دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

فرهنگ همانند چس‌نالیدن – اکبر کرمی

مدرنیته بیرون ریختن چشم‌بسته ی سنت نیست و نمی‌تواند باشد. مدرنیته دانایی و توانایی یافتن جای درخور برای هر اندیشه و سنتی است که پیشینیان برای ما بافته‌اند و گذاشته‌اند. مدرنیته با ایستادن روی پاهای خود و پایین آمدن از آغوش گرم پیشنیان رقم می‌خورد. مدرنیته هرچه هست، تکرار سنت...

مدرنیته بیرون ریختن چشم‌بسته ی سنت نیست و نمی‌تواند باشد. مدرنیته دانایی و توانایی یافتن جای درخور برای هر اندیشه و سنتی است که پیشینیان برای ما بافته‌اند و گذاشته‌اند. مدرنیته با ایستادن روی پاهای خود و پایین آمدن از آغوش گرم پیشنیان رقم می‌خورد. مدرنیته هرچه هست، تکرار سنت نیست! مدرنیته برآمد نوعی تاریخ اندیشه است که در خلال عبور از سنت شکل می‌بندد. طبیعی است، فکر و فرهنگی که گرفتار سنت است، نه تنها امکان عبور از سنت را از خود گرفته است، که حتا امکان خواندن و مرور آن را بر خود بسته است. عبور از سنت همانند عبور از هر متن مقدسی برای یک مومن ناممکن است

من سال‌ها است که در کف تتلو و هواداران پرشور او یعنی تتلیتی‌ها هستم. پس از موفقیت چشم‌گیر اخیر او در استانبول، کوشیدم چندروزی به آهنگ‌های او گوش دهم و از برخی کلیپ‌های او سراغی، تا شاید بتوانم فشار خون جامعه را بگیرم. شوربختانه تا امروز چیز دندان‌گیری در هیچ‌کدام نیافته‌ام؛ “چس‌ناله” در فرهنگ کوچه به‌ترین توصیفی است که می‌تواند این جریان را توضیح دهد. نه این‌که بخواهم با این سرنام این جریان و هواداران انبوه آن را تحقیر کنم، (همانند کاری که یوسف اباذری با پاشایی و هوادران آن کرد(۱)) چه، چس‌ناله‌ها هم در هر اجتماعی کارکرد و مشتری‌ها ی خود را دارند؛ و به لحاظ اجتماعی و فرهنگی دست‌کم گاهی به تخلیه ی هیجانی آن مجموعه‌ها کمک درخوری می‌کنند و نقشی در هم‌ایستایی و هموستازی جامعه به عهده دارند.

اجتماعاتی که به تخلیه‌ی هیجان‌ها ی خود بها نمی‌دهند، نمی‌اندیشند و راهی به رهایی از چنگ هیجان‌ها نمی‌جویند و ندارند، عمیقن سنتی هستند. نه این که در سنت تخلیه ی هیجان در اساس ناممکن باشد، که نیست؛ و نمی‌شود. اما در سنت، هیجان هم (همانند هر چیز دیگری) بد و خوب دارد! و بدها ممنوع و ممنوعه هستند. در نتیجه به معنای واقعی، جهاد باید کرد که مثلن راهی برای تخلیه‌ ی هیجان‌های سکسی و جنسی و تنانه کسانی پیدا کرد، که کمی از میانگین جامعه متفاوت هستند؛ یا سلیقه ی موسیقیایی گوناگونی دارند. حتا مشکل در این وسواس مزمن مزدایی /مانوی /اسلامی خیر و شر (که برای ما ایرانیان بسیار آشنا است) نیست؛ در پی‌آمدها ی آن است. چه، در پهنه ی تنگ سنت انتخاب اساسن با مشتری نیست؛ و این برادرهای بزرگ‌تر هستند که تکلیف شما را در زنجیره ی برهان لطف روشن می‌کنند! و هیجان‌های خوب و راه‌های مناسب تخلیه ی آن‌ها را باز می‌شمارند.

و مگر “پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک” هسته ی سخت حکمتی بیش و غیر از این را پوشش می‌دهد؟

اما چس‌نالیدن برای ما ایرانی‌ها که در تاریخ به خوش‌نشینی فرستاده شده‌ایم یا رفته‌ایم، و در حلبی‌آبادهای فرهنگی خوشیم، فراتر از این حرف‌ها است و تنها به پهنه ی موسیقی و آواز خلاصه نمی‌شود. شوربختانه انگار همه ی فرهنگ ما از جنس چس‌ناله شده است! و تازه در انتخاب آن هم چندان اختیاری برای ما نگذاشته‌اند! (اگر یک دترمینیست بتواند در زبانی که از اختیارگرایی متورم است، از این واژه پادبهره ببرد.)

عجیب‌تر از پدیده ی تتلو و تتلیتی‌ها، فیل چس‌ناله‌ها ی دیگری بود و هست که در نقد آن‌ها هوا شده است؛ این جریان‌ها چنان از تتلو، ترانه‌هایش و هنرش شکوه و شکایت می‌کنند، که انگار چیز خیلی عجیبی در ایران اتفاق افتاده است! در اجتماعی که هنوز و هم‌چنان پروکروستوس سنت حاکم است، مگر انتظاری غیر از این هم می‌شود داشت؟ در ایران تا اطلاع پسین هیچ چیز به آسانی از سقف سنت بالا‌تر نخواهد زد. مگر برای موفقیت شجریان، شاه‌کار ربنای او و هوادران انبوه‌اش بیش از حکم قاطع و حکمت ساطح سنت دلیلی هم یافت شده است، که منتقدان تتلو و تتلیتی‌ها چنین گیج و منگ شده‌اند؟ و اساسن مگر میان چس‌ناله ی سنتی و چس‌ناله‌ای که می‌خواهد ادای آوانگارد بودن، جدید بودن و مدرن بودن دربیاورد، تفاوت معناداری هم باید یافت؟

اگر شعر فارسی و خزبلات انبوه آن را در دوران انحطاط ایران، هم‌چون صورتی از انحطاط و توسعه‌نایافته‌گی باید نقد کرد؛ نقد موسیقی سنتی (که در سده‌ها ی پسین جز تکرار آن‌ها، کاری نکرده است)، البته مهم‌تر است. اگربتوانیم به بهانه ی فشار ویران‌گر سنت و به ضرب زور سانتی‌مانتالیسم زبانی از یک‌طرف و سمبولیسم بیانی از طرف دیگر شعر فارسی را توجیه و تحمل کنیم، دست بالا شعر هم صورتی دیگر از سنت است و به همه ی سازوکارها ی افیونی تحمیق توده‌ها مسلح؛ و کاراش بیش از بارکشی غول بیابان سنت‌ ستم و ستم سنت نبوده و نیست. با این توصیف حالا ما موسیقی سنتی را کجا ی دلمان باید بگذاریم که هنوز با دلی‌دلی کردن می‌خواهد همان چس‌ناله‌ها را در بی‌و‌فایی دنیا، زمانه، و یار و نگار به نام هنر به خوردمان بدهد!

اگر آن غول‌های سنت و قله‌های شعر را باید نقد کرد تا شاید از آن انبوه بافته‌ها چیزی دندان‌گیر برای امروز یافت، با این فیل‌های کاغذی که در هزاره ی سوم همان اداها و ادعاها را تکرار می‌کنند چه باید کرد؟

اگر ما از سیاهی‌لشگر مذهب نمی‌هراسیم و نباید هراسید، چرا باید از سیاهی‌لشگر شجریان و موسیقی سنتی که در هم‌دستی کامل با آن ها به حیات خود ادامه می‌دهد، ترسید! و چرا باید نقد آن‌ها را تعطیل کرد؟

بگذارید آن‌چه را پس‌تر می‌خواهم استدلال کنم، همین‌جا آشکارا بگوییم؛ به داوری من آنان که به نقد تتلو و تتلیتی‌ها همت می‌گمارند و از نقد شجریان و موسیقی بی‌مایه و حتا بی‌خایه ی او می‌هراسند، بخشی از سیاهی لشگر سنت تباه استبداد هستند. آن‌ها تنها مرد جنگ‌های کوچک و بی‌فاتح هستند! آن‌ها تنها می‌توانند به آماج‌های کوچک و نزدیک بزنند! آن‌چه آن‌ها را به مردانه‌گی انداختن تیر ترغیب می‌کند زور هنر نیست که ادعا ی آن را دارند، فشار سنت و لقمه ی آسان آن است که تحریک‌شان کرده است!

صادقانه بگویم من در موسیقی سررشته ی چندانی ندارم؛ و به عنوان یک شهربند/شهروند یک‌لاقبا تفاوت معناداری میان شجریان و تتلو نه در شعرها و نه در موسیقی نمی‌بینم! و نمی‌‌یابم! (عصبانی نشوید، شاید مشکل از من است.)

