در روزهای سرنوشت سازی به سر می بریم. به نظر می رسد رژیم در عرصه های مختلف به بن بست رسیده و قادر به برون رفت از بحران ها نیست ولی پتانسیل سرکوب و ویرانگریش هنوز این امکان را به او میدهد که برای دوام چند روزه خود کشور را به ویرانه و گورستان تبدیل کند. پرسشی که این روزها شاید درگیری ذهنی خیلی از ما باشد، این است که در وضعیت نگران کننده امروز، دیروز کجا قرار دارد؟
سال ۶۰ هم که دهه ۶۰ را بر سرمان آوار کرد، سرنوشت ساز بود، آن روزها سرنوشت فردای کشورمان و امروز نابسامانی، که در آن قرار داریم، رقم خورد. جامعه را از صداهای مخالف، اعتراضی، دگراندیشی، آزادی خواهی و عدالت جو تهی کردند تا آینده تاریکی را که امروز ما باشد، تثبیت کنند. و ۶۷ تیر خلاصی بود به آخرین بازمانده ای، که انتظار دیگری از انقلاب داشت و حضورش را تمامیت خواهی رژیم اسلامی برنمی تابید. او، دیگری بود، آن طردشده بود و مقاومت می کرد که دیگری بماند. فراموش نکنیم که حذف و طرد مخالفان و منتقدان در آن دهه ۶۰ با سرکوبی همه جانبه همراه بود. بگیرو ببند سازمان هاى سیاسی و نهادهای دموکراتیک و زنان، بستن روزنامه ها، سرکوب شوراهاى کارگرى، فراتر رفتن حجاب اجبارى از مراکز کارى و آموزشى به خیابان ها و حتى خانهها، تصویب قوانین قصاص اسلامى در ۱۳۶۳ و ادامه جنگی بیهوده و…
آن “گذشته” سپری نشد. یک دهه بعد آن قتل های سیاسی پائیز ۷۷ و ترور مخالفان در خارج از کشور و یک دهه بعدتر، در سال ۸۸ به گلوله بستن مردم در خیابان و ده سال بعد تکرار آن در دی ماه ۹۶ و در آبان ۹۸. این ها تاریخ های تقویمی نیستند که ورق شان زد و از کنارشان گذاشت. خاطره شان هم از جنسی دیگر است، سایه ای است با ما و در ما، گاه در کنار، گاه پشت سر، و گاه پیش رو. و این سایه پیر نمی شود.
پرسش آن روز، پرسش اول، پرسش روزهای بعد و سالهای بعد، همچنان پرسش امروز است: چرا کشتید؟ سوالی که مادران و خانواده های اعدام شدگان کشتار تابستان ۶۷ بیش از سه دهه با خود این سو آن سو کشیدند، با تجمع در ادارات مختلف، در یادمان درون خانه هاشان و گردهم آئی در خاوران، تا دادخواهی و حقیقت را مسئله ما کردند. جمع پرافتخارشان و فرد- فردشان در تاریخ دادخواهی زنده هستند گرچه خیلی از آنها زندگی را به درود گفته اند ولی سهم مهمی را از خود برای عدالت در سرزمین مان به جا گذاشته اند.
آن روزها اگر صدای دادخواهی شان شنیده نشد یا کمتر شنیده شد و حضورشان دیده نشد، به دلیل سانسور بود و بهت و وحشت فلج کننده در جامعه و نیز نبود همدلی با قربانی ها. امروز امکانات دنیای گسترده رسانه ها صداهای ممنوع و محکوم به خاموشی را انعکاس می دهد و خط قرمز دیکتاتورها و حکومت های مستبد را بی معنی میکند. کشتار ۶۷ هم که راز حکومتی بود، بر ملا گشته و خیلی ها و حتی در سطح جهانی از آن واقعه آگاه شده اند. آگاهی بیشتر شده، شاهدان بسیاری روایت کرده اند، بعضی گورهای جمعی شناسائی شده اند. ما امروز بیشتر در مورد آن جنایت در شهرستان ها می دانیم که سال ها پوشیده مانده بود. گرچه هنوز همه جانباختگان را نمی شناسیم، ولی اسامی و زندگی نامه بسیاری از آنها ثبت شده اند. خیلی از کسانی که در آن کشتار دست داشتند، آمر و عامل بودند، شناسائی شده اند. ولی آن چیزی که حقیقت نام دارد، هنوز در راه است. حقیقت روشنی بخشیدن به تمام پنهان کاری های پشت واقعه است و فراتر از خبر. میخواهد آن گم شده را به ما به ما بنمایاند.
تلاش رژیم در آن تابستان ۶۷ بر آن بود که خبر به بیرون درز نکند و تا سال ها خبر کتمان و لاپوشانی شد. حال که جنایت رسوا شده، تلاش ها در خدمت تحریف، توجیه و وارونه جلوه دادن حقیقت است، به روش های مختلف. حتی علی خامنه ای هم ناچار می شود در تلاش ها برای جعل تاریخ دخالت کند، دستور صادر میکند “جای جلاد و شهید در قضاوتها درباره این دهه” عوض نشود. در حوزه هنری و فرهنگی سرمایه گذاری های کلان می شود تا از جلاد چهره ای دلسوز ارائه کنند. جنایت به فیلم سینمائی جذاب تبدیل می شود. وقاحت پول و سرمایه می شود برای مافیای قدرت. بسیاری از سران و دست اندرکاران نظام مقام خود را مدیون سهمی هستند که در جنایت ۶۷ و دهه ۶۰ داشته اند. از ولی فقیه گرفته تا اعضای شورای نگهبان و دیگر نهادهای حافظ ولایت فقیه، تا سرکوبگران دستگاه قضائی، امنیتی و نظامی. ابراهیم رئیسی، پورمحمدی، قاضی مقیسه، فلاحیان از چهرهای شاخص نگهبانان سلسه جنایت هستند که حضورشان در دستگاه قضائی پیام روشنی دارد، ارعاب و تهدید مخالفان و دگراندیشان.
