شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۷) – ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی

۶۱۱. نوروز عید نیست.

نوروز، جشنِ پیروزی زندگی برمرگ، بهار بر زمستان، هستی بر نیستی، گرما بر سرما، روشنایی بر تاریکی، شادمانی بر نوروز، جشنِ پیروزی؛ زندگی برمرگ، بهار بر زمستان، هستی بر نیستی، گرما بر سرما، روشنایی بر تاریکی، شادمانی بر اندوه، ترسالی بر بدسالی، سبزی بر خشکی، سرخی بر زردی، خُّرمی بر خمودگی، و ترانه بر تباهی ‌ست. اگرچه این روز اکنون شکلی نمادین دارد و برای ایرانیان و بسیاری از مردمان حوزه ی نوروزی، سرآمدِ سنّت ‌های نیکو و یادآور روزگاران کهن آنهاست، اما رازِ ماندگاری نوروز در جایگاه زمانی آن است.

نوروز برآیند فرهنگیِ پدیده ‌‏ای طبیعی ‌‏ست. رویدادی سالیانه که ریشه در طبیعت دارد و مردمانی در گوشه ‌ای از جهان که گستره نوروز می‌ توانش خواند، به پاسداشت آن می ‌پردازند. اما پرسش اساسی درباره نورز این است که چرا این پدیده طبیعی، جهانی نیست؟ پاسخ این پرسش را باید در زیستبومِ نوروزیان، یعنی مردم گستره ‌ای که نوروز را جشن می ‌گیرند، جـُست. نوروز جشن آیینی در گستره فرهنگ کشاورزی ست. آغاز زمانی که زمین نفس می ‌کشد و زندگی در دل ِ دانه از خواب زمستانی خود برمی‌ خیزد و هسته ی بسته، در نهانخانه ی خاک، از خواب ِ گران خود بیدار می ‌شود و در تبِ رویش زبانه می‌ کشد. پس نوروز، نویددهنده ی جوشش و خیزش و رویش گیاهان و زایش و بالش جانوران است. آغاز چرخه ی تولید کشاورزی.


کشاورزی دستاورد انسان در سرزمین‌هایی‏ ست که دام و دانه در آ‏نها، نیازمند به پرورش و پرستاری و پالایش است. آنجا که دانه، دیمی و بی دستیاری دهقان می ‌روید و میوه از درخت می‌ بارد، کسی به پیشوازِ فصل رویش نمی ‌رود. در چنان زیستبومی، ماندگاری در گروی کار و کوششِ شبانروزی کشاورزان نیست. اما آنجا که تب رویش پیوندی نزدیک با تاب زیستن دارد و پایان زمستان، پایان بی دام و دانِگی و کم ‌داری‌ ست، بهار، پیام‌ آورِ زندگی بهتر، سازندگی بیشتر و آبادی و شادی دنباله‌ دار ا‏ست. این گونه است که مردمانِ فلات ایران از دیرباز به پیشواز بهار می‌ رفته‌ اند و آمدن فصل جوشش، خیزش، رویش و زایش را خوش می‌ داشته ‌اند و آغاز بهار را روز نو شدنِ هستی می‌ دانسته‌ اند و در آن روز به هلهله و پایکوبی می ‌پرداخته ‌اند. هم از اینروست که می‌ گویم نوروز، سالروزِ پیروزی زندگی بر مرگ است.

فراتر از آن، زمستان در سرزمین‌ هایی که هوا سرد می ‌شود، برای جانوران خونگرم، یعنی پرندگان و پستانداران، دشوارترین فصل سال است. بیشتر این جانوران، سرمای زمستان را بویژه در سرزمین ‌های سردسیر تاب نمی‌ آوردند. جانوران خونسرد با فرو کاستن شعله ی هستی خود، به خواب زمستانی می ‌روند، مانند قورباغه و لاک پشت که در گل و لای زیستبوم خود فرو می ‌روند و گاه تا شش ماه می ‌خوابند. اما جانوران خونگرم، ناگزیر از بیدار ماندن و خوردن و نوشیدن برای تامین انرژی خود هستند تا دمای بدن خود را همیشه ثابت نگه ‌دارند. برخی چون پرندگانِ مهاجر، از قشلاق به ییلاق می ‌روند. چندی از جانوران نیز لایه‌ ای ستبر از چربی در زیر پوست خود می ‌رویانند تا اُرگان ‌های درونی تنِ خود را گرم نگه دارند. با این همه، زمستان بزرگترین کُشنده ی جانوران است و هیچ دشمنی برای آن جانوران، بدتر از زمستان نیست.

زمستان فصل مرگباری برای جانوران است. شمار جانوارنی که در هر زمستان از سرماخوردگی و بیماری‌های ناشی از آن می ‌میرند، بسی بیش از مرگ و میر ناشی از گیر و گرفتاریهای دیگر است. این چگونگی در برگیرنده ی انسان نیز که جانوری سرماگریز و برنامه ‌ریز است، می‌ شود. پذیرش ِاین سخن برای مردم سرزمین‌ های گرمسیر دشوار است، اما راست این است که سرما در هر زمستان، صدها هزار نفر را به کام نیستی می‌ فرستد و میلیون‌ها نفر را هم با سرماخوردگی و سینه پهلو و قولنج، ناکار می‌ کند. شادباش نوروز، در گذشته شادباش تاب آوردن زمستان و به سلامت گذشتن از آن و زنده ماندن بود. همه سرزمین‌هایی که زمستان‌ هایی با سرمای کُشنده دارند، آغاز بهار را به گونه ‌ای جشن می‌ گیرند. چنین است که می ‌گویم نوروز، جشن پیروزی زندگی بر مرگ است. آیینی فرهنگی که ریشه ‌ای طبیعی دارد.

نوروز عید نیست، جشن آغاز فصل خیزش و رویش و روش است. عید از ریشه “عود”، بمعنای بازگشت، گفتمانی در حوزه ی نگرشِ اسلامی ست. مسلمانان دین خود را دینِ طبیعیِ ذاتِ انسان می انگارند و برآن اند که هر نوزاد، مسلمان زاده می شود اما آموزش و پرورش در فرهنگهای غیراسلامی، ذاتِ خداجوی آدمی را که تسلیم در برابر خدا بجهان می آید، از راه بدر می کنند و بسیاری از آن فرهنگها از او باشنده ای خودخواه و سرکش و نافرمانبردار می سازند. از نگرشِ اسلامی، این چگونگی برای آن است که فرهنگهایی که انسان را کـُرنشگر و تسلیم در برابر فرمان های الهی بار نمی آورند، او را تا جاودان در چنگال دیوی درونی بنامِ “نفسِ اماره” گرفتار می کنند و در آنجهان به دوزخ می فرستند. این نفس آنچنان زورمند و فریبکار است که گاه از مسلمانان نیز تاب و توان می بَرَد. از اینرو مسلمانان گهگاه نیاز به درنگ در رفتارها و کردارهای خود برای بازگشت به ذاتِ خدای جوی خویش دارند. روزهایی که در اسلام ویژه ی این چگونگی ست، “عید” نام دارد، یعنی روزِ عودت دادنِ نفس بسوی طبیعتِ راستین خود. در کتابِ نهج البلاغه که شیعیان آن را دفتر آموزه های علی ابن ابیطالب، نخستین امام خود می دانند، آمده است که؛ “هر روزی که بدون گناه سپری گردد، روزعید است.” مراد از این سخن آن است که هرروزی که مسلمان دست از نفسِ هواخواهِ خود بردارد و بیادِ خدا باشد و خود را تسلیمِ او کند، در آنروز او به ذات خداجوی خود باز می گردد.۱ در روایت های دیگری آمده است که هر جمعه، عیدِ مسلمانان است. روزی برای درنگ در پرونده هفتگیِ بندگی خویش و کوشش در بازگشت به ذات تسلیم پذیرِ خود.

