جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳

جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳

در سوگ فدایی خلق پرویز محمدپور دهکردی

رفیق پرویز محمدپور دهکردی برادر جانباختگان راه آزادی  نسرین و فریدون دهکردی و پسرعموی زنده یاد نوری دهکردی پس از عمری مبارزه با استبداد در ۸ بهمن ۱۴۰۲ درگذشت.

رفیق پرویز متولد ۱۳۳۵ در شهرکرد، چهارمین فرزند خانواده ای زحمتکش و مبارز بود.  در سال ۱۳۵۵ پس از شهادت رفیق حمید اشرف، در سال آخر تحصیل در  دبیرستان البرز تهران،  توسط یکی از دانش‌آموزان طرفدار چریک های فدایی خلق جذب آرمان های فداییان  می شود و به جریان مبارزه برای آزادی و برابری می پیوندد. در سال ۱۳۵۷ ضمن تحصیل در رشته‌ی معماری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران  مسئول پیشگام این دانشکده بود.  هنوز دانشجویان آن دوره سخنرانی‌های پر شور او را به یاد دارند. فعالیت سیاسی او محدود به کار در پیشگام نبود و در نشست های نقد خط راست حاکم بر سازمان فداییان که توسط رفیق جانباخته پاشا مقیمی در رشت برگزار می شد شرکت فعال داشت. این مباحث در روزهای پیش از انشعاب در سازمان فداییان، در تهران ادامه یافت و رفیق پرویز با پیشبرد بحث و نقد با رفقای پیرامونش، مبارزی پیگیر در طرد خط راست بود. 

او پس از انشعاب مانند خواهرش زنده یاد نسرین راه اقلیت را برگزید. رفیق پرویز که آمادگی فراوانی برای نبرد نظامی داشت دیرتر به هسته زیر مسئولیت رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) فرمانده نظامی اقلیت پیوست.‌ او در سال ۱۳۵۹ به کردستان رفت،  آموزش دید و درعملیات «دارساون» به عنوان پیش‌مرگه شرکت کرد. او در این سفر به شدت مجذوب رفیق اسکندر شد و مصداق عالی رزمنده فدایی‌ را در رفتار و منش و شور و شجاعت آن رفیق کبیر یافت. 

او می گفت “روزی در کردستان با آب و تاب جریان حمله به کمیته مشترک و به دست‌آوردن اسلحه حمید اشرف را تعریف می‌کردم. اسکندر با خنده پرسید: راستی آن اسلحه چی شد؟ پرویز گفت: از رفقا شنیده ام که آن را به یار حمید اشرف داده‌اند. اسکندر خندید و پاسخ داد: ای کاش من جای او بودم”. 

بعد از مرگ اسکندر پرویز دریافت که آن  یار حمید اشرف خود اسکندر بوده است. او پیوسته این خاطره را به نشانه فروتنی اسکندر تعریف می‌کرد. می‌گفت اسکندر یعنی خود صداقت و اگر کسی بخواهد از صمیمیت، صداقت و انسان‌بودن بگوید کلمه اسکندر کافی است.  

 همیشه با افتخار می‌گفت من کهله‌ساختن (سنگرساختن) را از اسکندر یاد گرفتم. او که الگو و قهرمانش اسکندر بود از شنیدن خبر کشته‌شدن او به قدری متاثر شد که چندی بیمار گردید. آبان ۱۳۶۰ به مراسم چهلم اسکندر در زادگاهش دیر می رسد، از ماوقع مطلع و اتفاقی نجات می‌یابد.

رفیق پرویز که از فعالان شناخته شده در محیط دانشگاه  بود پس از دستگیری‌های وسیع سال ۱۳۶۰ و اعدام خواهرش مجددا به کردستان بازگشت. او که الگوی فدایی و مبارزه را در انسانی چون اسکندر دیده بود از روابط و اختلافات فداییان در حلقه رهبری به‌شدت آزرده شد.  

در سال ۱۳۶۴ و قبل از واقعه گاپیلون می‌شنود که پدرش در شهرکرد سکته کرده و خانواده در شرایطی هستند که نمی‌توانند نزد پدر بروند. خواهرش نسرین اعدام، برادر بزرگش در کردستان کشته شده و خواهر دیگرش مشغول تیمار مادر داغدیده بود. 

رفیق تابع تب و تاب عاطفی، پنهانی از کردستان به شهرکرد می‌رود. یکی از هواداران سابق سازمان فدایی در خیابان او را می‌بیند. دیدار این فرد که پیشتر دستگیر شده و سپس از زندان آزاد شده بود، بوی خطر می‌داد. پرویز به سرعت خود را از تیرس نگاهش دور کرد اما وقتی که خود را با پنهانکاری به محل کار پدر رساند  با افراد کمیته روبرو شد  که در انتظار او بودند.

پس از دستگیری تا دو سال خانواده از وی بی خبر بودند‌. ماموران کمیته‌ی شهرکرد آنها را به اصفهان ارجاع می دهند اما در اصفهان می‌‌گویند که کسی با این نام در اینجا نیست. در زندان ها و مراکز اطلاعات تهران نیز اظهار بی‌اطلاعی می‌شود. با خواست و اصرار پدر،  به رغم شرایط وخیم جسمی، خانواده او را با ویلچر به تهران می‌آورند. در خانه، اتاقی به درمانگاه تبدیل شد تا مادر و پدری سخت بیمار و داغدیده همچنان به جستجوی عزیز گمشده ادامه دهند.  صدای سوگ مادر یک دم خاموش نمی‌شد.  تحمل باری چنین سنگین را حضور فداکارانه و داوطلبانه یک دانشجوی پرستاری که از دوستان سابق رفیق نسرین بود ممکن کرد. تصور این که فرزند سوم هم کشته شده است یک دم پدر و مادر را رها نمی‌کرد. انها ناگریز به پنهانکاری وگریه‌های خاموش بودند تا مبادا همسایه‌ها از رنج پنهان خانواده مطلع گردند. آن مادر شجاع بختیاری که در روزهای انقلاب با فرزندانش به پادگان‌ها می‌رفت و زیر چادرش اسلحه جابجا می‌کرد خم شده بود و با سوز و درد گاهی فریدون، گاهی نسرین و گاهی پرویز را صدا می‌زد و همدم او تنها آهنگ “دایه دایه” بود. پدر در سکوتی سنگین به عکس فرزندانش خیره میماند. 

