یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

فراموش که نمی شود، ولی آیا می توان بخشید؟ – سهیلا وحدتی

پرسش های بسیاری مطرح می شود و به جای آنکه به این پرسش ها پاسخ داده شود بسیاری از پرده های ناآگاهی یا شاید بهتر باشد بگویم نقطه های کور شخصی و اجتماعی ما به کنار زده می شود و ما در برابر همه این پرسش های گوناگون ناگزیر می شویم که بیاندیشیم، تک...

پرسش های بسیاری مطرح می شود و به جای آنکه به این پرسش ها پاسخ داده شود بسیاری از پرده های ناآگاهی یا شاید بهتر باشد بگویم نقطه های کور شخصی و اجتماعی ما به کنار زده می شود و ما در برابر همه این پرسش های گوناگون ناگزیر می شویم که بیاندیشیم، تک تک دیدگاه ها را درک کنیم و به نتیجه شخصی خود برسیم. تجربه شیلی می تواند درس های زیادی برای ایران که راه مشابهی را پیموده است داشته باشد. گرچه ما هنوز به دمکراسی دست نیافته ایم اما می توانیم به بررسی ابعاد گوناگون بازنگری جنایت های گذشته بپردازیم

نمایش «دوشیزه و مرگ» نوشته آریل دورفمن به تازگی در شمال کالیفرنیا به همت ژرژ چاربخش به زبان فارسی روی صحنه رفت. دورفمن که اکنون ۷۹ ساله است، مشاور فرهنگی سالوادور آلنده بوده است. این نمایش نه تنها نشان از آگاهی و تجربه نویسنده از وقایع شیلی دارد بلکه بیانگر کنکاش ذهنی نویسنده درباره گذار به دمکراسی، آشتی ملی، و ساختن آینده است و جایگاهی که کمیته حقیقت یاب در بازنگری خشونت های گذشته دارد. پرسش های بسیاری پیش روی ما گذارده می شود از جمله اینکه آیا پس از گذار به دمکراسی نقش انتقام برجسته می شود؟ آیا جایگاه قربانی و جنایتکار عوض می شود، و یا اینکه نگاه جدیدی باید برگزید؟

بسیاری از ما که دغدغه برخورد با جنایت های حکومت جمهوری اسلامی و ایجاد کمیته های حقیقت یاب را داریم به دنبال کتاب و مقاله برای پژوهش درباره تجربه کشورهای دیگر هستیم. اما جالب اینکه برخی از بهترین راه های انتقال تجربه یک ملت هنر نمایش است. باید به ژرژ چاربخش، کارگردان ایرانی این نمایش، برای انتخاب اش تبریک گفت و اینکه اجازه اجرای این نمایش به زبان فارسی را از نویسنده گرفته است.

این نمایش تفاوت دیدگاه بخش های گوناگون جامعه را در قالب گفتگوی بازیگران بررسی کرده و با نشان دادن این تفاوت ها یک سری پرسش های بسیار جدی را پیش روی ما می گذارد. شوهر که وکیل مدافع حقوق بشر است به تازگی از سوی رئیس جمهور دمکراتیک کشور مسئولیت کمیته حقیقت یاب را به عهده گرفته در حالیکه زن او در رژیم گذشته مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته و اکنون با شکنجه گری که به او تجاوز کرده روبرو می شود. زن عاشق شوهر خود است و از شکنجه گرش متنفر است اما دیدگاه او با دیدگاه هر دوی آنها در تضاد قرار دارد.  در حقیقت این نمایش با حضور تنها سه بازیگر پرده از تفاوت میان گروه های اجتماعی در دوران دیکتاتوری و نیز در دوران گذار به دمکراسی برمی گیرد و عمق تضادهای یک جامعه پس از گذار را به خوبی به تصویر می کشد. 

