دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۷) – ضعیفم، آسیب پذیرم، اما می خواهم زندگی کنم

عزاداران در مراسم تشییع جنازه کشته شدگان در حمله هوایی اسرائیل که به کلیسای سنت پورفیریوس در شهر غزه – عکس: رویترز

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، زندگی روزمره در زیر بمباران در غزه را روایت می کند. ترسش از تمام شدن آب. خسارت مالی جنگ؛ و آرزو برای یک زندگی عادی. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

جمعه ۲۰ اکتبر

۸ صبح هرگز فکر نمی کردم که من در ۳۰ سالگی شبیه یکی از آن پیرمردهایی شوم که از خواب بیدار می شوند و آگهی های ترحیم روزنامه ها را چک می کنند تا ببینند چه کسی مرده است. تفاوتش در مورد من نگاه کردن به اینترنت است به جای روزنامه. هر روز به اینترنت نگاه می کنم تا ببینم از کسانی که می شناسم، در حملات هوایی و بمباران ها کشته شده اند یا نه. در مورد سن، معتقدم هر کس به اندازه ای که پیری را احساس می کند، پیر است. این روزها خیلی احساس پیری می کنم.

از یک خانواده خبر می گیریم که همه شان مرده اند. به هم نزدیک نبودیم، اما وقتی چهره ها را با نام ها تطبیق می دهم وضع فرق می کند، وقتی رابطه ها را به یاد می آورم هم فرق می کند. این ها انسان هایی از گوشت و خون و خاطره بودند که دیگر وجود ندارند. این فکر که الان زنده هستم و یک لحظه بعد می میرم، مرا وحشت زده می کند. دیروز کلیسای غزه که بسیاری از خانواده های مسلمان و مسیحی در آن پناه گرفته بودند بمباران شد. می دانم که حال دوستم، همسر و دخترش خوب است. امروز زنگ می زنم تا احوال او را بپرسم. می‌گوید: «ما هنوز در حال بیرون آوردن مردم از زیر آوار هستیم. یکی از بستگانم فوت کرده و یکی دیگر در بیمارستان در وضعیت وخیمی است. می گوید در وضعیتی نیستند که به گام های بعدی و آینده فکر کنند». احساس ناتوانی می کنم. کاش می توانستم پیش او باشم.

۱۰صبح، احمد، پسر وسط خانواده میزبان ما، فرد بسیار مفیدی است. او همیشه برای پیدا کردن سرپناه به خانواده هایی که فرار کرده اند کمک می کند. در تامین برخی از مایحتاج اولیه شان مانند لباس، کفش و شیر شرکت می کند و به آن ها راهنمایی های لازم را می کند.

هنگام نوشیدن قهوه او در مورد تاثیر شدید این وضعیت بر اقتصاد و معیشت مردم قهوه حرف می زند. می گوید: «یکی از دوستانم درآمد خوبی داشت و به عنوان یک برنامه‌نویس آزاد آنلاین کار می‌کرد. در دو هفته گذشته هیچ کاری انجام نداده است. به من زنگ زد و گفت که پولش تمام شده است.»

برای بسیاری از مردم غزه، این طور مشاغل “بلیت” گذر از بیکاری بوده است. برای اولین بار، غزه ای ها برای پذیرش نیازی به عبور از مرز یا داشتن گذرنامه خاصی نداشتند – تنها چیزی که نیاز داشتند یک لپ تاپ، اتصال به اینترنت و برق بود، و اکنون حتی آن ها نیز از بین رفته اند.

من در مورد کارگران روزانه تعجب می کنم: لوله کش ها، نظافتچی ها، نجارها. آنها چگونه توانسته اند این روزهای وحشتناک را تحمل کنند؟ این بلایا بهای گرانی دارد. چگونه می توانند همه مایحتاج خود را بدون داشتن درآمدی بخرند؟ به کارآفرینان جوانی که می شناسم فکر می کنم، که کسب و کارهای کوچکی را به دلیل استعدادهایشان یا کمبودهای بازار راه اندازی کرده اند. اکنون که اکثر مغازه های آنها ویران شده یا آسیب دیده اند، نگران آینده آنها هستم.

ظهر می خواهم بلند شوم و جیغ بزنم.

