(“راه سوم” یا بی راهه واپسگرایی؟ دفتر اول)
علی شریعتی چه می گوید، چه می خواهد؟
بررسی اندیشه های شریعتی در شرایط «کرونایی» به این دلیل اهمیت دارد که ما امروز در ایران شاهد علم ستیزی بی مانندی هستیم. من با بررسی اندیشه های او می خواهم نشان دهم که علم ستیزی رنگارنگ کنونی در ج.ا.ا. نه تنها ریشه در خرافات مشتی اخوند بی دانش، بل ریشه هایی عمیقی در اندیشه های «روشنفکران دینی» معمم و مکلا یا حتا دانشگاهی این قشر دارد، از جمله در اندیشه های «معلم انقلاب» یا «سرچشمه فضلی که نباید آلوده شود»، یعنی در افکار گل سرسبد روشنفکران دینی که از سروش گرفته تا… مایه افتخار آنها است. این نوشته در سه بخش تنظیم شده و نشان می دهد که علم ستیزی این قشر نه یک اشتباه «لپی» سطحی، بل یک سیتم فراگیر و عمیق و نهادینه، اساس اندیشه انها است. برای اینکار کتاب ما و اقبال او را انتخاب کردم:
کتاب “ما و اقبال” پنجمین دفتر از مجموعه آثار علی شریعتی ” به روشی دقیق، با در نظر گرفتن کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای وی و با پرهیز از هرگونه دخل و تصرف، در آثار او است*… (کتاب حاوی) دو دفتر است، دفتر اول سخنرانی برادر شهید در جلسه بزرگداشت اقبال است، که از طرف حسینیه ارشاد در اردیبهشت ماه ۱۳۴۹ برگزار شده و دفتر دوم نوشته مفصلی است که تاکنون نشر نیافته است… چاپ حاضر حاوی کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای برادر ما در متن سخنرانی است. نوشته ما و اقبال که به خط اوست عینا به چاپ رسیده است…” (۱).
شریعتی در این کتاب در جستجوی کسی است که به پرسشهای امت مسلمان پاسخ گوید که او (امت) چه کند: “… من چه کنم؟ به این سئوال ها کیست که پاسخ بدهد؟ کسی که هم آگاه است و هم دردمند و هم مسئول و در عین حال، هم مسلمان و هم شرقی…” (۲). او در این جستجو محمد علی اقبال را می یابد. اقبال کیست و چه گفته که شریعتی چنین شیدای او است و اندیشه هایش را برای شرقیان و مسلمانان رهایی بخش و حلال مشکلات می داند؟ شریعتی که سید جمال اسدآبادی را بزرگترین بنیانگذار نهضت اسلامی می داند، اما معتقد است که”… نهضت عظیم و سازنده و آغاز کننده سید جمال، در مسیر تکاملش به اقبال رسیده است و اقبال، نه تنها با افکار، بلکه با وجود خودش به تمام این پرسشهای من میتواند پاسخ بدهد… من وقتی به اقبال میاندیشم، علی گونه ای را میبینم: انسانی را بر گونه علی، اما بر اندازه های کمی و کیفی متناسب با استعدادهای بشری قرن بیستم. چرا؟ زیرا علی کسی است که، نه تنها با اندیشه و سخنش، بلکه با وجود و زندگیش، به همه دردها و نیازها و همه احتیاجهای چندگونه بشری، در همه دوره ها، پاسخ میدهد… این مرد (علی) شمشیر و سخن، عشق و اندیشه، مردیکه از شمشیرش مرگ میبارد و از زبانش وحی… و این تجدید حیات شخصیت نمونه انسان مسلمان، بصورت تجدید بنا و تالیف عناصر انسانی دور از هم، پاشیده ازهم در قرن بیستم در یک اندام نوین تجلی کرد. این شخصیت نوساخته و نوخاسته محمد اقبال است…” (۳).
در اینجا، فعلا به محتوای سخن و اندیشه های علی، به غیر از یک نمونه که در زیر خواهم آورد، کاری ندارم و پرسش این است که اگر اندیشه های او پاسخی برای همه دردها و نیازها و همه احتیاج های چندگانه بشر در تمام دوره ها است، دیگر چه نیازی به اقبال است. اماُ گوشه ای از اندیشه های علی: “…ای مردم، زنها از ایمان و ارث و خِرد کم بهره هستند. اما نقصان ایمانشان به جهت نماز نخواندن و روزه نگرفتن است در روزهای حیض، و جهت نقصان خِردشان آن است که در اسلام گواهی دو زن بجای گواهی یک مرد است، و از جهت نقصان نصیب و بهره هم ارث آنها نصف ارث مردان می باشد. پس از زنهای بد پرهیز کنید و از خوبانشان بر حذر باشید، در گفتار و کردار پسندیده از آنها پیروی نکنید تا در گفتار و کردار ناشایسته طمع نکنند… (۴) همه چیز زن (احوال و صفاتش) بد است و بدتر چیزی که در اوست آنستکه (مرد را) چاره ای نیست از (بودن با) او… (۵) و زنان را با آزار رساندن (به آنها) برنیانگیزانید هرچند دشنام به شرافت و بزرگواری شما داده به سرداران و بزرگانتان ناسزا گویند، زیرا نیروها و جانها و خِردهای ایشان ضعیف و سست است…” (۶).
روشن است که شریعتی مانند هر کس دیگر می تواند و مجاز است هرگونه که خواست بیاندیشد، زیرا صرف اندیشه نادرست یا مجرمانه، جرم نیست. اشکالی که وجود دارد، او با علی، با وصایت، با “جهت”، و در نهایت با امامت برای مسلمانان مدل و نمونه یک حکومت ایده آل برای سده بیست را نشان می دهد و با اسلام و محتوای سخنان علی “ایدئولوژی” حکومت اسلامی خود را تعیین می کند. او برای ساختن یک جامعه عادل، در برابر شرق وغرب، در برابر نظم سرمایه داری و سوسیالیسم، مدل اسلامی برگشت به هزار و چهارسد سال و اندی را ارائه می کند. به این مسائل درهمین بررسی خواهم پرداخت، گام به گام.
نخست نگاه کنیم که پرسش های شریعتی چیست و پاسخ های اقبال کدامند؟ شریعتی در “دفتر اول” (اقبال مصلح قرن اخیر، سخنرانی در کنگره بزرگداشت اقبال، حسینیه ارشاد، ۴/۲/۴۹) می پرسد من به عنوان یک انسان “… بنام یک موجود انسانی چه کاره هستم؟ چه جور باید زندگی کنم؟ و سرنوشت و سرگذشت من چه بوده و سرشت من چیست؟ برای چه آمده ام و برای چه باید زندگی کنم و معنای آفرینش و روح و تدبیریکه بر آفرینش تسلط دارد چیست؟ من به چه چیز معتقد باشم؟ و مبنای بینش من در برابر زندگی و در برابر هستی و در برابر جامعه ام و زمانم و خودم چه باید باشد؟… (من به عنوان یک شرقی)… وابسته به جامعه و امتی به نام امت اسلامی هستم که سرشتم و سرنوشتم و احساسم و تربیتم با این امت پیوند دارد، و این امت در وضعی است و از عواملی رنج میبرد که من نمی توانم در برابرش بی مسئولیت بمانم، نمی دانم بر چه مبنایی احساسم را بنا کنم؟ و بر اساس چه فلسفه ای جهان را ببینم؟ و به چه چیز معتقد باشم؟… این پریشانی های من است در این هستی. بعنوان یک موجود انسانی در این عالم طبیعت، نمیدانم به چه چیزی معتقد باشم، به چه چیزی معتقد نباشم، راه حل کدام است؟ حقیقت کلی هستی چیست؟ در طبیعت هدفی هست یا نیست… (زیرا) علم مدعی پاسخگویی (به این پرسش ها) هم امروز، بخصوص پس از ماشینیسم، و بورژوازی صنعتی و فرهنگ تجاری، به بن بست رسیده و ایمان نسل حاضر و حتی دانشمندان، به آن متزلزل شده است…” (۷). اینکه واقعیت دورانی که شریعتی از آن سخن می گوید واقعا آنچنان باشد که او به تصویر می کشد، که مثلا ایمان نسل دوران او و حتا دانشمندان نیز به علم متزلزل شده باشد، بسیار مورد تردید است و یک بررسی ساده نشان خواهد داد که حقیقت واقعا موجود آن دوران، خلاف ادعا و پندارهای شریعتی است.
او برای حل مشکلات بشریت در سده بیست از مردی سخن می گوید که گویا علی زمانه و “تجدید حیات شخصیت نمونه انسان مسلمان” در سده بیست است و کسی که باید از زبانش وحی و از شمشیرش مرگ ببارد. نگاه کنیم که این “ابرمرد” شریعتی کیست و چه می اندیشد؟: “… اقبال نه یک عارف مسلمان است… که تنها به حالات عرفانی ماورایی بیاندیشد و به آن تکامل فردی و تزکیه نفس و درون روشن خویش… بسازد… نه مانند ابومسلم است… که فقط مرد شمشیر و قدرت و مبارزه باشد و صلاح و تغییر و انقلاب در اندیشه، و روابط اجتماعی و تربیت بشری را با اعمال قدرت و زور و تسلط بر دشمن کافی بداند و نه مانند علمایی… که به پندارد وضع جامعه اسلامی را… می توان با یک تفسیر عالمانه امروزی، با تاویلات علمی و منطقی قرن بیستم از عقاید اسلامی و از آیات قرانی و تحقیقات عمیق عالمانه و تدقیقات فیلسوفانه، اسلام را احیاء کرد… اقبال مردیست که… نه مانند غرب، علم را عامل کافی برای نجات بشریت… بداند و نه مانند فلاسفه ای است که اقتصاد و تامین نیازهای اقتصادی را، تامین همه نیازهای انسانی معرفی کند… اقبال، مردی که هم بیداری سیاسی زمان را در اوج خود داشت… و هم در ا ندیشیدن فلسفی و علمی به پایه هایی بود که درغرب امروز او را یک متفکر و فیلسوف معاصر میدانند… اقبال رفت به اروپا و بعنوان یک فیلسوف در اروپا تجلی کرد و مکتب های فلسفی اروپا را شناخت و شناساند و همه اقرار کردند که یک فیلسوف قرن بیستم است اما تسلیم غرب نشد، غرب را تسخیر کرد، و با یک اندیشه انتقادی و یک قدرت انتخاب در قرن بیستم و در تمدن غربی زیست… اقبال درغرب خود را به بلندترین تفکر عقلی امروز جهان رساند…” (۸).
محمد اقبال در سال ۱۸۷۷ در پنجاب هندوستان (که در آن دوران هنوز مستعمره انگلستان بود) به دنیا آمد و پیش از شکلگیری پاکستان در سال ۱۹۳۸ فوت کرد. او را که به فارسی و اردو سخن می گفت، شاعر ملی پاکستان و پدر معنوی آن می دانند. او یکی از متفکران مدرن اسلامی است که پس از پایان تحصیلاتش در لاهور، به مدت سه سال (۱۹۰۵ تا ۱۹۰۸) در دانشگاههای کمبریج، هایدلبرگ و مونیخ حقوق خواند و دکترایش را در زمینه “رشد و تکامل متافیزیک در ایران” که بررسی نقش ادیان و مذاهب از زرتشتیان تا بهائیان است، می نویسد. او بی شک یکی از متفکران مدرن جهان اسلام است که تحت تاثیر زوال و عقب ماندگی کشورهای اسلامی به ویژه در سده نوزده و بیست، تلاش دارد با نگاه “عقلانی” به قرآن، جهان اسلام را با دنیای مدرن آشتی دهد. اما هرگز نه مرد شمشیر بود، نه اندیشمندی بزرگ و نه فیلسوفی بزرگ برای غرب. او بر روی اندیشه های اسلامی یا عرفانی تاثیر گذاشت، اما برای غرب به عنوان فیلسوف اصولا عددی نبود و نیست. یعنی شریعتی ناراستگویی می کند.
شریعتی پس از این اشارات به اقبال و تعریف و تمجیدهای بسیار غلوآمیز از او در برگ های نخستین سخنرانی، از برگ ۳۷ تا برگ ۱۰۰ (سخنرانی۱۱۶ برگ است)،هر چند موضوع سخن اش اقبال است، اما در باره او تقریبا (به جز اشاراتی کوچک و اندک و پراکنده) هیچ نمی گوید. در باره همه “چیز” و به نام او حرف می زند، بدون آنکه حتا اشاره ای به نوشته های او کرده باشد، به غیر از ترجمه برخی از اشعار اقبال در رد خرد و سود “ماوراء طبیعت”. شریعتی در ادامه، در رابطه با اقبال، اما با ربط و بی ربط با او، چه می گوید، به چند نمونه توجه کنید: “… متاسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هر فکر و سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو میکنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار و عقاید مد شده است… در چنین شرایطی روشنفکران مسلمان ما یا مسلمانان تازه روشنفکر ما هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها، لوس می کنند که اسلام از… صلح می آید و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان… مذاهب و افکار و عقاید… عجبا! اسلام صلح نیست،اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیش ها و استعمارگران و شبه روشنفکران غرب زده ترسید و جا زد. با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمی رود، حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه می پسندند. جهاد را نباید دفاع توجیه کرد. دفاع احکام دیگری دارد و جهاد احکام دیگری. اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ که آخرالزمان است… این نکته نخست آموزنده و تامل آور است که از میان اصحاب پیغمبر اسلام حتی یک تن را نمی شناسیم که مجاهد مسلح و پیکار جوی واقعی و عملی نباشد، هر مسلمان بخودی خود در زندگی… یک پاتیزان مسلح است. اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر…” (۹).
شریعتی که قصد دارد اسلام را “مدرن” کند، از آن یک ایدئولوژی برای مبارزه “طبقاتی” و ایدئولوژی حکومت برای جامعه امت- امامتی می سازد. ایدئولوژی که صلح جهانی، همزیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار و عقاید، آزادی های فردی- اجتماعی، حقوق بشر، تساوی حقوقی همه در برابر قانون و… را بر نمی تابد و جنگ و جنگ و باز هم جنگ می خواهد. جنگ تا آخر زمان، تا انتهای تاریخ می خواهد و معتقد است که “… تنها در یک مبارزه اجتماعی است که انسان، رشد طبیعی و راستین مییابد. در انزوا فیلسوف، شاعر، پارسا، عابد میتوان ساخت، اما مسلمان نمی توان ساخت. مسلمان تمام و کامل تنها و تنها در عقیده و جهاد ساخته می شود…” (۱۰). آیا هزاران مسلمانی که در دانشگاههای جهان، در جوامع باز و دمکراتیک تحصیل کرده اند، با کار و تلاش زندگی خود و جامعه را ساخته اند، مسلمان واقعی نیستند، زیرا در مبارزه “اجتماعی” مدل شریعتی نبوده اند؟ مگر فیلسوف و شاعر و دکتر و مهندس شدن بد است؟ چه کس یا کسانی جامعه های مرفه امروز را ساخته اند، آنها که مانند داعش و القاعده و بوحرام و حزب الله با کتابی مقدس در یک دست و شمشیری در دست دیگر علیه “کفار” می جنگند یا آنها که علم آموختند و با دیگران همزیستی کردند، زیستند و به دیگران نیز امکان زیستن دادند، کدام یک؟ چرا همه باید مسلمان به سبک شریعتی باشند و معنای زندگی خود را تنها در عقیده و جهاد بداننند، مگر ما در سده میانی ( قرون وسطا) زندگی می کنیم؟. جنگ که “نعمت” نیست، خرابی و ویرانی است و از بین رفتن تمام منابع برای ساختن جامعه ای بهتر. در جنگ دوم جهانی بیش از پنجاه میلیون نفر کشته شدند. در جنگهای بی شماری که مسلمانان کردند، کشتند و کشته شدند، چه حاصل شد؟ اگر عقیده و جهاد راه سعادت و خوشبختی انسان باشد، با آنهمه جنگ “عقیده و جهادی” که مسلمانان ( و سایر ادیان و مذاهب) تاکنون کرده اند باید از متعالی ترین ملل باشند، آیا اینچنین است؟ آیا حدود سد جنگی که مسلمانان تاکنون کرده اند کافی نیست؟ در جوامع مدرن و باز، جامعه را بر اساس آموزش و آموزش و بازهم آموزش می سازند و نه عقیده و جهاد. کدام یک برای شهروندان خود رفاه، صلح احتماعی، خوشبختی و امنیت آورده است؟
شریعتی، به روش همیشگی، در این سخنرانی نیز از همه “چیز” سخن می گوید، از اصلاح فرد مومن تا امر به معروف و نهی از منکر، از تزکیه نفس تا مسئولیت روشنفکر، از انسان مسلکی تا ایدئولوژی اسلامی، از زن متجدد تا زن متقدم، از “میرزا ملکم خان حقه باز و بدنام و دستش رو و دزد لاتاری” تا تقی زاده خود فروش، از امپریالیسم فکری و فرهنگی تا مشکلات قاره آفریقا، از اسلام اصیل تا بازگشت به اصالت و ارزشهای فرهنگی خود. او که خواهان جامعه عدل امت- امامتی با احکام اسلامی- الهی و جامعه ای یکدست و یک فکر و یک شکل و… است و می خواهد مسلمانان را به حرکت در آورد تا علیه ظلم “بورژوایی” و استعمار و استثمار غربی به پا خیزند، زیرا “… فلسفه تاریخ اسلام، پیروزی قطعی و مقدر توده محکوم و مردم اسیر و ضعیف جهان و حکومت آنان بر روی زمین است…” (۱۱)، از زبان ابوذر می نویسد”… کسی که نان ندارد، گرسنه است باید با شمشیر برهنه بر همه بشورد، زیرا همه مسئول گرسنگی اویند!..” (۱۲).
نخست اینکه، اسلام دارای فلسفه تاریخی نیست و شریعتی تلاش می کند با نگاه به فلسفه تاریخ جنبش چپ، در رقابت با آنها، برای اسلام نیز یک “فلسفه تاریخ” بسازد. تاریخ واقعا موجود اسلام، همان جنگها و مسلمان کردن دیگران است، همان حکومت خلفای راشدین و حکومت های خاندان بنی عباس و بن امیه، حکومت ترکان عثمانی و صفویه و فاطمیان و غیر است، که همه چیز هست، مگر پیروزی ضعیفان جهان بر صاحبان “زر و زور و تزویر”. نبرد قدرت میان اقوام و قبایل و ملل گوناگون است. و اگر قرار باشد کسی که نان ندارد با شمشیر به هر کس یورش برد و او را مسئول گرسنگی خود بداند، اصولا در جهان سنگ روی سنگ نمیماند، زیرا نیم جهان گرسنه است و من نمی دانم که چرا “من” هیچکاره باید تاوان بی نانی کس دیگری را بپردازم. و مشکل گرسنگی را چرا باید الزاما و حتما با یورش به دیگری حل کرد، اصلاح اقتصاد، بالا بردن سطح تولید، سرمایه گذاری در بخش کشاورزی، سیستم عادلانه تقسیم و توزیع، اشتغال بهتر و… از جمله راههایی هستند که می توانند چنین مشکلاتی را بهتر حل کنند و در سده بیست گامهای بلندی در این زمینه برداشته شده است. آیا اروپا و آمریکا مشکل گرسنگی و فقر خود را با “شمشیر” کشیدن بر روی همه حل کردند یا با به کارگیری علم در تولید و سیستم عادلانه تر توزیع اجتماعی؟ ایدئولوژی ها مشکلات را حل کردند یا علوم؟ عدالت تنها در تقسیم نان برای همه نهفته است یا با آزادی انسان و حقوق مساوی او در برابر قانون تازه شروع می شود؟ یعنی، گرسنگان باید حق و اجازه داشته باشند بگویند که گرسنه اند تا برای حل این مشکل اجتماعی چاره اندیشی شود. آیا میان گرسنه مسلمان با گرسنه نامسلمان تفاوتی هست؟ انسان در مرکز توجه قرار دارد یا فرد مسلمان؟ گرسنگی مومن و غیرمومن نمی شناسد. چرا جوامع و حکومت های اسلامی با تمام “عقیده و جهاد” خود و شمشیر کشیدن بر روی همه، از بدبخت ترین و عقب مانده ترین جوامع هستند و هیچکدام با این روش ها نتوانسته اند معضل فقر و گرسنگی را حل کنند و بی عدالتی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در این جوامع بیداد می کند، چرا؟
شریعتی در سخنرانی اش “اقبال مصلح قرن اخیر”، عمدتا پندارها و نظرات خود را بیان می کند و در برگ سدم از متن سخنرانی اش می نویسد “… عظمت کار اقبال بر اساس این مسائل و این بینش اسلامی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی پدیدار میشود…”، بدون آنکه در باره مطالبی که از سوی او بیان کرده حتا یک گفتاورد (نقل قول) مستند از یکی از کتابهای او (به غیر از ترجمه تکه هایی از چند شعر) ارائه کرده باشد. یعنی به نام اقبال، پندارهای خود را می گوید. از برگ سد و یکم، شریعتی دوباره در باره اقبال می گوید، اینکه او “… یک روح چند بعدی مسلمان است… یک خود ساخته بزرگ و گرانبها است… تبدیل شد به یک مسلمان تمام، به یک علی گونه ای در قرن بیستم، یعنی یک انسان با همه ابعاد انسانی که معمولا در یک نفر جمع نمی شود… یک اسلام شناس… یک متفکر بزرگ و آشنا و نواندیش و پرمایه… یک مصلح و متفکر انقلابی و اسلامی… یک رهبر ضد استعمار… سرمشق روشنفکران اسلامی … یک نابغه متفکر و…” (برگهای ۱۰۰ تا ۱۰۸).
