چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

طرح های آمریکا برای خاور میانه – اولیور ایگلتون، ترجمه ی: ایوب رحمانی

از زمان توفان الاقصی در ۷ اکتبر و به دنبال آن حمله اسرائیل به غزه، دولت بایدن موضعی اتخاذ کرده که با حسن تعبیر می توان آن را ” دو دوزه بازی” نامید. این دولت از یک سو مجازات دستجمعی فلسطینی ها را تحسین می کند و از سوی دیگر به اسرائیل نسبت به تندروی هشدار می دهد. دولت بایدن از بمباران و حملات هوایی هدفمند، بطور قاطع دفاع  می کند، اما در باره حمله زمینی که از اوایل این هفته شروع شد ” پرسش های سخت” در مقابل اسرائیل قرار می دهد: آیا هدف نظامی قابل دست یابی وجود دارد؟ آیا نقشه راه برای آزادی گروگان ها در دست هست؟ اگر حماس ریشه کن شود چگونه می توان از حاکمیت توجیه ناپذیر اسرائیل ( بر غزه)  اجتناب کرد؟ واشینگتن با طرح این پرسش ها بر اسرائیل فشار می آورد – و مشاوران خود را برای کمک به حل مسایل به آن جا می فرستد – و در همان حال به قتل عامی که دارد صورت می گیرد، چراغ سبز نشان می دهد. نوع پاسخ دولت بایدن به این بحران، از مجموعه ای از عوامل ازجمله خواست این دولت برای پیشی گرفتن از جمهوری خواهان و واکنش غریزی مبنی بر”ایستادن در کنار اسرائیل” ناشی می شود. همچنین می توان موضوع را بر متن طرح وسیع تر آمریکا برای خاورمیانه مورد ارزیابی قرارداد؛ طرحی که در زمان ترامپ ترسیم شد و توسط بایدن استحکام یافت.

 آمریکا با توجه به هرج و مرج به وجود آمده بعد از سیاست های “تغییر رژیم” و با هدف تکمیل پروژه ی “چرخش به آسیا” که از اوایل  دهه ی۲۰۱۰ آغاز شد، قصد داشته که بطور نسبی خاورمیانه را ترک کند. هدف آمریکا در رابطه با خاورمیانه  طراحی مدلی بود تا مطابق آن، دخالت مستقیم را با نظارت از راه  دور جایگزین سازد. اما آمریکا پیش از آنکه بطور واقعی از سطح حضور خود در منطقه بکاهد، نیازمند ایجاد یک چارچوب امنیتی بود تا رژیم های دوست را تقویت کند و نفوذ رژیم های ناسازگار را مهار نماید. طرح پیمان ابراهیم در سال  2020  در همین راستا شکل گرفت؛ بحرین و امارات متحده عربی با عادی سازی روابط خود با اسرائیل  به ” محور ارتجاعی ” وسیع تری پیوستند که  پادشاهی عربستان و حکومت استبدادی مصر را در بر می گرفت. ترامپ  فروش سلاح به این کشورها را افزایش داد و کمک کرد که روابط تجاری، نظامی و دیپلماتیک بین آنان گسترش یابد. هدف او این بود که  مجموعه ای به هم پیوسته از متحدان به وجود آورد که در همان حال که مانند دیوار دفاعی در مقابل ایران عمل می کنند، در دوران “جنگ سرد جدید” به آمریکا تمایل داشته باشند. توافق هسته ای اوباما با جمهوری اسلامی نتوانسته بود که جلوی گسترش نفوذ ایران را بگیرد. تنها ” فشار حداکثری” می توانست این کار را انجام دهد.

بایدن بعد از رسیدن به قدرت، همین سیاست کلی را در دستور کار قرار داد. دولت او از جمله در نشست موسوم به “ Negev summit  ”  تلاش کرد که روابط کشورهای پیمان ابراهیم تعمیق یابد و خواستار برقراری رابطه رسمی بین عربستان سعودی و اسرائیل شد. در همان حال، توافق برجام، همچون متنی مرده به حال خود گذاشته شد و تلاش برای مهار تهران از طریق ترکیبی از محاصره اقتصادی، دیپلماسی و رزمایش نظامی ادامه یافت. همچنان که برت مکگورک، هماهنگ کننده کاخ سفید در امور خاورمیانه، طی سخنرانی خود در شورای آتلانتیک  بیان کرد، اساس این سیاست مبتنی  بود بر “همگرایی” و “بازدارندگی”  به منظور استحکام “روابط سیاسی، اقتصادی و امنیتی  بین شرکای آمریکا” تا بتوانند “تهدید های ایران و گروهای نیابتی آن کشور را” دفع کنند. بایدن با توسعه این طرح و تشویق و اطمینان یابی از گسترش مبادلات اقتصادی میان اسرائیل و شرکای منطقه ای، برای ” عقب نشینی آمریکا ” از منطقه – که سلف اش ترامپ وعده داده بود- دست بکار شد: او نیروهای آمریکا را از افغانستان بیرون کشید و در همان حال نیروها و منابع نظامی آمریکا در عراق، کویت، اردن و عربستان سعودی را کاهش داد.