این دومین جمعه ای است که گرفتار بمباران ها هستیم. جمعه ها زمانی است که خانواده ها برای ناهار دور جمع می شوند، دوستان برای تفریح ​​بیرون می روند و مردم استراحت می کنند. ما اما پر از ترس و منتظر حوادث ناگوار هستیم.

دیدن تصاویر صف های طولانی مردمی که منتظر خرید آیفون ۱۵ هستند در حالی که مردم غزه در صف های طولانی منتظرند تا برای خانواده های خود نان و آب تهیه کنند، مرا می کُشد. من از این متنفرم که بسیاری از مردم در سراسر جهان از وجود ما آگاه نیستند و ما هر روز داریم می میریم. می خواهم گریه کنم … و به شدت به یک آغوش نیاز دارم.

ساعت ۱۸ از دیروز خانواده میزبان برای تامین آب آشامیدنی تلاش می کنند. آبی که داریم ممکن است یکی دو روز بیشتر کفاف ندهد. تا الان موفق نشده اند، اما به من اطمینان می دهند که جای نگرانی نیست. نگرانم.

خواهرم تصمیم می گیرد مقدار غذا را کم کند و با گربه ها شروع می کند. غذا و وسایل آن ها بزرگترین فضای چمدان های ما را اشغال می کند. او مطمئن نیست این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت و باید تا حد امکان صرفه جویی کنیم.

گربه‌ها شروع به میو کردن می‌کنند و به سمت چمدان ها می روند و سعی می‌کنند خوراکی پیدا کنند. خواهرم ابتدا از دادن غذا به آنها امتناع می کند، اما بعد تسلیم می شود و به آنها غذا می دهد.

ساعت ۱۰ شب روی مبل دراز می کشم تا اتفاقات روزانه را بشمارم. به یاد دارم که گربه ام از روی شکمم پرید و شروع به خرخر کرد. احمد به من گفت صاحب یک مغازه؛ اجناسش را با قیمت های پایین تر برای کسانی که فراری هستند می فروشد زیرا می خواهد کمک کند. فیلم کوتاهی از شنای کودکان غزه در دریا دیدم. و – اوه، من هنوز زنده ام.

شنبه ۲۱ اکتبر

۸ صبح انفجار امروز صبح آنقدر شدید بود که به معنای واقعی کلمه از روی کاناپه ای که روی آن دراز کشیده بودم بالا پریدم.

خانه مورد نظر فقط چند متر با ما فاصله دارد. وحشت زده از خواب می پرم و سعی می کنم گربه ها را در سبد بگذارم و با خواهرم آماده خروج از خانه خارج شویم. اما این بار نمی توانم. آنقدر وزوز و زنگ در گوشم است که نمی توانم تمرکز کنم. نمی توانم تعادل داشته باشم.

خواهرم گربه‌ها را می‌گیرد و ما طبق معمول روی مبل‌ها می‌نشینیم و منتظر نشانه‌ای برای حرکت هستیم. دقایقی بعد در بالکن را باز می کند، گرد و غباری نمی بینیم. احمد می رود بررسی کند و ببیند چه خبر است. احمد – احمد مشتاق و مثبت – در حالی که دست هایش را به سینه فشار می دهد و انگار می خواهد خودش را در آغوش بگیرد. بر می گردد. ترسیده و گیج به نظر می رسد.

این کابوس تا کی ادامه خواهد داشت؟ چه مدت؟

ساعت ۹ صبح اکثر شیشه های خانه میزبان به دلیل بمباران شکسته است. وقتی در توالت را باز می‌کنم، متوجه می‌شوم پنجره‌ی کوچک آن جا افتاده است و یک ناحیه مستطیلی بزرگ از نور به چشم می خورد و پنجره ساختمان همسایه پیداست. عقب می روم و برمی گردم. پدربزرگ می گوید: «برو داخل و کار خودت را بکن. به تو قول می دهم که هیچ کس نگاه نخواهد کرد.» مودبانه امتناع می کنم و می گویم صبر می کنم تا پنجره درست شود.

از زمان شروع این وضعیت وحشتناک، چیزهای جدیدی وجود دارد که سعی می کنم به آنها عادت کنم، اما راحت کردن خودم در یک منطقه باز که مردم می توانند تماشا کنند، یکی از این چیزها نیست.

ظهر؛ این فرصت را پیدا می کنم که پس از پنج روز تلاش ناموفق با دوستم صحبت کنم تا حال او را بپرسم. به من می گوید که خانه اش را تخلیه کرده و با فرزندانش همراه با ترس زندگی می کند، داوطلب شده است پیگیر حال همه همکارانش باشد و از آن ها حمایت عاطفی کند. نمی توانم او را باور کنم. آیا او قادر است تمام انرژی منفی دیگران را جذب کند، آیا او اراده آن را دارد آنها را قوی تر کند؟ حیرت زده ام. در غزه، چه کسانی به دوستان خود کمک می کنند؟ کسانی که سعی در ایجاد یک تغییر مثبت کوچک دارند.

پیامی از یکی از دوستان خارج از کشور دریافت می‌کنم که به من می‌گوید از انعطاف‌پذیری من و اینکه چه شخص قوی‌ای هستم شگفت‌زده شده است. چه کسی این را به او گفته است؟ برای زنده ماندن با همه ی وجود تلاش کردن؛ انعطاف پذیری نیست. من دوست دارم و می خواهم زندگی طولانی و خوبی داشته باشم. می خواهم سفر کنم، موسیقی گوش کنم، فرهنگ های جدید یاد بگیرم. نمی خواهم برای زندگی خودم بدوم. نمی خواهم هر روزی که زنده ام برای دیدن خورشید بعدی دعا کنم. من مقاوم نیستم. ضعیف هستم، آسیب پذیر هستم. اما می خواهم زندگی کنم.

در غزه، برای برخی، جستجوی حمایت روانی اجتماعی تابو است، مردم ترجیح می دهند به جای صحبت آشکار در مورد مشکلات خود، با شرم و مشکل خود سر کنند. بسیاری آنقدر در تهیه مایحتاج خانواده خود غرق شده اند که حتی نمی توانند به مراقبت از خود فکر کنند. من معتقدم تک تک غزه ای ها نیاز مبرمی به درمان دارند.

ساعت ۴ بعدازظهر برای اولین بار از زمانی که ما به این خانه آمده ایم، مادربزرگ ناهار را آماده نکرده است. می گوید: «خیلی متاسفم. به دلایلی، امروز نمی توانم آشپزی کنم.”

اما دلیل آن را همه می دانند. این زن قوی که در این روزهای سخت تمام تلاش خود را می کند تا خانواده و مهمانان خود را سرپا نگاه دارد، می ترسد. او مرگ را در اطراف خود می بیند و خود را در برابر آن درمانده می بیند.

ساعت ۶ بعدازظهر هنوز آب آشامیدنی کم است. پس از تلاش های فراوان، آنها تنها توانسته اند پنج بطری آب پر کنند.

به من و خواهرم یک بطری می دهند، آن را پس می دهیم. ما هنوز دو بطری با خود داریم و آنها به این بطری احتیاج بیشتری دارند. نگرانم به زودی آب آشامیدنی تمام شود.

ساعت ۸ شب، روی کاناپه نشسته، روی هیچ چیز نمی توانم تمرکز کنم، هر از گاهی صدا انفجار بمبی را می شنوم، خواهرم و احمد در مورد تئاتر گفتگو می کنند. در مورد تاریخ تئاتر در جهان عرب و در مورد معروف ترین نمایشنامه هایی که بر فرهنگ و دیدگاه های عمومی تأثیر گذاشته اند و در مورد نمایشنامه های مورد علاقه ی خود حرف می زنند.

آن ها را تحسین می کنم که چگونه از یک بحث عادی که هر دو نفر در سراسر جهان ممکن است داشته باشند لذت می برند.

به صحبتی که پیشتر با یکی از بچه ها داشتم، فکر می کنم. او از من پرسید که اگر من بتوانم یک قدرت خارق العاده داشته باشم، چه می خواهم؟ به او گفتم که دوست دارم نامرئی باشم. حالا بعد از گفتگوی این ها من نظرم را تغییر داده‌ام – من می‌خواهم این قدرت را داشته باشم که عادی باشم، زندگی روزمره‌ای داشته باشم و در مورد موضوعات روزمره بحث کنم.

https://akhbar-rooz.com/?p=222098 لينک کوتاه

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x