در مقابل روایت وارونه آن ها، روایت قربانی و طردشدگان قرار دارد. روایت های دادخواه و شاهد و پرسش های بی پایان، بدیلی بر روایت های جعل و تحریف شده هستند و تلاش برای شکل گیری حافظه جمعی. برای اینکه مفهوم روایت تنها به گزارش خلاصه نشود، واژه خوانش را بکار می گیرم. خوانش قربانی و طرد شدگان مجموعه روایت شاهدان، رنج نامه ها، اسناد و مدارک است که رو به روشن شدن حقیقت دارد. حقیقت چیزی بیشتر از واقعیت است و تلاش می کند واقعیت ها و روایت ها را با نگاهی تاریخی و منصف در پیوند با هم واکاوی کند و از کار جمعی حاصل می شود. خوانش دادخواه گرچه در جنگی سخت و نابرابر ایستاده، اما تنها نیست، وجدان های بیدار و فعالان حقوق بشر و همه آنهائی که دغدغه دادخواهی دارند، پشتیبان اش هستند. آن ها می دانند که چیزی که در انبوه تحریف و وارونه سازی تاریخ گم می شود، ملاک داوری بین حق و ناحق، بین راست و دروغ است، کمرنگ شدن قبح جنایت و جنایتکار است و خلاصه بیارزش شدن آن چیزی، که عدالت و ارزشهای حقوق بشری نام دارد و این باید مایه نگرانی همگی باشد.
امروز که رودرروئی با رژیم در ابعاد گوناگونی در جامعه هر دم می تواند به نفی و نابودی آن بیانجامد، درست نویسی تاریخ برای آینده ما بیش از هر وقت دیگری اهمیت دارد. روشن شدن حقیقت بنیاد دادخواهی است و ما انبانی از تجربه ها و دستاوردهای مهم در این زمینه داریم. ولی نمی توانیم به این دستاوردها دلخوش کنیم. دادخواهی دشمنان رنگارنگی دارد گول زننده. تنها بلندگوهای دروغ پراکنی حکومتی نیستند که دشمنی با حقیقت را رواج می دهند. مکانیسم تحریف و ضدحافظه در رابطه با سرکوب های دهه ۶۰ متعدد است، از اقرار بی شرمانه و دفاع تمام عیار گرفته تا گفتار تعدیل شده و مخدوش، از انکار و سکوت تا وارونهسازی. این ها هماهنگ با هم، زیرکانه و سازمان یافته و به یمن تک صدائی حاکم در جامعه، تا حدی توانسته اند در میان جوان ها و حتی در بین منتقدان و مخالفان رژیم، روایت خود را از جنایت های دهه ۶۰ و ۶۷ قالب کند. وظیفه دادخواهی نقد و برملا کردن این مکانیسم های دروغ و جعل است. مروری کنیم به مواردی از این تحریف ها.
مسئولیت پذیری
از آنجا که حکومت در تمام این سال ها از پذیرفتن مسئولیت جنایت ۶۷ خودداری کرده و اظهارات مختلفی از طرف دست اندرکاران آن جنایت صورت گرفته، شاید صحبت از یک روایت رسمی مشگل باشد. روایت رسمی ابتدا به مفهوم به رسمیت شناختن است، که همگی آنها به نحوی از آن طفره رفته اند و در لاپوشانی حقیقت و توجیه جنایت با دروغ پراکنی هائی چون شرایط اضطراری، شورش در زندان، با وصل آن به تبانی با دولت عراق و لشگرکشی سازمان مجاهدین از مرزها مشترک هستند. آنها بهتر از هر کسی می دانند که شورشی در کار نبود، زندانی ها سال ها بود که در زندان بودند و به خاطر عقیده یا اقدام سیاسی شان محکومیت گرفته بودند، آن هیئتی که حکم مرگ می داد یک دادگاه تفتیش عقیده بود. هدف پاکسازی زندان از مخالفان و دگراندیشان بود. جنایت ۶۷، کشتاری سازمان یافته و از پیش طراحی شده بود و بدون اطلاع و دستور خمینی نمی توانست انجام گیرد و حکم او تائید آن است. با این همه عده ای تلاش دارند که او را از آن جنایت مبرا کنند. به مثل اینکه به دلیل بیماری روح الله خمینی، پسرش احمد خمینی به جای پدر در جریان تصمیم گیری ها قرار می گرفت و اقدام می کرد. یا مثلا “آنها حکم امام را دستآویز قرار دادند و به جای مجازات مجرمان واقعی دست به یک تسویه حساب گسترده زدند…” * ولی فلاحیان آب پاکی را روی دست همگی می ریزد و اعلام می کند که حکم خمینی در اصل اعدام تمام زندانی ها بوده و هیئت سه نفره موظف بود که تصمیم بگیرد چه کسانی شامل “عفو” شوند و اعدام نگردند.**
مسئولیت پذیری هیچ وقت جایگاهی در عمر این حکومت نداشته است. مسئولیت ناپذیری ساختاری، در سیاست یک فاجعه است و باید که درسی باشد برای آینده و دموکراسی در کشورمان. نقد و نفی سیستم جنایت بدون مسئولیت پذیری افراد به حرفی توخالی می ماند. “شما کجا ایستاده بودید” پرسشی بود که نسل جوان آلمان از پدران و مادران خود کرد و به نقد و نفی گذشته نازی این کشور، مسئولیت انسان ها در آن سیستم و نیز سکوت در قبال جنایت دامن زد. ما هم می توانیم – و باید- این پرسش را پیش روی همه کسانی که نقشی در پیشبرد جنایت ها داشتند، بگذاریم. ما در مقام محاکمه و کمیسیون حقیقت نیستیم ولی همین نقدها و پرسش ها هستند که می توانند لزوم کمیسیون حقیقت و دادگاه های صالح را در جامعه مطرح کنند. تقلیل اصل مسئولیت پذیری به مسئله “مطلع بودن یا مطلع شدن” از جنایت و چانه زنی بر سر آن چیزی از مسئولیت رئیس یک دولت نمیکاهد. بگذریم که اگر حکومتی قادر است در بی اطلاعی رئیس دولتش چنان جنایت هولناکی را پیش برد، باید دلیل کافی بوده باشد بر مخوف بودن آن نظام و همکاری در مدیریت آن خواه ناخواه سهیم بودن در پیامدهای آن را در برمی گیرد. و این تنها به دولت وقت برنمی گردد، هر دولتی در جمهوری اسلامی، در قبال آن جنایت مسئولیت دارد.
