نمایندگان دهقانان (بخصوص آنها) و عناصر انقلابی در شهرها میبایست پس-زمینهای بس مهم و فعال برای نمایشنامهی شما فراهم بیاورند. در آن صورت شما میتوانستید در مقیاس بزرگی اجازه دهید که آنها مدرنترین ایدهها را در نابترین فرم بیان کنند. همانطور که تم عمدهی نمایشنامهی شماست، همراه با آزادی مذهبی، اتحاد ملی باقی میماند. به این ترتیب شما میتوانستید بیشتر شکسپیری باشید؛ در حال حاضر بیشتر شیلری هستید، یعنی فردیت ها را به شکل صرفاً سخنگویان روح زمانه در آوردن، و این خطای اساسی شماست. آیا شما، تا اندازهای، همان اشتباه سیاسی فرانتس فون سیکینگن خود را مرتکب نشدهاید که مخالفت سلحشوری لوتری را برتر از مخالفت مونتسر رعیت قرار دادهاید؟
مارکس به فردیناند لاسال
حالا میآیم سرِ فرانتس فون سیکینگن. قبل از هر چیز باید ترکیببندی و عمل را ستایش کنم، و این بیش از آن چیزی است که دربارهی هر درام مدرن آلمانی دیگری بتوان گفت. در وهلهی دوم، اگر موضع صرفاً انتقادی نسبت به این اثر را کنار بگذاریم، بار اول خواندن آن مرا سخت هیجان زده کرد و بنابراین همین تأثیر را با درجهای بالاتر روی خوانندگانی خواهد داشت که احساسات شان بر آنها حاکم است. و این دومین و جنبهی بسیار مهمی است.
حالا روی دیگر سکه: اول—این یک موضوع صرفاً مربوط به فُرم است—از آنجا که آن را به نظم نوشتهای، میتوانی رکنهای دو هجایی خود را کمی بیشتر به شکل هنری پالایش کنی. اما باوجود این شاعران حرفهای ممکن است از این بی دقتی، که من آن را در کل یک امتیاز میدانم، شوکه بشوند، چون نسل شاعران هیچ چیز جز فرم صیقل یافته باقی نگذاشتهاند.
دوم: کشمکش انتخاب شده تنها تراژیک نیست، بلکه کشمکش تراژیکی است که به نحو خطاناپذیری نتیجهی تلاشی حزب انقلابی ۴۹-۱۸۴۸ است. از این رو من تنها میتوانم دست بالا منظور از خلق آن را بهمثابه محور تراژدی مدرن قبول کنم. معهذا، من از خود میپرسم موضوعی که انتخاب کردهاید آیا برای نمایش این کشمکش مناسب است. بالتازار واقعاً میتواند تصور کند که اگر سیکینگن پرچم مبارزه را علیه قدرت امپراتوری برافراشته بود و جنگ را علیه دوکها گشوده بود تا پنهان کردن شورش خود تحت لوای یک دشمنی سلحشورانه، می توانست پیروز شود. ولی آیا ما میتوانیم این توهم را تقبل کنیم؟ سیکینگن (و بههمراه او، کم و بیش، هوتن) بهعلت حیلهگریاش شکست نخورد. او شکست خورد زیرا به عنوان یک سلحشور و نمایندهی یک طبقهی رو به زوال، علیه نظم موجود یا بیشتر علیه شکل جدید این نظم موجود بهپاخاسته است. ویژگیهای فردی سیکینگن و فرهنگ خاص او و توانایی طبیعی را از او بگیرید، و چه باقی می ماند—گوتس فون برلیخینگن. مخالفت تراژیک سلحشورانه علیه امپراتور و دوکها، بهشکل قانع کنندهای در شخصیت این مرد مفلوک، تجسم پیدا کرده و به شکل مناسب خود ارایه شده است؛ و به همین دلیل گوته بهدرستی او را بهعنوان قهرمان انتخاب کرده است.[۱] تا آنجا که مربوط به مبارزات سیکینگن—و حتا تا اندازهای هوتن، اگر چه در خصوص او و تمام ایدئولوگهای طبقه، اظهاراتی از این نوع باید تا حدود قابل ملاحظهای تعدیل یابد—علیه شاهزادهها میشود (چون آغاز درگیری او با امپراتور تنها بهاین دلیل که امپراتور سلحشوران به امپراتور دوکها تبدیل شد، قابل توضیح است) او در واقع، فقط یک دُن کیشوت است، اگر چه از لحاظ تاریخی توجیه شده است. این واقعیت که او شورش را در کسوت یک نزاع میان سلحشوران اغاز میکند صرفاً بهاین معنی است که او شورش را به عنوان یک سلحشور آغاز میکند. اگر او بهشکل دیگری آغاز میکرد، میبایست مستقیماً و از همان آغاز به شهرها و دهقانان اعلام میکرد، یعنی دقیقاً به همان طبقاتی که تحول آنها در گرو نفی سلحشوران است.
بنابراین، اگر شما نخواستهاید که این کشمکش را به کشمکشی که در «گوتس فون برلیخینگن» است کاهش دهید—و شما چنین قصدی نداشتهاید— پس سیکینگن و هوتن باید به هلاکت برسند، چون آنها تصور می کنند که انقلابی هستند (که این را در مورد گوتس نمیتوان گفت) و، درست مانند نجبای لهستانی تحصیلکردهی ۱۸۳۰، که از یک سو خود را مبلغ ایدههای مدرن، و از طرف دیگر نمایندگان واقعی منافع طبقهی ارتجاعی کرده بودند. بنابراین، نمایندگان اشرافی انقلاب—که پشت شعارهای اتحاد و آزادی آنها رؤیای قدرت امپراتوری قدیم و حق جنگ پنهان شده—نمیبایست، در این مورد، تمام منافع را، آنطور که در نمایشنامهی شماست، ببرند، اما نمایندگان دهقانان (بخصوص آنها) و عناصر انقلابی در شهرها میبایست پس-زمینهای بس مهم و فعال برای نمایشنامهی شما فراهم بیاورند. در آن صورت شما میتوانستید در مقیاس بزرگی اجازه دهید که آنها مدرنترین ایدهها را در نابترین فرم بیان کنند. همانطور که تم عمدهی نمایشنامهی شماست، همراه با آزادی مذهبی، اتحاد ملی باقی میماند. به این ترتیب شما میتوانستید بیشتر شکسپیری باشید؛ در حال حاضر بیشتر شیلری هستید، یعنی فردیت ها را به شکل صرفاً سخنگویان روح زمانه در آوردن، و این خطای اساسی شماست. آیا شما، تا اندازهای، همان اشتباه سیاسی فرانتس فون سیکینگن خود را مرتکب نشدهاید که مخالفت سلحشوری لوتری را برتر از مخالفت مونتسر رعیت قرار دادهاید؟[۲]
دیگر این که، من در شخصیتهای نمایشنامهی شما ویژگیهای مشخصی نیافتم، با چند استثناء مثل چارلز پنجم، بالتازار، و ریچارد تریر. و آیا هیچ دورهی دیگری چنین شخصیتهای قابل توجهی، مانند قرن شانزدهم، وجود داشتهاند؟ هوتن شما، به نظر من، بیش از اندازه نمایندهی «شور و هیجان» است، و این کسالتبار است. آیا او هم بسیار زیرک و هم بذلهگو نبود، و بنابراین، آیا شما در مورد او غیرمنصفانه عمل نکردهاید؟
تا چه اندازه، حتا سیکینگن شما (که ضمناً بسیار انتزاعی تصویر شده) قربانی کشمکشی است که مستقل از تمام حسابهای شخصی او که میتوان دید، از یک سو دریافت او از ضرورت ترغیب سلحشوران خود در مورد دوستی با شهر و غیره، و از سوی دیگر میزان لذتی که از کاربرد قانون چماق بر شهرها میبرد.
و اما دربارهی موارد مشخص انتفادی، شما گاهی اجازه میدهید که شخصیتهایتان بیش از اندازه خودنگری داشته باشند—که برمیگردد به ترجیح شما به شیلر. در نتیجه در صفحهی ۱۲۱، جایی که هوتن داستان زندگیاش را برای ماریا تعریف میکند، بسیار طبیعی میبود اجازه داده میشد که ماریا بگوید:
«تمام اشکال مختلف احساسات،»
و ادامه پیدا کند تا
«و سنگینتر از بار تمام سالهاست.»
اشعار پیشین، از «آنها میگویند» تا «پیر شدن» میتوانست بهدنبال آن بیاید، اما ابراز این حس «یک دوشیزه فقط یک شب لازم دارد که یک زن بشود.» (گرچه روشن است که ماریا بیش از عشق صرفاً مجازی میداند) کاملاً غیر ضروری بود؛ و شروع بحث ماریا در مورد پا به سن گذاشتنش تماماً نابجاست. بعد از تمام چیزهایی که او در «یک» ساعت میگوید، میتوانست حس کلی از روحیهی خود را در جملهی راجع به پا به سن گذاردن، بیان کند. افزون بر این، سطرهای زیر مرا مضطرب کرد: «من فکر کردم که این یک حق است.» (یعنی خوشبختی). چرا ماریا را از دیدگاه سادهلوحانهای نسبت به جهان که تا آن زمان حفظ کرده، با تبدیل آن به یک دکترین حقوق، فریب بدهیم؟ شاید بتوانم در فرصت دیگری نظرم را با جزئیات بیشتری به شما ارایه کنم.
بهنظر من صحنهی میان سیکینکن و چارلز پنجم خیلی خوب است، گرچه دیالوگ هر دو طرف کمی شبیه وکلایی شده که در دادگاه سخن میگویند؛ صحنههای تریِر نیز خیلی خوب هستند. سخنرانی هوتن دربارهی شمشیر عالی است.
دیگر برای من کافی است.
در وجود همسر من شما یک هواخواه گرم نمایشنامهتان کسب کردهاید. فقط او از ماریا راضی نیست.
درود
ک. م.
لندن، ۱۹ آوریل ۱۸۵۹
[۱] . اشارهی مارکس به نمایشنامهی «گوتس فون برلیخینگن» اثر گوته است.
[۲]. مارتین لوتر رفرم معتدلی را انجام داد که متناسب با نیازهای نجبای پائین، طبقهی متوسط شهرها و بیشتر دوکها بود. برعکس، توماس مونتسر خواستار لغو فئودالیسم بود. ارتش دهقانی مونتسر در ماه می ۱۵۲۵ شکست خورد، او دستگیر، شکنجه و سپس کشته شد.