زیرِ این لحاف چرکینِ ابر
گلِ آفتابگردان
چگونه باید سرگردان باشد؟
یا نباشد؟
***
در می نوردد آژیرِ دیو
دیواره های خون و عصب را
دریده دهان و عربده جو
تا هر ایستاده
لرزان و هراسناک
از پا درآید و از جا
اما خیال آدمی از غریو ِ دیو رساتر است
و راهش از هر رهوار،
راهوارتر.
***
نگاه سنگی تو
شکست پنجره را
شکوفه در گلوی بید،
بغض تلخی شد
پرنده پر زد و رفت
و چشمه از نفس افتاد
نگاه سنگی تو
مات کرد منظره را