هر دو کم‌وبیش یک حرف را می‌زنند؛ تفاوتی اگر هست که هست، همانند تفاوت معنویت و دیانت است! آن‌ها دو صورت‌بندی مبتذل از یک شر واحد هستند. هر دو زیر سقف سنت نفس می‌کشند و تلاشی برای بیرون آمدن شجاعانه از آن ندارند. وقتی فشار زیاد می‌شود از این پهلو به آن پهلو چرخیدن تغییر معناداری نیست و نمی‌تواند باشد. ترانه‌های شجریان هرچند عمیق‌تر به نظر می‌رسند و به شعر فارسی و سنتی که به بازی کردن با تصاویر زبانی خبره و خیره است، تراش خورده‌اند، اما حرف متفاوتی از ترانه‌ها ی تتلو ندارند. به زبان دیگر، تتلو هم فرزند خلف همان ادبیات و بی‌ادبی است! گیرم بی‌ادبی‌اش چنان که مد روز است، کمی بیش‌تر شده است.  

انصاف باید داد، کار شجریان و تکرار آن (همانند یک مسگر زبردست که در بازار مسگری اصفهان یافت می‌شود)، چندان ساده نیست! اما شجریان در باور من همان‌قدر هنرمند است که همان مسگر؛ و در فرهنگ ایرانی که تمایز معناداری میان هنرمند و تکنیسین یک حرفه وجود ندارد، عجیب نیست اگر به هر دو هنرمند گفته ‌شود. اما تتلو هم در استاندارد ایرانی چندان بی‌هنر نیست و نوآوری‌ها ی خود را دارد و کاسه ی مسی برند خود را مناسب سلیقه ی مشتری‌ها ی تازه‌به‌دوران‌رسیده چکش زده است! تکرار تتلو و چس‌ناله‌ها ی او هم چندان ساده نیست!

واقعیت دردناک آن است که از هیچ‌کدام هنر و نوزایی نمی‌تراود؛ و به باور من نباید انتظار آن را هم داشت! ما در چمبره ی هیدرای سنت گرفتاریم و جز تکرار خود در چس‌ناله‌های مکرر کار چندانی از دست و دل‌مان نمی‌آید! و هنوز پروکروستوس ما چنان پرکار و هوشیار است که هیچ قد بلندتری از سقف سنت را تحمل نمی‌کند. شوربختانه بیرون آمدن از سنت هنوز در اندازه ی ما نیست! ما انگار هنوز اهل این‌حرف‌ها نیستیم! انحطاط و امتناع نوزایی در سنت مساله ی مساله‌ها است.(۲)

می‌دانم این ادعا بسیار سنگین است! اما چون سنگین است نادرست نیست. به شاه‌نشان سنت در همه ی پهنه‌ها نگاه کنید تا با دو چشم خویش ببینید ما هنوز گرفتار سنتی ستبر هستیم! حتا وقتی برای شجریان سینه می‌زنیم! تنها در سیاهی سنت و تکرار تباه آن است که منطق قاطع سنت کارگشا است و تکلیف هر بگومگویی را روشن می‌کند. فی‌المثل تنها در سنت و مناسبات آن است که یک آیت‌الله، هنرمند، یا حاکم می‌تواند پسر خود را در جای خود بنشاند و برای آینده‌گان تعیین تکلیف کند! (و آب هم از آب تکان نخورد!) چه، در سنت آینده و آینده‌گان در اصل، هیچ محلی از اعراب ندارند، که در انتخاب آیت‌الله، هنرمند و حاکم نقشی داشته باشند! برادر بزرگ‌تر به‌تر می‌داند و فکر همه چیز را پیش‌تر کرده است! (با این توهم که مردم پسر را جای پدر گذاشته‌اند، ستم سنت و پوچی آن که در پسند مردم هم دیده می‌شود، ترمیم نخواهد شد. سنت همین است!)

در جهان‌ها ی جدید، دیگر حتا یک مسگر هم به آسانی نمی‌تواند پسر خود را به جای خود بنشاند. یعنی هر جا و هرگاه پسری در جای‌گاه پدر می‌نشیند، پای سنت و زور سرکش آن درمیان است. اگر به این فرایند راضی و خوش هستید، باشید! اما شما را به هنر سوگند دیگر پای هنر را در میان نیاورید؛ و جنگ نعمتی و حیدری جدید خود را به پای دریافت‌های خود از هنر نگذارید. اگر با آهنگ‌ها و آوازهای شجریان حال می‌کنید، نوش جان‌تان! اما تاریخ را، دیگر به هنر و موسیقی جفا نکنید! کمدی اسلامی کردن علوم را با سنتی کردن هنر و موسیقی ادامه ندهید! موسیقی سنتی همان بلایی را سر موسیقی در ایران آورده است که حوزه بر سر دانشگاه. اگر با موسیقی سنتی و رقص سما به خدا یا افوریا می‌رسید، برسید، اما خدا را، دست از سر تتلو وتتلیتی‌ها هم بردارید و بگذارید آن‌ها هم حال خودشان را بکنند. دست‌کم در پهنه ی هنر و موسیقی و فرهنگ ایران (که ادعا ی آن را دارید)، ایران را برای همه ی ایرانیان بخواهید! این شری که امروز به نام جمهوری اسلامی به جان ایران و ایرانیان افتاده است، از زیر بته درنیامده است! سنت و تقسیم بندی آزادی به بد و خوب در سنت به این‌جا رسیده است! این آسیب و بلا را به جان هنر و موسیقی و فرهنگ هم نیندازید.

با آن‌که هیچ‌وقت چندان هوادار موسیقی سنتی نبودم، در دوران دانش‌جویی هرزگاهی به کارهای شجریان، ناظری و دیگران هم یواشکی گوش می‌دادم و برخی از آثار آن‌ها را حتا زمزمه می‌کردم؛ این را گفتم تا آشکار شود من دهه ی شصتی‌ام و از بازمانده‌گان آن سال‌ها ی سیاه که بسیاری از گزمه‌گان دانش‌گاهی‌اش بعدها اصلاح‌طلب شدند! گفتم تا اگر در آینده یک مدعی موسیقی آوانگارد پیدا شد(۳) و مثلن به جا ی شهرام شب‌پره در ستایش هنر شجریان یا تتلو فیلی‌ هوا کرد، خیلی شرمنده نباشم.

(و نیز ناگفته نماند که میان هواداران شجریان و تتلیتی‌ها هم تفاوت‌هایی هست؛ احتمالن گروه نخست با عبدالباسط وآهنگران شروع کرده‌اند و حالا به شجریان رسیده‌اند و گروه دوم از شهرام شب‌پره به اینجا رسیده اند.)   

گفتم از موسیقی سررشته‌ای ندارم؛ با این همه از بگومگوها بر سر موسیقی سنتی بی‌خبر نیستم. هم حرف‌های از جنس کوچه ی احمد شاملو(۴) را هنوز در خاطره و خاطر دارم و هم پاسخ‌های کسانی همانند محمدرضا لطفی(۵) را که انگار حتا در کوچه‌پس‌کوچه‌های سنت هم بخوبی نگشته بودند. در نتیجه عجیب نیست اگر بخواهم این دعوا را به کوچه ی آشنای خودم یعنی کوچه ی فرهنگ و سیاست بکشم! تا گفت‌وگو بر سر تتلو و تتلیتی‌ها هم به جایی برسد. دست‌کم سرهنگی کردن در پهنه ی فرهنگ چندان روا نیست و تیر دشنام‌های آماده در کمان سیاهی‌لشکر انبوه هر دو جریان آسان به قلب منتقد نمی‌نشیند. شجاعت بسیاری می‌خواهد نقد تتلو را به نقد شجریان و شعر فارسی پیوند زدن و چاقو را در دل‌وروده ی فرهنگ و سنت به مثابه چس‌نالیدن، فروکردن و همه چیز را درآوردن. (از اتفاق نقد شجریان که در سایه  ی شعر فارسی ایستاده است هم اهمیت بیش‌تری دارد و هم خطر هواداران سینه‌چاک او برای دمکراسی و ایران رنگارنگ آینده به مراتب بیش‌تر از تتلیتی‌ها است.)

سنتی که در پهنه ی سیاست سقف انتخاب‌ها ی‌اش میان شیخ و شاه می‌چرخد و شهربندان آن هنوز از زندان شیخ نرهیده کمر به ساختن زندان شاه آینده دوتا کرده‌اند؛ چرا نباید هنرمندانش یا شجریان باشد یا تتلو؟ اگر مخالفان ولی‌فقیه (که می‌خواهند او را از صندلی قدرت و خدای‌گانی پایین بکشند،) هنوز نمی‌توانند از عنوان “سید” که پیش از نام‌ها ی کوچک آن‌ها آمده است بگذرند(۶) چرا باید شجریان و تتلو از این بازار مکاره پاک‌دامن بگذرند؟

سنتی که در پهنه ی فرهنگ هنوز میان اسلام‌ستیزی و اسلام‌گرایی سرگردان است؛ و هیچ کوچه‌ای هرچند کوچک و متروک به نام حسن تقی‌زاده ندارد، چرا باید هنرمندش شجریان یا تتلو نباشد؟ سنتی که در حلبی‌آبادهای فرهنگی خوش نشسته است، چرا باید از این که هست متفاوت باشد؟

اشتباه نشود! نمی‌خواهم بگویم سنت اساسن چیز بدی است؛ یا در سنت (به طور عام) و سنت ایرانی اسلامی (به طور ویژه) اصلن و ابدن چیزی درخور و قابل توجه یافت نمی‌شود؛ نه! اصلن موضوع این نیست. نه این ادعاها درست است و راست؛ و نه کسی که مدعی نقد سنت است و به عبور از آن دعوت می‌کند، می‌تواند در این جای‌گاه بایستد و همانند دانایان کل حکم صادر کند.(این کار سنت و سنتی‌ها است) مساله آسیب‌شناسی سنت ایرانی اسلامی و دشواری‌های ما در عبور از آن است. ما دست‌کم دویست سال است که به بهانه ی “آن‌چه خود داشت” در حال درجا زدن و (حتا بدتر) عقب‌گرد هستیم؛ و اسلامی کردن دانشگاه، طب اسلامی، اسلام سیاسی و برساخته‌های ویران‌گر دیگر، اگر عقب‌گرد نیستند، پس چه هستند؟ (بگذریم که در عقب‌گرد انگار سکولارها هم با هم مسابقه گذاشته‌اند و پای مرده‌های دل‌خواه خود را – حتا به قیمت مثله کردن تاریخ- به منازعات سیاسی و فرهنگی کشانده‌اند.)

لطفن پای حافظ و مولوی و این که آن‌ها در غرب هم مطالعه می‌شوند را به میان نکشید و بی‌مایه‌گی خود را در درک مدرنیته و توسعه برملا نکنید! (همانند برخی از اسلام‌گراها که مدعی بودند غرب پاسخ پرسش‌های خود را از کتاب‌های ما گرفته است.)

مشکل حافظ و مولانا نیستند، مشکل ما هستیم و سنت ستبری که حتا امکان نفس کشیدن به ما نمی‌دهد. بهره‌وری بهینه از آن‌ها قله‌ها هنر پیش‌کش! پیش پای خود را بنگرید.(و نگذارید روغن بنفشه را به جای واکسن به شما غالب کنند.)

مدرنیته و توسعه در یک معنا نوعی اندام‌واره‌گی (اندامیدن، اندام‌واریدن، ارگانیزاسیون) جدید است؛ نوعی دست‌گاه جدید برای فکر و فرهنگ. طبیعی است در این اندامیدن جدید هر چیزی حتا سنت جای‌گاه ویژه ی خود را دارد؛ و باید داشته باشد. مشکل کشورهای حاشیه‌ای همانند ایران همین است؛ نبود اندام‌واره‌گی مناسب و مدرن و توسعه‌یافته. یعنی هیچ چیز جا ی خودش نیست.(همانند یک انبار درهم‌وبرهم!)

در فقدان اندام‌واره‌گی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مناسب و مدرن حافظ‌‌‌خوانی و مولوی‌دانی ما با آن‌ها از زمین تا آسمان متفاوت است. همانند سنت و مدرنیته. همانند مارکس‌خوانی و نیچه‌خوانی ما و آن‌ها.

مولانا اگر برای آن‌ها دانه است، برای ما دام است و تنها سوراخ‌های دیوارهای قطور سنت‌مان را کوتر می‌کند. اگر حافظ برای آنان ترانه شادی و آزادی است، برای ما بیش از چس‌ناله‌ای نیست که تنها تحمل زندان و ادامه ی آن را ممکن می‌کند.

بگذارید به زبانی دیگر این موضع را پوست‌گیری کنم تا سنتی‌‌ترها هم شیرفهم شوند. گیریم ما در سنت منابع عظیمی همانند طلای سیاه داریم، گیریم هنوز در سنت خرابه‌های باستانی باشکوه و شناخته‌نشده‌ای همانند پارسه/ پرس‌پولیس پنهان مانده است؛ گیریم تاریخ و تاریخ اندیشه را در ایران ما هنوز آن‌چنان که باید نکاویده و ننوشته اند؛ و بر فرض محال ممکن است در میان آن خرت‌وپرت‌ها هنوز فیلی باشکوه‌تر از منشور حقوق کورش هست که باید یافت شود؛ خب چه‌کسی باید این کار را بکند؟ همه ی ادعای من آن است که همان‌طور که جهان مدرن نفت را کشف کرد؛ از پارسه حیرت‌زدایی نمود؛ و تاریخ باستان و منشور حقوق کورش را برای ما نوشت؛ ما اگر هنوز چیزی در چنته ی سنت‌مان مانده باشد، تا از زندان سنت بیرون نیامده‌ایم راهی به آن‌ها نخواهیم داشت. چیزی اگر در سنت هست مدرنیته به چنگ‌اش خواهد آورد.

هیچ راه آسانی وجود ندارد؛ یا باید سنت‌شکنی کنیم و از زندان تباه سنت بگریزم، یا باید مستشار استخدام کنیم تا آن‌ها این جان و جهان شلخته و درهم‌برهم را سازمان و نظم و نسق دهند.(۷)

در این سنت سیاه و ستبر، سنتی بودن هنر نیست و هنر نمی‌خواهد؛ اگر مرد هستید سنت شکن باشید و راهی به رهایی از این استبداد باز کنید. اگر ادعای مردی و زور دارید، در برابر ستم سنت که هیچ ایستاده‌ای را تحمل نمی‌کند، بایستید. مدرنیته بیرون آمدن از سنت است؛ اگر هوا ی توسعه و ترقی و آزادی و آبادی ایران را دارید از سنت خارج شوید. چرخ مدرنیته دست‌کم پانصد سال پیش به حرکت افتاده است؛ ما حدود دویست سال پیش با آن آشنا شدیم و تاکنون تنها به اختراع دوباره ی آن از سنت ایرانی اسلامی وقت کشته‌ایم!

آن‌که در غار سیاه سنت ایستاده است و از سنت می‌لافد، دوست‌دار سنت نیست، گرفتار سنت است. او همانند اصحاب کهف به خوابی چنان طولانی رفته‌است و از انتظاری پراز هیچ چنان سرشار است، که هیچ‌گاه بیدار نخواهد شد. او در برابر جهان‌های جدید وامانده و پر از اضطراب است و از ایستادن روی پاهای خود در هراس! او به غار سنت از ترس مدرنیته و دش‌واری آدمی‌واره‌گی گریخته است. او تاب تحمل تولدی دوباره را ندارد. او هیچ‌گاه نبوده است.

مدرنیته بیرون ریختن چشم‌بسته ی سنت نیست و نمی‌تواند باشد. مدرنیته دانایی و توانایی یافتن جای درخور برای هر اندیشه و سنتی است که پیشینیان برای ما بافته‌اند و گذاشته‌اند. مدرنیته با ایستادن روی پاهای خود و پایین آمدن از آغوش گرم پیشنیان رقم می‌خورد. مدرنیته هرچه هست، تکرار سنت نیست! مدرنیته برآمد نوعی تاریخ اندیشه است که در خلال عبور از سنت شکل می‌بندد. طبیعی است، فکر و فرهنگی که گرفتار سنت است، نه تنها امکان عبور از سنت را از خود گرفته است، که حتا امکان خواندن و مرور آن را بر خود بسته است. عبور از سنت همانند عبور از هر متن مقدسی برای یک مومن ناممکن است. (مدرنیته شرک و کفر واقعی است.)

هیچ ملتی با زندانی کردن خود در گذشته (هرچند باشکوه) به جایی نرسیده است.

فقر فکر و نبود فلسفه و خشک‌سالی پهنه ی هنر در این خاک چاک‌چاک از اتفاق نیست! همه ی اتفاق است. در غیبت هنر فلسفیدن، به هر هنری باید مشکوک بود.(۸)

در توصیف موسیقی گفته اند: «آن‌جا که زبان باز می ماند موسیقی آغاز می شود.»

موسیقی سنتی در پیوند خود با شعر فارسی و سنت در واقع هیچ‌گاه زاده نشده است! موسیقی سنتی مرده به دنیا آمده است.

(هم‌چنان که در سایه ی دیگری بزرگ، بر روی پاهای خود ایستادن ناممکن است؛ هم‌چنان که در سنت ما با امتناع نوزایی روبه‌رو هستیم؛ هم چنان که در پهنه ی سیاست ما هنوز ما نشده‌ایم!)

