جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسماعیل خویی شاعر بلندآوازه ی ایران در گذشت

با اندوهی ژرف اعلام می داریم: شاعر بزرگ ایران؛ اسماعیل خویی دیده بر جهان فرو بسته است. او بامداد چهارم خرداد 1400 در بیمارستانی در لندن، جهان ما را واگذاشت

با اندوهی ژرف اعلام می داریم: شاعر بزرگ ایران؛ اسماعیل خویی دیده بر جهان فرو بسته است. او بامداد چهارم خرداد ۱۴۰۰ در بیمارستانی در لندن، جهان ما را واگذاشت.

اسماعیل خویی در سال ۱۳۱۷ خورشیدی در مشهد دیده به جهان گشود. در این شهر به دبستان و دبیرستان رفت. دانشجوی دانشسرای عالی تهران شد. سپس، با بورس تحصیلی شاگرد اولی به انگلستان رفت و از دانشگاه لندن دکترای فلسفه گرفت. اسماعیل خویی پس از بازگشت به ایران مقیم تهران شده در دانشگاه تربیت معلم تهران به تدریس پرداخت، وی از معاشران و یاران بسیاری از رهبران برجسته ی بنیانگذار سازمان چریک های فدایی خلق ایران بوده است. او خود پس از پیروزی ی انقلاب بهمن، همراه با شاعر تیرباران شده، سعید سلطان پور، در پیوند با سازمان فدایی بود و تا گریزِ ناگزیرش از میهنی که به شدت به آن عشق می ورزید، ناچار به تن دادن به تبعید و دوری از ایران شد.

اسماعیل خویی از پایه گذارانِ کانون نویسندگان ایران است او دو دوره نیز عضو هیئت دبیران آن کانون بوده‌است. او که در کنار دیگر آزاداندیشان هم‌فکر خویش در مرکز جنبش روشنفکری ایران بود، پس از اعدام دوست نزدیک اش، سعید سلطان‌پور در سال ۱۳۶۰، در تبعیدِ لندن می زیست.

اسماعیل خویی همانگونه که با شعرش به مبارزه با استبداد شاهی می پرداخت، در امر مبارزه با حاکمیت خون و جنون جمهوری اسلامی نیز بسیار دلیر بود. صدور فتوای قتل سلمان رشدی به وسیله روح‌الله خمینی را، مانند برخی دیگر از روشنفکران، نویسندگان و شاعران سرشناس جهان و ایران محکوم کرد. او از ابتدای روی کار آمدن رژیم اسلامی، هماره با شعر ماندگار و دلیرش به مبارزه با این حاکمیت انسان ستیز و آزادی کش پرداخت و دمی از مبارزه ی بی امان پا پس نکشید. او از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران در تبعید و انجمن قلم ایران در تبعید است.

آثار اسماعیل خویی به بسیاری از زبان های دنیا ترجمه شده است. از وی حدود صد جلد کتاب شعر منتشر شده و بسیاری آثار دیگر وی نیز در آستانه ی انتشار قرار داشتند.

اسماعیل خویی بی هیچ تردیدی یکی از بهترین شاعران همه ی تاریخ ادبیات شعری ی ایران بوده است. او با بیان شورانگیز و ژرفای فلسفی ی بی مانندی، تعهد اجتماعی خویش را با خشم و بیزاری از پلیدی و انسان ستیزی ی حاکمان مستبد، و مهر و عشق بی پایان به مردم ایران به خصوص زحمتکشانِ آن، در هم تنیده است. و همه ی این ها را در شعر شریف اش بازتاب داده است.

اندوه سنکینِ درگذشت اسماعیل خویی برای ما، که از ابتدای شروع به انتشار اخبار روز، وی، از یاران و همکاران بسیار نزدیک مان بوده است، اندوهی ژرف و سوک بزرگی است. اخبار روز، همکار و رفیقی والا را از دست داده است. شاعری ارجمند که بیش از بیست سال بی وقفه و بی دریغ، نویسنده و همکار گرانقدرِ ما بوده است. اخبار روز این افتخار  را صاحب بوده است؛ یگانه نشریه ای باشد که بسیاری از آثار اسماعیل خویی را برای نخستین بار منتشر کرده است.

اخبار روز درگذشت اسماعیل خویی، شاعر بزرگ ایران را به همه ی شاعران و نویسندگان، به همه ی مبارزانی که برای آزادی و عدالت مبارزه می کنند، و به مردم شریف ایران تسلیت می گوید و نیز، برای دختران او؛ سبا و سرایه و آتوسا بردباری آرزو می کند.

سازگار شدن

اسماعیل خویی



پگاه تابستان است،
                   از خانه ام درآمده ام.
و خوب می دانم
                  دیگر
نمی توانم چشم داشته باشم
که سایه ی خنک اش بر خاکِ کوچه ی پُرآفتاب را
                                                         در جشن بی بهانه ی خود
                                                                                     نُقل باران کند
رفیق کودکی ام،
درخت توت.

ولی – بهانه نگیرم –
                        اینجا نیز
غریبه نیستم
             دیگر؛
و با نگاه و دل ام آشناست فراخای این سپیده و
                                                    سبزای این سکوت.
ببین:
    در آنسوی پرچینِ آن چمن،
مرا که می بیند،
برای دوست اش
از دور دست تکان می دهد
رفیق لندنی ام، شابلوط.

از اسماعیل خویی آثار ارزشمندی در آرشیو اخبار روز به جای مانده است که در آدرس های زیر قابل دسترس است:

آثار اسماعیل خویی در سایت اخبار روز

آثار اسماعیل خویی در سایت قدیم اخبار روز

https://akhbar-rooz.com/?p=114436 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hadi Shahab
Hadi Shahab
2 سال قبل

اسماعیل خویی شاعرانساندوست در شعرنوروزانه بدرستی دلیل فرار از حکومت
جهل و جنایت اسلامی را به توصیف و تصویر میکشد. 
یادش گرامی و جاودان باد

نوروزانه
کام همگان باد روا، کام شما نه‌!
ایام همه خرم و ایام شما نه‌!
زانگونه عبوسید که گویی میِ نوروز
در جام همه ریزد و در جام شما نه
وانگونه شب‌اندوده که با صبح بهاری
شام همگان می‌‌گذرد، شام شما نه‌‌
وانگار که خورشیدِ بهارانه‌ی ایران
بر بام همه تابد و بر بام شما نه
ای مرگ‌پرستان! بپژوهیدم و دیدم
هر دین به خدا ر‌ه بَرَد، اسلام شما نه
قهقاه بهاران بسوی خلق به شادباش
پیغام خدا آرد و پیغام شما نه‌
ای جز دگرآزاریِ انعامِ شمایان
مایان همه را عیدی و انعام شما نه
از عشق و جمالید چنان دور که گویی
مام همگان زن بُوَد و مام شما نه‌
وانسان چغر آمد دلتان کز تف دانش
خام همگان پخته شود، خام شما نه‌
وین زلزله کز علم در ارکان خرافه است
خواب همه آشوبد و آرام شما نه
وین صاعقه در پرده‌ی اوهام جهانی
زد آتش و در پرده‌ی اوهام شما نه‌
وآنگه ز دوای خرد و عاطفه، درمان
سرسام جهان دارد و سرسام شما نه‌
سنجیدم و دیدم که نشانی ز تکامل 
احکام نِرون دارد و احکام شما نه‌
واندر حقِ فرهنگِ هنرپرور ایران
اِکرام عمر دیدم و اکرام شما نه‌
وین قافله‌ی پیشرو دانش و فرهنگ
از گام همه برخورَد، از گام شما نه
وین مام طبیعت به فرآوردن انسان
وام هَجَرش هست، ولی وام شما نه
 ای معنی‌ «آمال»، شما را نه‌ جز «آلام»
کام همگان باد روا، کام شما نه‌
ای دین شما دین «الم» زانکه به تصریح
جز «میم» پسایند، «الف لامِ» شما نه‌
وی جز الم، البته الم تا دگران راست
سرچشمه‌ی انگیزش و الهام شما نه‌
شادی گوهر ماست که ما جان بهاریم
ای «ملت گریه» بجز انعام شما نه‌
ما همچو گل از خنده‌ی خود سر بدر آریم
بر کام خدا، نز قبل کام شما نه
وینگونه در این عید رمان آهوی امید
رام همه‌ی ماست، ولی رام شما نه‌
ای عامِ شما، در بدی و ددصفتی، خاص
وی خاص شما نیک‌تر از عام شما نه‌
پوشید عبا زیرا پوشاک بشر را
اندام همه زیبد و اندام شما نه‌
ای مردمِ ما را بجز اندیشه و دانش
بیرون شدی از مهلکه‌ی دامِ شما نه‌
بس مدرسه هر سوی به سرتاسر ایران
وا باد، ولی مکتب اوهام شما نه
بادا که به بازار جهان دکه‌ی هر دین
وا مانَد و دکانک اصنام شما نه‌‌
ای تا به سیاست کسی‌ اعدام نگردد
تدبیر سیاسی بجز اعدام شما نه‌
گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق
نام همه‌شان می‌برم و نام شما نه‌
یعنی‌ که سرانجامَ همه خلقان نیکو
خواهم به سرانجام و سرانجام شما نه‌
ای از پس خون دلِ ما نوشی جز مرگ
از بهر دل خونَ دل آشام شما نه‌
بادا که به نا‌میزد فردای رهایی
فرجام همه باشد و فرجام شما نه

https://www.youtube.com/watch?v=CRJaYd4B3P4

مرضیه شاه بزاز
مرضیه شاه بزاز
2 سال قبل

افسوس! ایران یگانه ای را از دست داد، شاعر ی همه جانبه. خویی و خرسندی هر کدام به گونه ی خود یگانه بوده و هستند، پاسشان باید داشت.

بابک مهرانی
بابک مهرانی
2 سال قبل

از اعماق تن خسته ام سفر همیشگی شاعر و استاد بزرگ دانشگاههای ایران زمین را به تمام فرهنگ دوستان و آزادیخواهان تسلیت می گویم.
در سال ۱۳۴۶ در اعتصاب ها ، تحصن ها ، تظاهرات و همایش ها به سبب مرگ جهان پهلوان تختی این شعر استاد خوئی از محبوبیت فوق العاده ای برخورد بود که «ارتش شاهنشاهی » را توصیف کرد . یادش جاودان خواهد بود:
درامتداد زرد خیابانزرد پوشان به چه می اندیشند ؟
صف به صف
ستوار
استاده به جای ،
چون ستون هایی ازپولاد
که برآنها بامی از باد …
به چه می اندیشند این مردان ؟
می تواند بود
آیا
کانسوی دانستن
دردی انداخته باشد چنگ
با دل این بیدردان ؟
– بیدردان ؟
– آری :
اینچنین ، از دور که بینی شان ، پنداری .

درنگاه هریک
چنبره ی ساکت بی حسی پرهولی ست
همچنان ماری افسرده زسرمای زمستانی .
وای ،
وای اگرسربردارند .
پدرانشان درمزرعه دارند دیانت می کارند .
ونگاه هریک
– فواره ای از حیرت ،
برشده تا دل افلاک –
گوئیا می گوید :
– (( ابرها ، این همه ابر ، این همه ابر ،
آخر از چیست که امسال نمی بارند ؟ … ))

آه باید ، به حقیقت باید ،
باید اینان بپذیرند
آن صدا را کز غرش هر رعد به گوش آید :

– (( ابرها گاوانند .
شیرشان را می خواهی نوشید ؟
آستین هارابایدبالابزنی
و پذیرا باشی امکان لگدخوردن را .
ابرها را باید دوشید .
ورنه از اشگ برافروزی اگر صدفانوس
تیرگی های افق را در چارجهت
همچنان خالی خواهی دید ،
ورنکوترنگری
پس هربارش مصنوعی نیز
خشکسالی خواهی دید…))

پدرانشان درمزرعه دارند دیانت می کارند .
وبرادرهاشان ، درغربت شهر ،
میهمانانی ناخوانده ،
گیج ، گم ، سرگردان ،
رانده ،
وامانده .
وشگفتا ! دردا ،
مثل این است که این بیدردان
زردپوشان را می گویم …

{ اینک آن لحظه که باید گفت .
اینک آن لحظه که باید عریان گفت .
شعرخوب
مثل دیدن عریان است .
آه اما من
با حروف سربی پیمانی دارم ،
و حروف سربی
دیرگاهی است که از عریانی می ترسند .
باز گویا باید
گفتنم مثل نگفتن باشد .
باز باید درصندوق خیالم را بگشایم
وببینم در آن
قامت دیدن را ، ازململ پوسیده تمثیل
گردگون پیرهنی آیا هست .

هست : }

…زرد پوشان را می گفتم :
مثل این است که این بیدردان
هم ازاین خاک نروئیدند ،
هم از این آب ننوشیدند ،
و – همانگونه که من –
هریکی برگی ازاین باغ نیند .

مرگ خودرا ،
باغ
فوج جراری از زرد می آراید .
باورم نیست ، خداوند !
خواب می بینم پنداری :
بنگر ، آن روح خزان است که با دندانهای زردش
می خندد و می آید .

لحظه ای سرخ
– که می دانی –
درراه است .
دیر یا زود
خشمی از دوزخ خواهد گفت :
– (( آتش ! ))

گل یاس غمگینی را دیدم
رسته برساقه بیداری ،
نگران در زردان .
– (( با که گویم
( می خواند و سری می جنباند )
که دلم خونین است ،
وکه می سوزم ، می سوزم ، می سوزم ازاین
که چرا چونین است
و چرا چونینند اینان ،
این خطرناکترین مسکینان ،
وحشت انگیزترین فوج ندانستن
و توانستن … ))

شانزدهم آذر ۱۳۴۶ – تهران

کیا
کیا
2 سال قبل

روح و روان پاکش فراموش نشدنی است ،تسلیت به جامعه فرهنگی،مبارزان راه آزادی و بخصوص وابستگانش.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x