
امروز گرامشی از پرارجاعترین متفکران مارکسیست در فضای آکادمیک است. خوانش فرهنگی و غیرسیاسی از گرامشی و تبدیل او از چهرهای انقلابی به چهرهای اصلاحطلب نتیجه «چرخشهای فرهنگی» از دهه ۱۹۷۰ به این سو است. شرق با این مقدمه در بررسی کتاب «گرامشی؛ میراث انقلابی» نوشته ی کریس هارمن و دیگران با ترجمه ی فاتح رضایی نوشت:
کتاب «گرامشی؛ میراث انقلابی» (جستارهایی در شناخت نظریه و عمل سیاسی) که به تازگی در نشر ژرف منتشر شده، مجموعهای است از گفتارهایی که نظریه انقلابی گرامشی را به آزمون میگذارد. این مقالات در هفتادمین سالمرگ گرامشی در سال ۲۰۰۷ در نشریه «سوسیالیسم بینالملل» به قصد برجستهکردن سویههای انقلابی مارکسیسم گرامشی و رویکرد حزبی او منتشر شدند. در مقدمه این مجلد آمده است: «تعداد انگشتشماری از انقلابیون چونان گرامشی، با تصویری که لنین از انقلابیگری ترسیم کرده تناسب کامل دارند. پس از مرگ گرامشی در ۲۷ آوریل ۱۹۳۷، آنهایی که در قطب مخالف نظریات او قرار داشتند، کوشیدند افکارش را از آنِ خود کنند. بنابراین سازماندهندگان کنفرانس لندن در سالگرد مرگش در ۱۹۷۷ و ۱۹۸۷ مدعی شدند که گرامشیِ دفترهای زندان به نوعی توجیهگر خط سیر آنها از استالینیسم به اروپایمرکزی و از اروپایمرکزی به نسخهای از کارگرباوری و مخالف با چپ حزبی است. از آن پس گرایش اصلی، در مطالعه گرامشی انگیزهای جز سیاست دستراستی نداشت.» (ص ۱۲) در مقاله اول «گرامشی: سالهای زندگی در تورین»، مگان ترودل، تجربه مهم شوراهای کارخانه در ایتالیا بهویژه شورای تورین و نقش این وقایع را در شکلگیری نظریه گرامشی و مسائل اساسی که پس از آن مورد نظر او قرار گرفت، بررسی میکند. از نظر ترودل تنها راهی که میتوان گرامشی را یک «تدریجگرا» نشان داد، کنارگذاشتن این تجربه از جنبش انقلابی ایتالیا و پاککردن اثر آن از آثار بعدی اوست. در مقاله «سرکردگی و استراتژی انقلابی»، کریس بامبری رابطه میان حزب و طبقه و تأکید استراتژیک گرامشی را بر جبهه واحد در برابر فاشیسم بررسی میکند. او مقاله خود را با ذکر تاریخچه حزب سوسیالیست ایتالیا و شرح مشاجرات کمینترن و انتقاد گرامشی به سر باز زدن حزب سوسیالیست در حمایت از اعتصاب عمومی آغاز میکند. گرامشی در آن زمان در نقلقولی پیشگویانه گفته بود: «مرحله کنونی مبارزه طبقاتی در ایتالیا مرحلهای است که یا پیشدرآمد کسب قدرت سیاسی از سوی پرولتاریای انقلابی خواهد بود یا ارتجاع وحشتناک بخشی از طبقات مالک». (ص ۴۱) در مقاله «مارکسیسمِ گرامشی و روابط بینالمللی»، آدریان بود تأثیر عمیق گرامشی بر روابط بینالملل در قرن بیستم و مطالعات او را در مورد قرنهای پیش بررسی میکند. او تلاشهای نوگرامشیها را در مقابله با چشمانداز واقعگرا در روابط بینالملل که با نام استراتژیستهایی چون کیسینجر، هانتینگتون و برژینسکی گره خورده وامیکاود. اعمال هژمونی در بستر ملی موضوع اصلی دفترهای زندان است، اما گرامشی گاه آن را به نظام بینالمللی گسترش میداد، برای نمونه تلاشهای فرانسویان را برای به دستآوردن سرکردگی بر اروپای قرن نوزدهم در همین بستر بررسی میکند. نوگرامشیها بر همین کابرد هژمونی در نظام بینالمللی تأکید زیادی دارند. در مقاله «دفترهای زندان و فلسفه»، کریس هارمن، نکته اصلی مورد توجه تفسیرهای دانشگاهی و اصلاحطلبانه گرامشی را نظریه هژمونی او میداند که در برابر انگاره مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی قرار داده میشود. در حالی که به گفته هارمن، شخصی که گرامشی خود را از این بابت مدیون او میداند، کسی نیست جز لنین. گرامشی مینویسد: «بزرگترین نظریهپرداز مدرن فلسفه عمل (منظور لنین است) در مخالفت با انواع گرایشهای اقتصادباور نظریه هژمونی را به عنوان مکمل نظریه دولت به مثابه یک نیرو مدون کرده است.» (ص۶۷) همچنین از نظر هارمن تفسیرهای اصلاحطلبانه از گرامشی، عملا اشارات اقتصاد سیاسی او را به کتاب سرمایه مارکس و تحلیلاش از گرایش نرخ سود به سقوط نادیده میگیرند. این همان ایده اقتصاد سیاسی است که اعلام میکند سرانجام بحران اجتماعی و اقتصادی بزرگتری فراخواهد رسید و کنش تغییرخواهانه تودهها را به دنبال خواهد داشت. «از نظر گرامشی این گرایش اقتصاد سیاسی، بخشی از تاریخ واقعی است و نه فرایند روششناختی، طبیعی و دیالکتیکی که در آن رانش تدریجی مولکولی به گرایشی ختم میشود که به دلیل برانگیختن «رانش تدریجی فرد» برای «کلیت اجتماعی» مبارزه طبقاتی، فاجعهوار است. جای شگفتی نیست که یکی از مؤثرترین تلاشها برای قراردادن گرامشی در برابر مارکسیسم کلاسیک، تلاش ارنستو لاکلائو و شانتال موفه است که به این نتیجه میرسد: گرامشی بیش از یک جبرگرای اقتصادی است». (ص ۶۷) مقاله «گرامشی در برابر اروکمونیسم» نیز از کریس هارمن است و نخستین بار در دو بخش در اولین فصلنامه سوسیالیسم بینالملل در سال ۱۹۷۷ منتشر شد.
گرامشی از ۱۹۱۶ تا زمان مرگش در زندان موسولینی در ۱۹۳۷ یک «انقلابی حرفهای» بود
این زمانی است که احزاب کمونیست ایتالیا، اسپانیا و بریتانیا مواضع اروکمونیستی را که مستلزم پذیرش رویکرد غیرانقلابی به سوسیالیسم بود، اتخاذ کردند. این احزاب با نقلقولهای بسیار از آثار گرامشی به سمت سیاستها و دولتهای محافظهکار روی آوردند. گرامشی از ۱۹۱۶ تا زمان مرگش در زندان موسولینی در ۱۹۳۷ یک «انقلابی حرفهای» بود. «مرگش در پی سالهای بیماری و درمانی مطابق میل موسولینی بود. با وجود این، بخت بد او پایان نیافت، چراکه پس از مرگ، افکارش از سوی کسانی که هیچ وجه مشترکی با آرمانهای انقلابی او نداشتند، دستخوش تحریف شد.» (ص ۱۱۰) هارمن مقاله خود را با مرور پراتیک گرامشی در دورههای مختلف آغاز میکند که در همه آنها بر ضرورت دگرگونی انقلابی جامعه از طریق سرنگونی دولت سرمایهداری اصرار داشت: همین اصرار بود که او را در صف اول روزنامهنگارانی قرار داد که طی سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ محرک کنش انقلابی حزب سوسیالیست ایتالیا علیه سرمایهداری و همچنین جنگ جهانی بودند. این اصرار طی سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ او را در مرکز جنبش شوراهای کارگری در کارخانه تورین قرار داد. همین اصرار بود که در سال ۱۹۲۱ او را به جدایی از حزب سوسیالیست اصلاحطلب و برپایی حزب کمونیست انقلابی اصیل واداشت. همین اصرار بود که او را طی سالهای ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۶ به رهبری حزب رساند و همین اصرار بود که سرانجام، او را به زندان موسولینی انداخت؛ جایی که او کوشید افکارش را درباره جامع ایتالیا، استراتژی و تاکتیک در قالب یادداشت (دفترهای زندان) ارائه کند. «او امیدوار بود که این یادداشتها به دیگرانی که اهدافی انقلابی را در سر میپروراندند یاری رساند. با این حال، نوشتههایش به دست کسانی افتاد که خواهان تبدیل مارکسیسم به جریانی دانشگاهی و غیرانقلابی بودند. این کار تنها با تحریف منظم افکار گرامشی از سوی حزب کمونیست ایتالیا امکانپذیر شد.» (ص ۱۱۱)