بی‌خود به مغز مبارک فشار نیاورید، و فسفر نسوزانید؛ هیچ چیز عجیب و غریبی در تتلو و تتلیتی‌ها یافت نمی‌شود. پهنه ی فرهنگ و سیاست را که نتوانستیم دمکراتیزه کنیم، دست‌‌کم بگذارید این ملت در چس‌ناله کردن گونه‌گونه و متکثر باشد.

  پانویس‌ها

۱- یوسف اباذری جامعه‌شناسی ایرانی در نقد جمعیت انبوه مراسم خاک‌سپاری مرتضا پاشایی (خواننده ی پاپ) پرسید: «چطور مردم ایران به این فلاکت افتاده‌اند؟» اهمیت این دست ادعاها بیش‌تر آن جا است که به طور ساخته‌گی میان موسیقی پاپ و موسیقی سنتی فاصله می‌گذارند و مدعی اند: «سرانجام این موسیقی، فاشیزم است.» به باور من نگرانی پایه در این ادعاهای بی‌پایه خطر فاشیزم نیست؛ حضور “دیگری” است، که برای سنتی‌ها خطرناک می‌نماید! این نکته کلیدی است که کسانی همانند اباذری به ظاهر مشکلی با جمعیت‌های انبوه در یک مراسم سنتی و مذهبی ندارند، و اگر دارند شجاعت بیان آن را ندارند! آن‌ها انگار با ارج‌شناسی جدید و سلیقه ی دیگری (وقتی انبوه می‌شود) مساله دارند.

۲- نمونه ی دینی و حی‌وحاضر درجا زدن در سنت را می‌توان در قامت شکسته ی کسانی همانند مهدی بازرگان و عبدالکریم سروش دید؛ اولی با آن که شجاعت آن را داشت برخی از دیوارهای سنت را خراب کند، هنوز بازمانده‌گانش سر عبور از آن دکان دونبش را ندارند، و به تحریف بازرگان خطر می‌کنند؛ و دومی پس از آن همه جنگ و جدال با سنت و صورتک مذهبی آن به مولانا‌خوانی و مولانادانی بسنده کرده است و جز تکرار دوباره ی سنت، آبی را گرم نمی‌کند! گریز از سیاه‌چاله ی سنت چندان آسان نیست.  

۳- اشاره به محسن نامجو است که خود را آوانگارد می‌داند و در جایی که بوی مخاطب تازه و لسان‌جلسی به بینی می‌رسد، به ستایش و تحلیل ستایش‌آمیزی از کارهای شهرام شب‌پره پرداخته است.

۴- احمد شاملو (به تعبیر خودش) «در جلسه ای خصوصی با دانشجویان در جواب پرسشی، نه به طور دقیق و فرموله، بلکه به سادگی» می‌گوید: «موسیقی سنتی ایران پیشرفتی نکرده ، پیش درآمدی اجرا می‌شود، یک نفر می‌آید عر و عری می‌کند و آخرش هم رنگی می‌زنند و تمام می‌شود.»  شاملو بعدها این میوه را این‌گونه پوست‌گیری کرد: نوازنده و خواننده ی سنتی که سده‌ها است «همین جور گرفته ته بن بست نشسته و دلش را به کمانچه کشیدن خوش کرده است، از دنیای پهناور این هنر تنها اسم چند تا از ردیف ها را می داند و در محدوده ی تجربیاتش جز پیش درآمد و رنگ و چهار مضراب چیزی نمی شناسد.» و«با یک ساز یک اکتاو و نیمی یک جهان پر از ناله و درد را نمی توان بیان کرد. با این موسیقی حق انسان معاصر نادیده گرفته می‌شود.»

۵- محمد رضا لطفی در پاسخ می‌گوید: «نگارنده بارها و بارها برای استفاده از شعر ایشان (شاملو) کوشیده‌ام، اما موسیقی کلام آن، چنان از پستی و بلندی زبان فارسی و موسیقی نهفته در آن به دور افتاده که یافتن ضرب مناسب موسیقی در آن غیر ممکن است. شاید به همین دلیل است که نوازندگان موسیقی پاپ بیشتر از شعر او استفاده می‌کنند.» و «شعر نو که شاملو نماینده ی برجسته آن است هیچ گاه نتوانسته از دایره ی محدود روشن‌فکری فراتر برود و به توده های میلیونی راه پیدا کند. حال آن که میلیون ها ایرانی مجذوب و مفتون موسیقی سنتی هستند.» این منطق برای کسانی که با آداب شکار شهربندان آشنا هستند، چندان ناآشنا نیست! چه، همیشه پای سنت و درد بی‌درمان آن، یعنی ثبات و سرکوب تغییر و تازه‌شدن در میان است.

۶- در کل تاریخ روحانیت شیعه من تنها یک آخوند می‌شناسم که توانست از اسلام سیاسی خوب (که همیشه و در جایی به همان اسلام سیاسی وحشی و منفور و حالا معروف می‌رسد) عبور کند و چشم خود را بر رانتی که برایش داشت ببندد. او هم از لباس آخوندی گذشت وهم از این ادعا که از اسلام می‌توان به حقوق بشر و دمکراسی رسید! او به درستی تاکید می‌کند که باید حقوق بشر و دمکراسی را از غرب آموخت و اسلام را محدود به آن خواند. در میان جماعت موسیقی سنتی من حتا یک نفر هم نمی‌شناسم که چنین شجاعتی را مزمزه کرده باشد.

۷- اگر بوی عبارت معروف تقی‌زاده را می‌شنوید، گیج نشوید! حق با شما است؛ چه، در باور من پاک‌دینی در سنت از پاک‌دینی در مذهب هم خطرناک‌تر است! و من اگر قرار شود میان کسروی و تقی‌زاده یکی را انتخاب کنم، دومی را برمی‌گزینم.    

۸- برای آن‌که خطر شعر فارسی (با همه ی زیبایی‌های‌اش) در غیبت فکر و فلسفه را بتوان نشان داد، هزار و یک شاهد و سند می‌توان آورد؛ من به هزارویک‌ومین‌اش یسنده می‌کنم و تنها به ادعایی از هوشنگ ابتهاج از جهان‌های جدید و جهان‌شناسی او (که از اتفاق میان ایرانی‌ها و دایی‌جان ناپلیون‌ها وطنی بسیار شایع است) بسنده می‍کنم تا با دوچشم خویش ببینید، که شاعر کاربلد و زبان سفته در کارگاه شعر فارسی (در غیبت فکر و فلسفه) چه اندازه می‌تواند برای یک فرهنگ ویران‌گر باشد و همانند اسلام سیاسی خطرناک. ه. ا. سایه در گفت‌وگویی با هفته‌نامه ی چلچراغ می‌گوید: «با همه خوش‌بینی که من به جوان‌ها دارم، روند کار طوری است که بشر دارد به یک سمت و سوی خاصی کشیده می‌شود. درکل جهان دارد به‌ عمد و حساب‌شده کوشش می‌شود که مردم به زندگی روزمره و آب و علف خودشان قانع شوند و اصلا عادت کنند. هر چه جلف‌تر بهتر! آنها که قدرت را به دست دارند، خوب فهمیده‌اند که مشکل از اندیشه کردن انسان‌هاست. باید اندیشه کردن را از آنها گرفت. انسان باید مشغول همین آب و علفی باشد که با قطره‌چکان به او می‌دهند، مبادا که یک لحظه دراز بکشد و با خودش اندیشه کند. تمام انقلاب‌ها و تحولات از همین یک لحظه اندیشه کردن‌ها آغاز می‌شود. دارند علاج واقعه را قبل از وقوع می‌کنند. از مد گرفته تا زندگی روزمره، سعی می‌کنند تمام مدت ذهن آدم‌ها را مشغول کنند. بدتر از همه کاری کرده‌اند که برای داشتن حداقل‌های یک زندگی باید صبح تا شب دوید. اصلا یک دوره‌ای است که یک بردگی خودخواسته‌ای شروع شده. سابق باید یک نفر را به‌ زور به بردگی می‌گرفتند. الان ما داوطلبانه خودمان را برده می‌کنیم. خودمان را به مراکز قدرت و نان نزدیک می‌کنیم و التماس می‌کنیم که یک تکه نان هم جلوی ما بیندازند. الان هنرمندها را هم به استخدام خودشان درآورده‌اند.» این ادعاها خام کپی ادعاهای محمد مددپور است؛ کسی که دکترای هنر داشت و شاگرد احمد فردید هم بود! باید “سیر تفکر معاصر” او را بخوانید تا با زور سنت و توحشی که می‌تواند در غیبت فکر و فلسفه از مغاک سنت به جان کلمه (و هنر) بیفتد آشنا شوید. زیر سقف سنت می‌توان هوشنگ ابتهاج یا محمد مددپور شد، اما حرف تازه و متفاوتی نمی‌توان زد.

https://akhbar-rooz.com/?p=133384 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x