
ذرُات رویا
بی شماران و الماس وار می بارند،
غوطه ور می شوم در اقیانوس هستی؛
تن ِ آبی را
به طنابی آبی
از بلندای بی نهایت حیاتِ بی رنگ
می آویزم.
و اینک تنابی که من!
تَناب!
جزیره هایت کو!؟
پایاب ات کجاست!؟
ای گردنده ی بی پناه، آری با تواَم
با قطبهایت چه رفته ؟
شرمنده ی اَبرهایت
خجلم از باران
“که در لطافت طبعش خلاف هست”*
و حالا دیگر “در باغ لاله نمیروید”.
شوره زار است و خَس.
بس “شوره” که دود وار پیشکش ات کرده اند،
چه کنی گر شوره نباری؟!
دودکشها همه جا هستند،همه جا.
من ،در پناه چتر خیال
بر ساحل این صحنه ی رونده بی آرام
خویش را می جویم.
از همان آغاز سالِ گمگشتگی
خویش را اینجا جستجو میکنم!
در تو وعده یی هست که من
باور کرده ام،
می پیچی ، می پیچم
می خمی ،می خَمَم
تو مرا برایم، پیدا میکنی،
تو مرا باز میا بی.
این آبی ،
نه
این تَنابی را تو معنا میکنی
در پَست و بلند ها
در لابلای ازدحام ِ و هیاهو
در سفید ِ محصور ِ میان ِ
سرخ و ابی؛
سُرخابی،
آری این تنابی را تو معنا میکنی.
در اقیانوس بی انتهای بودن
من گمگشتگی هایم را
در تو می جویم.
*******************************
۴ ژانویه ۲۰۲۰-مریلند
* باران که در لطافت طبعش خلاف نیست/در باغ لاله روید و در شوره زار خس(سعدی ،باب اول ِ گلستان)