یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

بر بال های آرزو ( جلد دوم) – سرور علی محمدی

نقی حمیدیان عضو هیات سیاسی سازمان اکثریت ، با ایده ی ادای دین خود به جنبش چپ و نسل جوان ایران  در سپتامبر۲۰۰۴ سوار بر بال های آرزو سفر خود را آغازید . سفر در سرزمینی به سرانجام رسید که نه بهشت موعود بود و نه آرامگاه باورها . سرزمینی که گهواره ی بهت و حیرت و چه بسا حسرت بسیاری از مشتاقان  رهایی ایران زمین بود . نقی حمیدیان را عزم برآن بود تا آواری  که او و یارانش (کمیته ی مرکزی و هیات سیاسی ) بر سر بزرگترین سازمان چپ ایران فرو ریخته را، بازگوید .طوفان مهیبی که نه تنها سازمان فدایی، بلکه  جنبش چپ ایران را تا لبه ی پرتگاه نیستی کشاند .  من هم بسان  بسیاری از رهروان جنبش چپ ،  چشم به راه و گوش به در ماندم تا در آینده ای نه چندان دور باریکه نوری در شب تاریک چراهای مان بتابد .

 برای نگارنده ی این سطور پای بندی حمیدیان به آرزوها و آرمان های عدالت خواهانه  اش ارزشی درخور احترام دارد .

  نمی دانم بخت با خوانندگان این اثر یار بود یا با راوی ؟  به یقین با هر دو . ناصر مهاجر کاوشگر نکته سنجی که تلاش سالیان اش را می توان در آثار نوشتاری و شنیداری اش خواند و شنید و بسیار آموخت .، دست یاری حمیدیان را به گرمی فشرد. ناصر مهاجر بخوبی می دانست  با پذیرش ویراستاری کتابی که هدفش  واشکافی عملکرد بخش بزرگی از جنبش چپ ایران است.، بار سنگینی است که فقط شانه های او توان حملش را دارد .از این  رو نوشته های نقی حمیدیان را بررسید و او را به جستجوی بیشتر در تاریک خانه ی ذهن خود ورفقایش واداشت . حاصل کار کتابی است  ارزشمند ، اما پر حجم .

 حمیدیان در سرسخن این اثر، از فقدان تجربه ی نسل گذشته در روند سال های مبارزاتی خود و هم نسل هایش می گوید و در تلاش است که با بازگویی حقایق بدون کم و کاست آینه ای در برابر چشمان کاوشگر نسل آینده بگذارد. به این امید که این نسل ازتکرار خطاهای نسل های پیشین بپرهیزد . دردا که  نه تنها نسل فردا، من و ما هم به دشواری تصویر روشنی از عملکرد رهبری سازمان در آینه ی پیش رو دیدیم .حمیدیان به تفصیل نقایص موجود در جامعه ی شوروی را بر شمرده و تفسیر می کند انگار فراموش کرده که   ۲۵ سال از فروپاشی دیوار برلین ، و           

۲۳سال از فروپاشی اتحاد جماهییر شوروی می گذرد . سفر ایرانیان  خصوصا به جمهوری های آذربایجان و ازبکستان از چند ماه بعد از فروپاشی  حتی از سفر به ترکیه هم بیشتر بود . همگی به یاد داریم که اقوام و دوستان دربازگشت از سفربه جمهوری های شوروی ، در مکالمات نوشتاری و شنیداری  سوالات شان بسان بارانی برسروروی ما می ریخت  و ما را یارای پاسخی درخور نبود. بی تردید اگر این شرح و بسط ها نبود ، مجموعه ی عملکرد رهبری شفافیت بیشتری داشت.    

 حمیدیان می گوید : تلاش بر این بود تا با نگاه امروز به شرح رخداد ها نپردازد ، اما این نگاه چون بختکی سایه ی خود را بر سر یادمانده های او و دیگر راویان  رهبری سازمان انداخته است، شاید بی آنکه خود بخواهند. این واقعیت که فرزندان در قضاوت والدین در بسیاری موارد چشم بر احساسات و عواطف فرو می بندند را ، باید در نگاه من و ما به عملکرد رهبری سازمان تعمیم داد . از این رو نگارنده ی این سطور نه از آن رو که بیش تر می داند بلکه به این دلیل که می خواسته بیش تر و بی پرده تربشنود ، تا بتواند به داوری  سال های پربار عمرش بنشیند ، توشه ای اندک از این خروار برگرفته است .

فصل اول کتاب حکایت پردرد مهاجرت به اتحاد جماهیرشوروی است . او در هر پاراگراف دردمندانه می گوید آن چه را که به چشم می دیده بسان خاری قلب و روح و اندیشه اش را می آزرده ، سوسیالیسم عملا موجود در نخستین ماه ها او را به تفکر وامی دارد و کمبود ها و کاستی های اتحاد شوروی را در جمع دوستانش  به نقد می کشد ، نقدی که بیشتر در حد گلایه های دوستانه است و به خاطر اعتقاد به سوسیالیزم به حاشیه رانده می شود و چه بسا فراموش می شود.همین دیدگاه  به هنگام بررسی علل و عوامل شکست خط و مشی سازمان در رابطه با همکاری با حزب توده و سیاست به اصطلاح اتحاد و انتقاد سازمان با حاکمیت جمهوری اسلامی  و حتی  داوری او در باره ی  مصاحبه های تلویزیونی رهبران حزب توده و خصوصا کیانوری و پرتوی ،  او را رها نمی کند و ندای وجدان بیدارش را به خاموشی وامی دارد . او در آن سال های سرنوشت ساز،  معترض خاموشی است که در بسیاری موارد در جدال با وجدان خویش ناکام است. در سرسخن کتاب می خوانیم که بی خبری از مهاجرت توده ای ها به اتحاد جماهیر شوروی ، موجب تکرار اشتباهات در رهبری سازمان بوده است ، پرسش این است : نقایص فاحش در سرزمین سوسیالیستی که سرانجامی جزفروپاشی نداشت چه ربطی به اتخاذ خط و مشی  مماشات سازمان در قبال جنایات جمهوری اسلامی دارد  که آن هم  فروپاشی بزرگترین سازمان چپ ایران را رقم زد ، ؟ در سراسر کتاب این سوال من بی پاسخ ماند که اگر شوروی آن گونه که رهبران حزب ترسیم کرده بودند بهشت موعود می بود ، پاسخ رهبران سازمان بخاطر سیاست اتحاد با حزب توده که  جزاتحاد محکم و انتقاد لرزان در برابر اعمال سرکوبگرانه ی جمهوری اسلامی  نتیجه ای نداشت ، به جنبش چه می توانست باشد ؟ حمیدیان به صراحت ندانم کاری های رهبری را چنین فرمول بندی می کند* با دل بستن به کشمکش های جناح های درون حاکمیت که نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده آن را به صورت پیروزی که؟ بر که ؟ فرموله کرده و در میان حزب توده و هواداران سازمان  (  به باور نگارنده درحقیقت رهبری سازمان) جا انداخت . خوش بینی تا بدان جا رسید که،  *(در اوائل بهار سال ۱۳۶۱ محمد رضا غبرایی  یکی از رهبران با سابقه ی سازمان و مدیر مسئول نشریه ی کار به خاطر درج مقاله ای که اعدام پنج تن از اعضای سازمان را محکوم کرده بود ، به دادستانی اوین فرا می خوانند پس از بازداشت محمد رضا غبرایی سیاست سازمان همچنان شکوفایی جمهوری اسلامی است ، )هرچند حمیدیان می گوید که رهبری هشیار شده بود و رهنمودهایی به رفقا جهت حفظ تشکیلات داد .اما  فکر خروج  سه نفراز رفقای شناخته شده ی کردستان را که  همگی دستگیر شدند را ،  نمی توان به حساب هوشیاری رهبران گذاشت .  خبر اعدام رفیق ابراهیم لطف الله زاده را من در باکو شنیدم او نه تنها در کردستان ، در آذربایجان هم چهره ی شناخته شده ای بود .  به یاد روزهایی که با بی ریایی در خور تحسین به اما و اگر های من پاسخ می گفت هنوز هم قلبم را می آزارد.*

.  حمیدیان به کررات از بی خبری خود و دیگر اعضای رهبری سازمان ، از چگونگی پذیرش به ناگزیر گریختگان از سوی مقامات اتحاد جماهیر شوروی می گوید که پذیرفتن آن برای نگارنده ی  این سطور خصوصا پس از خواندن پانوشت فصل اول  بسی دشوار است .  او یاد آور می شود که: * (در روزهای نوروز سا ل    ۱۳۶۰      

دونفر ازاعضای هیات سیاسی ، کمیته ی مرکزی سازمان ( مجید عبدالرحیم پور و امیر ممبینی با همراهی رقیه ی دانشگری) از راه آستارا وارد خاک اتحاد شوروی شدند و در باکو با نمایندگان حزب کمونیست این جمهوری دیدار و گفتگو کردند.  ( تاکید از من است)  اشاره ی حمیدیان به این سفر به خاطر جمله ی رمز عبورازمرز بود که این    رمز را مجید در سفر سه هفته ای به باکو از مسئولین حزب کمونیست آذربایجان گرفته ، که با عدم اطلاع مجید عبدالرحیم پور خیالش راحت می شود . اما همین سفر و عدم پرداختن به آن از طرف حمیدیان حیرت مرا صد چندان کرد .   دوتن از رهبران سازمان ، به همراهی رقیه دانشگری با توجه به  همه ی خطرات به آذربایجان شوروی می روند تا با مقامات حزب کمونیست آدربایجان دیدار و گفتگو کنند؟ انگیزه و نتایج این سفر تا به امروز برای همگان در هاله ای از ابهام است .  با این که حدود یکسال از انقلاب فرهنگی گذشته بود وبسیاری از نیروهای چپ در اسارت بودند و در مواردی هم به دست خلخالی حاکم شرع بدون محاکمه تیرباران شدند با این حال فضای حاکم مملو از امید به آینده بود .  آیا این سفر هدیه ی حزب توده به رهبری سازمان برای پذیرش حق برادر بزرگتری اش بود؟  آیا رهبری سازمان کم و کیف و نتایج این دیدار را بررسی کرد ند ؟  اقامت سه هفته ای و تحلیل گفت و شنود ها ،  از دید مجید عبدالرحیم پور مبارز باسابقه ی فدایی برای جنبش حائز اهمیت است . نتیجه دیدار ها و گفتگوهای این هیات برای سازمان و جنبش چه بود؟  طبیعی است که این سه نفر در طول اقامت سه هفته ای ، نقایص جامعه ی شوروی را نمی توانستند ببینند . به نظر می اید که هتل مناسب و بازدید از نقاط مختلف  شهری که مراکز هنری و فرهنگی  اش زبانزد است، رفقا را  مبهوت کرده و به گشت و گذار مشغول داشته  بود ؟ سفرآن ها  چه دلیلی داشت جز این که رهبری  در صورت بروز خطر دستگیری ، کانالی مطمئن برای خروج رهبران و اعضای سازمان بیابد ؟  پرسش این است آیا این هیات با مقامات حزب کمونیست آذربایجان در این مورد رایزنی کرده  ؟ پاسخ مقامات حزب کمونیست  به خواست های سازمان مثبت بود ؟  اگر آری ، چرا چنین برخورد تحقیر آمیزی را با رهبری سازمان داشتند ؟  دلیل عدم آگاهی جنبش از نتایج دیدار به این مهمی چیست؟ آیا  حمیدیان از این سفر و نتایج آن آگاهی داشته ؟ اگر نه به چه دلیل به هنگام نوشتن این کتاب قطور چند خطی در این مورد ننوشت؟  به یقین مجید عبدالزحیم پور همانند موارد دیگری که به نقل از او آمده است ، در این مورد هم دانسته هایش را در طبق اخلاص می نهاد و بی کم و کاست در اختیار نقی حمیدیان و جنبش می گذاشت . پرداختن به چرایی این سفر و دستاوردش برای حمیدیان نکته سنج مهم نبوده است ؟  باید بگویم تا قبل از خواندن این سطور همیشه فکر می کردم چرا رهبری سازمان به مقامات حزب کمونیست آدربایجان و ترکمنستان اجازه  می داد که با کادر ها و اعضای سازمان به مانند محکومین رفتار کنند . با درد و اندوه بسیار دریافتم که در این مورد ما با رهبری سازمان هم طراز بودیم* با این تفاوت که رهبری سازمان می بایست و می توانست معترض بلاتکلیفی های بی مورد و رفتار دور از شان مقامات مسئول باشد .آگاهی نسبت به این امر نه تنها برای من و ما و نسل جوان بلکه برای  پژوهندگان تاریخ معاصر ایران هم ضروری است که دلایل چشم پوشی رفقا را بدانند.

   بنا به گفته ی حمیدیان اعضای رهبری سازمان  از بدو ورود به خاک شوروی بارها خواستار تماس جهت هماهنگی با تشکیلات  داخل و اروپا  می شوند ، خواسته ای که بی درنگ و به بهانه های واهی  و امروز را به فردا وانهادن بی پاسخ می ماند . رهبران سازمان چشم بر اعمال نفوذ علی خاوری درحزب کمونیست آذربایجان فرو می بندند و جسته و گریخته خواست های خود را تکرار می کنند و دلایل بی سروته رابطین را می شنوند و دم بر نمی آورند. در جمع رهبری همآهنگی به چشم نمی خورد ، حمیدیان می گوید بحث بر سر اعزام یک یا دو نفر از اعضای رهبری به داخل  جهت سروسامان دادن به وضعیت نابسامان تشکیلات با وجود اصرار و داوطلبی بهمن میرمویدی و مجید عبدالرحیم پور به جایی نمی رسد .  مهمترین بحث ها از سوی فرخ نگهدار و علی توسلی بلوکه می شود . دونفر سیاست های سازمان را پیش می برند و بقیه ی اعضای هیات سیاسی و کمیته ی مرکزی در عمل  نظاره گر شده بودند؟ رهبران منتقد سکوت و چه بسا مماشات در برابر تصمیمات دونفره را  به حساب پای بندی به اصول و موازین تشکیلاتی می گذارند و با وجدانی آسوده به انتقادهای نیم بند خود آن هم فقط در جمع های محدود ادامه می دهند.  “جناح چپ” بخاطر حفظ یکپارچگی سازمان هر جا که پای منافع جنبش در میان بود کوتاه آمد ، به این امید که در آینده ای نه چندان دور درهای قلعه را بگشایند وحداقل به کادرها و اعضای سازمان بی پرده بگویند که چه آینده ای برای شان متصور است .آرزویی که رفقای داخل باخود به گور بردند و تشکیلات خارج از کشور هنوز هم در حسرت ندانسته  های بیشمار ، روز شمار پایان زندگانی شان هستند.

حمیدیان می گوید: *اولین واکنش منفی ، پس از احیاء هیات سیاسی در آذر ماه سال شصت و چهار آشکار شد . مجید عبدالرحیم پور (عضو هیات دبیران و هیات سیاسی سازمان ) رسما اعلام کرد : انقلاب شکست خورده و برنامه و خط و مشی سازمان غلط بوده است این گفته ی مجید با پاسخ متغیرانه ی فرخ روبرو شد که گفت : چنین نظراتی شخصی است و ربطی به هیات سیاسی ندارد) ( تاکیداز من است)روند سیاست اعمال نفوذ دبیر اول سازمان در ممنوعیت آشکار انتقاد اعضای رهبری از خط و مش سازمان آشکار است.                   

حمیدیان از فرصت طلایی که در پلنوم وسییع  ۱۳۶۵به هدر رفت افسوس می خورد و می گوید: * اراده ی محکمی پشت بحث های واکنشی ما وجود نداشت اگر انشعابی ضروری و اجتناب ناپذیر می نمود و اراده ی لازم هم برای اجرای آن وجود می داشت موقع اش همان پلنوم وسیع بود راستای حرکت و سمت گیری های سیاسی، نظری و مبارزاتی آن هم کاملا روشن بود انشعاب در دل پلنوم کمیته ی مرکزی و با حضور بیست و پنج تن از کادرهای فداکار داخل و خارج از کشور به وقوع می پیوست اسناد تحلیلی نقد و بررسی مشی گذشته در دست بود و اکثریت پلنوم با گرایش چپ هم آواز شده بود که خواست بنیادی اش بازیابی هویت مستقل فدایی و رها کردن گریبان خود از حزب توده بود . گرچه هیچ تضمینی وجود ندلشت که انشعاب ما از هواداران حزب در سازمان اکثریت به انشعاب های دیگری نیانجامد . با این حال  حمیدیان اعتراف می کند که جناح چپ علیرغم داشتن اکثریت قاطع آرا در پایین آوردن فرخ نگهدار از دبیراولی سازمان، مزه شکست دوم خود را هم چشید که به مراتب بزرگتر و مخرب تر از اولی بود. ( تاکید از من است) حمیدیان در باره ی انتخاب دبیراول  می گوید که اجماع نظر در مورد آمیر و مجید نبود اما آن چه که آن روزها شایع بود و بسیاری  از کادر ها و اعضای سازمان بر این باور بودیم که بارانف نماینده ی حزب کمونیست  آذربایجان که در آراستن  فضای کنکره  به نفع جریان وحدت با حزب توده ناکام ماند ، با این استدلال که تغییر دبیر اول در مناسبات بین المللی به وجه ی سازمان ضربه می زند ، به تردید برخی از رفقای چپ دامن زد . ترس و وحشت جناح چپ از انشعاب های بعدی عامل عقب نشینی از مواضع اصولی شان بود بی آن که به اثرات مخرب این پا پس کشیدن ها بیندیشند .پلنوم وسیع  زمانی برگزار شد که ماه ها بحث  و جدل پیرامون خط و مشی گذشته ی سازمان و خصوصا وحدت با حزب توده علنا در باکو و اروپا در جریان بود و نیروی معترض در بدنه ی سازمان اکثریت قابل توجهی داشت با این همه  جناح چپ  رهبری که در پلنوم وسیع نیم گام به پیش نهاد ه بود  ، پس از پلنوم  صد گام به پس رفت .  بی تردید  خوش بینی درجناح چپ رهبری سازمان عاملی بود تا هشدارهای  کادرها و اعضای سازمان مبنی بر این که :*درهای کمیته ی مرکزی هم چنان به روی همان پاشنه ی پیش از پلنوم خواهد چرخید”، را نادیده بگیرند.  اثر مخرب چشم پوشی های رفیقانه ی جناح چپ !!! در عملکرد نماینده ی سازمان در کنفرانس حزب توده ، که دستاورد اندک پلنوم را برباد داد هم نتوانست تلنگری بر رهبری جناح چپ سازمان بزند . پس از کنفرانس ملی حزب توده  تشکیلات سازمان اکثریت  می خواست بداند با کدام منطق جناح چپ رهبری با فرخ نگهدار به عنوان نماینده ی سازمان به کنفرانس موافقت کرده است  ؟ پاسخ این بود که ما نمی دانستیم فرخ نگهدار در کنفرانس حزب توده برداشت  شخصی خودش در رابطه با وحدت سازمان و حزب توده بیان می کند برداشتی که مغایر مصوبات پلنوم وسیع بود . حمیدیان می گوید:* بررسی عملکرد تک روانه ی دبیر اول سازمان در کنفرانس حزب توده به خاطر ضربه ی بزرگ تابستان  ۱۳۶۵ و مسائل مرتبط با آن چهار ماه به تاخیر افتاد ، در این جلسه جمشید طاهری پورخطاب به نگهدار می گوید: “من وقتی سخن رانی و برخورد های شما را دیدم فکر کردم این اجازه نمی دهد که وحدت با چشمانی بینا و پاهای واقعی پیموده شود و توده ی حزب و سازمان را در توهم فرو می برد و زیان بار است” ( آش بقدری شور بود که رفیق همفکر و همنظر نگهدار معترض  تک روی های اوست . )  بعد از طاهری پور نقی حمیدیان در چند بند نقطه نظرات انتقادی خود را فرمول بندی می کند : “در متنی که شما تهیه کردید وحدت ما و حزب را پیش شرط تعیین کردید و قطع نامه ی سازمان اصلا چنین نمی گوید و عدول از مصوبات پلنوم است”و…… کیومرث سلطان زاده ،  بهروز خلیق و امیر ممبینی هم منتقد جدی رفتار نماینده ی سازمان در کنفرانس حزب توده هستند حیرت انگیز تر تذکرات مهدی فتاپور است :”صادق (نگهدار) اگر فرصت گیر بیاورد استفاده می کند و با نظر خویش پیش می رود این امر به اعتماد ما ضربه بسیار جدی می زند و این دومین و سومین بار است که اتفاق می افتد رفیق به مثابه دبیراول همه ی این مسائل را می داند هنر این است که امروز رفیق چقدر انضباط می پذیرد ” دبیر اول سازمان انضباط حزبی را رعایت نمی کند اما  کادر ها و اعضای  معترض سازمان را متهم به بی انضباطی می کند .  مجید عبدالرحیم پور با اعتراض خطاب به نگهدار می کوید:” واکنش شما به امر وحدت واقع بینانه نبوده است . شما در برابر رهبری حزب توده خراب شدید الان هیات سیاسی ایستاده و خودش تصمیم می گیرد هرچه از کنفرانس دورتر می شویم اختلافات فی مابین حزب و سازمان آشکار تر می شود .” این سخن مجید عبدالرحیم پور که می گوید:”صادق  در طول عمر خودش با انتقاد این گونه برخورد می کند و آخر سر برمی گردد و می گوید همان طور که شما اشتباه کردید من هم کردم”  ( تمام تاکیدات از من است) او در حقیقت تنها معترض جناح جپ نبود ، بسیاری از اعضای هیات رهبری هم رای و همنظرهم به سخنان دبیر اول در کنفرانس حزب توده بشدت معترض بودند . اشاره ی حمیدیان به این ضرب المثل که  🙁 آش به قدری شور بود که آشپزباشی هم فهمید)  ترسیم دردناک سیمای این لشکر شکست خورده ، امروز هم پس از گذشت سال ها دل آزار است .  بجاست خوانندگان این سطور، عملکرد نماینده ی سازمان در کنفرانس حزب توده  ،  و پنهان کاری بی مورد رهبران جناح چپ را در آن روزها و ماههای سرنوشت ساز برای سازمان به دقت بخواند و به قضاوت بنشیند.

 ضربات بزرگ سال  ۶۵ ، دردی است  که نه تنها حکایت آن دشوار است ،بلکه  بازخوانی رخدادها،  شب نخفتن ها و تکرارمکرر پرسش هایی که در برگ برگ این کتاب هم بی پاسخ مانده .  فاجعه ی دستگیری و شکنجه وسرانجام  اعدام  کادر های سازمان که  بعد از پلنوم  به ایران رفتند را نمی توان و نباید توجیه کرد .در طول سال ها انگشت اتهام به سوی تشکیلات باکو بوده  و این که  رفقای باکو نتوانستند اسرار سازمانی را حفظ کنند  و با پخش  خبر برگزاری پلنوم در تاشکند ، با جان رفقایی که از ایران آمده بودند بازی کردند .اما بسیاری را باور براین بود که رهبری با پخش این شایعه  در مجموع می خواست ندانم کاری ها را به حساب چند نفر بگذرد و از پذیرش مسئولیت سرباز زند .  تشکیل (کمیسیون بازرسی و کنترل ) به مسئولیت نقی  حمیدیان به صراحت اذعان دارد که: “بازداشت  رفقای بازگشته به ایران و ضربات بزرگ به تشکیلات داخل ربطی به بحران تشکیلات باکو و شایعه ی یاد شده نداشت” واقعیت این بود که سیاست تعقیب و مراقبت رژیم تا آستانه ی برگزاری پلنوم وسیع ، از دید کادرها ی سازمان پنهان نبود . ظاهرا رژیم سرنخ هایی از فعالیت اعضا و کادرهای سازمان در اختیار داشت حمیدیان می گوید:” نهاد های امنیتی چمهوری اسلامی که خود را برای حمله به سازمان آماده کرده بودند حرکات رفقای ما را زیر نظر داشتند و چه بسا حدس زدند و یا چه بسا دریافته بودند که گردهمایی مهمی در تاشکند برگزار خواهد شد و خروج شماری از کادرها از کشور ، مربوط به آن است در این صورت منطقی بود که حمله به تشکیلات را به تعویق اندازند  و منتظر بازگشت افراد بمانند.”  هرچند که حمیدیان می نویسد این یک گمانه زنی است و نمی تواند با قاطعیت از آن دفاع کند. من نمی دانم چرا این رفقای عزیز جناح چپ هنوز هم پس از گذشت سال ها نمی خواهند بپذیرند که ماموران امنیتی رژیم جمهوری اسلامی در ارتباط تنکاتنکی با برخی از مسئولین حزب کمونیست در جمهوری های محل اقامت ایرانیان داشتند . پیدا کردن سرنخ و دقیق تر بگویم دسترسی به اطلاعات افراد کار دشواری نبود ، بی تردید این گمانه زنی نیست حدسی است که با واقعیات موجود بیشتر همخوانی دارد ، اعضای رهبری احزاب کمونیست با رشوه خواری به مقام و منزلت می رسیدند فروختن اطلاعات سازمان در قبال چند میلیون  دلار پول باد آورده که رژیم ایران  جهت کسب اطلاعات به آن ها پیشکش می کرد فرضیه ی غیر قابل باوری نیست . تمام قرار ها و رفت و آمدهای کادر رهبری از کانال صلیب سرخ  و تحت نظر حزب کمونیست بود . و اطلاعاتی را که تشکیلات از آگاهی به آن محروم بودند آن ها در اختیار داشتند . قصدم این نیست که مسئولیت رهبری سازمان را نادیده بگیرم . رهبری سازمان  قبل و بعد از گریز مسئول مستقیم تمام ضرباتی است که به از هم پاشیدگی تشکیلات و اسارت و اعدام همگامان سازمان منجر شده .اما نمی دانم چرا کسی به این امر که به احتمال قوی سربازان کمنام امام زمان با مسئولین حزب کمونیست ارتباط داشتند را نادیده می گیرند ؟ سال هاست که بر همه  روشن است که مسئولان حزب کمونیست بخاطر منافعی  در مناسبات حسنه  با دولت ایران داشتند امکان ارتباط با داخل را از رهبری سازمان سلب کردند .

این تذکر بجا  را که تشکیلات چند هزار نفری را در شرایط خفقان از فرسنگ ها فاصله  ی بدون امکان ارتباط نمی توان اداره کرد.  بارها “جناح چپ ” مطرح  کرده بود . مجید عبدالرجیم پور با قاطعیت می گوید : “همه ی بحث ما در شعبه ی تشکیلات همین بود ، تشکیل گروه های مخفی متشکل از کادرهای حرفه ای ، هیچ وفت مورد توافق حسن و فرخ و…قرار نگرفت من این ایده را یک یا دو روز بعد از دستگیری کیانوری مطرح کردم ، ایده ای که  از طرف تو ( حمیدیان) و بهمن میرمویدی هم مدام پیگیری می شد و پاسخ منفی بود و……ادامه می دهد که یا این رفقا نمی فهمیدند یا می فهمیدند و مخالف آن بودند . بالاخره و متاسفانه ضربات سنگینی خوردیم.”  این مساله هنوز هم روشن نیست که چرا علی توسلی پس از پلنوم وسیع همه ی امکانات و اطلاعات تشکیلات داخل را به مجید عبدالرحیم پور دبیر برگزیده ی تشگیلات داخل تحویل نداد ؟  در این کتاب بارها به نقش فرخ نگهدار و علی توسلی در بلوکه کردن  کارها بر می خوریم ،  درست است سازمان توسط دونفر اداره می شده و جناح راست  رهبری با سکوت ودر موارد حساس با حمایت بی چون و چرا و جناح چپ با غرولند کارها را پیش می بردند این روند سال ها ادامه داشت ، سرآغاز سیر قهقرایی عظیم ترین جنبش چپ ایران از سال ۱۳۵۸ و سیر تکاملی آن در سال های  گریز ناگریزبه اتحاد جماهیرشوروی که سرانجام اندوهبارش از هم پاشیدگی تشکیلات داخل و خارج از کشور انجامید.            

 نقی حمیدیان یاد مانده ها و شنیده هایش را در مورد برخورد رهبری با کادرها و اعضای سازمان بی کم و کاست بیان کرده است.، هرچند که در برخی موارد با واقعیت هم خوانی ندارد *در مورد کنترل نامه ها  به پاسخ اصغر جیلو بسنده می کند که نامه های کسانی کنترل می شد که در موردشان شک امنیتی وجود داشت و یا برای سازمان ناشناخته بودند !!!! اصغر جیلو(کریم) آشکارا نقص حقوق اولیه ی خود را هم انکار می کند.  قبل از انتقال او و خانواده اش به تاشکند ، نامه ی من و او را به اشتباه دسته بندی کرده بودند من هم مانند بسیاری بی صبرانه نامه را گشودم  و در کمال حیرت خواندم که رفیق م “از اختلافات در بین اعضای رهبری بر سر مواضع سیاسی و چگونگی تماس با مقامات شوروی و نفوذ خزب توده در میان بخشی از اعضای رهبری برای رفیق همزبانش نوشته بود که صد البته این بحث ها ماهها بود در جلسات باکو در جریان بود ”  با نامه به در منزل کریم رفتم کریم اوخوش و بش کنان پرسید: چه خبر ؟ پرسیدم برای شما هم نامه امده ؟ به پاکت روی میز اشاره کرد و گفت :هنوز نخوانده ام پاکت نامه را به دستش دادم و گفتم نامه ی مرا به شما دادند و این نامه ی شما است  و من آن را خواندم . نگاهی به نامه انداخت و پس ازمقدمه چینی از من قول گرفت که هر آن چه را که خواندم ، فراموش کنم بخنده گفتم رفیق جان مگر این بحث ها مخفی است .، در و دیوار شهر هم باخبر هستند . در هر حال من  آن روز به او قول رفیقانه دادم  که مضمون نامه را به کسی نخواهم گفت. باید بگویم حتی در نوشته ام درکتاب  گریز ناگزیر* آورده ام که نامه  هایمان کنترل می شد  . *حمیدیان فراموش کرده که نامه ی خود او هم نه تنها کنترل شده بود بلکه اگرتصادفا نامه را روی میز دفتر سازمان در تاشکند  نمی دید ، هرگز بدستش نمی رسید .

حمیدیان در بخش پیوست ها *حکایت دردناک تجربه ی  ناهید قاجار رفیق راه و همسرش از زایشگاه و بیمارستان تاشکند به این دلیل می آورد که کادرها و اعضای سازمان بدانند در رنج همسران و فرزندان آن ها در جمهوری های دیگر شریک بوده و هستند .

در پایان به سهم خود سپاسگزار نقی حمیدیان هستم و امیدوارم در جلد سوم کتابش یاد مانده ها و اسناد و هر آن چه  راکه در درون سازمان و بخصوص در مباحث رهبری گذشته را برای آگاهی جنبش و پرهیز از تکرار خطاها بنویسد.

پانوشت ها                                                                                     

  مهاجرت گسترده ص ۷۸

 منبع بالا ص ۷۹

  یاد خاطره ی تلخی در این رابطه رهایم نمی‌کند در مراسم یاد بود  اولین گردهمایی سراسری زندانیان سیاسی در سال ۲۰۰۵   در شهر کلن آلمان برگزار شد . در این جلسه یاد و خاطره ی یکایک رفقایی که در بیدادگاههای جمهوری اسلامی کشته شده بودند را گرامی داشتند . یکی ار حاضرین در جلسه  از سازمان اکثریت به گلایه گفت ما هم کشته دادیم .هوشنگ از فعالین اقلیت و از برگزار کنندگان جلسه پاسخ داد شما کشته ندادید به کشتن دادید . این حرف پس از گذشت سال ها هنوز چون نیشتری قلبم را می آزارد . براستی  آیا رفقا را به کشتن دادند؟ ( از رفیق پرکارم  مهدی اصلانی سپاسگزارم که تاریخ این نشست را برایم نوشت )

 فصل اول پا نوشت ص ۴۲

 بروز اختلافات سیاسی ص۱۲۲ 

 پلنوم وسیع ص ۳۶۶

 بعد از پلنوم ۶۵ ص ۳۷۷

 منبع بالا صفحات ۳۸۰ تا ۳۸۹

 ضربات بزرگ ۶۵ صفحات ۴۰۴ و ۴۰۵

 منبع بالا ص ۴۱۵

 ۱۱ / در رابطه با کنترل نامه ها و این مورد مشخص اصغر جیلو گفتگوی مفصلی داشتم او اذعان داشت که منظورش دورانی بوده که در تاشکند مسولیت کنترل را داشته که در آن دوران بخاطر رفتن بسیاری از رفقا به غرب عملا کنترل منتفی بود 

 گریز ناگزیر نشر نقطه ص ۸۲۲

 ماجرای یک نامه

پیوست یکم ص ۴۵۹

https://akhbar-rooz.com/?p=219589 لينک کوتاه

3.9 11 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم احمدی
مریم احمدی
6 ماه قبل

خانم علی محمدی دستتون درد نمنه مطلب خوب و آموزنده ای نوشتین . طوری کتاب رو بررسی کردین که آدم فکر می کنه داره کتاب رو می خونه . من شش ماه است که از ایران خارج شدم . مطالب شما را هروقت که اینترنت می خوندم از این این مطلبت منو به فکر انداخت راستش رو بخواین همیشه فکر می کردم کاشکی یه نفر که هنوز هم به برابری عقیده داره از رفبرها جواب بخواد چون تا حالا هرکسی که از چپ ها رفته و سلطنت طلب یا اصلاح طلب شده به رهبر ها تاخته بود . حالا که شما این قدر مسئولانه نوشتین واقعا شاید جواب بدن.
در ضمن دلم می خواد از نزدیک باهاتون آشنا بشم .
موفق باشین

مریم احمدی
مریم احمدی
6 ماه قبل
پاسخ به  مریم احمدی

خانم احمدی گرامی ممنونم اما باید بگویم آن چه را که شما خواندید قطره ای بود از دریا .کتاب ۶۷۰ صفحه ای را نمی توان در دو صفحه خلاصه کرد . کتاب را خودتان بخوانید و بعد قضاوت کنید . پیروز باشید سرور علی محمدی

کهنسال
کهنسال
6 ماه قبل
پاسخ به  مریم احمدی

خانم علی محمدی / ( مریم احمدی): یاد یولداش میرعلی سید سلامت گرامی هم جاوید باشد. چند بار با ان توپهای پلاستیکی فوتبال زدیم.

کهنسال
کهنسال
6 ماه قبل

سرکارخانم علی محمدی:اینها که آورده اید تکرارمکررات است.دیگران هم زیاد گفته اند.ولی هیچکس پاسخگو نیست.
از افراد آن سازمان علی توسلی(حسن) که درتابوت ربوده وازباکو به ایران آورده شد؟! به تجارت با جمهوری اسلامی مشغول است.
ف.ن که مشغول رونق “انتخابات” ویا درصف رای دادن مقابل سفارت است.
بقیه که نام بردید با اصلاح طلبان وملی-مذهبی ها متحد شده اند تا جمهوری دیگری بسازند.
تعدادی هم که فدایی بودند وبعدخط امامی شدند واصلاح طلب؛ حالا طرفداروشیفته خاکی بودن پسرشاه سابق شده وادبیات زیبا وانشا نویسی خود را درسایتهای دست راستی ایران گلوبال وگویا نیوز به رخ کاربران میکشند ومقالات “لمپنیسم” یولداش بهروزدهقانی را درعمل پیاده کرده اند.معلوم نیست چه کسانی مسبب ضربات سال ۶۲ وشهریور۶۵ بودند.
علاوه برجنایتکاران حکومت اسلامی چه کسانی آنها را به کشتن داد؟
قبلا هم گفته ام بنده۱۸۰درجه با اکثریتی ها زاویه داشته ودارم.ولی دوستان عزیزی درمیان آنها داشتم که درشهریور۶۷ حلق آویزشدند.یادشان گرامی!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading