معـاشـری گـره از زلف یـار بـاز نمود
و ساز دیگری از آن به بعد ساز نمود
هر آنچه را که به ما گفته بود، زد زیرش
هرآن که را که نبودی خـودی، دراز نمود
هرآنکه گفت و نوشت از هرآنچه زشت و پلشت
روانـه اش بسـوی جـاده ی هـراز نمـود
اگر بمُرد، که عالی وگرنه تا لب گور
از او مراقبه با کابلِ چند فاز نمود
ولی هرآن که بدو سر سپرد و بیعت کرد
به حـج روانـه ورا عـازم حجاز نمود
و هرچه قاری وآخوند بود در گیتی
ز دوره گردی بیهوده بی نیاز نمود
به انقلاب و به رویای ملتی شاشید
واَن یَکاد بخوانید و برفراز نمود
چون کینک کونگ به قهقاه خنده ای سرداد
و نیش تا به بناگوش خویش باز نمود
به تخت شاهی ایران نشست و از آن پس
حراج کشور و ناموس و نفت و گاز نمود
هرآنچه را که نمی بایدش نماید، کرد
ولیک زآنچه که می باست، احتزاز نمود
خرافه بود و خریّت هر آنچه در سر داشت
دروغ بود هر آن، کاو برآن نماز نمود
معاشران زسرِ یار دست بردارید
معاشری گره از زلفِ یار باز نمود.
………………..
معاشران گره از زلف یار باز کنید
(حافظ)