سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

چپ اروپایی و جنوب جهان – مانتلی ریویو آنلاین، ترجمه ی: علی اورنگ

وقتی که به لحظه ژئوپلیتیک حاضر نظری بیندازیم، درک اینکه اروپا (و بقایای نیروی مترقی اش) چه نقشی می تواند بازی کند کار آسانی نیست. آیا اروپا می تواند به شکلی یک نیروی مترقی برای مصلحت دنیا باشد، یا اینکه این قاره محکوم است که روابطش را با اشتهای ناتو برای جنگ تکمیل کند؟

اگر ما با نوشته های فرد پر نفوذی در محافل چپ اروپا مثل اسلاوی ژیژک شروع کنیم، وضعیت را ناخوشایند خواهیم یافت. وقتی که ژیژک در مورد جنگ اوکراین و کودتاهای اخیر در آفریقا گفتگو می کرد، او در مقالات نظری گوناگون بطور صریح صحبت کرده است. در رابطه با اوکراین، او خواهان یک ناتوی قوی و شکست نظامی روسیه شده است، استدلال کرده است که “صلح طلبی واکنش غلطی است.”۱ در مورد آفریقا، او هیچ مسئله ای با اعلام اینکه طبیعت این کودتا ها حتی ارتجاعی تر از استعمار نو فرانسه۲ هستند، نداشت. چنین نظریاتی مرتبا این پیام را تکرار می کند که، در مواجه با دو گزینش، کار عاقلانه تر انتخاب “شر کمتر” است و واقعا مهم نیست که چه گزینه هایی (آلترناتیوهایی) از جنوب جهان می تواند پدیدار شود، چرا که گزینش های جنوب جهانی واقعا نمی توانند ما را در این لحظات تاریخی هدایت کنند. اگر ناتو باشد یا (نئو) استعمار فرانسه، “شر کمتر” همیشه به اروپا و به اصطلاح ارزش های لیبرالی اش گره خورده است. به بیان دیگر، مثل این است که به فلسطینی ها گفته شود که حمایت از “جناح لیبرال” تظاهرکنندگان اسرائیلی در مقابل پیشنهاد کنندگان اصلاحات قضایی به شکلی زندگی آنها را بهتر می کند. بطور مشابه، این اندیشه که روسیه و چین در عصر حاضر بازیگران امپریالیستی هستند همچنین جنگ را می تواند برای مردم زحمتکش اروپا دلپذیر کند. و در نهایت، در چنین رقابت بین امپریالیستی، بهتر است که ما برای آن آماده باشیم.

چنین نظریات سیاسی بحران سیاسی و ایدئولوژیک اروپا را شکل می دهند، که در اعتقاد قاطع خود به چشم اندازی از جهان ادامه می دهد که در آن غرب به عنوان مرکز تمدن و پیشرفت باقی می ماند. به این دلیل، معتقد هستم که برای اروپا یک لحظه درمانی (و بنابراین دردناک) تامل ضروری است و، در انجام این کار، پیشنهاد من این است  با کارهای متفکر مارکسیست مصری، سمیر امین، خود را آشنا کند. سمیر امین کسی بود که پیش از این  در سال ۲۰۰۴ پیش بینی کرد که اروپا با یک انتخاب بزرگ مواجه است. با نشان دادن موقعیت تاریخی اروپا در تاریخ جهانی سرمایه داری، امین با استناد به شارل دوگل توضیح داد که چگونه اروپا با یک انتخاب در مقابل دو گزینه مواجه بود. از یک طرف، گزینه اروپای آتلانتیک وجود داشت، که در آن اروپا ضمیمه پروژه آمریکا بود. از طرف دیگر، گزینه غیر اروپای آتلانتیک بود، گزینه ای که در آن اروپا قادر به زندگی صلح آمیز با همسایگانش، شامل روسیه، بود.

در آن مقطع، امین پیشنهاد کرد که این تضاد بین گزینه ها هنوز حل نشده است. اگر سریعا به زمان حال برگردیم، تقریبا بیست سال بعد، من معتقدم که ما به راحتی می توانیم بگوییم که این تضاد تقریبا حل شده است. در واقع به نفع پروژه آتلانتیک حل شده است – برای بعضی ها – با توجه به بند نافی که استعمار اروپا و امپریالیسم آمریکا را متحد می کند، این اصولا تعجب آور نیست. ولی تردیدی وجود ندارد که با توجه به زوال آشکار هژمونی تک قطبی آمریکا، حل این تضاد، تضاد های دیگر را در اروپا از بین نبرده است.

یعنی، “آتلانتیسیسم” بطور طبیعی بخش فاشیستی اروپا را تحکیم بخشیده است. بار دیگر، آیا واقعا می توانیم در این مورد صحبت کنیم که اروپا فاشیست نیست؟ در واقع، ما کاملا به این امر واقف هستیم که برای بسیاری از کشورهای جنوب جهان مشکل است که این را قبول کنند که اروپا همین حالا فاشیست شده است، چرا که تاریخ استعمار و نو استعمار چیز دیگری به ما می گوید. اگرچه موج جدید فاشیسم مشخصات جدیدی هم دارد. مطمئننا نقاط مشترکی بین فاشیسم امروزی و فاشیسم دهه ۱۹۳۰ هم وجود دارد، اما فاشیسم امروزی همچنین نتیجه مستقیم شکست پروژه لیبرالی می باشد. اوتسا و پرابهات پاتنیک۳ به درستی اشاره کردند به اینکه آنچه فاشیسم جدید را قادر به برخاستن می کند بر مبنای سه شرط می باشد: اول، وجود یک بحران، این بحران زوال امپریالیسم تحت رهبری آمریکاست، که مواجه با خیزش کشورهای جنوب است – شامل بریکس+ – که خواهان رفتار عادلانه در جهان هستند؛ دوم، هیئت حاکمه غرب توانایی برطرف کردن این بحران را ندارد چرا که این به منزله قبول برابری با آنهاست؛ و سوم، وضعیت کاملا به هم ریخته چپ در اروپاست. وضعیت بهم ریخته چپ را من به شخصه مهمترین جنبه آن میدانم.

چپ در اروپا به نظر می رسد که گم شده است، و کاملا ناهماهنگ با بقیه جهان می باشد. متفکر ایتالیایی، دومنیکو لوسوردو۴، مدت ها پیش استدلال کرده بود که چطور ایجاد به اصطلاح مارکسیسم غربی فقط یک شکل جدیدی از امپریالیسم فرهنگی بوجود آورده است. با طرد عمده جهان (شامل جنوب و مدل های توسعه آن تحت رهبری بخش دولتی) از “چپ واقعی،” این حرکت آگاهانه به پایان یافتن مارکسیسم غربی سرعت بخشیده است. یکی از جوانب کلیدی آن ناتوانی فزاینده در تمایز قائل شدن مابین اهمیت مسئله ملی برای توسعه نیروهای مترقی در جنوب جهان (ویژگی کلیدی مبارزه ضد استعماری) و گردش به سوی ناسیونالیسم فاشیستی می باشد.

بنابراین، وقتی که درباره موج جدیدی از فاشیسم که در پیشرو داریم صحبت می شود ، ما می توانیم در مورد به اصطلاح فاشیسم با ویژگی های اروپایی صحبت کنیم، ویژگی هایی که دوگانه هستند. ویژگی اول مرکزیت در حال افزایش جنگ در اقتصاد اروپاست.۵ اوکراین فقط جدیدترین مرحله این فرایند است، که شامل بمباران های لیبی و سوریه تحت رهبری ناتو، و ایجاد “قلعه اروپا” می باشد. در حالیکه در طبقات حاکم اروپا یک اشتهای شدید برای جنگ به وجود آمده است، آنها کاملا گرفتاری های طبقه کارگر را فراموش کرده اند. در چنین سناریویی، جنگ مثل یک شمشیر دولبه است. از یک سو، در واقع واکنش طبقات حاکم به یک بحران است، به ما می گوید که جنگ باید به عنوان آشکار ترین و واقع گرایانه ترین واکنش عادی سازی شود. از سوی دیگر، جنگ می تواند تبدیل به هرج و مرج شود، سناریوهای غیر قابل کنترلی به وجود آورد که ممکن است آغازی را برای یک گزینش مترقی ارائه دهد (یا ندهد).

ویژگی دوم یک حس دوباره ماموریت ایدئولوژیک برای بشریت است. جنگ بین ناتو و روسیه در اوکراین تلاش می کند که همان گفتمان قدیم دموکراسی بر علیه استبداد را بازسازی کند، مجددا پیکربندی کرده و در سناریوهای متعدد دیگری بکار بگیرد (یعنی در لیبی، سوریه، عراق، و غیره). در حالی که این موج تازه رستگاری تحت رهبری اروپا به وسیله توده های مردم بدون سرو صدا هضم نشده است، با این حال این بار ایدئولوژیک جنگ است که روی زندگی روزانه مردم تاثیر منفی می گذارد. در این رابطه، ما همچنین باید درباره بیانیه ننگین۶ دیپلمات بلندپایه اروپا، ژوزف بورل، که اخیر مطرح کرده است، فکر کنیم، که،

