سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

شنگول و منگول و حبه انگور در اتوبوس مجانی – دکتر سعید رضا راد

 شب است و چهره میهن سیاهه، ولی میگویند: در آنسوی آب و در شهر فرشتگان، اگر چراغ بدست هم بگردی، دیگر نه دیوی می یابی و نه ددی، که از بودنشان ملول شوی و یافتن انسان را آرزو نمایی. میپرسیم چرا؟ میگویند: مگر نمیدانی که همین چند روز پیش “حبه انگور” سوار بر ارابه ای سیاه و آهنین، با خدم و حشم و فریادهای کور شو و دور شو به موکلینشان، تمام خیابانهای شهر را به نور موکب ملوکانه خویش مزین و منور فرمودند. دیگر کدام دیو و ددی توان مقاومت و مبارزه با سپیدی و نور را خواهد داشت.
میگوییم: او که تنها نبود “شنگول” و “منگول” هم در اتوبوس مجانی هم رکاب ایشان بودند.
مگر شما “شنگول” یا مقام امنیتی ابرو کمانی جنایتکار رژیم ماضی (پرویز ثابتی) را نمیشناسید.
مگر شما “منگول” عنصر نفوذی صادراتی (ا ح ا) دستگاه امنیت استبداد حاکم را نمیشناسید.
این هر دو خود مظهر سیاهی، پلیدی و نماد جنایات ماضی و حال هستند، که قاعدتا میبایست با هم در جدال بی پایان باشند. اینان شانه به شانه و در اتوبوس مجانی “حبه انگور” چه میکنند؟ فاکتور اتصالی این دو به یکدیگر کدام است؟ به فرمان کدام ارباب مشترک و در پی چه صید ارزشمندی، اینگونه همراه گشته اند؟
جدای از آن “حبه انگور” در تور این دیو و ددان چه میکند؟ چرا “منگول” همه جا بی مهابا و آشکارا در رکاب “حبه انگور” است. بزرگان این قوم کجایند؟ مگر نمی‌بینند؟ چرا سکوت کرده اند؟
میگویند: ای ملاعین خبیثه، شایعه نسازید، “حبه انگور” کجا، سیاهی و پلیدی کجا. کدام تور، او خود صیاد دلهاست و منشاء آفرینش نور است.
میگوییم: به جقه سلطان قسم، که این دیگه شایعه، آرمانگرایان شورشی نیست. همه مردم کوچه و بازار  آنهم با چشم غیر مسلح، این با هم و همراه هم بودن، “شنگول” و “منگول” و “حبه انگور” را دیده اند و حتی کورهای شهر هم این خبر را از افراد مورد وثوقشان، آنهم متواتر شنیده اند. هیچ کسی هم این همسفری را تکذیب نکرده است.
پس از این رونمایی باور نکردنی حالا، مغز بادامی های شهر که سالهاست بعد از برخورد آن شهاب سنگ کذایی و پایان عصر دایناسورها، جرات بیشتری پیدا کرده اند و مخفیانه و بدون اجازه رسمی از حضرات، فسفر میسوزانند، شاخهای تازه در آمده شان را به هم نشان می‌دهند و با تعجب برای هم تعریف میکنند: که دیدی چطوری بعد از اینهمه سال شعر و شعار و در پیرانه سری دوباره این سه هم پیمان قدیمی که انگاری یک روح در سه بدن هستند، پرده پندار همه را دریدند و اینچنین در روز روشن، بی شرم و حیا از خیل دل سوختگان و له شدگان دستگاه استبداد گذشته و حال، همراه و همدل، سوار بر ارابه سیاه، لبخند زنان رخ نمایاندند.
مغز فندقی ها اما، باز هم از ترس کاهش فسفر مغزشان، در رابطه با آنچه رخ داده، چندان فشاری به مخیله خودشان نمی آورند و احیانا پس از گفتن انشالله گربه است، دوباره خود را به خواب میزدند تا وکلیلشان بدون مزاحمت کما فی سابق، از جوی روان آب بنوشد و قورباغه های دهان گشادش برای آنان در دستگاه ابوعطا لالایی بخوانند تا خواب نازشان بی اذن ولی نعمتشان، پریشان نشود.
بوق چی های جعبه های نمایش کیلویی اینجا و آنجا نیز، در این چند روزه آنقدر تحلیل های رنگارنگ پخته اند که میتوانی به راحتی سه تا عروسی خوبان را مرصع پلو بدهی. آخه خرج که از کیسه همسایگان بود، حاتم طایی شدن چندان دشوار نیست.
کلام آخر اینکه بدا به حال آنانی که بر ضریح این امام زادگان دخیل بسته اند و نشسته اند تا “شنگول” و “منگول” و “حبه انگور”، پیام آور آزادی و عدالت اجتماعی شوند و زندگیشان را به سامان برسانند.

زن زندگی آزادی

https://akhbar-rooz.com/?p=193888 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x