در تاریخ هزار و اندی ساله ی اسلام، مسلمانان برهرکشوری که یورش بردند، کوشیدند تا همه ی نمودها و نمادهای فرهنگ بومی آن کشور را ویران کنند. هرچه را نیز که نتوانستند نابود کنند، خودی کردند. نوروز یکی از این آیین های ماندگار بود چون ماندگار شد، در دگردیسه کردن آن کوشیدند و آن را “عیدِ نوروز” خواندند. آنگاه برای خودی کردنِ آن، حدیث ها و روایت ها ساختند و دعاهای عربی برایش نوشتند. اما عید کجا و نوروز کجا؟ نوروز، زمانِ گل برافشاندن و پایکوبی و هلهله و شادی و شادخواری ست. عید، روز توبه و انابه و نگونبان شدن و سربرخاک نهادن و ناله و زاری کردن بدرگاه خدای اعرابِ بادیه نشین. بله، نوروز، عید نیست. نوروز است. عیدِ نوروز، گفتمانی همانندِ حقوقِ بشرِ اسلامی و یا فمنیسم اسلامی و یا اندیشمندِ اسلامی ست. ترکیباتی ناهمایند و ناهماهنگ مانندِ کچلِ بی مو و یا سبزِ بی رنگ و یا مثلثٍ سه گوش!

…………………………………………………………

  1. http://shiaonlinelibrary.com/%D8%A7%D9%84%D9%83%D8%AA%D8%A8/1519_%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D8%A3%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%8A-%D8%AC-%D9%A8%D9%A8/%D8%A7%D9%84%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A9_138

***

۶۱۲٫ زمانِ غصه و ماتم نیست

بهـــــار دارد می‌آیـد
به دل بگو که بیاساید

بکام غم نشود ویران
بدام غُصه نفرساید

اگرچه کامِ جهان تلخ است
و نیست آنچه همی شاید

بگو که نوروز در راه است
بگـو که آغـوش بگشاید

نسیم نورسِ نوروزی
بگو که دیر نمی‌پاید

بگو که از جا برخیزد
دوباره پنجره بگشاید

و باز آشتی کند با خویش
امیدوارشود، بــــایـِد.

کلوچه گِرد کند آرام
کلوچه دانِ مسی ساید

دوباره سفره نوروزی
به نقل و سبزه بیاراید

کنار خانه تکانی، دل
زداغ و دغدغه پیراید

زمانِ غصه و ماتم نیست
بهــــــار دارد مـی آیــــــد

***

۶۱۳٫ شاملو از نگاه شاهرخ مسکوب

چند شبِ پیش در وبگردی های شبانه ام رسیدم به یادداشتی از زنده یاد شاهرخ مسکوب که بمناسبت زادروز احمد شاملو در سال ۱۳۹۳ نوشته است. در آستانه ی سال نو، برای آنکه یادی از آن دو مردِ فرهنگی کنیم، یادداشت مسکوب را در اینجا می آورم و به چندی از نکته هایی که این نوشته در ذهن من برانگیخت، اشاره می کنم. 

