بگذار از آفتاب سخن بگوییم
که کسالتِ غروب
پاینده نیست
و خونابِ شفق
از مذبحِ آفاقِ مغربی
در میگذرد،
و شب
هرآینه
در پسِ پرچینِ سیاهی
پا درگریز است
زیرا زمین عروسِ باکرهیی ست
که عاشقانه
به گردِ نور
همچنان خواهد گردید،
و میلادِ پگاهی دگر را
در چراغانیِ مشعشعِ خورشید
به دست افشانی بر خواهد خاست.
***
هلهلهی مرغانِ سحر را دوست میدارم،
و بی تابیِ شبگیر
در انتظارِ بردمیدنِ خوشهی خورشید،
نویدِ امید است
فراپیشِ آغازِ سپیده.
بگذار از تجلیِ آفتابِ آرزو سخن بگوییم
که تاریکی
خود هرآینه
در گذر است.
**********
تیبوران- ۱۴ اکتبر ۲۰۲۱