ناگاه
باد بزرگ نعره زد: آب آمد.
آبی زلال و پاک.
جوباره های تشنه دویدند پیشباز
باغ سیاه سوخته آماده باش داد
ارواح ریشه های مرده از آن سوی مرزها
برگشتند
مردان به سوی مزرعه ها رفتند
و کوزه های خشک زنان را صدا زدند.
و روستا به هلهله افتاد:
ترسالی بزرگ خوش آمد.
باد بزرگ آمد و لغزید توی باغ
و روی سربلندترین سرو ایستاد.
ناگاه
آب نه.
چرکابه ای ولرم، ملول و عصازنان
خود را به جوی زد.
مردان کنار مزرعه در انتظار آب
خشکیدند
باغ جوانه بسته خزان کرد
و کوزه های تشنه شکستند
و روستا به ضجه درآمد:
کو آب؟
کو ابر و آفتاب؟
باز آن فریب کهنه شبیخون زد؟
باد بزرگ عین کلاغی شوم
از روی سربلندترین سرو خشک باغ
پرواز کرد و رفت.
۲۲/۱۱/۹۷ کرج