اقبال چه می گوید که شریعتی چنین شیفته و شیدای او است و در باره او چنین غلو و زیاده گویی می کند: “… اقبال در میان دو پایگاه متعصب و یک چشم افراطی و تفریطی موجود در جامعه های آسیایی و افریقایی، که در برابر غرب موضع گرفته اند، پایگاه سومی را اعلام می کند… اقبال، ابتدا به تحلیل وضع فکری و انتقاد از بینش و شیوه زندگی و تمدن و فرهنگ شرقی وغربی می پردازد که شرق حق را دید وعالم را ندید، غرب عالم را بدید از حق رمید… اقبال می گوید: برخلاف متفکران مشکوکی که میگویند نمیتوان علم و صنعت غربی را گرفت و فرهنگ و اخلاق و روابط اجتماعی و شیوه زندگی اش را کنار زد، نه تنها میتوان چنین کرد که باید چنین کنیم…” (۱۳). یعنی بر اساس وحی و احکام و موازین شرع عمل کنیم، اما علم و صنعت را هم بگیریم. او توجه ندارد که علم و صنعت غرب نتیجه خرد است و نه ایمان، وعلم و صنعت ایمانی- اعتقادی عمل نمی کنند. قصاص را می توان “مدرنیزه” کرد و دست و پای محکوم را با اره های برقی برید، یا “ماشین سنگسار” درست کرد، اما از این راه بربریت را مدرنیزه کرده ایم. داعش امروز با شمشیر محمد به جنگ “کفار” نمی رود، با توپ و تانک و مسلسل و بمب های شیمیایی می رود. آنچه در اینجا مهم است همزیستی مسلمان با نامسلمان است و نه نوع یا ابزار “مدرن” کشتن نامسلمان. شریعتی نسبت به مرتجعان مکلا و معممی چون طالبان که حتا با رادیو و تلویزیون دشمن بودند (و هستند) یگ گام به پیش است، اما با یک جامعه باز ومدرنی که در آن معیار انسان باشد و نه “مسلمان” دو سده تاخیر دارد. او چرا می پندارد که شرق حق و حقیقت را می بیند و غرب از آن می رمد؟ چرا حق با مسلمانان است؟ اگر او در یک خانواده یا جامعه مسیحی، یهودی، زرتشتی، بودایی، بهایی یا… به دنیا آمده بود (یک اتفاق ساده)، باز هم فکر می کرد که “حق” در اختیار و انحصار او یا مسلمانان است؟ راه حلهای شریعتی نه برای بنای یک جامعه انسانی، برای بشریت، بل تنها برای مسلمانانی ویژه است (شیعیان)، تبعیض در اساس اندیشه و تفکرات او همچنان پا برجا باقی می ماند. پیشرفت “غرب” پیامد جنبش روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی است. نمی شود بی توجه به این پایه های اساسی تفکر و معرفت نوین انسان در ساختن جوامعی نوین و انسان محور، تنها ماشین و صنعت آن را برداشت کرد. می شود چنین کرد، در آنصورت جوامع اسلامی همین می شود که اکنون هستند: سلطنت برچیده می شود، به جای حق حاکمیت ملت، که اساس دمکراسی های مدرن و جوامع باز است، ولایت فقیه، یعنی حاکمیت الله با تصورات امت- امامتی، و بر اساس وحی می آید، یعنی همان اهدافی را که شریعتی از حکومت دنبال می کرد.
اگر همه “حقایق” در دست مسلمانان (سد فرقه) است، چرا در دویست سال گذشته همه چیزمان از “غرب” آمد، از لباس و ماشین تا تمام علوم، از جامعه شناسی تا زیست شناسی، از اندیشه های سوسیالیستی تا لیبرالیسم تا نازیسم، از حقوق بشر تا دمکراسی های مدرن، از مهدکودک و مدرسه تا دانشگاه و…، چرا در دویست سال گذشته در هیچ زمینه ای (به غیر از تروریسم و بنیادگرایی ویرانگر دینی- مذهبی) دستآورد دیگری به جهان ارائه نکرده ایم؟ مگر در هزار و چهار سد سال گذشته “حقیت” مطلق در انحصار ما نبوده است؟ آیا سد و پنجاه سال پیش در جامعه ما “غرب” اصولا نفوذ داشت؟ چرا راهی به روشنایی گشوده نشد؟ چه کسانی با خرد و علم به مبارزه پرداختند و امروز هنوز نیز با پز”روشنفکران دینی” همان کار را ادامه می دهند؟ تفاوت ما با غرب در این مهم نهفته است که “غرب” در یک مبارزه سخت و طولانی از “کلیسا” و دین سالاران خلع ید، سلب مالکیت و سلب قدرت کرد، و روشنفکران دینی ما مبلغان دینمداری و پیروی از “ماوراء طبیعت” شدند، و در پی آن از یک ملت سلب حق حاکمیت و هر چه بود و نبود را به دین سالاران منتقل کردند. یکی (اروپا) سوار بر علم و دانش شد و دیگری (جامعه ما) سوار بر ایمان و اعتقاد و خرافات و جهل. یکی حوزه را محدود و علوم را مستقل از اقتدار آنها کرد و دیگری دانشگاه را جولانگاه حوزه کرد تا علوم را “اسلامی” کند. یعنی، یکی نگاه به آینده داشت و دیگری نگاه به گذشته و پوسیدگی.
پیشرفت سریع “غرب” با برش از ماوراء طبیعت شروع می شود، با انسان قائم به ذاتی که قائم به خرد خویش با پشتوانه علم است. تا سده هژده، به غیر از چند استثنا، حکومت و دین در هم ادغام بودند و قانون حکومت همان قانون دین، همان احکام و موازین شرع، و سلطنت موهبتی الهی بود. به همراه جنبش روشنگری که جنبشی خردگرا و تقدس زدا بود و همچنین با رشد و گسترش اندیشه های انسان دوستانه (هومانیستی)، انسان نوین دوران مدرن نیز شکل گرفت، انسانی که خودبنیاد و خردگرا است. با شکلگیری انسان خردگرا، به همراه دگرگونی های اقتصادی- زیربنایی، پروسه ای از پائین در پندار و گفتار و کردار انسان شکل می گیرد که “این دنیایی” عمل می کند و دیگر حاضر نیست در چهارچوب دگمهای دینی- مذهبی بماند. با شکلگیری فردیت نوین، فرد، خودش تعیین می کند حجاب داشته یا نداشته باشد، شرآب بخورد یا نخورد، نماز بخواند یا نخواند. یعنی خرد و علم به جای ایمان و اعتقاد و اجبارات بیرونی می نشینند. به این پروسه “این دنیایی” شدن زندگی افراد از پائین (در اروپا) “سکولاریزاسیون” گفته می شود، پندار و کردار و گفتار این دنیایی در برابر احکام و موازین “آن دنیایی” ( دینی- مذهبی). در این پروسه رفتار دینی- مذهبی انسان گام به گام رنگ می بازد و تا بی رنگی کامل پیش می رود. نگاه کنید به جوامع باز و مدرن امروز در اروپا و آمریکا. در پی دگرگونی رفتار انسان، از پندار و کردار در محدوده “ماوراء طبیعت” تا این دنیایی شدن زندگی و زیستن برای این دنیا، از اقتدار سازمان یافته دین و دین سالاران مرتبا کاسته شد. روشن است که دین سالاران چنین رفتاری را به “سقوط” اخلاقی انسان تعبیر کنند و دست به مقاومت زنند، زیرا عدم پذیرش احکام و موازین شرع از سوی مردم، به معنای از دست دادن مقام و موقعیت دین سالاران و روندی علیه نظم و قانون “الهی” بود و هست. انسان مدرن دیگر نمی پذیرد که عدم بارش باران ربطی به بی حجابی و بد حجابی داشته باشد. عقل و منطق و علوم نمی توانند هیچ رابطه ای میان این علت و معلول دینی پیدا کنند. اگر این مدعا درست بود، اروپای امروز باید خشک خشک می بود.
شریعتی نمی بیند که “غرب” ماشین نیست، غرب انسان آزاد و قائم به ذات و خودمختار است. ابتدا انسان آزاد است و سپس ماشین می سازد. انسانی است که معیار و میزان سنجش او برای تشخیص درستی از نادرستی، خرد است، خردی مستقل از ماوراء طبیعت، از متافیزیک و متکی به علوم. خردگرایی خلاصه کردن روابط انسانی تنها در خرد نیست، اما اگر انسان نتواند با خرد بسنجد و نتواند نتایج اجرای حکم الهی در باره قصاص را در جوامع مدرن ببیند، و ببیند که بریدن دست و پای کسی نه انسانی است، نه جامعه را اصلاح خواهد کرد و نه کمکی به حل مشکلات و معضلات است، در اینجا باید و وظیفه دارد وارد عمل شود و در حکم الهی تجدید نظر کند، خردش را به جای دگم الهی بنشاند. ببیند که از هر متنی می تواند به اندازه خوانندگانش “تفسیر” و تاویل وجود داشته باشد و خوانش خود را حقیقت مطلق نداند. یعنی، نقد و بررسی را اساس اندیشه و کار خود کند. انتقاد که اساس رشد خرد و نزدیک تر شدن به حقیقت است نمی تواند و نباید در مقابل دروازهای “متافیزیک” متوقف بماند. خدایی پا برجا خواهد ماند که از غربال تمام انتقادت ریز و درشت پیروانش سربلند بیرون آید، بدون آنکه تلاش کند آنها را با تهدید به مجازات، مجبور به سکوت و تکریم و تعظیم کند. اگر موضوع بر سر دستیابی به “حقیقت” (هر چه از آن می فهمیم) است، گفتگو و نقد هر دو را به حقیقت نزدیک تر خواهد کرد. و روشنگری یعنی اعتقاد به رهایی انسان از “دوران کودکی” بر اساس علم. و علم مرز نمی شناسد، علم ایمان نیست. روشنفکران دینی ما با روش های نوین و با بهره گیری از هرمنوتیک (از واژه یونانی) که چیزی نیست مگر فن تفسیر و تعبیر از متون، همان کاری را می کنند که ” ناروشنفکران” دینی کرده اند و هنوز می کنند: هر دو مدعی اند که اسرار پنهان و حقیقت ناب تنها در جیب بغل و در انحصار آنها است. آنها خود را پیامبران نوین می دانند. اگر ما بر سر مسلمانی و کافری پای فشاریم، که گویا حق با مسلمانان است و غرب از حق رمیده است، به همان تعصبات و نامدارایی های رایج دامن می زنیم. احترام ما باید به کرامت و حیثیت انسان باشد و نه ایمان مسلمانان و کمر بستن به نابودی نامسلمان یا مورد تبعیض قراردادن آنها، به دلیل اعتقاد ما این به این “غیب ” و اعتقاد برد مقابل به “غیبی” دیگر، که هیچکدام از ما نه آن را دیده است و نه میتواند او را ببیند، و تمام پندار تصورات ما تنها اعتقاد است و ایمان، و دیگر هیچ.
معنای “غرب” آزادی اندیشه و ایمان است و نه آزادی استفاده از ماشین، دومی پس از اولی خواهد آمد. غرب آزادی اندیشه، اندیشه آزادیخواهانه کانت است و نه سیاست های مخرب این یا آن سیاستمدار یا دولت. سیاست های نادرستی که به درستی باید محکوم و کنار نهاده شوند. غرب را در سیاست استعماری خلاصه کردن به آنجا خواهد انجامید که حتا پس از بیرون کردن “غرب” از جوامع خود باز هم همچنان در باتلاق عقب ماندگی و تعصبات کور در جا زنیم، به نمونه های تاریخی آن در همین سده نگاه کنید. “غرب” بدون اندیشه و فلسفه خردگرایی نمی توانسته است موجود باشد، پس مشکل ما با چیست؟ با ماشین یا با خرد؟ با نقد طبیعت و ماورا طبیعت، با نقد سنت و مدرن از راه خرد یا ماندن در وحی و احکام وموازین شرع، که بنابر ایمان و تعصبات “ما” گویا خدشه ناپذیراند؟ شیوه زندگی در غرب مگر چیست که شریعتی می خواهد آن را کنار زند؟ آیا به غیر از انسان آزاد است، انسانی که می تواند انتخاب کند و برای انتخاب آزادش مجازات نشود، دین و مذهبش را انتخاب کند، آداب و رسوم یا سنت هایش را آزاد انتخاب کند، به کرامت انسانی احترام بگذارد و با همه همزیستی مسالمت آمیز کند، به جای کشیدن “شمشیر” به روی دگراندیشان و دگرباشان که چرا آنها عین “من” مسلمان نیستند.
اعتقاد به اینکه “هر کس مسلمان نباشد، سفیه و ابله است” (بقره/ ۱۳) ما را بر آن خواهد داشت که چشم خرد بر روی واقعیت ها ببندیم و عقب ماندگی و پوسیدگی خود را نه در خویش، که در دیگران ببینیم، جای علت و معلول را عوض کنیم، آب در هاونگ بگوبیم، و در پی آن برای حل مشکلات خود به نبرد با “ارواح” بدخیم بپردازیم و متوجه نباشیم که آن “ارواح” بدخیم لانه در اندیشه های پوسیده ما دارند.
منابع و پا نویسها:
*- علی شریعتی، مجموعه آثار ۵، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکترعلی شریعتی در اروپا، شماره ثبت ۳۲۵- ۱۲/۸/۵۷، تاریخ انتشار ندارد
۱- همانجا برگ ۲۸
۲- همانجا، یادداشت ناشر
۳- همانجا برگ ۲۸، ۳۰ و ۳۳
۴- نهج البلاغه، خطبه ها، نامه ها و سخنان کوتاه امیرالمؤمنین به قلم فیض السلام، ۱- ۶، تهران، چاپخانه آفتاب، برگهای ۱۷۰ و ۱۷۱
۵- همانجا، برگهای ۱۱۸۲ و ۱۱۸۳
۶- همانجا، برگ ۸۵۱
۷- همانجا، ما و اقبال، مجموعه آثار ۵، برگهای ۲۶ و ۲۷
۸- همانجا، برگهای ۳۳، ۳۴، ۳۶ و ۱۰۰
۹- همانجا، برگ ۵۴ و ۵۵ و ۱۰۷
۱۰- همانجا، برک ۴۷
۱۱- همانجا، برگ ۹۹
۱۲- همانجا، برگ ۱۵
۱۳- همانجا برگ ۱۰۹ و ۱۱۰
تماس با نویسنده: [email protected]