دولت بایدن همچنین رویکرد آمریکا نسبت به مسئله فلسطین را صلاح کرد. در حالی که ترامپ با قطع کمک های مالی به مناطق اشغالی، تلاش کرده بود که برای “قرارداد صلح” فریب کارانه ی خود، حامی پیدا کند، بایدن بطور صاف و ساده، واقعیت موجود و معیوب را پذیرفت؛ واقعیت این بود که اسرائیل بدون آنکه طرح قابل اجرا برای مسئله فلسطین داشته باشد، به یمن همدستی مقامات کرانه ی باختری و کنترل نظامی کامل غزه، ظاهرا در امنیت نسبی بسر می برد. بایدن شاید در انتزاع  می خواست که “راه حل دو دولت” را – که مطابق آن یک نیروی ویرانگر هسته ای، ملت بی دفاع و تکه پاره شده ی فلسطین را در حیطه قدرت خود قرار می دهد-  زنده کند. اما از آنجا که  این راه حل از لحاظ سیاسی امکان پذیر نبود، او تصمیم گرفت که با وضعیتی کنار بیاید که طارق باکونی آن را” تعادل خشونت آمیز” می نامد؛ وضعیتی که در آن اشغال بی پایان، گاه گاه در نتیجه ی تقابل دوره ای و در مقیاس کوچک با حماس – که مردم اسرائیل آن را نادیده می گیرند- دچار دست انداز می شود.  

اما این طرح آمریکا برای منطقه از همان آغاز به مشکلات جدی دچار بود. نخست آنکه این طرح  ریشه در سیاست های ” قدرت بزرگ” داشت: عقب نشینی از خاور میانه برای تمرکز بیشتر بر چین. واقعیت نشان داد که این طرح بخشا نتیجه ی معکوس داشته است؛ زیرا آمریکا با این پیام که تمایل اش برای دخالت در منطقه کاهش یافته در واقع  به متحدان خود علامت داد که برای آنها انتخاب میان همکاری با چین و یا آمریکا، حاصلش صفر نخواهد بود. بنابراین در دنیای عرب از چین به گرمی و بطور فزاینده استقبال شد: چین در امارات متحده عربی پایگاه نظامی تاسیس کرد، تجدید روابط بین عربستان سعودی و ایران را میانجیگری کرد و شبکه ای از سرمایه گذاری در تکنولوژی و زیرساخت ها را ایجاد کرد. دوم اینکه آمریکا استراتژی امپریالیستی خود را بر روند عادی سازی روابط  دیگر کشورها با اسرائیل بنا نهاد و به این گونه بر یک پروژه ی اشغال گری- استعماری اتکا کرد؛ آن هم درست قبل از آنکه این پروژه توسط افراطی ترین عناصر در اسرائیل، کسانی مانند اسموتریچ، بن گیور، و گالانت، تصاحب شود. اگر بطور تاریخی در محاسبات سیاسی مربوط به سطح حمایت آمریکا از اسرائیل، زیاده روی شده بود، در زمان ترامپ و بایدن این محاسبات انسجام منطقی به خود گرفت: قرار دادن متحد خود (اسراییل) در مرکز یک چارچوب امنیتی و با ثبات در خاورمیانه. اما در سال ۲۰۲۲ دولتی در اسرائیل به قدرت رسید که فانتزی نابود کردن دیگران را در سر داشت، مصمم بود که آمریکا را به جنگ با ایران وادار کند و ثابت کرد که کمترین توانایی برای ایفای نقش  مورد نظر را ندارد.

اکنون، بعد از ۷ اکتبر آن تعادل، فروپاشیده و فانتزی به اجرا گذاشته شده است. هدف حماس از حمله ۷ اکتبر این بود که یک  پروژه سیاسی را از هم بگسلد؛ پروژه ای که مطابق آن رژیم آپارتاید اسرائیل می توانست هرگونه مقاومت جدی علیه حاکمیت خود را سرکوب کند و مسئله ی فلسطین در اسرائیل و در خارج را به سرعت به نامسئله تبدیل کند. برهم زدن این وضعیت تحمل ناپذیر، هدف اصلی حمله حماس در ۷ اکتبر بود. رهبری حماس در غزه، واکنش وحشیانه اسرائیل وهمچنین تهاجم زمینی را پیش بینی می کرد. این رهبری به همین گونه می دانست که چنین واکنشی از سوی اسرائیل با جرقه زدن  به اعتراضات توسط مردم و همینطور در سطح نخبگان علیه جنایت های اسراییل، پیمان ابراهیم را دچار مشکل خواهد کرد. تا همین حالا همه ی این ها اتفاق ها افتاده است: روند مذاکرات بین اسراییل و عربستان سعودی به تعویق افتاده، جلسه بعدی نشست Negev summit  معلق شده، کشورهای عربی در تلاطم اعتراضات بسر می برند و دولت های این کشورها مجبور شده اند که نتانیاهو را محکوم کنند. معنای همه این ها برای سیاست اصلی واشینگتن چیست؟ پاسخ نهایی به این پرسش به سیر وقایع در این جنگ بستگی دارد.

 همچنان که بسیاری از ناظران گفته اند، هدف اعلام شده توسط اسرائیل مبنی بر”نابود سازی”   حماس این ریسک را دارد که باعث گسترش و تداوم طولانی جنگ شود. دولت اتحاد ملی اسرائیل  در برنامه ریزی جنگ شهری علیه حماس، چند سناریو را در نظر گرفته؛ از جمله جمعیت زدایی از شمال غزه و اخراج مردم به صحرای سینا. هر کدام از این استراتژی ها امکان دارد از خطوطی که بطور مبهم ترسیم شده، فراتر روند و باعث شوند که حزب اله – و احتمالا سپاه پاسداران-  در مقیاس بزرگ دست به تلافی جویی بزنند. ( تا هم اکنون حوثی های یمن موشک و پهباد به سوی اسرائیل  پرتاب کرده اند و آماده اند که درسطح بیشتری به این کار ادامه دهند.) هدف بایدن از فرستادن ناوهای جنگی آمریکا به دریای سرخ و مدیترانه و دیپلماسی رفت و برگشت توسط بلینکن این است که از این پیامد جلوگیری شود. اکنون زود است که تاثیر این اقدامات مورد ارزیابی قرار گیرد. اما اگر این اقدامات ناکام بماند، آنگاه هژمون یعنی آمریکا بیشتر به این باتلاق خونین کشیده خواهد شد، شکاف در محورعرب- اسرائیل افزایش خواهد یافت و توجه آمریکا از اولویت هایش در شرق دور به جای دیگر منحرف خواهد شد.  

حتی در صورتی که ارتش متجاوز اسرائیل بتواند حماس را از لحاظ سیاسی و نظامی درهم بشکند، آمریکا با مشکل یافتن جایگزین روبرو خواهد شد. در حال حاضر آمریکا امیدوار است که بتواند دولت های عرب را وادار کند که نیرویی برای اداره غزه فراهم کنند تا بار این کار از دوش اسرائیل برداشته شود. مقامات آمریکایی گزارش می دهند که امکان دارد که سربازان آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی و آلمانی برای دفاع از این دیکتاتوری مفروض به منطقه فرستاده شوند. اگر قدرت های منطقه ای از همکاری در این مورد خود داری کنند – که احتمال آن وجود دارد- آنگاه  آلترناتیوهای دیگر عبارتند از: ایجاد ” نیروی پاسدار صلح” بطور ائتلافی؛ شبیه  نیروها و ناظران بین المللی که هم اینک در صحرای سینا استقرار دارند، ( در حال حاضر پنتاگون ۵۰۰ پرسنل نظامی را به آن اختصاص داده) و  یا سپردن اداره غزه به ارگانی زیر نظر سازمان ملل. چنین  طرح هایی عملا آمریکا را به عنوان قدرت نو استعماری در خاور میانه ابقا خواهد کرد؛ به رغم آنکه این کشور سالها تلاش کرده که ایفای این نقش را به سر سپردگان محلی واگذار کند. این طرح ها نیروهای آمریکایی را آشکارا هدف خشم و تنفری قرار می دهد که در نتیجه ی این جنگ صیهونیستی به وجود آمده است. در این صورت بایدن میراث ناخوشایندی از خود بجا خواهد گذاشت.

