مثل ِ من اگر گیجی ، ای دلبر جانانه
باید که بِپَرهیزی از مردم فرزانه
آنها همه هشیار و معیار بد و خوبند
ماییم در این عالم یک عنصر بیگانه
پرهیز کنند از ما این مردمِ دانا دل
عاقل نشود هرگز هم صحبت دیوانه
گفتم که بیا بنشین با ما و لبی تَر کن
همواره نخواهد بود این باده به پیمانه
آرام بگیر ای دل در مجلس هشیاران
بیدار شوند ایشان از نعره ی مستانه
سرباز ِ دِلِ ما چون تسلیم شود آسان
جنگی نَبُوَد لازم با یک دلِ ویرانه
غوغای ِ بلاهت را لازم نبود حرفی
این همهمه را پاسخ خاموشی ِ رندانه