……………

به مناسبت ۲۱ آذر تولد احمد شاملو

شعر تازه ای از شاملو خواندم.در «پویشگران»(شماره ۶ نوامبر۹۳،آذر ۷۲) همان درونمایه های مکرر و ملال آور همیشگی. در آستانه مرگ می سراید که داور و داوری ئی انسوی در نیست ولی قضاوت تاریخ (به هیات «زمان» هست) [دل خوش کنک جاه طلبانه، ساده لوحی که مرگ را نمی تواند بپذیرد] از مرگ نمی هراسد چون که انسان زاده شده است و آن هم انسانی به هیات ما.همان داستان انسان کلی و منتشر و نفی خود به سود جمع که نتایج پرشکوهش سه چهار سالی است به روشنترین شکلی با هیاهو و رسوائی خودنمائی می کند؛ در کمونیسم و فعلا در جمهوری اسلامی خودمان: اصالت ایدئولوژی که گروهی به نمایندگی از ملت مسلمان نماینده انند و سرکوب فردیت مزاحم.
حاشیه رفتم.سپس انسان را تعریف می کند و بعد:«انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود…انسان/دشواری وظیفه است» در اعلامیه حقوق بشر «انسان زاده شدن حق است» در اسلام تکلیف است(که فرد مکلف اگر به تکلیف عمل کرد به درجات صاحب حق می شود) و در شاملو وظیفه! با این دریافت این دوتای آخری در کجا به هم می رسند؟ با وجود همه اختلاف های بیشمار آیا از انسان برداشت همانند و مشابهی ندارند؟ هر دو آدمی را به تشخیص خود برای انجام دادن یک «تکلیف» یا «وظیفه» به کار نمی گیرند؟ و ملاک این تشخیص چیست؟ ایدئولوژی؟ به گفته شاملو«توان جلیل به دوش بردن بار امانت». بار را می گذارند و به زور دگنگ می رانندش که برو که جلیلی!
باری شعر ادامه می یابد: زندگی با دست و دهان بسته سخت اما فرصتی یگانه بود و هیچ کم نداشت و شاعر منت پذیر و حق گذار است زیرا در این فرصت یگانه به عنوان انسان توان دوست داشتن و دوست داشته شدن و … را داشته است. تعریف خوشایند و دلپریری است از انسان بودن که از درد و بیماری و آز،خشونت و ستیزه جوئی و دریدن یکدیگر و…در ان نشانی نیست. گوئی اینها کار انسان نیست. اگر بگوئی می گویند:ها! کار انسان است اما گروه و جماعت خاصی که به مناسبت موقعیت طبقاتی،بهره کشی طبقات حاکم و…(ا سلام به ذات خود ندارد عیبی / هرعیب که هست از مسلمانی ماست) این « اومانیسم» خر رنگ کن و گول زننده سی چهل سال است که نشخوار آسان دست کم بخشی از شعر فارسی به سر کردگی شاملو است.
من که در آخرین سال های ۳۰ و دهه۴۰ آنقدر از شاملو خوشم می آمد حالا دیگر از شعرش ملول و خسته می شوم، آزارم می دهد.تکرار چیز بدی است. او با همان زبان بر سر همان حرف است که بود چونکه حرف مرد یکی است….
«روزها در راه»-ج

(پایان)

……………….

به گمانِ من، نگرشِ سیاسی شاملو چیزی ست و شعر او چیزی دیگر. مسکوب دراین یادداشت این دو را در هم آمیخته است تا به نتیجه ی دلخواه خود برسد. آن او نخست به بهانه ی شعری از شاملو، نگرشِ سیاسی او را نکوهیده است و در جمله ی پیش از سطرِ پایانی، بی آن که اشاره ای به ارزش گوهرِ این شعر کند، نوشته است که؛

“من که در آخرین سال های ۳۰ و دهه۴۰ آنقدر از شاملو خوشم می آمد حالا دیگر از شعرش ملول و خسته می شوم، آزارم می دهد.”

 آشکار نیست که مسکوب زمانی که دیگر از شعرشاملو ملول و خسته می شده است، از او خوشش نمی آمده است و یا آن که چون از شعرش ملول و خسته می شده است، او خودِ او نیز خوشش نمی آمده است.

برای من پیش پنداره های نانوشته ی این جور متن ها از خودِ آن ها گیراتر است. آنچه زنده یاد مسکوب در این یادداشت به گونه ی نانوشته بیان داشته است این است:

  • شعر خوب یعنی حرف خوب و سخنِ زمانمند است.
  • آنچه من باور دارم یعنی اصالت فرد زمانمندتر و درست تر از باور شاملو (اصالت جمع) است.
  • آنچه شاملو می گوید، وارداتی و عاریه ای و خررنگ کن است، اما آنچه من می گویم، لابد بومی ست.

نقد ادبی و تاریخ ادبیات معاصرِ فارسی، سراسر سخنانی از این دست، بجای پرداختن به گوهر شعر و ارزش آن است.

***

۶۱۴٫ آرزو

باشد که عشق در تو بروید بهار وار
باشد که راه،
کوچه دهد گامهات را

باشد که شادمانی
از دور، روبروی تو آغوش واکند

باشد نسیم پشت سرت نرم
خورشید عشق کٌنج دلت گرم
باشد که باغ هر هیجان در تو گل کند

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۶)

ابراهیم هرندی – بایگانی یادداشت های پیشین در سایت اخبار روز

https://akhbar-rooz.com/?p=23484 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x