دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطر غزه (۲۵) – برای چند لحظه احساس کردم دوستم دارند و به فکرم هستند

از زمان شروع بحران، قیمت مواد غذایی و کالاها روز به روز افزایش یافته است – عکس: خبرگزاری آنادولو

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، زندگی روزانه در زیر بمباران ها در غزه را روایت می کند. افزایش قیمت ها، تلاش بیشتر برای زنده ماندن، پیام از یک غریبه که آرامش می آورد و آرزوی ناامیدانه بازگشت به خانه. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

دوشنبه ۲۰ نوامبر

۱۳:۰۰

 همه چیز گران است به جز جان مردم غزه. دو ماه پیش، یک بسته نمک ۲۵ سنت قیمت داشت. اکنون قیمت آن ۵ دلار است. در اتاق کوچک با خواهرم نشسته ایم، مدای احمد را می شنوم که با پدرش در مورد قیمت های روز حرف می زند و می گوید چه چیز در بازار هست و چه چیز نیست. پدر احمد می گوید: بهتر است به دریا بروی و از آنجا نمک بگیری تا اینکه از بازار نمک بخری.

این روزها یکی دیگر از “گنج”ها پتو است. با سرمای شدید و فرارسیدن زمستان، مردم از هر چیزی برای پوشاندن خود و فرزندانشان در شب استفاده می کنند. به خصوص آنهایی که سرپناه ندارند یا در مدارس می مانند. در چهار روز گذشته قیمت ها هر روز دو برابر می شد. یک زن آشنا در خانه ای اقامت کرده که که شیشه هایش بر اثر بمباران شکسته است. پنجره ها و کف را را با نایلون و مقوا پوشاندند. می گفت: «ما پتوهای گرمی داریم، اما سرما کشنده است. یک دقیقه هم نخوابیدیم.»

با خانواده ای آشنا ملاقات می کنم. مادر خانواده می گوید دنبال مخمر فوری است. می خواهد از آن برای تهیه خمیر استفاده کند. آنها در خانه ای با جمعیتی حدود ۵۰ نفر اقامت دارند. او مسئول پخت و پز برای همه آنهاست. پیر و مریض است و وقتی می‌پرسم چرا این همه کار سنگین را انجام می‌دهد، می گوید از آنجایی که دیگران از آنها میزبانی می‌کنند، باید هر کاری که لازم است برای قدردانی انجام دهد. امروز، مخمر فوری پیدا کردم، بسته های کوچکی که قبلاً هر کدام به قیمت ۱ دلار فروخته می شدند. اکنون قیمت آنها ۹ دلار است. زنگ میزنم ببینم میخواهند که بروم و بخرم.

۲ بعد از ظهر 

خانواده میزبان ناهار، سوپ عدس دارند. قاشقی می خورم و می فهمم بی نمک است. خجالت می کشم بپرسم قیمت نمک چقدر است؟ خواهرم پیشنهاد می‌کند یکی از لیموهای ما را قاچ کنیم و در سوپ بریزیم. طعمش بهتر می شود.

بعد از غذا یکی از دوستانمان که خارج از کشور است زنگ می زند. آنقدر گریه می کند که تا چند دقیقه نمی توانم بفهم کیست؟ بسیاری از مردم با او تماس گرفته اند و پیام هایی برای او ارسال کرده اند که خواهرش کشته شده است. او سعی کرده بود با خانواده اش تماس بگیرد، اما نتوانسته بود. بالاخره پس از تماس های فراوان مشخص شد فرد فوت شده فرد دیگری به همین نام بوده است.

او برایم می گوید چگونه مجبور شده است برای بسیاری از افراد خارج از کشور اهمیت داشتن ارتباطات قوی را توضیح دهد. آنها تعجب می کنند. می گویند آیا مردم غزه آنقدر بیکار هستند که به داشتن یک اتصال اینترنتی خوب بیشتر از امنیت خانواده اشان اهمیت می دهند؟ به آنها توضیح داده است ارتباط به این معنی است که مردم بتوانند از سلامتی عزیزان خود مطلع شوند، بدانند غذا و سایر اقلام را از کجا تهیه کنند، ضرورت ارتباط برای ما به خاطر پست های عاشقانه در فیس بوک و یا به اشتراک گذاشتن عکس های شاد اینستاگرامی نیست، بلکه برای بقا است.

یک پیام دیگر دریافت می کنم. از طرف دوست یکی از دوستانم است. دعا می کند این کابوس به زودی تمام شود. او نوشته بود چقدر برای همه بچه ها، زنان و مردان غزه که این روزهای وحشتناک را می گذرانند، غصه می خورد و مدام به آن ها فکر می کند. با وجود اینکه او را نمی شناسم، پیام او باعث شد احساس کنم کسی قلبم را تسکین داده است. برای چند ثانیه احساس کردم دوستم دارند و به من اهمیت می دهند و همین برای امروز کافی بود.

ساعت ۵ بعدازظهر

 دوستی که عشق من به زبان را می دانئ، پیوندی با کلمه روز نیویورک تایمز برای من می فرستد. آن کلمه “تحریک” است، و از طریق پیامک از من در مورد معنی آن سؤال می کند. نوشته است: این بار مطمئن است من آن را گوگل نمی کنم زیرا به اینترنت مناسب دسترسی ندارم.

معنی کلمه را نمی دانم – به نظرم می رسد به معنای “ناروشن کردن چیزها” است. به طور تصادفی، فعل مبهم بودن در مورد آینده غزه صدق می کند. هیچ چیز روشن نیست، هیچ کس نمی داند آینده چه چیزی در انتظارش است و هیچ کس کنترلی بر سرنوشت خود ندارد.

فعل مبهم بودن در مورد آینده غزه صدق می کند. هیچ چیز روشن نیست، هیچ کس نمی داند در آینده چه چیزی در انتظارش است و هیچ کس کنترلی بر سرنوشت خود ندارد.

متوجه شده ام که هنگام نوشتن خاطراتم، از کلمه “خانه من” و “محلی که در آن زندگی می کنیم” برای اشاره به محل خانواده میزبان استفاده می کنم. مدام به خودم یادآوری می کنم از عباراتی مانند “خانواده میزبان” و “محلی که به طور موقت در آن اقامت داریم” استفاده کنم. گاهی اوقات، به خودم نهیب می زنم که به راحتی از این کلمات استفاده نکنم و مجبورم این را دائما به خودم یادآوری کنم. می خواهم برگردم به خیابانم، به خانه ام، به تختم.

دیروز من و احمد بیرون بودیم. دنبال پیراهن های آستین بلند می گشتیم تا شب ها سردمان نشود. هیچ چیز پیدا نکردیم. در یکی از خیابان ها احمد گفت: نمی دانم چرا، اما از این خیابان متنفرم. جوابش را ندادم. من از کل منطقه ای که در آن اقامت داریم متنفرم. درست است که آنها از ما استقبال کردند، ما “امن تر” هستیم زیرا اینجا هستیم، اما این منطقه یادآور هر اتفاق وحشتناکی است که ما از سر گذرانده ایم. اگر ما زنده بمانیم، آیا همه چیز و همه اطرافیان این دوران را به ماد یادآوری نمی کنند؟

۱۱ شب

 دو تن از بهترین دوستانم غزه را ترک کردند زیرا برخی از اعضای خانواده آنها دارای تابعیت دوگانه هستند – یادآوری دیگری از ارزان بودن زندگی مردم غزه. به آنها گفتم بروید و هرگز به پشت سرتان نگاه نکنید، به فکر ما نباشید و فقط به فکر خود و فرزندان و آینده خود باشید. آنها با پول اندک و فقط چند تکه لباس رفتند. نمی دانند آن طرف چه چیزی در انتظارشان است، اما می دانند حداقل در امان خواهند بود.

پس از سال ۲۰۱۴، تقریباً همه حلقه دوستان نزدیک من غزه را ترک کردند. مشاغل خوب و زندگی هایی را که به آن عادت کرده بودند گذاشتند و رفتند. ظاهراً تصمیم درستی گرفتند. و حالا، همین اتفاق دوباره دارد تکرار می شود. دوستانم می روند و بر نمی گردند. این بار حتی نتوانستم با آنها خداحافظی کنم، حتی نتوانستیم آخرین فنجان چای را در یکی از مکان های مورد علاقه مان بخوریم یا در کنار ساحل رانندگی کنیم. من حتی فرصت نکردم آخرین عکس را با آنها بگیرم یا آنها را در آغوش بگیرم.

تمام شب گریه می کنم. من انبوهی از تحقیر، بی عدالتی و هر چیز غیرانسانی را احساس می کنم.

احساس می کنم شنیده نشده ام. ناشنیده مانده ام.

https://akhbar-rooz.com/?p=224597 لينک کوتاه

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x