.
یکباره از “غافلکردن” میگویند
یکباره از “غافلشدن”؛
یکباره با “تغافل” نیّاتِ خود را میپوشند.
و همزمان – مطابقِ معمول – از کنارهی لبهاشان
سرریز کرده است ریشخندِ پلیدِ معروف:
– همچون گُدازهای از آن آتشفشانِ مألوف.
.
بنگر! به ریشِ ما میخندند
تنها نه نامَردُم، که مَردُم هم.
بنگر! چه بیپروا میخندند.
باری، بهحق.
.
(ـ)
.
از صلح، “جایزه” میسازند
و “غفلتاً” خروارها هیمه
در کورههای جنگ میاندازند!
.
این “ریش”، خنده هم دارد
این ریشی که من وُ تو در آوردیم.
بر همچه ریشی هر کس باشد میخندد.
باری، بهحق.
.
(ـ)
.
و ما، گاهی به یکباره به گاو بَدَل میشویم:
سنگین و لَخت
لَم میدهیم درست در وسطِ چارراهها
و راهها را بند میآریم.
.
گَهگاه هم به یکباره گوگیجه میگیریم
و شاخ در میافکنیم در شاخِ سایهی خود
و مثلِ گِردابی بر گِردِ خود میگردیم.
.
مرغِ هوا به ریشِ ما می خندد
باران، درخت، باد
نهری که در میانهی صحرا.
باری، بهحق.
.
(ـ)
.
و ما هنوز چندبارِ دگر باید
از رویِ خود در آینهی روبهرو خَجِل باشیم؟!
دردا! چنین حقیر
چنین حقیر
چنین عظیمْ حقیر.
.
و سازها به ریشِ ما میخندند
آوازها، ترانهها.
باری، بهحق.
.
(ـ)
ـــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان، مهر/۱۴۰۲