انسان ها می توانند تغییر کنند، بخشی یا حتی تمامی قدرت استبدادی را به چالش کشند، از آن کناره بگیرند یا کنار گذاشته شوند و حتی در بزنگاه های تاریخی سهمی در مقاومت ایفا کنند. در تاریخ گواه بر این ها کم نداشته ایم و نیز در تاریخ خودمان. این وضعیت می تواند در اختلافات بین جناحهای حکومتی به صورت ابزاری برای زمین زدن حریف بکار گرفته شود. انتظار می رود که دادخواهی از وارد شدن در منافع گروهی این و آن و مصلحت های روز بپرهیزد و اصل مسئولیت پذیری را استثناناپذیر پاس دارد. اگر هم زمان ما سپری شود، تاریخ فارغ از نفوذ قدرت و دستگاه های عریض و طویل سانسور و سرکوب و نیز فارغ از جنجال زمانه، داوری منصف و بی طرف در نمایاندن مسئولیت افراد خواهدبود.
کشیدن مرز بین فاجعه ۶۷ و جنایت های دهه ۶۰
از شایع ترین تحریفها، که اصلاح طلبان بیش از همه بر آن تکیه میکنند، جدا کردن ۶۷ از جنایت های سال های اول دهه ۶۰ است. یا منکر اعدامهای دستهجمعی سال ۶۰ می شوند، یا آن را خارج از مشروعیت قضائی قرار نمی دهند و یا به بهانه های مختلف مانند روآوردن سازمان مجاهدین به عملیات مسلحانه و “آشوب”های ترکمن صحرا و کردستان و شرایط اضطراری سالهای جنگ، به توجیه آن مینشینند. انتقادشان به “بعضی زیاده روی” ها تقلیل می یابد. در مواجهه با کشتار ۶۷ هم به رغم محکوم کردن آن، امکان توجیه را با اما و اگرها باز می گذارند. اعدام های جمعی مخالفان از تابستان سال ۶۰ آغاز شد. اگر روزنامه های کشور را مبنا قرار دهیم در فاصله خرداد تا آبان ۶۰ (یعنی در عرض پنج ماه) که اسامی اعدامی ها را درج می کردند، ۲۶۶۵ نفر اعدام شدند. حتی اگر تاریخ را به عقب ورق بزنیم، اعدام ها و محاکماتی، که با اتکا به شریعت و در تناقض با تمام موازین شناخته شده بین المللی بود، از همان بدو قدرت گیری حاکمان جدید شروع شد. و با سال ۶۰ حذف و طرد مخالفان و منتقدان و سرکوبی همه جانبه سیاه ترین دوران تاریخ معاصر ما را رقم زد. بر چنین بنیانی بود که حکومت جرات دست یازیدن به جنایت ۶۷ را یافت.
توجیه جنایت با پیامدهای انقلاب
متداول شده که با تکرار نادقیق و گزینشی گفتار برخی متفکران خارجی، که انقلاب را منشا خشونت قلمداد می کنند، جنایت های۶۰ را به پیامدهاى انقلاب نسبت دهند. کسانی که این تز را در جامعه رواج داده و می دهند، سرکوب سازمان یافته و فاجعه بار حکومتی را به “خشونت” تقلیل داده و از این واژه چنان مفهوم عامی می سازند که به زعم آن ها بعد از انقلاب همه را دربر می گرفت. تحریف بیشرمانه ای برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت جنایت های دهه ۶۰. می توان بر سر انقلاب بحث کرد با آن موفق بود یا مخالف، ولی این تز در پی تحلیل و نقد و بررسی نیست، بلکه هدفش ایجاد هراس از تغییر در وضعیت موجود است. از مواضع کاملا متفاوت و حتی متضادی، از اصلاح طلبان و خیلی کسانی که انقلاب ۵۷ برایشان نعمت آورد تا طرفداران سلطنت که از انقلاب صدمه دیدند، این گونه ساده سازی ها رواج می یابد. تجربه تلخی که مردم در حیات حکومت اسلامی از سرگذرانده اند، باعث شده که این نظر بدون تامل جدی تکرار و تکثیر شود. ولی کسانی که این تز را تئوریزه کرده و لباس روشنفکری به آن می پوشاندند، بیش از آن که آن را در مقابله با سیاست حذف و سرکوب دگراندشان و مخالفان قرار دهند، در مقابله با خود مخالفان آن را علم می کنند. در وارونه سازی انقلاب ۵۷ و حوادث متعاقب آن تا آنجا پیش می روند که تمام پلیدی های این رژیم را در حذف و سرکوب دگراندشان و مخالفان، به پای کسانی میریزند که انتظار دیگری از انقلاب داشتند و از همان ابتدا در مقابل استبداد دینی ایستادند و قربانی شدند. مقاومت به زعم آنها معادل خشونت است همسنگ سرکوب خشن رژیم. برخی از کسانی که در سرکوب شریک بودند، حتی تا آنجا پیش می روند که خود را قربانی “خشونت” قلمداد می کنند. جا به جا کردن قربانی و عامل جنایت تحریف پلیدی است، که نه تنها هر گونه حس همدلی با قربانی را می کشد، بلکه به قصد ایجاد حس کینه نسبت به او تولید می شود. می دانیم جنایت های هولناک همواره با تحریف چهره قربانی و تبدیل او به شر و “ناانسان” صورت گرفته است. پروپاگاندای جمهوری اسلامی در همراهی با دستگاه های امنیتی و نظامی دستی طولانی در این سیاست کثیف داشته است. در آن سال های دهه ۶۰، جائی که قربانیان هیچ گونه امکان دفاع از خود را در بی دادگاه ها نیافتند، همه اتهامات ممکن و ناممکن را به آن ها وارد ساختند.
دادخواهی خواستار آن است که روشن شود در آن دادگاه های چند دقیقه ای چه گذشت و می خواهد از آن ها، که به اتهامات واهی قربانی شدند، اعاده حیثیت شود. آن انسان های شریف برای کسانی که از نزدیک آن ها را می شناختند، نیاز به اعاده حیثت ندارند ولی ساده لوحی است اگر فکر کنیم تبلیغات پلید بلندگوهای رژیم در جامعه هیچ اثری از خود به جا نگذاشته است. در اینجا باید به دوگانگی بار معنائی واژه قربانی هم توجه کنیم. آن ها اگر قربانی سرکوب بی رحمانه قرار گرفتند ولی قربانی نبودند مخالفانی بودند که برای آزادی و عدالت و آرمانشان مبارزه کردند. خانواده های داغ دیده هم دلسوزی نمی خواهند، بلکه برای دادخواهی و روشن شدن حقیقت به همدلی و همراهی نیاز دارند. آسیب های ناشی از نقض حقوق بشر و جنایت، فراتر از رنج خانوادگی است.
