اشغالگران از گل و گیاه مینویسند
من از بچههایی که سنگ میاندازند به تانکها
دمی پیش از آن که بابونهیی
بر خاک مانده باشد از آنان
دلم میخواهد از آن شاعرانی باشم
که ماهیی را دوست میدارند
که پیدا نیست
از پنجرهی سلّولِ فلسطینی،
آه، چه دلانگیزست ماه،
و چه زیبا هستند گلها
هروقت دلم میگیرد
میروم گل میچینم برای پدرم،
که دیگر نیست
تمام روز نشسته است «الجزیره» تماشا میکند
کاش میشد این جِسیکا هی پیامک نمیفرستاد:
«رمضان مبارک»
از آنجا میفهمم آمریکایی هستم
که تا قدم در جایی میگذارم
سکوت میشود بیکباره
نمادهای مرگ دستمایهی شاعرانیست
که خیال میکنند ارواح به صداها اهمیت میدهند
قول میدهم روزی که بمیرم،
تا ابد سنگینی کنم بر شانههای تو
و یک روز طوری دربارهی گلها بنویسم
که انگار همهاش مال ماست.