سرانجام پس از دو سال خانواده دریافت که فرزند سومشان زنده و در اوین است اما به آنها اجازه ملاقات داده نمی‌شود. خوشبختانه در اوایل سال۱۳۶۷ پیش از آغار کشتار بزرگ زندانیان سیاسی، پرویز با تلاش بسیار زیاد خانواده و از طریق برخی ارتباطات آزاد می‌شود. او وقتی که به خانه بازگشت چونان جسدی متحرک بود : خم شده، با پیکری استخوانی، موهایی سفید و دندان‌هایی فرو ریخته، چون پیرمردی فرسوده. به سخنی نفس می‌کشید. هنوز وحشت چون بختکی بر پدر و مادر سایه افکنده بود. او را به شدت شکنجه کرده بودند اما کلامی نگفته بود. رفقایی که پرویز آنها را می‌شناخت هرگز شناخته نشدند. در معاینه‌های اولیه معلوم شد چندین دندانش را کشیده‌اند و ضربات وارده به جناغ سینه چنان به ریه آسیب جدی رسانده بود که چند ماه تحت درمان در بیمارستان بود و در سنین جوانی ناگزیر به ساخت دندان مصنوعی شد. با حمایت خانواده و عشق به زیستن به تدریج به جریان زندگی بازگشت اما تا آخر عمرش مشکل حاد تنفسی او را رها نکرد. کم‌کم کوهنوردی را شروع کرد، به خصوص هر سال مهرماه به کوه می‌رفت تا یاد اسکندر را زنده نگه دارد. وقتی جزییات واقعه گاپیلون را پس از آزادی از زندان شنید گفت اگر اسکندر زنده بود هرگز نمی گذاشت واقعه‌ی گاپیلون رخ دهد. یک بار به دوستی مشترک، که پس از آزادی از زندان گاه با او‌ کوه می‌رفت صخره‌ها را نشان داد و گفت “اسکندر را فقط اینجا می‌توان یافت. مثل این صخره‌ها محکم و استوار و مثل این آسمان شفاف بود”.

از آهنگ های بهار دهکردی (بهار آتیش – طلوع) دختر رفیق پرویز

با حمایت خانواده با دختری بسیار مهربان پیوندی عاشقانه بست و حاصل این پیمان دو دختر عزیزشان هستند که  آنها را با روحی رها و آزاد پرورش دادند. دختر بزرگشان بهار، خواننده ای معترض شد که خشم و شور پدر را در آهنگ‌هایش می آمیخت. اولین آهنگ اعتراضیش ۱۳۸۶ به صورت زیرزمینی با نام مستعار پخش شد، دو بار دستگیر گردید و بار سوم در جنبش زن،زندگی، آزادی قبل از دستگیری گریخت و به خارج از کشور رفت.  پرویز می گفت  دخترم، مانند توماج صدای طغیان انسان ایرانی است.

رفیق پرویز در دی ۱۴۰۲ بر اثر مشکل حاد تنفسی، که حاصل شکنجه های زندان بود در بیمارستانی در ایران بستری و سرانجام پس از سال‌ها بیماری، یکشنبه ۸ بهمن از دردهای زندان رها شد و رفت. مقاومت او در زندان و وفاداری به آرمان‌هایش تا آخرین روز زندگی، ستودنی است. 

رفیق پرویز ساده و بی تکلف، بذله‌گو، مهربان و بسیار شفاف بود. بارزترین نکته در وی آن بود که حتی پس از سال‌ها از گفتن نام رفقایش و ارتباطاتش خودداری می‌کرد. نگران بود که مبادا گفتارش عزیزی را به دست جلادان بیاندازد. 

 رفیق پرویز در تلاش و تکاپوی نسل نو و پویای معاصر و در آهنگ های بهار تکرار می شود و آرمان های انسانیش در همه جلوه های پایداری و نبرد جاری است .

یکی از رفقای زنده‌یاد پرویز محمدپور دهکردی

https://akhbar-rooz.com/?p=233374 لينک کوتاه

4.6 10 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرید
فرید
7 ماه قبل

این عکس رفیق پرویز را در فیس بوک دیدم. یارانش از او تجلیل کرده‌بودند. من در خاطراتم پرویز را با این عکس به یاد دارم.

IMG_0057
فرید
فرید
7 ماه قبل

رفیق پرویز را در دانشکده هنرهای زیبا شناختم. هنوز سخنرانی‌های اورا در دانشکده به یاد دارم. پرشور و سرشار از امید بود. تزلزل‌ناپذیر به نظر می‌رسید و برای من به قهرمان زندگیم تبدیل شد. هفته گذشته با تعدادی از دانشجویان هم‌دوره‌ای جمع شدیم و یادش را گرامی داشتیم. یاد او، اسکندر کبیر و همه فداییانی که برای ما مردم مبارزه کردند و جان باختند هرگز فراموش نمی‌شود.

دوستدار فدایی
دوستدار فدایی
7 ماه قبل

یاد عزیزش گرامی باد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x