نخستین تفاوت را در اختلاف نگرش جنسیتی میان زن، پائولینا، و شوهرش، جراردو، می بینیم. شوهر در تعریف نقش کمیته حقیقت یاب روی جنایت هایی که «جبران ناپذیر» هستند تکیه دارد و زن که پس از ۱۵ سال هنوز با آسیب روانی پیامد تجاوز دست و پنجه نرم می کند این پرسش را پیش می کشد که چرا تجاوز جنسی در شمار جنایت های جبران ناپذیر جای نمی گیرد؟

در ادامه نمایش شاهد بگومگوی زن و شوهر درباره زندگی خصوصی شان هستیم که به گونه ای نمادین یک تضاد اجتماعی را نشان می دهد:‌ شوهر که خود نیز مبارز بوده، زندانی یا شکنجه نشده و به گونه ای زندگی عادی داشته که قربانی شکنجه را به فراموشی سپرده است. زن به سختی می تواند او را از این بابت ببخشد. جالب اینکه ما هم رفتار شوهر را قابل توجیه می یابیم و هم اینکه احساس خشم زن نسبت به او را به خوبی درک می کنیم.

زاویه نگاه زن و شوهری که عاشق هم هستند در بازنگری گذشته به شدت متضاد و در همان حال بسیار جالب توجه است. برای زن که سال ها به عنوان قربانی شکنجه از ادامه مسیر زندگی اش بازمانده مساله خیلی شخصی است و برای شوهر که می خواهد پرونده جنایت های رژیم گذشته را در ابعاد گسترده روشن سازد مساله کاملا اجتماعی است. این تضاد ما را با پرسش های بسیار اساسی روبرو می سازد: فایده کمیته حقیقت یاب چیست اگر به قربانی از نظر شخصی فایده ای نرسد؟ آیا دادخواهی فقط باید در سطح اجتماعی مطرح شود؟ دادخواهی شخصی چه نقشی در کارکرد کمیته حقیقت یاب دارد؟

اما تفاوت ها و تضادها فقط میان نگرش ها و احساسات افراد گوناگون نیست. شوهر که وکیل مدافع حقوق بشر است و مسئولیت اجتماعی رسیدگی به فجایع گذشته را به عهده دارد به شدت تلاش می کند که بسیار منطقی و از نقطه نظر حقوقی به قضیه نگاه کند اما حتی او دچار تناقض درونی می شود و نقش خود را به پرسش می کشد چرا که او هم انسان است و درد خشونت گذشته او را در کنار قربانی قرار می دهد و ازین رو میل به انتقام شخصی را حس می کند که با مسئولیت اجتماعی او در تضاد است. و ما با این پرسش روبرو می شویم که آیا نگاه سرد حقوقی به قضیه جنایت امکان پذیر است؟ یا بهترین راه حل است؟

در این نمایش همچنین پزشک جنایتکاری را می بینیم که کارش را در شکنجه گاه ها با زنده نگاه داشتن زندانیان آغاز کرده ولی پس از مدتی جوگیر شده و خود به جنایتکاران پیوسته است. ولی می بینیم که او در چارچوب حکومت کنونی دیگر یک مرد جنایتکار نیست بلکه یک شهروند عادی است که اگر از دستش برآید به دیگران کمک هم می رساند. حتی دیدن او در لباس زیر به دیدن او به عنوان یک فرد عادی با یک زندگی معمولی در بیرون از دستگاه دیکتاتوری بیشتر کمک می کند. و بهرحال شاهد چهره شکنجه گر او نیز هستیم و باید در برابر قربانی به این پرسش پاسخ دهیم که آیا کشتن او درست است یا نه؟ ما این فرصت را داریم که او را در سایه هر دو حکومت ببینیم و از خود بپرسیم که آیا اگر شرایط دیکتاتوری حاکم نمی شد، او هیچگاه به هیچ کسی آزار می رساند؟ آیا جامعه باید او را مجازات کند یا اینکه وضعیت جامعه با یا بدون مجازات او یکسان است؟

یک نکته جالب که این نمایش مطرح می کند اینست که گذشته هیچگاه فراموش نمی شود. پس از آنکه حقیقت روشن شود تنها می توان محکوم کرد یا بخشید. اما آیا روشن کردن همه حقیقت تا چه حد به ما کمک می کند؟ به بیان دیگر،‌ حقیقت آنچه که هیچ ربطی به جنایت ها ندارد چه اهمیتی دارد؟  آیا هرچه حقیقت روشن تر شود بهتر است؟ یا اینکه برخی حقایق تنها باعث شعله ورتر شدن آتش خشم و انتقام قربانیان و بازماندگان می شود و در مسیر آشتی دست انداز ایجاد می کند؟ در بازنگری گذشته پس از گذار به دمکراسی آیا قربانیان حق دارند که همه چیز و همه کس را به پرسش بگیرند؟ شاید گاه تصمیم به بخشش کافی باشد بدون آنکه همه حقیقت را درباره عملکرد گذشته همه بدانیم و این یکی از ضرورت های آشتی ملی برای ساختن آینده به کمک همدیگر است. و نمایش این را با ظرافت در چارچوب بگومگوی زن و شوهر درباره رفتار گذشته شان به تصویر می کشد.

پرسش های بسیاری مطرح می شود و به جای آنکه به این پرسش ها پاسخ داده شود بسیاری از پرده های ناآگاهی یا شاید بهتر باشد بگویم نقطه های کور شخصی و اجتماعی ما به کنار زده می شود و ما در برابر همه این پرسش های گوناگون ناگزیر می شویم که بیاندیشیم، تک تک دیدگاه ها را درک کنیم و به نتیجه شخصی خود برسیم. تجربه شیلی می تواند درس های زیادی برای ایران که راه مشابهی را پیموده است داشته باشد. گرچه ما هنوز به دمکراسی دست نیافته ایم اما می توانیم به بررسی ابعاد گوناگون بازنگری جنایت های گذشته بپردازیم.

اجرای خوب نمایش سهم بزرگی در طرح جدی پرسش ها در لایه های عمیق احساس و منطق دارد و به شیوه ای تاثیرگذار تجربه دیگران را به ما منتقل می سازد. نمایش با حس اضطراب و تشویش آغاز می شود و با تنش ادامه می یابد به طوریکه در طول تقریبا دو ساعت نمایش ذهنیت بیننده کاملا در فضای احساسات دردمند معلق است و در همان حال حس قضاوت او در میان منطق های متضاد سرگردان است. نمایش به گونه ای طراحی شده که تماشاگر این فرصت را می یابد که در ذهن خود قاضی شود و هر بار به این پرسش پاسخ دهد که حق با کیست؟

بازی ماهرانه ناکتا پهلوان که نقش قربانی شکنجه و تجاوز را دارد چنان حس درد و تشویش و تنش را زنده می سازد و به تماشاگر انتقال می دهد که من تقریبا در تمام مدت تماشای نمایش اشک در چشم داشتم. علی عزیزیان با اجرای نقش وکیل مدافع حقوق بشر نه تنها ظرافت کمبودهای طراحی شده کمیته حقیقت یاب را با احساس وطن دوستی و اشتیاق برای ساختن آینده ای بهتر بیان می سازد، بلکه پیچیدگی های شخصیت انسان را مانند تضاد احساس و منطق و نیز تضاد عشق و خودخواهی روی صحنه ارائه می دهد. افشین کتابچی با مهارت یک فرد عادی را به ما می نمایاند که می توان با او گیلاسی مارگریتا نوشید و لذت برد اما رژیم دیکتاتوری از او که یک پزشک بوده، یک شکنجه گر ساخته و اکنون پس از گذار به دمکراسی او به زندگی عادی خود بازگشته است. بازیگران شما را به فضاهایی متضاد و درهمان حال همه انسانی می برند که ناگزیر هستید تک تک آنها را به عنوان یک انسان ببینید.

به شما توصیه می کنم که اگر امکان دعوت این نمایش را به شهر خود دارید حتما اینکار را بکنید تا بیشتر بتوانیم درباره پرسش های مطرح شده در این نمایش و درس هایی که از تجربه شیلی می توان گرفت با هم گفتگو کنیم.

پی نوشت: برگرفته از برنامه نمایش در شب اجرا  

( با سپاس از ژرژ چاربخش)

یادداشت کارگردان

چگونه ما انسانها میتوانیم زخمهای خشونت هایی که بر ما روا شده را التیام ببخشیم؟ چگونه ما در قالب یک جامعه از سایه تاریک تجربیات تلخ گذشته می گریزیم؟ آیا تنها فراموش کرده و پیش میرویم؟ آیا تنها اعتراف جنایتکاران به جرم کفایت میکند؟ گرفتن انتقام چطور؟ یا شاید روشن شدن »حقیقت« رهایی بخش ما باشد؟ آیا انتقام شخصی عملی توجیه پذیر است؟ و در نهایت، آیا هیچ چارچوب قضایی صد در صد مؤثری برای مواجهه با شر فراگیر وجود دارد؟

این موضوعات به همراه مسائل فراوان دیگری در نمایش «مرگ و دوشیزه» واکاوی میشوند، نمایشنامه ای
که با تغییر مدام موضع ما نسبت به حق و همدردی ذهن ما را به چالش میکشد. ما در تمرین هایمان چنین روالی را پی گرفتیم: با جراردو که باور دارد این وظیفه »کمیته« است که گناهان گذشته را بررسی کند همراه شدیم. درد و رنج پاولینا و نیاز او برای زدودن خاطرات تلخ گذشته را لمس کردیم. و حتی لحظاتی با روبرتو که مدام بیگناهی خود

را فریاد میزند همراه شدیم. ما طراحی صحنه را ساده در نظر گرفتیم تا تمرکز ما تنها بر زبانی که »آریل دورفمن« برای قصه گویی استفاده میکند و اثری که بر زندگی هر کدام از شخصیتها –  و امیدواریم بر زندگی ما –  دارد، باشد .

درباره نمایشنامه

پیش از آن که متن نمایشنامه آغاز شود، »آریل دورفمن« تصریح میکند که جریان در کشوری – احتمالا شیلی-  اتفاق میافتد که تحت انتقال دردناک از یک دیکتاتوری نظامی به دموکراسی است. نمایشنامه واکنشی به سرنگونی دولت سوسیالیست سالوادور آلنده به دست دیکتاتوری بیرحم ژنرال پینوشه در سال ۱۹۷۳ است. ایالات متحده که با دولت آلنده سر ناسازگاری داشت متهم به حمایت و حتی همکاری با پینوشه در قبض قدرت است. اندکی پس از کودتا آرژانتین نیز دستخوش آشفتگی های مشابهی میشود و هر دو کشور سرکوب های مدنی مشابه را از سر میگذرانند: “ناپدید شدنها”، شکنجه و مرگ. «مرگ و دوشیزه» بیش از آن که درباره زندگی تحت یک دیکتاتوری تمامیت خواه باشد، دغدغه اش پیرامون آنچه که پس از آن رخ میدهد میباشد؛ اینکه چطور یک کشور میتواند هم در عمل و هم در احساس زخم هایش را التیام ببخشد؟ چگونه مردمانش میتوانند به سمت آیندهای روشن حرکت کنند؟ و این که آیا حقیقتا یک ملت میتواند گذشته را بطور کامل پشت سر بگذارد یا نه؟

درباره نویسنده

»آریل دورفمن» فرزند »فانی دورفمن» و »ولف دورفمن«، استاد اقتصاد اهل آرژانتین، است.  خانواده او

پیش از مهاجرت از آرژانتین به ایالات متحده مدتی را در شیلی سپری کردند، دورفمن در آن زمان حدودا دوازده سال داشت. او تحصیلاتش را در دانشگاه سانتیاگو به پایان رساند. وی در اوایل دهه هفتاد میلادی به عنوان مشاور فرهنگی سالوادور آلنده اولین رییس جمهور سوسیالیست شیلی مشغول به کار شد. در سال ۱۹۷۱ مقاله بلند او درباره امپریالیسم آمریکا با عنوان »چگونه دانلد داک را بخوانیم» در سراسر آمریکای لاتین-  و در نهایت دنیا –  یکی از پرفروش ترین کتابهای سال شد. در سال ۱۹۷۳ وقتی که کودتای نظامی به رهبری پینوشه، دولت آلنده را سرنگون کرد، »دورفمن« مجبور به ترک شیلی به مقصد ایالت متحده شد. دیکتاتور جدید هم کتاب »چگونه دانلد داک را بخوانیم« را ممنوع کرد و دستور به سوزاندن نسخه های آن داد.

https://akhbar-rooz.com/?p=138593 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نوشین
نوشین
2 سال قبل

کاری دیدنی و تاثیرگذار.
با تشکر از ژرژ چهاربخش و گروه نمایش TheatreInSearch و همچنین مطلب جامع خانم وحدتی درباره‌ی این نمایش.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading