جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

شاعر که می میرد – صمصام کشفی

با یاد جاودانه ی اسماعیل جان خویی

شاعر که می میرد 
شعر از پا نمی افتد 
واژه اما 
می شود سوگوار 
و وقتی از راه می رسد و 
جای خالی ی شاعر را می بیند 
دل اش میگیرد، 
سرش گیج می رود، 
تلوتلو می خورد، 
تاقت نمی آورد، 
راه می افتد دور کوچه ها: که ای رهگذران 
شما رفیق مرا ندیده اید امروز؟ 
واژه ی عاصی 
هنگامی که عابران رو برمی گردانند و 
بی خیال به راه شان ادامه می دهند 
فریاد بر می آورد که: 
شاعری پرکشیده از دیار شما 
“ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول۱” 
من آمده بودم تا 
از قلم اش سر برآرم و شوری در عالم اندازم 

ما، واژه گان 
کارمان هش دار است و بیداری 
بی خبری و سکوت و خواب نمی دانیم 
رسیده که شدیم 
پر درمی آوریم و می گردیم گردِ شهر 
شاعری اگر دیدیم 
بی قرار است و آماده ی سرودن  
می نشینیم بر شانه اش آرام 
می بریم سر در گوش اش رام 
و خود را گره می زنیم به عاطفه اش 
حل می شویم در خیال اش 
جاری می شویم بر جان اش 
بعد 
دوباره زاده می شویم از نوک قلم اش 
و می رسانیم به گوش شما خود را  

حالا که پرکشیده شاعر و  
از اهل خیال شده یک تن کم 
ما، واژه گان داغدار 
راه خود را کج می کنیم و 
جا می دهیم خود را  
در متن آگهی ی یادمانِ او 
و زمزمه می کنیم: 
در فراق شاعر، 
سوگوار می شود شعر 
غمگین می شود مصرع! 
اما
ای خیل سرخوشان 
خیال شما راحت، 
مرگ شاعر 
مثل مرگ پرنده 
که نیست آخر پرواز ،
نیست مرگ شعر !
از این رو ما، واژه گان دل شکسته، به یک دگر می گوییم:
“بشکست اگر دل من، به فدای چشم مست ات 
سر خُمّ ِ می سلامت، شکند اگر سبویی۲″ 
سرِ واژه گان سلامت ! 
سرِ 
وا 
ژه گان 
سلا 
مت! 


۱.  ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول / زین هواهای عَفَن، زین آب‌های ناگوار (جمال الدین محمد اصفهانی)

۲.  بشکست اگر دل من به فدای چشم مست ات / سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی (فصیح الزمان رضوانی شیرازی)

https://akhbar-rooz.com/?p=118833 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لقمان تدین نژاد
لقمان تدین نژاد
2 سال قبل

حقیقتاً همینطور است عکس‌العمل‌ها، در مورد فقدان خویی، و دیگر شاعران و هنرمندان این سرزمین در این دوره‌ی کج و کوله:

«واژه ی عاصی 
هنگامی که عابران رو برمی گردانند و 
بی خیال به راه شان ادامه می دهند 
فریاد بر می آورد که: 
شاعری پرکشیده از دیار شما 
“ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول۱” »

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x