 اما ممکن است کار به اینجا نکشد. سناریوهای دیگری وجود دارند که برای کاخ سفید مطلوب تر هستند. با توجه به مخالفت مصر در همکاری برای پاک سازی قومی فلسطینی ها، نا پدید سازی ۲.۲ میلیون ساکنان غزه در کوتاه مدت نامحتمل به نظر می رسد. این امر همراه با فشار دیپلماتیک آمریکا  ظاهرا باعث شده که اسرائیل طرح خود برای تسخیر غزه را تعدیل و به جای هجوم سریع، رویکرد ی آهسته اما رشدیابنده را انتخاب کند. اینکه آیا چنین رویکردی احتمال دخالت حزب اله و یا ایران را کمتر می کند، هنوز روشن نیست. حزب اله با توجه به موقعیت مخاطره آمیز خود در لبنان، نگران است که با شعله ور شدن حریق نظامی، خسارت بیشتری ببیند، و ایران نگران خطرات ناشی از رو در رویی مستقیم است. عربستان سعودی اگر چه  ظاهرا منتقد موضع آمریکاست اما مایل است که از گسترش جنگ به تمام خاورمیانه که پروژه ی ” چشم اندازه ۲۰۳۰″  این کشور را از مسیر خود خارج می کند، جلوگیری شود. در همه ی این موارد، الزامات سیاسی داخلی در تضاد با منطقه ای شدن جنگ قرار دارند. آیا برای امپراتوری در حال افول (آمریکا) این نور امید محسوب می شود؟

 صرف نظر از اینکه این خشونت تداوم می یابد یا نه، در هر حالت، پیروزی اسرائیل تضمین شده نیست. چهل هزار جنگجوی سرسخت حماس که در جنگ چند گانه   hybrid   کار کشته اند و می توانند دشمن را با استفاده از تونل های زیرزمینی به تله اندازند، کاملا با نیروهای ذخیره اسرائیل که به تازگی آموزش مجدد را پشت سر گذاشته اند، تفاوت دارند. وقتی که جنگ خیابانی آغاز شود عدم تقارن تکنولوژیکی و تعداد نفرات، چندان تعیین کننده نخواهد بود. بنابراین می توان موقعیتی را تصور کرد که نیروهای حماس تا رسیدن به یک بن بست با نتانیاهو جنگیده اند و تابوی آتش بس ناپدید شده و دو طرف اعلام پیروزی می کنند: حماس با این ادعا که تهدید وجودی علیه خود توسط اسرائیل را دفع کرده و اسرائیل با این ادعا (اگرچه فریبکارانه) که خسارت جبران ناپذیر بر حماس وارد آورده و حمله مجدد از طرف آن را ناممکن ساخته است.      

بنابراین غزه به آهستگی از تل خاک سر بلند خواهد کرد و کم و بیش به موقعیت پیشین خود باز خواهد گشت؛ اما با شرایط انسانی بدتر و با همسایه ای ( اسرائیل) زخم خورده که حتی بیش از قبل در فکر نابود کردنش خواهد بود. آمریکا اگرچه ادعا می کند که خواهان نابودی حماس است، اما این وضعیت از چند نظر به نفع اوست: این وضعیت آمریکا را از درد سر سرهم کردن یک دولت پسا جنگ برای نوار غزه نجات می دهد؛ همچنین اجازه می دهد که عادی سازی روابط اسرائیل با دیگر کشورها، البته بعد از یک وقفه لازم، از سر گرفته شود، و سرانجام اینکه – و این بهترین حالت برای بایدن است – این وضعیت، امکان گسترش بیشتر جنگ را کاهش می دهد و تلاش های روسیه و چین به منظور امتیاز گیری از دو طرف تعارض اسرائیل- فلسطین را تضعیف می کند. به این ترتیب، پیمان ابراهیم می تواند حداقل تا پیش از برافروخته شدن آتش بزرگ بعدی، از سر گرفته شود. این جنگ، بنابراین به جای تغییر خاور میانه، ممکن است ” ساختار امنیتی” طراحی شده توسط ترامپ و بایدن را دست نخورده باقی بگذارد. اما بی ثباتی این ساختار به اثبات رسیده و به ناگزیر دوباره ازهم خواهد گسست .

منبع متن اصلی: Oliver Eagleton, Imperial Designs — Sidecar (newleftreview.org)

https://akhbar-rooz.com/?p=223219 لينک کوتاه

3.2 5 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x