– چه دسته گل هایی!
و چه بعدازظهرِ شگفتی!
– منم و گستره ی این همه گور
بغلِ گوشِ من و این همه دور!
و این همه شمعِ سرخِ سوسوزَن
اندامِ زمین چه روشن است این جا!
مَنا! می بینی؟
این گورستانِ سوت و کور
می تواند چنین زیبا باشد
و میهمانی ی آرامِ مردگانِ بردبار
می تواند شعرِ تَر شود
وقتی که زندگانِ ناشکیبا؛
زندگی را به شیطانِ شتاب باخته اند.
رد پایِ تو را می گیرم:
مسیرِ عشق را یافته ام
می دانم
این راهِ هماره ی من است.
می رَویم؛
می رَوَم
می رویَم!
پروانه ای فرازِ شانه ام می پرد
چند قطره تنهایی،
چند قطره ناگهان،
چند قطره از تو؛
بر راهِ رفته می ماند
و این یادِ توست که راه را زیبا کرده است.