“اروپا باغ است … بقیه جهان جنگل است و جنگل می تواند به باغ حمله کند.”۷

همزمان، در حالی که آتلانتیسیسم و فاشیسم تحکیم پیدا کرده اند، تضادهای جدیدی همچنین در حال ظهور هستند. یک اختلاف آشکار و روزافزونی را بین اروپای جدید (شامل جمهوری های سابق شوروی و دولت های بالتیک) و اروپای قدیم (یعنی فرانسه، ایتالیا، آلمان، و غیره) شاهد هستیم، که به طور موثری به وسیله دولت های مختلف آمریکا به بازی گرفته شده است. این اختلاف، که به عنوان یک ایده در بین شخصیت های متعدد سیاسی محافظه کار در آمریکا از دونالد رامسفلد تا ویکتوریا نولند ظهور کرد، به ما از وجود بالقوه اصطکاکات هشدار می دهد. برای مثال، ما دیده ایم که چطور ناتو ویلنیوس، لیتوانیا، را برای آخرین گردهمایی اش در نظر گرفت و چگونه تلاش می کرد که نخست وزیر سابق استونیا رئیس ناتو شود. مشخص نیست که پیامد این تضاد چه خواهد بود، اما این تضاد ممکن است که پروژه منطقه یورو را بیشتر متلاشی کند. در چنین شرایطی، اقتصاد جنگ محور بدون تردید طبقه متوسط و طبقه کارگر را در بسیاری از کشورهای اروپا خرد می کند همانطور که ظهور نابرابری در حال افزایش و اعتراضات در فرانسه و ایتالیا نشان می دهد. بنابراین، در حالی که شرایط عینی برای طغیان وجود دارد، ترکیب ایدئولوژیک مورد نیاز برای ابراز اهداف این اعتراضات به طور غالب فاشیستی است. به عبارت دیگر، ما به نقطه شروع باز می گردیم: یعنی وضعیت بهم ریخته ای که چپ اروپایی با آن دست به گریبان است.  

بطور کلی، وضعیت اروپا نگران کننده است چرا که جنگ یک تضاد عمده است. در حالی که همه نیروهای مترقی باید با این جنگ مخالفت کنند، اختلاف جدی روی این موضوع مهم وجود دارد. تعجب آور نیست که سمیر امین، در مقاله اش در مورد امپریالیسم معاصر۸، به طور صریح گفت که «از سیاست روسیه در مخالفت با پروژه استعماری اوکراین باید حمایت کرد. به هر حال، شکست “سیاست بین المللی” مثبت روسیه اجتناب ناپذیر است اگر که به وسیله مردم روسیه حمایت نشود. و با اتکا به فقط “ناسیونالیسم” دستیابی به این حمایت میسر نیست.» جنگ یک بازی فوتبال نیست؛ ما نمی توانیم به سادگی از یک طرف یا طرف دیگر حمایت کنیم، بلکه باید بر علیه ایده جنگ مبارزه کرد. فیدل کاسترو، قبل از فوتش، وقتی که به امکان جنگ تحت رهبری آمریکا بر علیه ایران اشاره می کرد،۹ هشدار داد که «آمریکا جنگ سنتی را خواهد باخت و جنگ هسته ای گزینه ای برای هیچکس نیست. از طرف دیگر، جنگ هسته ای به طور اجتناب ناپذیری تبدیل به جنگ جهانی هسته ای می شود.» این کلمات با شرایط حاضر بسیار طنین انداز است.

بنابراین، آیا چپ اروپایی دشمن جنوب جهان است؟ شخصا، برای من مشکل است که یک جواب قاطعانه “نه” بدهم. برعکس، من دائما با این واقعیت مواجه هستم که اروپا، و به طور کلی غرب، بیشتر و بیشتر به نظر می رسد که یک جنگل فاشیسم است، بی عدالتی را پرورش می دهد و خواهان این است که یک چیزی مثل فاشیسم نازی آن را حفظ کند. اگر اروپا خود را در مسیر خودآگاهی و درک افکار درونی اش قرار ندهد، این بار نه تنها تبدیل به دشمن جنوب جهان، بلکه تبدیل به دشمن بشریت خواهد شد.    

منبع https://mronline.org/2023/10/25/the-european-left-and-the-global-south-an-existential-take/#sidr-main

Notes

https://akhbar-rooz.com/?p=223174 لينک کوتاه

4 9 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نادر
نادر
5 ماه قبل

آقاى على اورنگ زحمت کشیده و این مقاله را ترجمه کرده و از این جهت بقولى دستشان درد نکند ولى خودمانى هستیم ترجمه اى بغایت سخت و نا مفهوم هست. هر چه کردم که ارتباط جملات و بخش هاى مقاله را برقرار کنم، نشد که نشد. امیداست مشگل از جانب من باشد
بهرحال متوجه نشدم که شرایط کنونى اروپا و چپ آن چگونه هست و سمیر امین و ژیژاک خواهان چه چیزى هستند

علی اورنگ
علی اورنگ
5 ماه قبل
پاسخ به  نادر

با سلام
ای کاش کمی مشخص تر در مورد بخش های نامفهوم و جملات بی ربط توضیح می دادید. به نظر من نقل قول ها از ژیژک و سمیر امین واضح هستند. در مورد نقل قول سمیر امین باید بگویم که با شما موافقم نویسنده مقاله باید آن را بیشتر بسط می داد ولی من متاسفانه کنترلی در این مورد ندارم.
بله مقاله نسبت به موضوع اش کوتاه و فشرده است و مثل یک گزارش خبری نیست.
ممنون.
علی اورنگ

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x