دین فروش با چراغم، دین به دنیا میفروشم
با دوازده تا امام فرد اعلا میفروشم
دکترا دارم ز دانشگاه تحمیق خلایق
دین به خلق ساده دل از ترس عُقبا میفروشم
یک امیرالمومنین دارم که ورزشکار بوده
ای جوانمردان کجا هستید؟ مولا میفروشم
این علی با هالهء دور سرش آمد به مارکت
با اجازه ذوالفقارش را مجزّا میفروشم
هم امام صلحجوی و نرم و سازشکار دارم
هم امام جنگجوی و اهل دعوا میفروشم
یک شهید راه حق دارم، طرفدارش فراوان
این حسین ابن علی را برق آسا میفروشم
یک امام چارمی دارم مریض احوال و ناخوش
حضرتش را بعد تشخیص و مداوا میفروشم
زینبی دارم سبیلش زیر چادر گشته پنهان
کرده ام در تعزیه او را تماشا میفروشم
یک امام هشتمی دارم غریب و با محبت
ضامن آهو شده در دشت و صحرا، میفروشم
دین فروش دوره گردم، توی چاهی این حوالی
یک امام زنده هم دارم، مهیا میفروشم
یک امام چاق دارم، یک نی قلیان و لاغر
چه لورل هاردی امامی، این دو یکجا میفروشم
طفل دارم شیرخواره، تشنه لب در خط جبهه
تیر خورده بچه در آغوش بابا میفروشم
قاسم داماد دارم با دو تا طفلان مسلم
یک کمی هم زیر قیمت این سه تا را میفروشم
ثقت الإسلام دارم، حجت الإسلام دارم
آیت الله بزرگ عمامه، عُظما میفروشم
دارم از بهر شما کاتالوگ دین مبین را
اصل قران است چاپ آمریکا میفروشم
قصه های حیرت آور، داستان های عجایب
ماجرای سکسی یوسف زلیخا میفروشم
راستی پیغمبری هم هست اهل عشق و ایمان
صاحب یک عالمه زن های زیبا، میفروشم
بنده روشنفکر دینم، یا سروشی راستینم
هرچه هستم شیعه را مانند کالا میفروشم
زانکه دیگر دکه آخوندها رونق ندارد
بی عبا عمامه دین را جای آنها، میفروشم
—————–
هادی – لندن – شهریور ۱۴۰۱