسیاری از ما هرگز نمی‌توانیم دربارۀ هویت‌ها و سلیقه‌های جنسی متفاوت حتا تخیل یا تصوری داشته باشیم. خنش جهان دیگری را برای ما مکشوف می‌کند، ولو برآمده از خیال.

دربارۀ کارکردهای فراادبی اثر این را هم باید بیفزایم که این کتاب یورشی است به جهان سنتی، مذهبی و مردسالار موجود در ایران، از این رو فارغ از ارزش ادبی، خنش کارکردی روشنگرانه نیز دارد. سلیمانی در دیگر کتاب‌های خود نیز نشان داده او به طور کلی دغدغۀ اجتماعی و به شکل خاص نگاهی منتقدانه به فرهنگمردسالار دارد. اما برای شخص من که ادبیت اثر همواره بر پیام اثر اولویت دارد، نکتۀ مهم همین است که خوشبختانه آثار او از آفت مرسوم در آثاری موسوم به ” ادبیات روشنگرانه” در جناح لیبرال یا “ادبیات متعهد” در جناح چپ و به‌طور کلی “ادبیات مفید” در امان مانده‌اند. می‌دانیم که استفاده از ادبیات برای اعتراض اجتماعی و سیاسی، یا حتا به منظور آموزش و روشنگری از دیرباز سابقه داشته و کسانی چون ولتر و روسو و در ایران ما نیز تحت تاثیر الگوهای اروپایی و روسی، برخی از مشروطه خواهان مانند طالبوف و مراغه‌ای بگیرید تا نویسندگان چپی که نگاه‌شان به  رئالیسم سوسیالیتی شوروی بود، آثار فراوانی آفریدند که شاید کارکرد و ارزشی اجتماعی و سیاسی داشتتند، اما از دید ادبی گرفتار ضعف مفرط در شگردها و صورت و ساختار بودند، زیرا دغدغۀ پیام چنان بر فرم کار چربیده بود که فرم قربانی محتوا شده بود. از این رو جای خرسندی دارد که استعداد داستانگویی سلیمانی موجب شده است توازونی میان ارزش ادبی اثر و نگاه روشنگرانۀ اثر به‌وجود آید.

دیگر آنکه باید گفت به سبب‌های گوناگونی چون سانسور، استیلای اخلاقیات سنتی، عدم جسارت در سنت‌شکنی و… ادبیات داستانی فارسی زبان در ارائه آثاری با چنین مضامینی بسیار فقیر است و اثری مانند خنش افزون بر فضل تقدم و ویژگی روشنگرانۀ‌اش، کوششی برای جبران این فقر شمرده می‌شود. به گمان راقم این سطور، ارائه هر اثری که سانسور با آن دشمنی می‌ورزد، فی‌النفسه ارزشمند است.

در این میان می‌باید جسارت رعنا سلیمانی را نیز در سنت شکنی و پرداختن به تابوها، ستود. سلیمانی در آثار دیگری همچون سندروم اولیس نیز نشان داده است که پروایی در عبور از خط قرمزهای سانسور، اخلاقیات جامعۀ مذهبی، فرهنگ مردسالاری و… ندارد. از این گذشته، همان‌گونه که اشاره‌ای نیز رفت، جسارت نویسنده، تنها در این نیست که در مقام یک زن، به توصیفات بی‌پردۀ مناسبات جنسی پرداخته، بلکه جسارت بزرگ‌تر او آن‌جاست که شرح تجربه‌هایی می‌پردازد که خود از سر نگذرانده است برای نمونه شرح احوال زندانیان در رمان زنده باد زندگی و روزگار یک ترنس در خنش.

ذکر دو خصیصۀ دیگر دربارۀ آثار این نویسنده خالی از لطف نیست. نخست اینکه هر اثر رعنا سلیمانی تفاوت و تازگی با کتاب‌های پیشین او دارد و نویسنده در هر کتاب خود به مضامین، فضاها، حال و هوا و شگردهای متفاوتی می‌پردازد، برای نمونه او در سندروم اولیس به اروتیسم، در زنده باد زندگی، به زنان محکوم به اعدام، در شبی با هفت هزارسالگان، به مهاجرت و در اثر اخیرش به دگرباشان جنسی پرداخته است. تنوع آثار سلیمانی به‌راستی شگفت‌انگیز شمرده می‌شود، این در حالی است که بیشتر نویسندگان اغلب یک کار خود را تکرار می‌کنند و مضامین و شگردها و فضای آثارشان همانند هم است.

ویژگی دوم رعنا سلیمانی این است که او در هر رمان خود گویی یک پله بالاتر می‌ایستد و هر بار پخته‌تر از بار پیش ظاهر می‌شود. گویی اواز تجربه‌های جدید خسته نمی‌شود و عطش کسب شگردهای جدید و مضامین متفاوت را در دل دارد. حال آنکه بیشتر نویسندگان معمولآ بزرگ‌ترین پرش خود را در همان نخستین اثر خود انجام می‌دهند و پرش‌های بعدی‌شان قوت و قدرت پرش نخست را ندارد. گویی این نویسندگان هر آنچه در چنته داشته‌اند، در نخستین اثر خود ریخته و پس از آن تنها به تکرار خود پرداخته‌اند. اما تنوع مضامین آثار سلیمانی، تجربه‌گرایی او و هر بار ارائه کاری پخته‌تر از کار پیشین، نشان می‌دهد سلمانی به گونه‌ای غریزی داستانگوست. در درون او یک شهرزاد نهفته است و پیداست که هنر قصه‌گویی او تنها حاصل دوره‌های آموزشی یا کتاب‌ها نیست. او گنجینه‌ای در ناخودآگاه خود دارد و کافی است که او به صدای درون خود گوش دهد تا بتواند قصه بگوید. این نعمت کمیابی است که بسیاری دیگر با سال‌ها مطالعه و گذراندن دوره‌های ادبی می‌کوشند به آن دست یابند.

در پایان اندکی نیز از ویژگی‌های مثبت فرمی این اثر بگوییم. زبان نویسنده در خنش خوشخوان و سالم و روان است. آدم‌های داستان هر کدام لحن خاص خودشان را دارند. به‌ویژه نویسنده با ارائه شمار قابل توجهی از ضرب‌المثل‌ها و گفتار عامیانه از زبان خانجون نه تنها به شخصیت‌پردازی موفقی دست زده، بلکه تسلط خود بر گونه‌های متفاوتی از زبان فارسی را به نمایش گذاشته است.

وجود برخی صحنه‌های فراواقعگرایانه، دیالوگ/ مونولوگ درونی، بهره بردن از جریان غیر خطی داستان و دیگر شگردهای ادبی، خنش را بدل به اثری مدرن ساخته است به‌ویژه فصل آغازین کتاب با آن دیالوگ که درواقع مونولوگی درونی است و قرار دادن دو بخش وجود محمدرضا/ یلدا در کابوسی سوررئال روبه‌روی یکدیگر، شروعی قوی برای داستان رقم زده است.

پیش از این درباره تلخی و تراژیک بودن جهان داستانی سلیمانی اشاره‌ای داشتیم. اکنون می‌توان این را هم افزود که این نکته می‌تواند پیامدی فرمی هم داشته باشد، به این ترتیب که پرداخت یکی دو صحنۀ تاثیرگذار مانند خودارضایی محمدرضا جلوی آینه و تجاوز عمو به کاراکتر داستان، چنان زنده و دلخراش توصیف شده که بدل به تصویری مرکزی در کتاب شده است. توضیح اینکه تصویر مرکزی همان صحنه یا توصیفی است که چنان در ذهن حک می‌شود که حتا سال‌ها پس از خواندن اثر، با نام بردن عنوان اثر، در ذهن خواننده آن صحنه زنده می‌شود. البته ناگزیر به خواننده‌هایی که به رقت قلب دچارند، باید هشدار داد که ممکن است خواندن دو صحنۀ یاد شده به آزار ایشان بینجامد. اما فارغ از این نکته نویسنده با ایجاد موفقِ اشمئزاز و آزردگی در خواننده توانسته است بر او تاثیر بگذارد.

نام رمان، خنش، ممکن است مورد نقد برخی خوانندگان قرار گیرد و آن را غیر مصطلح بشمارند. اما اگر مانند فرمالیست‌ها ویژگی متن ادبی را جنبه‌های آشنایی‌زدایانۀ زبان آن بدانیم، باید گفت نویسنده با گزینش این نام نامرسوم دست به گونه‌ای آشنایی زدایی زده و کنجکاوی خواننده را برانگیخته است.

دربارۀ قالب اثر نیز باید گفت که خنش را می‌توان رمانی کوتاه یا داستانی بلند نامید. ممکن است برخی خوانندگان یا منتقدان، فشردگی و اختصار کتاب را نپسندند و گمان برند که کتاب برای بدل شدن به یک رمان مرسوم نیاز به دو سه فصل دیگر داشت، اما از یاد نبریم که روح زمانه به سوی اختصار و فشردگی پیش می‌رود و اگر چند دهه پیش کتابی در این حجم را داستانی بلند می‌خواندند، امروزه آن را در حکم رمانی فشرده و جمع‌وجور پذیرفته‌اند. به عبارت دیگر شکل و قالب خنش نیز مطابق روح زمانه است.

https://akhbar-rooz.com/?p=218605 لينک کوتاه

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x