مخدوش کردن چهره قربانی
و در توجیه سرکوب، با انحراف دیگری هم روبرو هستیم. خیلی می شنویم که مخالفان هم بهتر از جمهوری اسلامی نبودند و اگر هم به قدرت می رسیدند، همان می کردند که بر آن ها رفت. اگر این در محدوده نظری و یک بحث سیاسی باشد، البته که نیاز به کار پژوهشی و بررسی بی طرفانه دارد و باید که از تاریخ نویسی رسمی و تحریف شده حکومتی فاصله گرفته باشد. ولی چنین ادعاهائی متاسفانه نه در محدوده نظری باقی می مانند و نه بی طرف و منصف هستند، بلکه در توجیه جنایت هائی که در دهه ۶۰ جمهوری اسلامی بکار گرفته شد، طرح می شوند. از طرف کسانی که در جنایت حکومتی دست داشتند و یا از آن سرکوب ها بهره مند شدند. بعضی ها هم صرفا از سر تنبلی فکری و یا آسوده کردن وجدان خویش این حرف ها را تکرار می کنند. فراموش نکنیم که جانباختگان را نه به جرم خطاها و اشتباه های سیاسی شان، بلکه به جرم مخالف سیاسی اعدام کردند. نقد و بررسی اشتباهات آنها تنها وقتی به دادخواهی ربط پیدا می کند که پای کشته شدن افراد بیگناهی به میان آید. مثلا در کمیسیون های حقیقت در کشورهائی که مخالفان رژیم های دیکتاتور دست به قتل و غارت سیستماتیک زدند، این اعمال هم مورد رسیدگی قرار گرفت.
در توجیه اعدام های ۶۰ و ۶۷، یکی هم حذف عمدی چپ کشی است. طوری وانمود می کنند که همه کسانی که اعدام شدند، وابسته به مجاهدین بودند، که دست به جنگ مسلحانه زدند. حذف مضاعف اعدام شدگان چپ از طرفی از ایدئولوژی دینی جمهوری اسلامی ناشی می شود که فرد با گرایش چپ را حتی فارغ از موضع سیاسی اش “نجس” می بیند که باید طرد شود و این تا مرگ او هم ادامه می یابد تا گورستان های مجزا تا خاوران ها. از طرف دیگر نادیده گرفتن اعدام شدگان چپ دلیل سیاسی دارد. اعتراف به اعدام چپ ها در کشتار ۶۷ و دهه ۶۰ به زیر سوال رفتن تمام حرف هائی است که در توجیه آن اعدام ها به هم بافته اند. قریب به اتفاق سازمان های چپ دست به اسلحه نبردند.
امروز سوالی که در برخورد با جنایت ۶۷ پیش روی همه ما قرار می گیرد، این است که آیا برای فردای ایران، حق مخالف بودن، معترض بودن و دگر اندیشی را به رسمیت می شناسیم یا نه. اگر می خواهیم تجربه تلخ سرکوب های بعد از بهمن ۵۷ تکرار نشود، باید صادقانه پیگیر این پرسش باشیم. آینده بهتر جز از طریق بازگشت به گرههای دردناک گذشته ممکن نیست.
* میرحسین موسوی در جلسه با حضور دانشجویان به سال ۱۳۸۹
**مصاحبه با کانال آپارات
دیکتاتوری طوری عرصه را به مردم تنگ کرده و دزدی و اختلاس و اختلاف عمیق طبقاتی را عریان بدون کوچکترین شرم و سرپوشی در جامعه نهادینه کرده که اکثر قریب به اتفاق مردم ستمدیده درگیر مسایل مبتلابه اقتصادی فرهنگی دوگانگی ستم مضاعف و خلق قوانین محدود کننده کرده که قریب با اتفاق مردم ایران متاسفانه درگیر بوده و از مسایل اساسی منفک هستند و این خود خواست حکومته که همینه که هست وقتی بر خلاف خواست اکثر به اتفاق مردم شبانه و بر خلاف قوانین مدون خودشان افکاری را اعدام میکنند یعنی که شما هیچ نیستید میتونید تا دلتان بخواد هشتک بزنید ما کار خود را میکنیم و این باعث دلسردی مردم میشود من اینو به وضوح در جمع کوچک معلمان خودمان میبینم اگر هم خواستی دارند در اقتصاد و حقوق و گرانی و…خلاصه میشود حال چطور شما موفق به بیداری و هماهنگی توده ها خواهید شد بماند که عمر نوح میخواهد و گذشت از بحثهای روشنفکری
به لب و دهانشان نگاه نکن اسماعیل.
من هیچ دلخوشی از «منتظری» نداشته و ندارم،چرا که منتظری چشم بر قتل طالقانی و شریعتمداری و اعتراض گلزاده غفوری بست و زمانی چشم باز کرد که جا تر بود و بچه نبود.
من درست و غلط هیچ شناختی از عبدی ها، عظیم زاده ها و امثالهم ندارم؛نام زینب جلالیان ها ورد زبانم است،از ابن الوقتی نسرین ستوده ها و نرگس محمدی ها بیزارم؛بااینحال ناگفته نماند که قضاوت من تهی از هرگونه پیشداوری و پیش فرض های ناروا است،من با لب و دهن «منتظری» و نسرین ها و نرگس ها بیگانه ام،ملاک قضاوتم فعل و عمل آنها است،توجه ای هم به مزخرفات مستعمل و نخ نما شده ای نظیر قضاوت نکنید و اگرم می کنید ناروا نکنید،نمیکنم ؛شما و دیگران صلاح کار خویش دانید.
اَبَر ماراتنِ “تکاپوی انسان شدن” امر کاملا شخصی است که مسئله من و شما نیست،مسئله من آدم بودن و آدم ماندن است،شما هم در وضعیت و موقعیتی نیستید که در “تکاپوی انسان شدن” باشید.
جویا شده اید،راه دگری هست؟
آری راهش پُر شدن و لبریز شدن و آدم بودن است،راهش فارغ شدن و سبک شدن و آدم ماندن است!
آری در پویشِ همرهانه ی آدمیان, “دشوار” آسان می شود،منتهی خودتان دارید می گوئید:«در پویش همرهانهِ آدمیاااان»،
اعوان انصار نظام قتل و غارت و تجاوز کجا و آدم کجا؛با یه گل دو گل هم که بهار نمیشه،اینچنین است که خودی و غیرخودی و نخودی و بیخودیها هی میخورند و بالا می آرند و دوباره می خورند و دوباره بالا می آرند و دوباره میخورند و عبرت نمی گیرند؟!
در پویشِ همرهانه ی آدمیان, “دشوار” آسان می شود…
هم میهن گرامی, آقای لطیفِ حسین زاده, درود و سپاس بر شما که این گفت و گوی دوستانه را پی گرفته اید.
با شما همراهم چون بدرستی گفته اید که فهرست کلی درباره نیروهای دادخواه (که تنها برای آغاز گفتگو در میان نهاده بودم) نه کاملا درست است و نه در برگیرنده همه نیروهایی که شایسته اند و از قلم افتاده اند. داوری شما نمایشگر حقیقتی ست که هر “انسان” بدنبال آنست. و این حقیقت در جریانِ حرکت ما بسوی داد است که شکل میگیرد و “کامل” میشود. بگفته دیگر, حقیقت در جمع آدمیان از ارج به هستی دیگران و یاری رسانی آنان بیکدیگر آغاز میشود و در بهره مندی همگانی شکوفان میگردد. از آن ارج گذاری تا آن بهره مندی همگانی, راهیست پر نشیب و فراز که پویشِ آن نیازمند خردمندی, برنامه ریزی, توانایی و گذشتهای بیکران است.
بیگمان, از آنجا که همه چیز در تغییر پیوسته پدیدار میشود و از میان میرود, این فهرست باید در بر گیرنده همه نیروهایی باشد که (بهنگام) از خطا بر میگردند و ره پوی حقیقت میشوند. شاید نمونه ای خوب برای این دگرسانی, آیت اله حسینعلی منتظری باشد که از بنیانگذارانِ “ولایت فقیه” بود اما در برابر کژروی و جنایتکاری حکومت “خویش” ایستاد, سرای زرنگار را وانهاد و نام نیکو (و افسانه ی مسئولیت انسانی) از خود بجا نهاد. نمونه های دیگر, خوشبختانه و سرفرازانه, در باغ پیوسته گل آور ایران فراوانند که چون نسرین ستوده ها, زینب جلالیان ها, نرگس محمدی ها, … بخشی ها, عبدی ها, عظیم زاده ها … و بسیارانِ نام آور یا گمنام دیگر که روشنی حقیقت را بر تاریکی شب تازانیده اند و همچنان روشن برجایند! در برابر این سپاه پرشمار داد, خمینی تبهکار بوده است که سرای زرنگار و ننگ تاریخ از آن او گشته ست!
براستی برماست که, رها از پیشداوری های ناروا, چشم بر همه ی دوندگانی باز نگهداریم که اَبَر ماراتنِ “تکاپوی انسان شدن” را پشت سر می گذارند… راه دگری هست؟ اگر هست, از کدامین بر کدامین سو ازین سوهای بی پایان گذر دارد؟
پرسشِ دیگر اینکه کدام نیروی سیاسی میهنی را می شناسیم که با پخشِ تحمیلی و بزور-در-گوش-فرو-کن “رَبَّنَا” در فضایی که از آنِ همگان است مخالف نبوده و از سوی دگر با ستیز پر رنج مخالفینِ حجاب اجباری همراه نباشد؟ آیا عطر تلاشِ انسانی در ستیز با تحمیل و کوشش برای بهره مندی برابر همگان از امکانات اجتماعی و منابع طبیعی نبوده و نیست؟ . کدام نیروها, جدا از خطاهایشان, میتوانند از نهاد و سرشت خود ره پوی این تلاش باشند؟
میدانیم که در پویشِ همرهانه ی آدمیان, “دشوار” آسان می شود. و نیز میدانیم که سازها, بیگمان, هر یک نوای ویژه ای دارند. شیواترین سرودها, اما تنها, از همرهی این ویژگیهاست که پدید می آیند و در تاریخ میمانند. باید کوشید و امیدوار بود که نیروهای کنونی داد در ایران, با هم بنوازند و آینده را دریابند…
ویترینی ها و تربیونی ها و دوربینی ها،لات کوچه های خلوتم نیستند اسماعیل.
آقای آرمان شیرازی.
جنسیت مهم نیست،آدم باید آدم باشد،آدم اگر آدم باشد،واسه اینکه سکه یه پول و سنگ روی یخ نشه،لاجرم یا سکه قیمتی میشه،یا سکه شناس؛بااینحساب لازم است که بگویم من لطیفِ حسین زادِه شاید آدم و سکهِ قیمتیِ نباشم،ولیِ بی هیچ شک و شبهه ای سکهِ شناسم،چرا که همواره برای گریز از دو دره و سه دره شدن،برای دیدن واقعیت و درک حقیقت،به تجربه فطری و اکتسابی خودم اعتماد کرده ام و هیچگاه نسبت به عقیده و رای و نظرم جزمیتی نداشته ام.
الغرض.
دیروز می خواستم بخاطر توجه و محبتتان از شما تشکر کنم و بپرسم که نیروهای دادخواه کیلو چندهِ،منتهی فرصت نکردم،
ذهنم درگیر خبر پرواز نویدافکاری و عَلَم و کُتل و سِنج و طبل و زنجیر و نقارهِ خودی ها و غیرخودی ها و نخودی ها و بی خودی ها بود و گوشم درگیر نفیر آی نفس کش:«کیاااااا بودند جیک جیک می کردند:اعدااااام نکنید و چرا زدید و چرا کشتید!
مخلص کلام.
امروز دیدم که ز. مینایی، زحمت مرا کم کرده و جویا شده است:«اگر ممکنه لیست نیروهای دادخواه را بنوسید. «بنویسید»
نوشته اید که:«نیروهای داد «خواه» در این برهه جدا از درجه ی همراهی یا دوری آنان با یکدیگر, گروه ها و سازمانهای فدایی, سه بخش راه کارگر, حزب توده, گروههای چپ میهنی دیگر, بخشهایی از نیروهای ملی و شمار بالایی از فعالین پراکنده, این جبهه ی رسمیت نیافته را تشکیل میدهند.»
دربسته و سربسته و خسته باید بگویمتان:لیست کلی که درباره نیروهای دادخواه صادر کردید،صائب نیست،اگرم صائب باشد،
جامع نیست.«راه کارگر, حزب توده, گروههای چپ میهنی» اگر دادخواه بودند که انجوها و فعالین مدنی و حقوق بشری ها و غیروذالک… در اندرخم کوچه پخش ربنا و پس کوچه رفع حجاب اجباری گم نمی شدند و برای ورود به استادیوم هشتگ و پشتگ نمی زدند؟!
پ.ن.
درست در روزی که امنیتی های بدوی و مدنی و اعتدالیِ نظام قتل و غارت و تجاوز،گردن برافراشته نوید افکاری را به حلقه دار سپردند،ببینید عنوان و دغدغه اول سایت حزب توده*چیست،بعد تشریح کنید که نیروی دادخواه چه وجه اشتراکی با حزب توده دارد.
*عنوان اول پیک نت ۲۲ شهریور،خاتمی و روحانی بر سر چه مسائلی تلفنی گفتگو کردند؟
*عنوان اول پیک نت ۲۳ شهریور،درگذشت “یوسف صانعی” آیت اللهی که از تبار جنتی و مصباح نبود.
“بر خیز که بشکفند گلهای امید!”
هم میهن گرامی, خانم یا آقای ز.مینائی, درود بر شما! پرسش شما بسیار پایه ای و مهم است اما آنگونه که در میان نهاده اید, نیشخندی نیز در آن نهفته است… از آنجا که این داد و ستدهای فکری نه تنها شما و من که دیگر خوانندگان را میتواند درگیر گفتگو کند, میکوشم پاسخ درخور و کوتاهی به آن بدهم.
نیروهای دادخواه, بسبب تغییر شرایط و خواسته های جنبش, جایگاه ثابتی در فهرستی که گفته اید ندارند یعنی شماری در تعالی خود به این جایگاه میرسند و پاره ای از آنان در زمان “جا” میمانند. در شرایط مشخص کنونی ایران, چنین نیروهایی عمدتا سه شناسه اصلی را باید دارا باشند:
۱ – رویارویی آشتی ناپذیر با حکومت تبهکار اسلامی داشته باشند چرا که این حکومت از آغاز نیز خیره سر, ویرانگر, ضد ایرانی و ضد انسانی بوده است.
۲ – وابستگیهای آشکار و نهان با حکومت های خارجی نداشته باشند: یعنی, مستقل, مردمی و میهنی باشند.
۳ – هدفشان برقراری برابری (عدالت) اجتماعی باشد. تنها در راستای این هدف است که آزادی و دمکراسی با معنای راستین خود میتوانند پدید آیند.
ازینرو, گفتن و بازگفتن واژه های “آزادی” و “دمکراسی” -که امروزه “نمره حداقل” برای پذیرفته شدن در میان “اپوزیسیون” است- کافی نیست.
در گذار زمان, هر چه رویارویی اکثریت عظیم مردمان ایران (یعنی مزد- و حقوق-بگیران و زحمتکشان) با حکومت تبهکار اسلامی بیشتر ژرفا می یابد, نیروهای “اپوزیسیون” ناچار از سوگیری آشکارتر چه همراهانه و چه ستیزگرانه با حکومت میشوند. در این فرآیند, آرایش نیروهای اجتماعی تغییر میکند: آنان که با سیستم اقتصادی-اجتماعی کنونی مسئله ای ندارند به همراهی آشکار و یا حتی ضدیت فریبکارانه با حکومت روی می آورند. اما نیروهای مردمی (نیروهای داد) که خواهان دگرگونی سیستم و برقراری نظم انسانی (یعنی دمکراتیک با سویگیری سوسیالیستی) هستند (خواسته یا بناچار در کنار هم) در برابر حکومت خواهند ایستاد.
نیروهایی که هم اکنون (جدا از کم و کیف ایدئولوژیک) چنین برنامه ی دمکراتیک با سویگیری سوسیالیستی را در دستور کار دارند, نیروهای داد در این برهه را تشکیل میدهند. جدا از درجه ی همراهی یا دوری آنان با یکدیگر, گروه ها و سازمانهای فدایی, سه بخش راه کارگر, حزب توده, گروههای چپ میهنی دیگر, بخشهایی از نیروهای ملی و شمار بالایی از فعالین پراکنده, این جبهه ی رسمیت نیافته را تشکیل میدهند. همانگونه که در یادداشت پیشین گفتم, شایسته و بایسته است که این نیروها از خواب پراکنش برخیزند, نگاه خشم-انگیخته از یکدگر برگیرند, فوریت لحظه را دریابند, گذشته را نهاده کنون را بنگرند, دست یاری بهم دهند تا که آینده را دریابند…
خطاکار اصلی, همواره, نه نیروهای داد که بیدادگرانند!
اگر دست به اسلحه بردن یا نبردن را روشها یا فنون مبارزه با بیداد بیانگاریم که بر ارزیابی (گوناگون) نیروها از شرایط استوارند, پایه ها و دلائل انجام مبارزه که جستجوی داد است را نمیتوان و نباید از نگر دور داشت. بر این بنیاد, خطاکار اصلی, همواره, نه نیروهای داد که بیدادگرانند. در این راستا, میتوان و باید با هم میهن گرامی, خانم یا آقای لطیف, که خوشبختانه با خشمی کنترل شده سخن میگوید, همراه بود. همانگونه که او نشان داده است, برای حکومت تبهکار اسلامی در ایران فرقی نمیکند که نیروهای دادخواه و مردمی چگونه (با یا بی اسلحه) به میدان بیایند… پاسخ این حکومت واپسگرا از آغاز تا کنون سرکوب بوده است چرا که هیچ زبانی جز زبان زور را نمی فهمد!
تاریخ رنج-آلوده چهل سال گذشته بخوبی نشان داده که از نگاه تبهکاران و ویرانگران حکومت اسلامی هیچگونه تلاش برای دگرگونی شرایط حاکم قابل تحمل نیست. برای همینست که کارگران, آموزگاران, دانشجویان, سخنگویان محیط زیست, کوشندگان حقوق کودکان, وکیلان دادگستری, نمایندگان حقوق “اقلیت” ها, معترضین به پوشش اجباری و … هرگونه معترض گم نام یا نام آور دیگر در ایران یا در زندانند و یا بر چوبه ی دار…
در سرزمینی اینچنین, که در بلای از گور برخاسته و بسیار هراس انگیزتر از کرونا گرفتار آمده است, تنها راه رهایی اینست که نیروهای دادخواه گرد هم آیند تا بتوانند بیدادگران را بزیر کشند و سامانی مردم سالار, به-آور, آزادی-گستر و برابری-پرور دراندازند…
با امید به آنکه نیروهای مردمی در ایران از خواب پراکنش برخیزند, نگاه خشم-انگیخته از یکدگر برگیرند, فوریت لحظه را دریابند, گذشته را نهاده کنون را بنگرند, دست یاری بهم دهند تا که آینده را دریابند…
آقای آرمان شیرازی اگر ممکنه لیست نیروهای دادخواه را بنوسید. شاید کمک کند که برای گرد هم آیی ها و همگرائی دست ها ی بیشتری بالا رود.
.ما کیلو چنده،با من از گلها بگو اسماعیل
خانم برادران.
نظام قتل و غارت و تجاوز، دقیقاً از سال ۶٠ در بن بست بسر می برد و برای گریز از این بن بست ناگریز،با دکترین بحران ایجاد می کنیم و با بحران دیگری رفع بحران می کنیم،مراسم کفن و دفن جسد متورم و متعفنش را به تاخیر انداخته است و خودیها و غیر خودیها و نخودیها و بیخودیهای نظام قتل و غارت و تجاوز دارند در گرداب خون و چرک و کثافت دست و پا می زنند و سرنوشتشان چیزی بجز تباهی نخواهد بود؛بنابراین پرسش ذهنی این نیست که در گرداب ابتذال امروز،دیروز کجا قرار دارد؟
پرسش عینی این است که اصلا فردا در گرداب ابتذال امروز،جایگاهی دارد؟ دوم اینکه نظام قتل و غارت و تجاوز،پتانسیل سرکوب و ویرانگریش را از چه منبعی تامین می کند و چه کسانی با گارد آوانگارد وطن پرستی،از وعده زمین سوخته و ویرانه و گورستان نظام قتل و غارت و تجاوز دفاع می کنند و با حقارت تمام به دیکتاتور نظام می گویند:رهبر ایران و برای حفظ منافعشان دَم از حفظ تمامیت ارضی و منافع ملی می زنند؟
خودیها، غیرخودی و غیر خودیها،نخودی و نخودیها،بیخودی شدن اسماعیل.
خانم برادران.
با شما موافقم که اعوان و انصار مکتبی نظام با سرکوبی همه جانبه،با بگیر و ببند و بزن و بکن و بکش،با کشتار اعضا و هواداران سازمان هاى سیاسی در تهران و ترکمن صحرا و کردستان و خوزستان و اقضاء نقاط کشور،با گروگانگیری و جنگ،با ایجاد فضای رعب و وحشت،با بستن روزنامه ها،انقلاب را مصادره کردند و در فاصله خرداد تا آبان ۶۰ (یعنی در عرض پنج ماه) ۲۶۶۵ نفر را اعدام نمودند و سال ۶٧ گلستان خاوران را بر چنین بنیانی بنا کردند تا جام زهر را بنوشند و مدنی شوند.
با شما موافقم که یک دهه بعد اعوان و انصار مدنی نظام،قتل های فرهنگی پائیز ۷۷ و ترور مخالفان سیاسی در خارج از کشور را نهایی کردند و یک دهه بعد در سال ۸۸ سرود سراومد زمستون سردادند و سبزهای پیاده را به گلوله و شیشه پپسی سپردند تا سبزها، بنفش و تدبیر و امیدی و امنیتی بشوند.
با شما موافقم که اعوان و انصار دولت امنیتی نظام،یک دهه بعد غارت شده ها را در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ در خیابان و زندان و نیزار ماهشهر کشتند و دوماه بعد در دیماه ٩٨ هواپیمای مسافران خودی و غیرخودی و دوتابعیتی ها را با دو موشک سرنگون نمودند و مثل اسلاف ناخلفشان،با رذالت تمام اظهار بی اطلاعی کردند و دست در دست آیت اله قتلعام و سردار دانشجو لوله کن،به دوران طلایی دهه ۶٠ بازگشتند.
قتل و غارت و تجاوز و کتمان و انکار و تحریف و توجیه،مرام و مسلک و دین و آئینشان است اسماعیل.
خانم برادران.
اگر واقعا اعتقاد دارید که ۴دهه قتل و غارت و تجاوز،تاریخ های تقویمی نیستند که ورق شان زد و از کنارشان گذاشت«گذشت»،اگر واقعا باور دارید که ۴دهه قتل و غارت و تجاوز،سایه ای است با شما و در شما، گاه در کنار، گاه پشت سر، و گاه پیش روتان است و این سایه پیر نمی شود؛پس بر اساس چه حس و منطقی سوالی طرح می کنید که محلی از اعراب ندارد به کنار،بلکه حاکی از جهل و بی خبری است؛هر که نداند،شما باید بدانید که آنها چرا کشتند و چرا زدند و چرا می کشند و چرا می زنند،چرا خواهند زد و چرا خواهند کشت؟!
از این که بگذریم،مگر بار اولی است که مکتبی ها و مدنی ها و ارتجاعی و تدبیری ها و اعتدالی ها و تحولی های نظام قاتلین دارند می زند و می کشند؛مگر جز این است که روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی و روزنامهنگاران و فعالان مدنی و حقوق بشری، ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز را فاکتور گرفتند و گفتند قضاوت نکنید و مستند حرف بزنید و ببخشید و فراموش نکنید و پرسشگری و روشنگری و افشاگری بکنید؛مگر جزاین است که بعد از ٢٣ سال مطالبه محوری و برگزاری کمپین و بیانیه نویسی و غیروذالک…،هنوز مطالبات پیش پاافتاده ای نظیر رفع حجاب اجباری و پخش ربنا و ورود به استادیوم تحقق نیافته است،مگر به همت مخالفت و اعتراضات آنها،آیت اله قتلعام بی شیله پیله رئیس قوه قضائیه نشده،مگر سردار دانشجو لوله کن رئیس مجلس نشده،مگر ریشهری و دری نجف آبادی وکیل مجلس نشدند،مگر نماینده های انتخابی لیست امید سپاهی نشدند،مگر سبزهایی که شعار میدادند اوباما اوباما یا با اونا یا با ما… بنفش و قهوه ای و زیتونی و بایدنی نشدند؛پس چرا سوالی که غلط مصطلع است را بازنشر می کنید؟!
غارت شدگان رویایی بجز سرنگونی نظام قتل و غارت و تجاوز ندارند اسماعیل؟!
خانم برادران.
مکتبی ها و مدنی ها و تدبیری ها و اعتدالی ها و تحولی های نظام قتل و غارت و تجاوز، ۴ دهه است که می گیرند و می زدند و می کشند؛چرا که اکثریت ملی مذهبی ها،اکثریت چپ ها،
برای کسب قدرت و حفظ ثروت، چشم بر قتل و غارت و تجاوز آشکار بستند و تَن به مشارکت و همراهی و سکوت دادند و یه روز بدوی و یه روز مدنی،یه روز اصولگرا و یه روز اصلاح طلب و یه روز دلواپس و یه روز دلسوز و یه روز سبز ارتجاعی و یه روز بنفش تدبیری،یه روز اعتدلگرای قهوه ای و یه روز تحول خواه زیتونی و یه روز روشنفکر دینی و یه روز مخالف و منتقد و معترض و یه روز دمکرات و جمهوری خواه و یه روز جاسوس اسرائیلی و یه روز مزدور روسی و چینی و اروپایی و غیرو ذالک شدند و آخرشم هیچی نشدند و شدند آلت دست نظامی که حکایتش، حکایت اون خرمرندی خواهد شد که باید هم چوب و پیاز را بخورند،هم بدهی معوقه اشان را پرداخت بکنند.
پ.ن.
درآخر لازم است بگویم که اکثریت چپ هایی که دست به اسلحه نبردند،ور دست چپ و راست نظام قتل و غارت و تجاوز شدند ، اقلیت چپ هایی هم که در دهه ۶۰ و ۶۷، اعدام شدند،فارغ از اینکه دست به اسلحه برده باشند یا نبرده باشند،جرمشان این بود که «مثل سعید سلطانپور »در برابر نظام قاتلین،تَن به مشارکت و همراهی و سکوت ندادند،بنابراین اعدامشان ربطی به ایدئولوژی دینی و “نجس” دیدن آنها ندارد.
آینده بهتر،خوراکی یا پوشیدنیِ اسماعیل.
اصل ماجرا امروز بهتر است،مخالف بودن،معترض بودن و دگر اندیش بودن و آینده بهتر،فرع ماجرا است؛باور ندارید،قبول زحمت کنید و نگاهی به دستاوردهای عملی مخالفین و معترضین و دگر اندیشان و دیگر مدعیان بکنید و جویا شوید که شما در دهه ٧٠ و ٨٠ و ٩٠ کجا ایستاده بودید که قتل و غارت و تجاوز دهه ۶٠ دوباره تکرار شد.
روایت ناتمام.
درود بر شما خانم منیره برادران،
با اجازه شما نگارنده این سطور می خواهد با ارج نهادن زحمات شما برای تشریح موضوع مهم « روشن شدن حقیقت و نقد روایت های وارونه » به تجربه ی درخشان مردم شیلی اشاره ای کند. که نیم قرن پس از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ و ۳۰ سال بعداز شکست ژنرال پینوشه در همه پرسی « نه» خانواده ی قربانیان شیلی با کمک کنشگران حقوق بشر و وکلا در شیلی و آمریکا به تحقیق برای شناسائی نظامیانی که بازداشت شدگان در روزهای ۱۱ تا ۱۶ سپتامبر ۱۹۷۳ را شکنجه یا به قتل رساندند ادامه می دهند.
هم اکنون فیلم مستندی بنام «ویکتور خارا » در Netflix نشان داده میشود که در سال ۲۰۱۸ ساخته شده ست.
وقتی آدم این فیلم را تماشا می کند نمی تواند جلوی اشکهای خود را بگیرد . حرف مادران و همسران ، پدران و فرزندان و دوستان قربانیان شیلی را می شنوی ولی تو گوئی آنها زبان گویای مادران و همسران ، پدران و فرزندان و دوستان قربانیان ایرانی و تمام جهانند. پشتکار و حقیقت جوئی مردم شیلی بسیار آموزنده و الهام بخش ست.
در این روزهای شهریور که بیش از سایر روزها ، یاد یارانی که در زندگی از دست دادیم ما را با خود به گذشته های دور و نزدیک می برد. تفرقه بین مخالفان حکومت اسلامی َ باعث کم کاری در در دادخواهی برای هزاران نفر شده که در راه آزادی و عدالت جوئی توسط انواع دژخیمان حکومت های تمامیت خواه جان باخته اند یا ناپدید شدند .
هنوز نه پرونده های حکومت گذشته رسیدگی شده و نه این حکومت پلید، فاسد و دروغگو.
در مورد بسیاری از جان باختگان حتی معلوم نیست در کجا دسته دفن شده ا ند. در مورد هزاران عزیز بخون خفته ، میلیونها ایرانی به سبب خانوادگی ، دوستی و همسایگی در جریان ستم هائی که بر شهیدان و بستگان آنها رفته بوده اند. تا آنجا که توانسته اند با محبیت و همبستگی موجب تسلی آنها شده اند.
در این روزگار سراسر تبعیض ، عده ای بدون توجه به بی داد ها و ستمی که بر مردم زجر کشیده ایران تحمیل شده بفکر احیای حکومت سرنگون شده پادشاهی اند. بعضی دیگر علیرغم ۴۲ سال کشتار ، فساد ، انواع تبعیضات مذبوحانه در این حکومت ارتجاعی تلاش می کنند که آنرا سر پا نگهدارند . واقعیت این است که این دودسته نیروها عملا از تمامیت خواهی دفاع می کنند.
این ها اصلا عار و ننگی حس نمی کنند که دو رژیم سفاک ۶۷ سال با زندان و شکنجه و قصابی حکومت کردند و با وقاحت کامل و به اشکال مختلف برای این دو نوع حکومت ضد مردمی روضه خوانی می کنند.
اگر در دادخواهی جنایتکاران دو حکومت پادشاهی و ولایت فقیه ذره ای تعلل شود چگونه امکان دارد گذار از حکومت اسلامی ولایت ففیه به مردم سالاری با موفقیت انجام شود؟ بار دیگر امکان باز تولید دیکتاتوری وجود خواهد داشت
مقاله بسیار جامع و آگاهی دهنده و ارزنده ای است. واقعیت تلخی که بر آزادی خواهان و کسانی که از همان ابتدا در مقابل دیکتاتوری ایستادند و به آن نه گفتند. یادشان گرامی باد.