جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

یادآوری چند نکته تاریخی؛ یورش در دو مرحله، “باغ شهریار” و ۶۰۰ هزار یورو – هوشنگ اسدی

در کتاب "نامه هایی به شکنجه گرم" می توان پاسخ همه و یا اغلب پرسش های مطروحه را یافت. علیرغم عدم تمایلم به حضور در مباحث سیاسی، لازم دیدم بعنوان یک "شاهد" به برخی از مهمترین این سوالات جواب دهم. و دراینجا با تلخیصی که یک نوشته اینترنتنی می طلبد، آنها را باز گویی کنم

این تصویر دارای صفت خالی alt است؛ نام پروندهٔ آن image-96.png است

هوشنگ اسدی: بعد از درج نوشته ی من تحت عنوان” تشکری با تاخیر و آن ۶۰۰ هزار دلار مفقوده!” مورد پرسش دوستان و یاران بسیاری قرار گرفته ام.

مسائل مطروحه به حدود چهل سال قبل مربوط می شود. در این دوران طولانی که من خود را از هر نوع عُلقه حزبی و گروهی رها کرده ام (و از ۳سال پیش که سایت روزآن لاین متوقف شده است،هیچ نوع فعالیت رسانه ای هم ندارم؛ جز اینکه نوشته هایم را با توجه به مضمونشان  برای رسانه های مختلف می فرستم)، نسل های دیگری از مبارزان سیاسی و حزبی به میدان آمده اند که بیشتر با روایت های شفاهیِ رایج از تاریخ خونبار رفته بر ملت ایران و بویژه جنبش چپ آشنا هستند، و ظاهرا مراجعه ی مستقیم به اسناد مکتوب موجود کمتر انجام می شود.

در کتاب “نامه هایی به شکنجه گرم” می توان پاسخ همه و یا اغلب پرسش های مطروحه را یافت. علیرغم عدم تمایلم به حضور در مباحث سیاسی، لازم دیدم بعنوان یک “شاهد” به برخی از مهمترین این سوالات جواب دهم. و دراینجا با تلخیصی که یک نوشته اینترنتنی می طلبد، آنها را باز گویی کنم.

۱- یورش ۱۷ بهمن ۱۳۶۱

سرکوب خونین دهه ی ۶۰ که بدرستی “دهه ی وحشت” نام گرفته است، روز ۱۷ بهمن ۱۳۶۱به حزبی که من عضو تحریریه ارگانش بودم، یعنی “حزب توده ایران” رسید که در این نوشته همه جا ازآن بعنوان “حزب” یاد می کنم.

یورش به “حزب” در دو ضربه انجام شد.

ضربه اول در دو مرحله فرود آمد. مرحله اول؛ درنیمه شب ۱۷بهمن مختص دستگیری نورالدین کیانوری بود. ساعتی بعد از دستگیری کیانوری، مرحله دوم عملیاتی شد و رهبران حزب و کادرهای حزبی بازداشت شدند. سپاه که مجوز خمینی را برای دستگیری “سران حزب” کسب کرده بود، تا حدی که اطلاعات داشت، دامنه ی دستگیری را گسترش داد و هر کس و هرجا را حدس می زد، در ارتباط “حزبی” است، دستگیر کرد. برادر من خسرو که بعداز دستگیری من، و بطور اتفاقی برای دیدن من از راه رسیده و از طریق مادرِ همسرم از بازداشت من با خبر شده بود، خودرا بلافاصله به رستوران “کباب سرا” رساند تا خبر را منتقل کند و درآنجا هم شاهد دستگیری رحمان هاتفی و علی خدایی بود.

من جزو دستگیر شدگان مرحله یِ دومِ ضربه ی اول بودم و مرا هم مانند بقیه به پادگان عشرت آباد بردند. از سرو صداها متوجه می شدم ، دارند عده تازه ای را  می آورند. در صفحه ۱۹متن فارسی کتاب “نامه هایی به شکنجه گرم” ضمن شرح این دستگیری، نوشته ام: “مرا جایی کنار دیوار نشاندند. رفتند. در میان همهمه صدای رحمان هاتفی را شنیدم . بلند حرف می زد و مثل اینکه به پرسش هایی جواب می داد… بعد از او صدای نگران علی خدایی را شنیدم. در آن موقع نمی دانستم او یکی از اعضای گروه سه نفره سازمان نوید در کیهان بوده  است…”

مدتی طول کشید تا افراد دستگیر شده را تفکیک کردند و گروهی را که من هم در میانشان بودم، به “کمیته مشترک” بردند.

در زمان بازجویی هولناک سه ماهه، وقتی عکس رحمان را در خیابان نشانم دادند، متوجه شدم که از مهلکه جان سالم بدر برده است. از روزی که “برادر حمید”- ناصر سرمدی پارسا- بازجوی من با خوشحالی وارد اتاق بازجویی شد و داد زد “خسرو درآمد… سازمان مخفی درآمد… اسلحه درآمد…” چند بار برای دادن نشانی علی خدایی شکنجه شدم. عاقبت نشانی خانه ی او را در خیابان منوچهری دادم. “برادر حمید” شلاق را فرود آورد و گفت: “پفیوز جاهایی را بگو که بلد نیستیم…”

 بعدها مطلع شدم که بقیه دستگیرشدگان را تا عصر آن روز آزاد کرده اند، از جمله رحمان هاتفی و علی خدایی را. رحمان در ضربه دوم دستگیر شد و خود را قهرمانانه کشت. آخرین فریادش را روز ۱۹ تیر ۱۳۶۲ از پنجره سلولم شنیدم که فریاد می زد:

-ای مردم… ببینید با ما چه می کنند!

علی خدایی موفق به فرار شد. داستان فرار و نجات او را بعد از آزادی برای نخستین بار از همسرم شنیدم. عین ماجرا را حسین ثقفی دوست خوب فدائیم برایم تعریف کرد. اخیرا هم آقای ابوالفضل محققی در چتی که بیاد زنده یاد حسین ثقفی  و دختر جوان مرگش دزیره داشتیم آنروزها را در یادم زنده کرد.ع ین روایت را از “ملیحه هاتفی” خواهر زن رحمان و معروف به “مَلی” هم شنیده ام.

ضربه دوم در۶ اردیبهشت ۱۳۶۲ وارد آمد. بقیه رهبری و کادرهای حزب- جز تعداد اندکی- در این ضربه دستگیر شدند. برخلاف ضربه اول که اطلاعات سپاه ناقص بود، این بار زیر شکنجه های وحشتناک، اطلاعاتشان را کامل کرده بودند و دستگیرشدگان را مستقیما به کمیته مشترک آوردند.

۲- کودتای دروغین

در روایت بسیار مختصر از یورش به “حزب” که در دو مرحله انجام شد، عمدا روی دو نام – هاتفی ، خدایی- تکیه کرده ام و به این دلیل که  یورش را به کودتای دروغین حزبی پیوند می زند؛ امری که بیشترین پرسش ها از من رابه خود اختصاص داده است.

سازمان”نوید” سه عضو در تحریریه ی  روزنامه کیهان داشت: رحمان هاتفی، علی خدایی و من که بعدا عضو گیری شدم. بعد از انقلاب متوجه حضور این تیم سه نفره  شدم. سیاست و درایت رحمان و احتیاط همیشگی علی سبب شد که من هرگز ظن نبردم که خدایی هم جزو سازمان نوید است.

پیش از هر نوع رابطه سیاسی، ما در محیط گرم کیهان باهم دوست بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. این رفت و آمدها ما را به حلقه ی وسیع اطراف رحمان وصل می کرد و به خانواده هاتفی و در راس آنها به خواهر زن دلاور رحمان ملیحه هاتفی می رسید که باغی داشت در اطراف شهریار. این باغ که اکنون در تاریخ “حزب” بعنوان “باغ شهریار” ثبت شده، محلی بود که اغلب سیزده بدرها دور هم جمع می شدیم و البته هیچوقت خدایی با ما نبود. در ایام انقلاب بهمن، شب ها همگی در خانه “مَلی” جمع می شدیم که در خیابان منوچهری چند قدم بیشتربا خانه علی خدایی فاصله نداشت. من بیشتر شب ها از همانجا به آقای خامنه ای در مشهد تلفن می زدم و روی بلندگو می گذاشتم تا بقیه هم بشنوند. اوایل انقلاب “مَلی” و علی خدایی در ابتدای خیابان یوسف آباد رستوران “کباب سرا” را راه انداختند. باین ترتیب حلقه اسدی- هاتفی- خدایی از طریق “مَلی” بهم وصل می شد. بهمین دلیل هم برادر من خسرو وقتی متوجه دستگیری من شد، خودش را به “کباب سرا” رساند؛ همان محلی که در گام دوم یورش اول هاتفی و خدائی و بعدها شنیدم همه مشتری های رستوران را به همراه آنها دستگیر کردند و آوردند عشرت آباد زیرا نمی دانستند چه کسی توده ایست و چه کسی توده ای نیست. شنیده های مکرر و موثق حاکی است  که بدلیل چند بار رفتن عموئی و باقرزاده در دورانی که تحت نظر بودند به این رستوران برای غذا خوردن دلیل یورش به این رستوران در گام دوم یورش اول بود.

“باغ شهریار” جایی بود که طبق قرار من با رحمان باید در هنگام “خطر” آنجا هم را پیدا می کردیم و این رازی بود که تا زمان انتشار کتابم هیچکس جز رحمان و من از آن خبر نداشت. حدس می زنم افشای این راز سبب حملات بی پایان کیهان تهران، رسانه ها و دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی علیه من و کتابم شده است. هم اکنون در تهران فیلمی بنام “لباس شخصی” منتظر اکران است که توسط سپاه علیه کتاب “نامه هایی به شکنجه گرم” ساخته شده است.

برگردیم به حدود چهل سال قبل و داستان “باغ شهریار”.

در فاصله ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ تا نوروز ۱۳۶۲ یعنی فاصله میان ضربه ی اول و ضربه ی دوم شکنجه های وحشتناک برای گرفتن اعتراف به “کودتا” و تائید سناریوئی مدون با تمام جزئیات و کروکی ها مقابل زندانیان می گذاشتند تا زیر شکنجه تائید کنند. برخلاف این تصور که ماجرای کودتا در فاصله دو یورش مطرح و کشف شد، اساس یورش اول به حزب بر مبنای این اتهام، یعنی کودتا ترتیب داده شد و موافقت خمینی را نیز برای دستگیری رهبران حزب بر همین مبنا صورت گرفت.

در فاصله دو یورش و زیر شکنجه می خواستند که رهبری این طرح ساخته و پرداخته شده را تائید کند تا مجوز یورش دوم را بگیرند. من یگانه کادر توده ای بودم که مانند رهبران حزب برای همین اعتراف وحشیانه  شکنجه شدم. آنها می دانستند که من بدلیل آشنائی با آقای خامنه ای در زندان زمان شاه رابط دیدار وی با کیانوری بودم و بعضی خبرها را از جانب کیانوری به اطلاع وی که در آن زمان هنوز رئیس جمهور هم نبود، می رساندم.

در جریان این شکنجه ها، وقتی عکس رحمان را بمن نشان دادند و چند بار شکنجه شدم تا مخفیگاه علی خدایی را نشان بدهم، متوجه شدم که این دو نفردستگیر نشده اند. در نوروز ۶۲ وقتی “برادر حمید” جعبه شیرینی همسرم را برایم آورد و همراه نامه کوتاهی که بهانه تجدید شکنجه برای گرفتن اعتراف در باره کودتا شد، مطمئن شدم که همسرم دستگیر نشده است.بی شک او بطریقی با رحمان در ارتباط بود. بنابراین هر خبری که به “مَلی” می رسید، قطعا به او هم منتقل می شد. لازم به تکرار می دانم ازاین راز که می توانست راهگشا باشد، در زندان فقط من خبر داشتم.

می خواستم به هر نحو که شده به رحمان اطلاع بدهم که چه شکنجه ای روی ما دارد اعمال می شود و خطر ادامه دستگیری ها چقدر جدی است و زیر شکنجه ها چه اطلاعاتی را بدست آورده اند. یگانه امکانی که در آن دوران هولناک به ذهنم رسید آن بود که بازجوها را به باغ ملی در شهریار بکشم. قطعا سرایدار باغ خبر را به “مَلی” اطلاع می داد و او نیز همسرم، هاتفی و یا خدائی را با خبر می کرد. البته خبر نداشتم که علاوه بر رحمان گروهی از رهبران “حزب” هم دستگیر نشده اند. همانطور که در کتاب “نامه هایی به شکنجه گرم” بطور مبسوط (فصل های ۱۹-۲۰) شرح داده ام، سپاه را به “باغ شهریار” بردم. سناریوی کودتا که زیر شکنجه به اعتراف رهبران “حزب”- غیر از کیانوری- تبدیل شده بود، در عمل باطل شد. همانطور که فکر می کردم باغبان باغ  “مَلی” را با خبر کرد و همه ماجرا بگوش رحمان رسید. تحلیل درست این رویداد می توانست رحمان و بخش باقیمانده رهبری را نجات بدهد و سرنوشت “حزب” را دیگر کند. افسوس…

سپاه که از حل معمای ” باغ شهریار” عاجز بود، روایتی دروغین از زبان “برادر مجتبی” شکل داد و به شکل های مختلف بر آن دمید. به تازگی آقای بامداد مهرگان در باره این ماجرا “راز گشایی” کرده و نشان داده است که چگونه دستگاه امنیتی حدود چهل سال است که می کوشد نعل وارونه بزند و سناریوی کودتای دروغین را گردن دستگیرشدگان بیاندازند.آقای محمدعلی عمویی در مصاحبه ای که اخیرا منتشر شده، روایت درست را مطرح می کنند و نشان می دهند که چگونه سناریوی ساخته شده سپاه زیر شکنجه به “واقعیت” تبدیل شد.

 اما هنوز بعلت کمبود منابع  و عدم اطلاع از تاریخ و نحوه رویدادها ماجرای مهم کودتای دروغین هنوز ناقص است. چند نکته بسیار مهم را ذکر می کنم، تا شاید برای  کسانی که قصد تحقیق دارند، مفید باشد.

۱-  شاه کلید ماجرای”کودتا” این است. کودتای دروغین زاده ی دوران بازجوئی در میان دو یورش نیست. ادعای کودتا بهانه یورش به حزب است و در دو مرحله به سرکوب “حزب” مربوط می شود.

۱-در مرحله اول سپاه با دست بردن در نامه ای که از طریق شوروی ها برای رهبری حزب فرستاده شده بود، از خمینی مجوز یورش را گرفت. این سند جعلی حکایت از آماده شدن حزب برای کودتا داشت. سپاه “فریدون فم تفرشی” را در حال انتقال نامه ی محرمانه ای به کیانوری دستگیر کرد. در نامه که پشت قاب عکسی جا سازی شده بود، دست بردند به شکلی که تدارک کودتا از طرف “حزب” با توافق مجاهدین خلق و همراهی آمریکا و شوروی! از آن مستفاد می شد.

شرح کامل این رویداد در کتاب “نامه هایی به شکنجه گرم” آمده است و آنجا از اسم مستعار “فرید” برای  فریدون فم تفرشی استفاده کرده ام.

۲- دربازجویی ها و شکنجه های هولناک، وقتی سازمان مخفی و حضور فرماندهان مهم نظامی در آن کشف شد، مضمون این نامه جعلی به  صورت “سناریوی کودتا” درآمد و زیر شکنجه های هولناک به اعتراف تبدیل شد.

۳- تاکنون و حتی در نوشته ی آقای بامداد مهرگان بروی شروع “قصه کودتا” تاکید شده و متاسفانه بر پایه خبری که “برادرمجتبی” در اختیار زنده یاد به آذین گذاشته است. در این روایت معمولا نامی از باغ به میان نمی آید و همیشه با عبارت “سرانجام معلوم شد کودتا دروغ بوده” سر و ته قضیه بهم آورده می شود.

اکنون با طرح موضوع توسط بامداد مهرگان و تائید مساله باغ توسط آقای عمویی، تحقیق در این باره روشنگر بسیاری از مسایل خواهد بود. تاکنون مقاومت کیانوری درباره مساله کودتا مورد تاکید بوده است. آیا بردن سپاه به باغ و آن هم در حالی که سران “نظام” با خبر بودند، حرف کیانوری را در عمل ثابت نکرده است؟

در صورت تائید کودتا، نقشه شوم سپاه این بود که تعداد زیادی را باین بهانه اعدام کند. چه کسی این توطئه را نقش برآب کرد؟

و سرانجام: چرا در روایت امنیتی “کودتای دروغین” از پایان آن و چگونگی اثبات دروغ بودن آن حرفی بمیان نمی آید؟

۳- مساله ۶۰۰هزار دلار مفقوده

در مقاله ی یاد شده، اطلاعات خود را به نقل  ازآقای کیانوری مطرح کرده ام. ظاهرا اطلاعات دیگری هم موجود است که من قادر به تائید یا تکذیب ،آنها نیستم.

پاریس ۲۸ تیر ۱۳۹۹

==========================================

تشکری با تاخیر و آن ۶۰۰ هزار دلار مفقوده!

https://akhbar-rooz.com/?p=40880 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناهید
ناهید
3 سال قبل

با سلام، شما هربار که توضیح می دهید بر ابهامات قضیه می افزایید!
می‌نویسید:” (در زندان عشرت آباد) بعد از او ( صدای هاتفی) صدای نگران علی خدایی را شنیدم. در آن موقع نمی دانستم او یکی از اعضای گروه سه نفره سازمان نوید در کیهان بوده است…”
بعد چند خط پایین تر می تویسید: ” بعد از انقلاب متوجه حضور این تیم سه نفره شدم. سیاست و درایت رحمان و احتیاط همیشگی علی سبب شد که من هرگز ظن نبردم که خدایی هم جزو سازمان نوید است.”!!!
بالاخره شما بعد از انقلاب متوجه عضویت خدایی شدید یا در زندان؟
دیگر اینکه منظورتان از تیم سه نفره مبهم است! منظورتان از این تیم سه نفره، زنده یاد رحمان هاتفی، علی خدایی و شخص شماست؟ اگر چنین است، چطور می توان پذیرفت که شما عضو تیمی سه نفره بوده اید ولی از عضویت یکی از اعضای تیم بی خبر.؟! ضمنا این با یادمانده های علی خدایی در تناقض است. وی در آنجا ادعا کرده که شما در پی تماس ساواک برای خبر چینی از هاتفی برای ساواک موضوع را با زنده یاد هاتفی و علی خدایی در میان گذاشتید. این تناقض را چگونه توضیح می دهید؟
سومین ابهام شرح ماجرای باغ شهریار است. می نویسید: ” “باغ شهریار” جایی بود که طبق قرار من با رحمان باید در هنگام “خطر” آنجا هم را پیدا می کردیم و این رازی بود که تا زمان انتشار کتابم هیچکس جز رحمان و من از آن خبر نداشت.”
اول اینکه زنده یاد رحمان هاتفی این مکان امن را برای شرایط خطر در نظر گرفته بوده. حتی یک‌ فرد غیر سیاسی هم حتما این امکان را از نظر دور نمی داشت که زنده یاد هاتفی با افراد دیگری نیز چنین قراری برای روز خطر گذاشته باشد، یا اصلا شاید بعد از دستگیری اول، وی از آن باغ بعنوان مخفیگاه استفاده کند. با این حساب ادعای اینکه کشاندن سپاه به باغ امن بیشتر برای اعلام خطر به هاتفی بوده بیشتر به یک شوخی تلخ و البته خیلی تلخ میماند. بردن سپاه به آن باغ به خطر انداختن زنده یاد هاتفی و یا سایر اعضای دستگیر نشده حزب بوده است. سناریوی کودتا جای خود!
در آخر در مورد مسئله پول مطرح شده اینکه قانونا و طبیعتا مدعی اصلی این پول حزب توده ایران است. حال اینکه تمام این مدت آن حزب سکوت کامل اختیار کرده است که خود باندازه کافی گویاست. اما در نهایت این مسئله همانطور که دکتر عاصمی هم به درستی نوشت نه به شما و نه به من و نه به هیچ غیر توده ای دیگر مربوط نیست. این یک‌ مسئله درون تشکیلاتی است. پاقشاری شما بعنوان یک غیر توده ای روی این مسئله حداقل شائبه برانگیز است.

مصیب مهرآشیان مسکنی
مصیب مهرآشیان مسکنی
3 سال قبل

حزب توده چرا در مدت عمر هفتاد ساله خود نتونسته روش و مسلک و مکتب و اتکای خود را که بکدام قدرت متکی بوده روشن کند شاه آنها را شرقی ولی آنچه اکنون روایت میشود وابسته به غرب آیا حزب توده ساخته دست غ ب بود که کمونیست را در معرض اتهام قرار دهد و هیچیک هم از سران حزب ایا آگاه از این موضوع نبودند یا خود عمال غرب بودند چون هیچ وقت شوروی مرکز قدرت کمونیست جهان از این افراد حمایت نکرد و حتی آنها را پناهنده سیاسی خود نکرد و از گذشته تا کنون تمام اعضای حزب توده ساکن و تابع بلاد غرب هستند و این حزب چگونه با این افق تاریک خود میخواسته چراغ برای مردم روشن کند

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x