خوابِ تو را دیدم نیمه شب
از خاک بر آمدی،
بیست و چند ساله تا ابد
همان نگاه،
همان لبخند
از کوچههای فرودستان میرفتی،
باری بر دوش،
انباشته از اسباب بازی،
مداد رنگی،
کاغذ برّاق،
و آب نباتهای ترش و شیرین
انبوه کودکانِ کار،
دخترکان رختشوی
و پسربچههای کورهپزخانه
به دنبال،
بسوی تپهی زیتون
بشارتِ نان میدادی
سرپناهی آبرومند
مادری دلسوز،
پدری سرفراز،
نیمکت مدرسه،
سرسره بازی در پارک
میان مردمانی گشادهرو،
و عروسک بازی،
تا روزی که خود سیراب شوی
و به همسری معشوق خویش درآیی
از آرزوهای بزرگ میگفتی،
و از لذّتهای ساده
سینهی تو لبریز از عشق بود
و اندام تازیانه خوردهی تو را
گنجایشِ آنهمه بزرگواری نبود
لاجرم انبساط یافتی در جهان،
میان درختان زیتون،
انبوه فرودستان،
و نسیمی که میگذشت آوازهخوان
حاجیان پدیدار شدند از آن دور دورها،
کف بر لب،
تکبیر زن،
لبیک گو،
با شمشیرهای آخته،
بیرقهای سیاه،
و واژههای بدشگون:
تازیانه و قیامت و تابوت،
به دنبال مفیستوفِل
در ردای سیاه،
دستار سیاه،
و چشمانی نافذ
که از آن آتش می بارید
و خون و مرگ و ویرانی موعظه میکرد
با زبانی بیگانه
آشنای گوش آدمیانی پلشت،
ناهموار، هراسانگیز
بر دار کردند تو را
و در سحرگاه سوّم
به سحابیها پیوستی،
در همسایهگیِ ستارهی قطبی،
ما تنها مانده بودیم،
بُهت گرفته،
ناباور،
با قاتلینِ تو
حاجیانی سرمست،
در نمایشِ تزویر زخمهای بدخیمِ پیشانیِ خویش
میان شهر میگشتند بی هیچ ندامتی
و مرگ و نگونساری تقسیم میکردند
در شهری که دوازده ماه سال
دیوارهایش همه مزیّن بود به پردههای سیاه
ماههایش همه شهریور و مهر و آبان
و مکانهایش سولههای تجاوز و قتل و شکنجه
در حاشیههای آتشفشانی
که صدای غرّش آن پیوسته به گوشِ جان میرسید
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، پنجشنبه ۱۲ شهریور
۳ سپتامبر ۲۰۲۲
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند