یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

سرخ و لوند همچون خسرو و کرامت! – محمد قراگوزلو

«کریه» اکنون صفتی ابتر است

چرا که به تنهایی گویای خون تشنه ­گی نیست

تحمیق و گرانجانی را افاده نمی­کند

نه مفت­خواره­ گی را

نه خودباره­ گی را.

                    احمد شاملو/ مدایح بی­صله

درآمد!  خطاب به آیشمن وطنی!

از قرار حکایت اژدهای مرده ­یی که در مثنوی مولانا ناگهان زنده می­شود اینک در سپهر سیاسی اپوزیسیون ِ راست ایران در حال تکرار است. همان مقام امنیتی که نخستین بار در  ۱۵ فروردین  ۱۳۵۰ بر پرده ­ی “تلویزیون ملی ایران” ظاهر شد تا خبر درهم شکستن عملیات سیاهکل (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) را با افتخار اعلام کند، همان مردی که “استاد” اعتراف ­گیری اجباری بود، همان مردی که در دوران جوانی، شاه را مردی ساده لوح می­خواند، همان مردی که در مقام همه کاره ­ی امنیتی رژیم شاه تنها “مشکل اساسی­ اش را این می­دانست که چرا بیش از این آدم نکشته است و چرا شاه و سپهبد مقدم با بگیر و ببیندهای او مخالفت می­ورزیدند” همان مردی که در آستانه ­ی فروپاشی رژیم شاه از ولی­نعمت خود خواسته بود که”اجازه دهد پنج هزار نفر مورد نظر خود را از دم تیغ بگذراند و اوضاع را آرام کند.” همان مردی که به تاکید خودش “برای بشر کمترین ارزشی قائل نیست. و در عین حال خود را “فردی دموکرات و آزادی خواه و رئوف و مهربان و خانواده دوست” معرفی می­کند؛  همان مرد ضد کمونیست “ابرو کمانی” محبوب اعلاحضرت همایونی، همان مردی که برای روز مبادا در خفیه ­گاه تپیده بود، همو که فقط در خانه­ یی امن واقع در اورلاندوی امریکا خبرنگار سابق سایت تابناک (عرفان قانعی راد) را برای شرح دروغ “در دامگه حادثه” به شرفیابی حضور پذیرفته بود و… سرانجام پس از ۴۴ سال اختفا در سن ۸۶ سالگی سر و مر و گنده در تظاهرات “اپوزیسیون وطنی” به مناسبت ۲۲ بهمن آفتابی شد. ماری که افعی خورده و اژدها شده است به این راحتی در انظار عمومی ظاهر نمی شود! ساده ­لوحی محض است اگر کسی تصور کند پرویز ثابتی پس از ۴۴ سال از خفیه­ گاه خود بیرون خزیده است تا پسر ارباب پس از این همه طرح شکست خورده تنها نماند. ساده­ لوحی محض است اگر کسی گمان زند که پرویز ثابتی بدون مشاوره ­ی کارشناسان ارشد امنیتی CIA  و موساد و MI6 سر و کله­ اش در ملا عام پیدا شده است. این کارشناسان اگر می­توانستند ثابتی را کنار یکی از همان هشت نفر مدعو کنفرانس جرج تاون بنشانند شک نکنید معطل نمی­کردند.  و شک نکنید که اگر حافظه ­ی تاریخی مردم ایران چنان زنگ زده بود که جنایات ثابتی را به یاد نمی ­آورد تمام آن هشت نفر نیز ثابتی را در آغوش می­کشیدند و در صندلی وسط می­نشاندند. همان­طور که با رضا پهلوی دست بیعت دادند. منتها ثابتی پلشت­تر و رسواتر از آن است که بتوان به راحتی او را در چنان قابی نشاند. از سوی دیگر و به تدریج می­توان با رونماییِ این چهره ­ی خونین از شناعت کشتارهای تشکیلات تحت ریاست او (ساواک) قبح ­زدایی کرد. بگذارید اینگونه بگویم که ساده­ لوحی محض است که اگر کسی حضور علنی ثابتی را در این مقطع خاص تاریخی حتا قبح ­زدایی از ساواک و فقط در راستای آلترناتیو سازی جریان راست بداند. از زمان پیدایش جریان فاشیستی فرشگرد شعار طالبان سلطنت “نه به ارتجاع سرخ و سیاه” و اعلام رسمی کشتار کمونیست­ها در حکومت آینده­ شان بوده است. آنان در اکسیون­ های مختلفی که در امریکا و اروپا برگزار شده هر جا که توانسته­ اند کپی برابر اصل شعبان بی مخ عمل کرده­ اند. رویکرد و برنامه ­ی ضد کمونیستی راست به قدری واضح است که حتا رضا پهلوی نیز در چند مصاحبه ­ی خود ژست “دموکراتیک­”اش را کنار گذاشته و زبان به انتقاد از پدر تاجدار خود گشوده است که چرا در میدان کمونیست ­کشی به قدر کافی نتاخته است. راست همزمان با تجمع نمادهای خود در کنفرانس جرج تاون با روکردن برگ پرویز ثابتی پیام می ­دهد که کابینه ­ی ما به لحاظ امنیتی نیز کم و کاستی ندارد و با وجود ما نه سیاهکلی در کار خواهد بود و نه ترور انقلابی امثال زندی­ پور و لوئیس هاوکینز.  یکی به قصد خوش خدمتی به امپریالیسم با بولتون و پمپئو به ماه عسل می­رود و آن یکی دست ماکرون و ترودو را می­بوسد. این یک هشدار جدی و اخطار فاجعه به چپِ سوسیالیست است. اگر از هم اکنون در برابر افراد و جریان­ هایی که در کنفرانس جرج تاون – و پیش از آن در الیزه/ هالیفاکس- گرد آمدند صف­ بندی منسجم طبقاتی صورت نگیرد شک نکنید در کنفرانس ­های بعدی پرویز ثابتی از خیابان به سکو خواهد رفت و همچون رضا پهلوی از مخالفان خود تضمین خواهد خواست که در آینده زندانیان را شکنجه نکنند و هیچ کمونیستی را به فراز تپه ­های اوین نبرند و از پشت به رگبار نبندند!!

به هر حال پیام پیدا شدن پرویز ثابتی به ما رسید. گرفتیم. روز بعد از کنفرانس جورج تاون یکی دیگر از اعضای کابین ه­تان را برای سنجش افکار عمومی به معرکه فرستادید. به قول زنده یاد گلشیری “پیام روشن بود. می­کشیم.” از ساده ­لوحی گفتم و اجازه دهید اضافه کنم که خیلی ­ها می­گویند “گناه محمد رضا پهلوی را به پای پسرش ننویسید!” حکم حکیمانه ­یی است. همان ها می­ فرمایند “نه مگر رضا پهلوی بارها گفته که قصد ندارد شاه شود و به هر چه مردم خواستند تمکین خواهد کرد.” این نیز سخن نغزی است. دور می­دانم انسان معقولی بخواهد پسری را به جرم پدر محاکمه و محکوم کند. اما آن حکم حکیمانه و این سخن نغز جناب رضا پهلوی زمانی قابل تامل خواهد بود که ایشان – نه به عنوان “شاهزاده و عضوی از خانواده پهلوی- در مقام یک شهروند ایران تمام اعدام ­های کودتای ۱۳۳۲ به همراه کشتارهای ۳۵ سال سلطنت محمد رضا پهلوی را محکوم کند. اعدام ­ها و شکنجه ­های ساواک را در شمار جنایات علیه بشریت بخواند و برای نمونه و اثبات برادری خود خواهان بازداشت و محاکمه ­ی پرویز ثابتی در یک دادگاه بین ­المللی با حضور شاهدان زنده شود. نمی­خواهید بگوئید که جرم (شما بفرمائید اتهام) پرویز ثابتی از حمید نوری کم­تر است؟ می ­خواستم بنویسم ساده لوحی مطلق است اگر کسی خیال کند که از جرج تاون و مونیخ و هالیفاکس و برلین و تورنتو و آمستردام و واشنگتن می­توان به تهران رسید. یک لحظه با خود فکر کردم که این ذهنیت ­گرایی محض چیزی فراتر از ساده لوحی مطلق و مطلق ساده لوحی است. اما….

پرویز ثابتی همان­قدر از رضا پهلوی دور و بیگانه است که شهریار آهی!

***

باری مطلبی که در پی می­خوانید و سوژه ­های اصلی آن (خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان) در شمار جنایات ثبت شده ­ی پرویز ثابتی و همدستان ­اش هستند، سال ۱۳۸۱ نوشته شد و اینک برای نخستین بار در یک وبسایت اینترنتی منتشر می ­شود. این مطلب در واقع بخش کوتاهی از کتاب مبسوط “تاریخ تلخ به روایت احمد شاملو” است. کتابی که بعد از چند رفت و برگشت به وزارت ارشاد سرانجام ده سال بعد با حذف بخش ­هایی از آن مجوز چاپ گرفت. طی سال­ های گذشته این اثر در شمار پرتیراژترین کتاب­های سیاسی تاریخی و ادبی بوده و با استقبال ویژه ­یی از سوی خواننده­ گان مواجه شده است. امید اینکه چند سطر فوق به حساب تبلیغ کتاب فوق گذاشته نشود چرا که همچون همیشه حق­ التالیف کتاب­ هایم برای کودکان کار هزینه می­ شود. و نکته­ی قابل تذکر اینکه این مطلب بی کم و کاست همانطور که در کتاب درج شده است منتشر می­ شود. بدیهی است که در طول ۲۱ سال گذشته نگاه سیاسی و اجتماعی نویسنده دستخوش تغییراتی شده است.

***

در اوایل سال ۱۳۵۲ شاه به پشتوانه­ ی گزارش­ هایی که از مراکز امنیتی آمریکا اسرائیل، ارتشبد نصیری (رئیس وقت ساواک) و پرویز ثابتی (همه کاره ­ی ساواک و رئیس در پرده) و سایر مقامات پلیسی نظامی دریافت می­کرد به این جمع­بندی نهائی رسیده بود که تشکیلات امنیتی ­اَش توانسته است تمام گروه­ ها و افراد مخالف رژیم را تار و مار کند. در آن برهه هنوز فرمانده حمید اشرف سازمان چریک ­ها را از خاکستر سیاهکل بیرون نکشیده بود و شاه ترومای اشرف نداشت. کمااینکه برجسته ­ترین کمونیست تاریخ معاصر ایران یعنی رفیق تقی شهرام با فرار از سیاهچال ساواک کل نظام امنیتی و پلیسی شاه و سیا را به سخره نگرفته بود. وصف حال شاه در متن شعری که شاملو در همین سال سروده به کنایتی آشکاره آمده است:

« شغالی

            گَر

ماه بلند را دشنام گفت –

پیران­شان مگر

نجات از بیماری را

تجویزی این چنین فرموده بودند.

فرزانه­ در خیال خودی را

                               لیک

که به تندر پارس می­کند

گمان مدار که به قانون بوعلی

                                      حتا

جنون را

نشانی از این آشکاره ­تر

به دست کرده باشند.» (ص: ۷۱۵)

ساواک موفق شده بود اعضای مرکزیت دو سازمان چریکی مجاهدین و فدائیان را دستگیر و تیرباران کند. بقیه ­ی سمپات­ های مومن این دو گروه نیز در گیرودار جنگ ­های خیابانی به قتل رسیده بودند. اعضای فسیل جبه ه­ی ملی و نهضت آزادی نیز در نق ­و نوق­ های انتقاد گونه ­شان حداکثر از “اعلیحضرت” می­خواستند به حکم قانون اساسی، از وسعت دخالت در کارهای دولتی کم فرمایند و به نشستن بر تاج و تخت سلطنت قناعت فرمایند و اگر میل ملوکانه رغبتی نشان داد ایضاً تذکری محرمانه­ و مودبانه نیز به کثافت ­کاری­ های والاحضرت­ ها و علیاحضرت ­ها و بنیادهای “شهبانو” ساخته و غیره مرحمت فرمایند. اما “اعلیحضرت همایونی” که خود و رژیم ­اَش را به اعتبار تسلیح میلیاردی ارتش و تجهیز ساواک بزرگ­ترین قدرت منطقه می­دید دچار چنان خود فیل­بینی حیرت­ انگیزی شده بود که حتا به نصیحت ­های “خیرخواهانه­”ی “غلام و چاکر خانه ­زاد” اسدالله علم نیز وقعی نمی­ نهاد و همچون: « شغالی ­گر/ ماه بلند را دشنام می­گفت» و به « تندر پارس می­کرد.» شاه مرتب در مصاحبه­ های­اش به مخالفان ترقی­خواه خود تحت عنوان ارتجاع سرخ و سیاه می­تاخت و از این­که عمال­ اش توانسته بودند رهبران شاخص مبارز و ضد سلطنت را نابود، زندانی یا تبعید و خاموش کنند، گرد و خاک راه می­انداخت. دستگاه­ های تبلیغاتی او نیز به تبع چنین سیاستی مانند « قصیده ­ی نفس­گیر غوکان» از یک طرف با غوغای گوش­خراش خود جامعه را مرعوب کرده و از جانب دیگر صدای نحیف اعتراض مبارزان و آزادی­خواهان را – که دیگر کاملاً انفرادی شده بود – تحت­الشعاع عربده ­های مستانه­ ی خود کشیده بودند.

در چنان شرایطی شاه برای نشان دادن سلطه ­ی کامل خود و تسلط نیروهای امنیتی ­اش بر جامعه­ ی خاموش ایران نمایش نیمه علنی دادگاهی را ترتیب داد که قرار بود چند “مارکسیست اسلامی” را به جرم توطئه­ ی ربودن “شاه­زاده رضا پهلوی” محاکمه کند. شاه و ساواک گمان می­کردند از طریق پخش سانسور و مونتاژ شده­ ی بخشی از دفاعیات متهمان می­ توانند هم اعتبار مخالفان خود را با اثبات اتهام “مارکسیست­ های اسلامی” سکه­ ی یک پول کنند و قدر و منزلت احتمالی آنان را نزد “مردم مسلمان” بشکنند و هم خود را بر اوضاع مسلط نشان دهند در عین حال از مخالفان نیز زهرچشم بگیرند. اما پخش نصفه نیمه­ ی جریان همان دادگاه نیز نتیجه ­ی معکوس داد. متهم اصلی آن دادگاه پر قشقرق و البته تاریخی – که اعدام ­اش مناسبت شکل­ب ندی شعر “شکاف” از دفتر “دشنه در دیس” را رقم زده است – کسی نبود جز خسرو گلسرخی که به ادعای شاه و ساواک به اتفاق تنی چند – از جمله کرامت­ الله دانشیان – قصد داشتند از طریق  گروگان­گیری “ولیعهد محبوب” اساس و آینده­ ی سلطنت پهلوی را زیر و رو کنند. جریان آن دادگاه بدین دلیل که بعد از انقلاب دو بار از تله ­ویزیون ایران پخش شده[۱] محبوبیتی ویژه را برای خسرو گلسرخی دامن زده است. همین امر ضرورت تامل بیشتر در نوع تفکر او را با تاکید بر متن دفاعیات ­اش به امری ضروری تبدیل ساخته است. اینک جوانان از خود می­پرسند چه نسبتی میان اسلام و مارکسیسم لنینیسم وجود دارد؟ چگونه می ­شود ضمن دفاع از الاهیات دینی و ستایش مقدسات و قدیسانی که از چنین مکتبی برخاسته ­اند، در عین حال به ماتریالیسم نیز اعتقاد داشت؟ هر چند ظرفیت متناسب با نقد و بررسی چنین پدیده ­یی – که به خسرو گلسرخی منحصر نمی­شود – به مراتب فربه­ تر از این دفتر است و اصولاً چنین نقدی از حیطه ­ی مسوولیت و هدف فعلی ما بیرون است، اما با توجه به تناسب سخن و نسبت آن با موضوع بحث ما چیستی ماجرا مورد توجه قرار خواهد گرفت.

خسرو گلسرخی، “شاعر مبارز خلقی” روز دوم بهمن ۱۳۲۲ در شهر رشت به دنیا آمد. نام پدرش قدیر بود. خسرو هنوز ۲ سال نداشت که پدرش مرد و مادرش بانو شمس­ الشریعه وحید ناگزیر او و برادر بزرگترش فرهاد را نزد پدر خود حاج­ شیخ محمد وحید به قم برد. وحید مردی خوش­نام، مبارز و از همرزمان قدیمی میرزا کوچک ­خان جنگلی بود. گمان می ­رود که اساس و ساختار فکری خسرو گلسرخی در قم و تحت تأثیر القائات اندیشه ­گی ایشان شکل گرفته باشد. انعکاس چنین تصوری را می­توان در شعرهائی دید که گلسرخی در ستایش از جنگل در “دامون”[۲] گفته است:

«جنگل!

پیراهن محافظ در ستیز خلق

باران بی ­امان شمالی

اگر بشوید خون

خون مبارزان

این لایه­ های شکفته

                      در رنج و اشک ­ها

در برگ­ های سبز تو هر سال

زنده است… »

در سال ۱۳۴۱ پدربزرگ خسرو گلسرخی – که در واقع سرپرست او و خانواده ­اش نیز بود – در گذشت. آن زمان خسرو دوران تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در مدارس سنایی و نظامی قم به پایان رسانده بود و لاجرم می ­بایست مسوولیت امرار معاش خانواده را به عهده بگیرد. بدین­سان خسرو و برادرش فرهاد به تهران آمدند و در خانه­ یی کوچک در محله­ ی امین حضور سکونت گزیدند. در این دوران گلسرخی روزها کار می ­کرد، شب ­ها درس می­خواند و همزمان سلسله مقالات نقدها و شعرهائی را با اسامی مستعاری همچون “دامون ـ خ” “بابک رستگار” “افشین راد” و “خسرو کاتوزیان” منتشر می ­ساخت و در همان حال به واسطه­ ی آموختن زبان­ های فرانسه و انگلیسی در دانشگاه یکی دو اثر از جمله “واپسین دم استعمار” نوشته ­ی “فرانتس فانون” را ترجمه کرد. خسرو گلسرخی در سال ۱۳۴۸ با عاطفه­ ی گرگین – شاعر و نویسنده ­ی همفکر خود – ازدواج کرد. در همین زمان استعداد شعری خسرو – ظاهراً تحت تأثیر همسرش – بالید و تعداد زیادی شعر که هیچگاه در قالب کتاب چاپ نشد،[۳] از جان درخشان او تراوید. به جز مجموعه شعر “ای سرزمین من” که خود گلسرخی بر آن نام نهاده بود، مجموعه ­ی دیگری به نام “پرونده ­ی خیس” از او منتشر شد که عنوان­اش را عمران صلاحی برگزیده بود. صلاحی و بیژن اسدی­ پور که از دوستان گلسرخی بودند، خاطرنشان شده­ اند که این نام مدنظر شاعر بوده است.

زنده­گی مشترک خسرو گلسرخی و عاطفه گرگین – که فرزند پسری به نام دامون را به بار نشسته بود – با وجود بعضی اختلاف­ نظرها تا زمان دستگیری او – و بعد عاطفه­ گرگین [۴] – با فراز و نشیب سیاسی و عاطفی ادامه یافت. نکته ­ی جالب در ماجرای بازداشت و سپس اعدام او این است که:

  • خسرو گلسرخی به دلیل عضویت در محفلی بازداشت شد که از یک سال پیش با آن مرزبندی کرده و بیرون زده بود. گلسرخی معتقد بود که آن جمعیت به جز چپ ­روی شبه روشن­فکرانه و رویاپردازی حرف دیگری برای گفتن ندارد. بعضی از مریدان گلسرخی مدعی­ اند او در تمام مدت فعالیت به اصطلاح محفلی­ ضمن تبانی با همسرش و به منظور دور کردن وی و پسرش از مظان اتهام چنین وانموده بودند که با هم اختلاف دارند. اما این گمان فقط مترصد آن است که از یک مبارز چپ، تابوئی مقدس بسازد. پذیرفتن این نکته که خسرو گلسرخی نیز مانند هر یک از ما مشکلاتی در زنده ­گی شخصی­ اَش داشته است، نباید چندان دشوار باشد.
  • حتا اگر ادعای ساواک در خصوص طرح “توطئه­ ی گروگان­گیری رضا پهلوی” نیز صحت داشته باشد، [۵] باز هم مساله­ ی اصلی این است که به هنگام آن هیاهوی قلابی خسرو گلسرخی در زندان بود و علی ­القاعده نمی ­توانست در آن ماجرا دخالتی داشته باشد. به همین سبب و با وجود اتهام باطل و مهملی که منجر به اعدام خسرو گلسرخی شد، شکی نیست که او و همرزم­ اش (کرامت­ الله دانشیان) صرفاً به خاطر پافشاری بر عقایدشان در دادگاه نظامی و افشای جنایات رژیم پهلوی در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به جوخه­ های مرگ سپرده شدند.

متن دفاعیات او در دادگاه اگرچه کوتاه بود، ولی هنوز هم محل مناقشه­ ی افراد و گروه­ هائی است که برخلاف نظر خسرو گلسرخی هیچ رابطه ­ی نظری – به ویژه فلسفی و زیرساختی – میان اسلام و مارکسیسم نمی­ بینند و به­ درستی از هر دو سو نیز مورد تاکید قرار می ­گیرد. گلسرخی در دادگاه نظامی پس از خواندن شعر مشهور “ای سرزمین من” چنین گفت:

«انما الحیات عقیدت و الجهاد. سخن­ام را با گفته ­یی از مولا حسین شهید بزرگ خلق­ های خاورمیانه آغاز می ­کنم. من که یک مارکسیست – لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن­گاه به سوسیالیسم رسیدم. من در این دادگاه برای جان ­­ام چانه نمی ­زنم و حتا برای عمرم. من قطره­ یی ناچیز از عظمت و حرمان خلق­ های مبارز ایران هستم. [خلقی که مزدک­ ها، مازیارها، بابک­ ها، یعقوب لیث­ ها، ستار­ها، حیدرعمواغلی­ ها، پسیان­ ها و میرزا کوچک­ خان ­ها، ارانی ها و روزبه ­ها و وارتان ­ها داشته است.] آری من برای جان ­ام چانه نمی­زنم. چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخن­­ ام را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران، همواره دین خود را به جنبش­ های رهائی­بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی ها، شیخ محمد خیابانی­ ها نمودار صادق این جنبش­ ها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبش­های  آزادی­بخش ملی ایران ادا می­ کند. هنگامی که مارکس می­ گوید: “در یک جامعه­ ی طبقاتی ثروت در ­سوئی انباشته می­ شود و فقر و گرسنه­ گی و فلاکت در سوی دیگر در حالی­که مولد ثروت، طبقه ­ی محروم است” و مولا علی می­گوید: “قصری بر پا نمی­ شود مگر آن­که هزاران نفر فقیر گردند.” نزدیکی­ های بسیاری وجود دارد. [چنین است که می­توان در این لحظه از تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسی ­ها و اباذر غفاری ­ها.]

زنده ­گی مولا حسین نمودار زنده ­گی کنونی ماست که جان بر کف برای خلق ­های محروم میهن خود در این دادگاه، محاکمه می ­شویم. او در اقلیت بود و یزید بارگاه، قشون و حکومت قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه­ ئی از تاریخ را اشغال کرد اما آن­چه در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولا حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید. آن­چه را که خلق ­ها تکرار کردند و می­ کنند، راه مولا حسین است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی و اسلام مولا علی را تائید می­ کنیم.

اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست. خود من نمونه­ ی صادق این گونه متهم سیاسی در ایران هستم. در فروردین ماه چنان­که در کیفر خواست آمده، به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتا یک کتاب نخوانده است، دستگیر می­ شوم. تحت شکنجه قرار می­ گیرم [در این­جا کسی از میان جمع فریاد می­زند “دروغه!”] و خون ادرار می­کنم. بعد مرا به زندان دیگری منتقل می ­کنند. آن­گاه هفت ماه بعد دوباره تحت بازجوئی قرار می­ گیرم که توطئه کرده­ ام. دو سال پیش حرفت زده­ ام و اینک به عنوان توطئه ­گر محاکمه می­شوم. اتهام سیاسی در ایران این است. زندان­ های ایران پر است از جوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف و شکنجه و زندانی می­ شوند. آقای رئیس دادگاه! همین دادگاه­ های شما آنان را محکوم به زندان می ­کنند. آنان وقتی که به زندان می­ روند و باز می ­گردند دیگر کتاب را کنار  می­گذارند و مسلسل به دست می­ گیرند. باید به دنبال علل اساسی گشت. معلول­ ها فقط ما را وادار به گلایه می ­کنند. چنین است که آن­چه در اطراف خود می­ بینیم فقط گلایه است. در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می ­کنند. چنانچه گفتم من از خلق ­ام جدا نیستم، ولی نمونه ­ی صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می­ کند، یادآور انگیزسیون و تفتیش عقاید قرون وسطائی است. یک سازمان عریض بروکراسی تحت عنوان “فرهنگ و هنر” وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام “اداره­ ی نگارش” خوانده می­ شود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می­ شود. در حالی ­که هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست. و بدین­گونه است که فرهنگ مومیائی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوا کمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه­ ی مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه می ­کند. ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می ­گیرد، با تمام این خفقان می ­توان جلوی اندیشه را گرفت؟ آیا در تاریخ خود چنین نموداری دارید؟ خلق قهرمان ویتنام نمونه ­ی صادق آن است. پیکار می ­کند و می ­جنگد و پوزه­ ی تمدن “ب- پنجاه و دو”ی آمریکا را بر زمین می ­مالد. در ایران ما با ترور افکار و عقاید روبه ­رو هستیم. در ایران حتا به زبان­ های بالنده ­ی خلق­ های ما مثل خلق ­های بلوچ، ترک، کرد اجازه ­ی انتشار به زبان اصلی نمی­ دهند. چرا که واضح است آن­چه که باید به خلق ­های ایران تحمیل گردد، همانا فرهنگ سوغاتی امپریالیسم آمریکاست که در دستگاه حاکمه ایران بسته ­بندی می­شود. توطئه ­های امپریالیسم هر روز به گونه ­یی ظاهر می ­شود. اگر شما در زمانی­ که نیروهای آزادی­بخش الجزایر مبارزه می­ کردند آن زمان را در نظر بگیرید، خلق الجزایر با دشمن خود رودررو بود. یعنی سرباز افسر و گشتی­ های فرانسوی را می­ دید و می ­دانست دشمن این است. ولی در کشورهائی نظیر ایران، دشمن مرئی نیست بل­که فی­ المثل در لباس احمد آقای آژان دشمن را فرو می ­کنند که خلق نداند دشمن کیست.

در این­جا، آقای دادستان اشاره­ی ی به رفرم ” اصلاحات ارضی” کردند و دهقانان، و خان ­ها که ما می ­خواهیم بیائیم و به جای دهقان­ ها بار دیگر خان ­ها را بگذاریم. این یک اصل بدیهی و بسیار ساده ­ی تکامل اجتماعی است که نظام ­ها غیر قابل برگشتند. یعنی هنگامی که دوران برده­ داری تمام می ­شود، هنگامی که فئودالیسم به سر می­رسد نظام بورژوازی در می­ رسد… اصلاحات ارضی در ایران تنها کاری که کرده راه گشائی برای مصرفی کردن جامعه و آب کردن اضافه­ تولید بنجل امپریالیسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است. شرکت­ های زراعی و شرکت های تعاونی. امپریالیسم در جوامعی مثل ایران برای آن­که جلودار انقلابات توده ­­یی بشود، ناگزیر است به رفرم­ هائی دست بزند. آقای رئیس دادگاه! کدام شرافت­مند است که در گوشه و کنار تهران مثل نظام ­آباد، مثل پل امام­زاده معصوم، مثل میدان شوش، مثل دروازه غار برود و با کسانی که یک دستمال زیر سر دارند صحبت کند و بپرسد شما از کجا آمده ­اید؟ چه می ­کنید؟ می­گویند ما فرار کرده ­ایم! از چه؟ از قرضی که داشته ­ایم و نمی ­توانستیم بپردازیم! اصلاحات ارضی درست است که قشر خرده مالک را به وجود آورد ولی در سیر حرکت طبقاتی این ماندنی نیست. خرده مالکی که با ماموران دولتی می ­سازد نزدیک ­تر است. ثروت­مندتر است. آرام آرام مالک ­های دیگر را می ­خورد و در نتیجه ما نمی­ توانیم بگوئیم که فئودالیسم از بین رفته. مگر همان فئودال­ ها نیستند که الان دارند بر ما حکومت می ­کنند؟ بورژوا کمپرادور. شرکت­ های زراعی و شرکت­ های تعاونی که بیشتر به خاطر میلیتاریزه کردن ایران به کار گرفته شده تا کدخداها…!»

در این ­جا یادداشتی به رئیس دادگاه داده می ­شود و او بعد از خواندن یادداشت  می­ گوید:

«از شما خواهش می­کنم از خودتان دفاع کنید.»[۶]

خسرو گلسرخی: «من دارم از خلق ­اَم دفاع می ­کنم.»

رئیس دادگاه: «شما به عنوان آخرین دفاع از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید. به عنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی، آن­چه که به نفع خودتان می­دانید در مورد اتهام بفرمائید.»

گلسرخی: «من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم. من فقط به نفع خلق ­اَم حرف   می ­زنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم می­ تونم بنشینم و می­ نشینم.»

رئیس دادگاه: «شما همان ­قدر آزادی دارید که از خودتان به عنوان آخرین دفاع، دفاع کنید.»

گلسرخی: «من می­ نشینم. می­ نشینم. من صحبت نمی­ کنم…»

رئیس دادگاه: «بفرمائید!» [۷]

در دادگاه نظامی دوم که حسب ظاهر فیلم یا تصویری از آن موجود نیست، بازهم خسرو گلسرخی به ایجاز تمام و مثل دفعه ­ی اول نه از خود بل­که از اندیشه ­های خود دفاع کرد و چنین گفت:

«جامعه­ ی ایران باید بداند من در این­جا صرفاً به خاطر افکار مارکسیستی محاکمه می­شوم. و در دادگاه نظامی محکوم به مرگ گشته­ ام. من در این دادگاه که آقایان ژورنالیست ­های خارجی حضور دارند، اعلام می ­کنم که علیه این پرونده و علیه رای صادره از دادگاه عادی، به تمام مراجع و کمیته­ های حقوقی و قضائی جهان اعلام جرم می­ کنم. و این مساله ­ئی­ست که به واقع باید بدان توجه شود. دادگاه نظامی عادی حتا این زحمت را به خود نداد که پرونده را بخواند. من که یک مارکسیست لنینیست هستم و به شریعت اسلام ارج بسیار می­گذارم، معتقدم که هیچ کجای دنیا در کشورهای وابسته و تحت سلطه­ ی استعمار حکومت ملی نمی­تواند وجود داشته باشد مگر آن­که حتماً یک زیربنای مارکسیستی داشته باشد.»

نقطه­ ی عطف دفاعیه­ ی خسرو گلسرخی در همین بخش از دفاعیه نهفته است. جایی که او از ارتجاعی بودن کل طبقه­ ی بورژوازی در زمان امپریالیسم سخن می­ گوید و به رژیم شاه به عنوان بورژوازی کمپرادور می ­تازد. در واقع گلسرخی به صراحت موضوع “بورژوازی ملی مترقی” را به “اسطوره” می­ سپارد و بدین ترتیب نشان می­ دهد که به اصول اساسی مناسبات طبقاتی آگاه است.

در وصیت­ نامه ­ی مختصری که از او به جا مانده و در صدر آن از سوی رژیم شاه عبارتِ “وصیت­ نامه ­ی غیر ارتشی معدوم خسرو گلسرخی فرزند قدیر در سحرگاه روز ۲۹/۱۱/۱۳۵۲” آمده و به امضای “شاعر و نویسنده ­ی خلق ایران خسرو گلسرخی” رسیده است می­ خوانیم: ­ 

«من یک فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه ­ی من چیزی جز عشق به مردم چیز دیگری نیست. من خون­ اَم را به توده ­های گرسنه و پابرهنه ­ی ایران تقدیم می ­کنم و شما آقایان فاشیست که فرزندان خلق ایران را بدون هیچ مدرکی به قتل­گاه می­فرستید، ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدائی بر می­ خیزد و روزی قلب همه ­ی شما را خواهد شکافت. شما ایمان داشته باشید که حکومت غیر قانونی ایران که در ۲۸ مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده­ های ستم کشیده ­ی ایران واژ­گون خواهد شد.»[۸]

باری تاکید مکرر خسرو گلسرخی به ریشه ­ها و ساختارهای اسلامی عقاید خود و اصرار به این­که او از اسلام به مارکسیسم رسیده و در عین حال احترام ویژه ­ی او برای اعتقادات اسلامی در حالی ­که به مارکسیسم گرویده است و نقل قول­ های توامان او از مولا علی و مولا حسین در کنار استناد به نظریه ­ی کارل مارکس، همچنین در کنار هم نهادن سید عبدالله بهبهانی و حیدرخان عمواوغلی ما را به این تامل وا می­دارد که چنین آمیزشی میان اسلام و مارکسیسم چگونه و از کجا شکل بسته است. بدون آن­که قصد تاریخی کردن و شکافتن لایه ­های مختلف این مبحث را داشته باشم در همین جا ضروری می­ دانم یک­بار دیگر خواننده ­ی علاقه ­مند را به متون مطالعاتی گروه حنیف ­نژاد ارجاع دهم. متونی که در کنار قران و نهج ­البلاغه کتاب ­هائی از مارکسیسم (از خلاصه­ ی سرمایه­ ی کارل مارکس تا جنگ مسلحانه­ ی چه­ گوارا) را نیز در بر می ­گرفته است. دست­کم پنج شش سال قبل از لو رفتن خانه­ های تیمی و پیش از آن­که مجموعه­ یی از کتاب­ های اسلامی و مارکسیستی توسط ساواک از این خانه ­ها کشف شود و اصطلاح “مارکسیسم اسلامی” را – که رژیم می ­کوشید از طریق کاربرد مرتب آن مبارزان را نزد مردم تخریب کند – به حربه ­یی برای لوث کردن مبارزات آزادی­بخش جوانان ایران تبدیل سازد، مرزهای این دو جریان (دین اسلام ـ مشی مارکسیسم) به هم نزدیک شده و تورفته ­گی ­هایی میان این دو ایجاد گردیده بود. می­ توان تصور کرد محدودیت امکانات و فضای بسته ­ی نظریه ­­پردازی که مستقیماً از اختناق حاکم نشأت می­ گرفت به این التقاط نظری دامن ­زده بود. کما این­که لیبرالیسمِ توام با محافظه ­کاری سیاسیِ دو گروه جبه ه­ی ملی و نهضت آزادی که فقط با رژیم چانه می ­زدند، بخشی از جوانان مسلمان را (از جمله گروه حنیف ­نژاد) به ضرورت عمل­گرایی و گرویدن به مشی چریکی نبرد مسلحانه سوق داده بود. آنان ­که امیدشان از بازرگان، سحابی، سنجابی و صدیقی قطع شده و چشم به انقلاب کوبا و چه­­ گوارا دوخته بودند و مبارزات کمونیست­ های ویتنامی به رهبری هوشه­ مینه را سرمشق قرار داده بودند، در جمع­بندی خود حداقل به این نتیجه رسیده بودند که اگر می ­خواهند در روبنای فکری خود مسلمان باقی بمانند، باری باید در خط مشی مبارزاتی­ شان راه و رسم دیگری پیش و پیشه گیرند. دوره­ یی بود که چهره ­ی جذاب، قاطع و ضد امپریالیستی چه­ گوارا تمام صورتک­ های الویس پریسلی را کنار می­ زد. جوانان متمایل به چپ و رادیکالیسم مبارزاتی (اعم از مارکسیست یا مسلمان) تصویری از چهره ­ی مصمم چه­ گوارا با آن کلاه مخصوص ستاره­ دار را به دیوارهای خانه ­شان نصب می­ کردند و به جز انقلاب ۱۹۶۹ کوبا مشی مائو ـ لین پیائو را نصب­ العین قرار می­ دادند و جوانان دیگر متأثر از تبلیغات سرمایه­ داری، صورتک خوشگل الویس پریسلی، مرلین مونه ­رو، فرانک سیناترا و تام جونز را به دیوار می ­­آویختند. چهره ­ی کریزماتیک و روش جذاب مبارزه­ ی مسلحانه­ ی چه­گوارا برای جوانان چپ ایرانی بریده از حزب توده و رویزیونیسم روسی چندان جالب و تاثیرگذار بود که آنان حتا به آموزه ­های سوسیالیسم علمی مطروحه از سوی تقی ارانی نیز مراجعه نمی ­کردند. نام و عنوان دو جزوه­ یی که مسعود احمدزاده (جنگ مسلحانه هم تاکتیک هم استراتژی) و امیر پرویز پویان (مبارزه­ ی مسلحانه و نفی تئوری بقا) در این دوران به عنوان سرلوحه­ ی حیات مبارزاتی خود تدوین کردند، به روشنی گویای همه­ ی ماجراست. در چنین میدانی جوانان بریده از نهضت آزادی (امثال حنیف ­نژاد و سعید محسن) نیز به همین جریان گرویدند و علی­رغم این­که می ­کوشیدند ایمان و اعتقاد اسلامی خود را حفظ کنند اما دست­کم در طیف بعدی خود رگه ­های آشکاری از تردید ایده­ ئولوژیک ایجاد کردند. تزلزلی پاندولیستی که میان دو قطب اسلام و مارکسیسم در نوسان بود و برای توجیه نظری جامعه­ ی بی­ طبقه­ ی تولیدی و نفی مالکیت خصوصی سرگیجه گرفته بود. این ماجراها به حوادث بسیاری – از جمله انشعاب در مجاهدین – دامن زد و مارکسیست ­هائی را وارد صحنه ­ی سیاسی ایران کرد که نخستین گام­ های مبارزه علیه بورژوازی کمپرادور شاه را بر زمینه­ ی ایده­ ئولوژی اسلام التقاطی برداشته بودند. نماد تشکیلاتی چنین فراگردی در “سازمان پیکار” جلوه یافت که تقی شهرام و بهرام آرام و سپس حسین احمدی روحانی اساس فکری آن را تئوریزه کرده­ بودند و خود از ابتدا در صف بچه مذهبی­ ها ایستاده بودند. چنان­که – بدون هرگونه قیاسی – نماد فردی این فراگرد (اسلام به مارکسیسم) در دفاعیات خسرو گلسرخی قابل مشاهده تواند بود.

به گفته­ ی نجات حسینی اصل اصطلاح “مارکسیست اسلامی” از آن جایی آغاز شد که گروه کوچکی به رهبری نادر شایگان – که به همین سبب به گروه شایگان شهرت یافت – پیش از سال ۱۳۵۲ تصمیم داشتند نیروهای مذهبی – و به طور مشخص جوانان اسلام­گرا – و چپ را گرد هم جمع کنند. همگرایان شایگان از جمله حسن رومینا و مصطفا شعاعیان و عده ­ی دیگری بودند که برخی از آنان در زندان مسلمان شده بودند. این گروه در سال ۱۳۵۲ توسط ساواک متلاشی شد و نام­برده ­گان نیز در درگیری ­های خیابانی با ماموران کمیته ­ی مشترک به قتل رسیدند.[۹] ساواک در خانه ­ی تیمی این گروه عکس­ های چه­ گوارا و برخی جزوات مجاهدین (تبیین و شناخت) را یافت و به همین دلیل آنان را مارکسیست اسلامی نامید. عنوانی که بعدها نیز نسبت به مجاهدین و سایر گروه­ های رادیکال اسلامی به کار رفت. (برفراز خلیج فارس، ص:۳۱۰)

شواهد دیگری به ما می­گوید که ساواک پیش از تشکیل و انهدام “محفل شایگان” و حتا مدت ­ها قبل از تحولات درون سازمانی و شکل ­گیری طیف مارکسیست در مجاهدین این گروه را مارکسیست اسلامی خوانده است. روایت تراب حق­ شناس از چگونه­ گی فراگرد “منجر به تغییر مواضع” در سازمان مجاهدین و به مارکسیسم گرویدن بخش عمده­ یی از کادرهای این سازمان موید صحت مدعای ماست. حق­ شناس که خود از بازمانده ­گان گروه اولیه ­ی سازمان دهنده ­ی مجاهدین به حساب می­رود و در سال ۱۳۵۴ به مارکسیسم گرائیده است، در این باره به صراحت می­گوید: 

«به نظر من خیلی ­ها تغییر ایده­ ئولوژی مجاهدین را عمدتاً از زمینه ­یی که داشت جدا می­ بینند. مجاهدین سال­های ۴۰ و ۵۰ اول مبارز بودند و سپس مسلمان. برای ما در درجه­ ی اول این مهم بود که با رژیم شاه مبارزه کرد. اهداف ما البته با معیارهای مارکسیستی نمی ­خواند و طبعاً ما کمونیست نبودیم ولی نظریه­ مان شکل تمام خلقی، عدالت­ جویانه، ضد امپریالیستی و ضد استبدادی داشت و چنین هم بودیم. گیرم از فرهنگ مذهبی که بر ما حاکم بود، برای پیشبرد نظرمان استفاده می­ کردیم. ما اگر چنان­چه در امریکای لاتین بودیم ممکن بود از انجیل همان چیزها را بیرون بیاوریم و استفاد کنیم. از طرف دیگر به همین دلیل که ما اول مبارز بودیم یعنی با تضاد فقر و ثروت آشنا بودیم و با سلطه و حاکمیت این سیستم قصد مبارزه داشتیم طبیعی است از چیزی که به آن “علم انقلاب زمانه” می ­گفتیم یعنی مارکسیسم روی نتابیم و نسبت به آن نظر خوبی داشته باشیم. به همین دلیل اگر انقلاب کوبا یا انقلاب چین برای­مان اهمیت داشتند، نه از این جهت بود که سیستم کسب قدرت از طریق حزب یا کانون ­های مسلح اهمیت داشت. برای­ ما این مساله کمتر مطرح بود. نظرمان بر این بود که هر طور شرایط خودمان ایجاب می­کند عمل کنیم، نه با دنباله­ روی از این یا آن تز. انقلاب ویتنام، برنامه ­ی سیاسی و استراتژی و تاکتیک نظامی و این که آن­ ها چگونه بسیج می­ کنند و چگونه سازمان­دهی می­کنند و کدام اهداف را دنبال می ­کنند، برای ما ­آموزنده بود. به همین دلیل برای ما چه­ گوارا همچون یک پیامبر بود. بی­هوده نیست که در تفکر مجاهدین حسین­ بن ­علی آن­قدر چهره ­ی انقلابی خاصی به خود می­ گرفت که نمی­ توان آن ­را با چهره­ ی هوشی مین یا چه­ گوارا فرقی گذاشت. در غالب کتاب ­های سازمان نقل قول از بزرگان مارکسیسم در کنار آیات قران و نهج­ البلاغه دیده می ­شد. این­که در سال ۵۲ رژیم می­ گفت مارکسیست­ های اسلامی (بگذریم که اولین بار این تعبیر را علیه شایگان ـ شعاعیان به کار می ­برد که توی خانه ­ی آن­ها هم آثار فدائیان را دیده بود و هم کتاب­ های مجاهدین را) پر بی­راه نمی ­گفت. به خاطر این­که ما تکه بریده ­هائی از مارکسیسم و تکه بریده ­هائی از اسلام را کنار هم می ­گذاشتیم. برای ما پیش بردن امر مبارزه­ ی اجتماعی و رهاشدن از آن چیزی که ما آن را خلاف عدالت اجتماعی و خلاف انسانی­ات می ­دانستیم یعنی امپریالیسم، استعمار، استبداد و استثمار مهم بود. بنابراین به نظرمان راه ­های پیموده شده در چین کوبا شوروی و تجربه ­ی انقلاب اکتبر کاملاً قابل مطالعه و آموزنده بود.»[۱۰]

مجتبا طالقانی – از سمپات­ های اولیه ­ی مجاهدین و گرونده ­گان به سازمان پیکار – در نامه ­یی به پدرش (آیت ­الله محمود طالقانی) به روندی که خود در ماجرای عبور از اسلام به مارکسیسم پیموده، اشاره کرده و از جمله گفته است:

«… در ابتدا این مبارزه به علت این­که در محیطی مذهبی مثل مدرسه ­ی علوی قرار داشتم در قالب مذهب انجام می ­شد… [من به] مذهبی که با مصلحین و انقلابیونی چون محمد(ص)، علی (ع) و حسین ­بن ­علی(ع) مشخص می ­شد شدیداً معتقد بودم و در حقیقت به این مذهب به عنوان انعکاس خواست­ های زحمت­کشان و رنج­بران در مقابل زورگویان و استعمارگران می ­نگریستم. به این ترتیب به مذهب در محدوده­ ی دفاعیات مجاهدین “شناخت” و “راه انبیا” اعتقاد داشتم… پیدایش سازمان [مجاهدین] با آن ایده ­ئولوژی خاص طبعاً مرا به سوی خود می ­کشاند. زیرا این ایده ­ئولوژی هم قسمت­ هایی از مارکسیسم و هم مذهب انقلابی را تواماً ترویج می­ کرد… و اگر تناقض و تضادی می ­دیدم که برایم لاینحل بود آن­را به گردن کم اطلاعی خود از مارکسیسم و اسلام می­ انداختم. به طور مثال نظرات من در آن موقع راجع به اسلام و مارکسیسم این بود که مثلاً جامعه ­ی توحیدی بی­ طبقه تعمیم همان جامعه­ ی کمونیستی است و یا اگر قبول داریم مذهب روبناست پس هرگاه زیربنا تغییر یابد، این روبنا هم تغییر خواهد کرد. حال اگر اسلام در خدمت آن بنای جدید باشد، خوب نه تنها به حیات خود ادامه می ­دهد، بل­که ارتقا نیز پیدا می­ کند…»

(رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بازشناسی سازمان مجاهدین خلق، ۱۳۸۶)

اگرچه در آن زمان کسی به ادعای ساواک مبنی بر وجود گروهی تحت عنوان مارکسیست­ های اسلامی وقعی نمی ­نهاد، اما صرف­نظر از التقاط فکری کادرهای مجاهدین – پس از اعدام رهبری اولیه – حتا بیژن جزنی نیز کتابچه­ یی به نام “اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی” نوشته و در آن به بررسی منشا دین و برخورد آن با استعمار پرداخته بود. هر چند خسرو گلسرخی ارتباطی با هیچ کدام از دو سازمان مجاهدین و فدائیان نداشت و خود را تحت عنوان کلی “فدائی خلق” معرفی می­ کرد، ولی به هر ترتیب افکارش از چنین تناقض­ ها و تضادهایی سرچشمه گرفته بود. از یک­سو او در قم درس خوانده و تحت تعالیم فکری پدربزرگ­ اش – که از شیوخ مبارز آن سامان بود – قد کشیده بود. از سوی دیگر گلسرخی در تهران با محافل آوانگارد مبلغ چپ چریکی (فدائیان خلق) آشنا شده و تحت تأثیر گفتمان مسلط روزگار خود – که گفتمان چپ غیر کارگری و تمام خلقی چه ­گوارایی بود – به سوی سوسیالیسم رفته بود. قدر و منزلت خسرو گلسرخی در جای خود محفوظ، اما به گمان من او هنگامی که از مانسته­ گی نظری عدالت اجتماعی (اقتصادی) آموزه ­های مولا علی و کارل مارکس دفاع می­ کرد، به گونه ­یی اپیستمولوژیک از مبانی ساختاری و به ویژه فلسفی دو مکتب اسلام و مارکسیسم آگاهی کافی نداشت.

نکته­ یی که در بررسی افکار دینی گلسرخی باید حتماً لحاظ شود – به جز مکان رشد (قم) و آموزش دوران جوانی (پدربزرگِ سمپات میرزا کوچک ­خان) – زمانه و روزگاری است که او در میدان آن وارد مبارزه­ ی سیاسی شده است. پان­ ایرا­نیسم شاهنشاهی که در موارد بسیاری از جمله تغییر گاه­نامه و دین ستیزی تمام تبلیغات خود را معطوف به بزرگ­نمایی عظمت هخامنشیان کرده بود در تبعات خود به نوعی وحدت عملی میان مسلمانان ضد شاه و چپ­ ها انجامیده بود. در چنان شرایطی بسیار طبیعی است که نه فقط امثال گلسرخی به دفاع از باورهای دینی برخیزند، بل­که این نیز پذیرفتنی است که فی­ المثل غلام حسین ساعدیِ مارکسیست بر تارک نمایش­نامه ­هایش آیات قرانی بنویسد. در میدان این مبارزه احمد شاملو در کنار جلال ­آل­احمد و محمود اعتمادزاده می ­ایستد تا ضربه­ یی که به رژیم وارد می ­شود کاری ­تر و برنده ­تر باشد. چنان­که در زندان قصر نیز وقتی که به دستور سرهنگ زمانی نماز صبح ممنوع اعلام می­شود مارکسیست ­ها در کنار مجاهدین و سایر مسلمانان مراسم نماز بر پا می ­کنند. رادیکالیسم سیاسی ضد شاه به این مرزبندی فکری نگاه نمی ­کند که فی­ المثل آن­ که تیرباران شده یا زیر شکنجه جان باخته نام ­اش بیژن جزنی است یا آیت ­الله غفاری. مرام­ اَش مارکسیسم است یا اسلام. سنتی است یا مدرن. حتا پس از “تغییر مواضعِ” گروه عمده­ یی از مجاهدین و نجس اعلام شدن مارکسیست­ ها از سوی مذهبی­ ها باز هم در صفوف مبارزه ­ی متحدانه علیه رژیم شاه، چه در زندان و چه بیرون، انشقاق ایجاد نشده است. هنوز شاملو نگفته است قهرمان شعر “مردی که خلاصه­ ی خود بود” جلال ­آل­ احمد نیست. به قول شاملو:

« روزگاری بود که می ­بایست به هر ذره­ ی ناچیزی چسبید و از هر پاره ­سنگی به مثابه ­ی سلاحی استفاده کرد.»[۱۱] (محمد محمدعلی، ۱۳۷۲، ص: ۶۲)

روزگاری که همه همدوش هم بودند! همه علیه شاه شوریده بودند. در نتیجه ­ی تأثیر ژرف پوپولیسم ناب و سوسیالیسم تمام خلقی سیاوش کسراییِ توده ­یی ترانه ­ی “والا پیام­دار” را می ­سرود، اسفندیار منفردزاده بر آن ترانه آهنگ می­ گذاشت و فرهاد مهراد می­ خواند. حال آن­که این سه تن هیچ کدام مذهبی – به مفهوم خاص – نبودند.

روزگاری بود که شاه به چنان اعتماد به نفس موهومی رسیده بود که به تعبیر شاملو به همه “… دشنام” می ­گفت. مهدی بازرگان لیبرال را به چند سال حبس محکوم می­ کرد و محمد حنیف­ نژاد رادیکال را به جوخه ­ی اعدام می ­سپرد. شاه به هر طرف و هر کس که سوءظن می ­بُرد حمله می ­کرد.  اگرچه حوزه­ ی علمیه­ ی قم یا دانشگاه تهران برای رژیم علی­ السویه نبود و بسیاری از مذهبی ­ها از جمله علی شریعتی و مطهری و مفتح و باهنر در کتاب­ های درسی می­ نوشتند و در دانشگاه تهران درس می­ دادند و در حسینیه ­ی ارشاد سخن می­ راندند اما در مجموع جو مبارزه­ ی ضد پهلوی متاثر از یک فضای “همه با هم” بود.. در چنان روزگاری نباید به چپ رادیکال و از جمله خسرو گلسرخی خرده گرفت که چرا بدون توجه به پایه ­های متفاوت ماتریالیسم و ایده ­آلیسم به خلط دو مکتب مارکسیسم و اسلام پرداخته و پاندول ­وار از این به آن و از آن به این غلت خورده است.

دورانی که مبارزی در اندازه­ ی گلسرخی با تمام توان ­اش در برابر رژیم تا بن دندان مسلح حافظ سرمایه­ داری و مدافع منافع امپریالیسم ایستاد. شک نباید کرد که در شرایطی از آن دست مبارزه فقط و فقط بر بستر تفکری دو قطبی امکان­ پذیر بوده است. یک قطب خیر و سفیدی، قطب دیگر شر و سیاهی. یک سو نیکی، سوی دیگری بدی. یک طرف طبقه­ ی کارگر و قشر عظیم زحمت­کشان، طرف دیگر طبقه ­ی بورژوازی و عمال سرکوب. در چنان شرایطی در برابر کسی که از مبارزه ­ی دموکراتیک و قشر “خاکستری” و بینابینی جامعه سخن می­ گوید تنها باید گفت: «توفان خنده­ ها!» کسانی این تفکر را به مطلق ­گرائی ژدانفی یا کل­ نگری متهم کرده­ اند. مهم نیست. مهم این است که همه ­ی کسانی که آگاهانه علیه شاه برخاسته و دست از جان شستند برای همیشه در پیشگاه مردم ستمدیده و زحمتکش ایران و بر تارک تاریخ مبارزات سیاسی اجتماعی این کشور می ­درخشند. «سرخ و لوند.» چنان­که شاملو زمانی به ستایش از گروه مسلمان حنیف ­نژاد شعری گفته بود. و زمان دیگری به تقدیر از رشادت و شهادت احمد زیبرم. و در برهه­ یی هم به حرمت خسرو گلسرخی سروده بود:

« … این چنین سرخ و لوند

بر خار بوته ­ی خون

                         شکفتن

وین چنین گردن فراز

بر تازیانه­ زار تحقیر

                            گذشتن

و راه را تا غایت نفرت

                             بریدن .-

آه از که سخن می­گویم؟

ما بی­ چرا زنده­ گان ­ایم

آنان به چرا مرگ خود آگاهان ­اَند­.» (ص: ۷۸۸)

این شعر به سال ۱۳۵۴ و “در اعدام خسرو گلسرخی” سرود شده است. ناگفته پیداست که شاملو به احترام همه ­ی مبارزانی که به چرائی مرگ خود آگاه بوده ­اند، به پا خاسته است. آنان که:

« در برابر تندر می ­ایستند

خانه را روشن می­ کنند

 و می ­میرند.» (ص: ۷۸۶)

جمعی از آن عزیزان اینک در قطعه ­ی ۳۳  گورستان بهشت زهرا آرام گرفته­ اند. محمد حنیف­ نژاد، سعید محسن، علی­ اصغر بدیع­ زاده ­گان، علی میهن ­دوست، گروه بیژن جزنی (که به­ همراه هشت هم رزم ­اَش در تاریخ ۳۰/ فروردین ۱۳۵۴ در تپه­ های اوین و طی یک صحنه­ سازی مذبوحانه تیرباران شدند) و… خسرو گلسرخی در کنار کرامت ­الله دانشیان و رزمنده­ گان دلاور دیگری که در برهه ­یی سیاه از تاریخ میهن تلخ ما، به­ سان « جوینده ­گان شادی» به « مجری آتش­فشان ­ها» پای نهادند و برای تحقق عدالت اجتماعی و آزادی سوختند، تا به قول خسرو گلسرخی “یک ­با یک برابر شود. “

۲۷ بهمن ۱۴۰۱


[۱]. فیلم دادگاه گلسرخی یک­بار در تاریخ ۲۹/ بهمن۱۳۵۷ در پنجمین سال­گرد اعدام او و بار دیگر در تاریخ ۱۸/ بهمن ۱۳۸۵، ساعت۲۳:۱۵ در برنامه­ یی تحت عنوان “فوق­ العاده” پخش شد.

[۲]. دامون نام فرزند خسرو گلسرخی به معنای “انبوهی و پناهگاه جنگل” و نام دفتر شعر او نیز هست.

[۳]. در زمان حیات خسرو گلسرخی فقط مقاله ­یی بلند تحت عنوان “سیاست هنر، سیاست شعر” به شکل جزوه از سوی انتشارات “کتاب نمونه” – به مدیریت بیژن اسدی ­پور – منتشر شد. در سال ­های گذشته دو مجموعه شعر از خسرو گلسرخی به نام ­های “دستی میان دشنه و دل” و “من در کجای جهان ایستاده ­ام” به اهتمام کاوه­ی گوهرین از سوی موسسه ­ی انتشارات نگاه چاپ شد.

[۴]. عاطفه گرگین نیز پس از دستگیری خسرو گلسرخی،  بازداشت و به چهار سال زندان محکوم شد. در این مدت فرزند آنان (دامون) با عموی خود (فرهاد) زنده ­گی می­کرد. در حال حاضر (۱۳۸۷) عاطفه­ گرگین و پسرش در پاریس اقامت دارند.

[۵]. نقش یکی از افراد محفل – که مدتی در جمع خسرو گلسرخی حضور داشته – در لو رفتن و بازداشت خسرو سخت تعیین­ کننده است. وی بدون فشار ساواک و بی ­آن­که نیازی به طرح بعضی مسائل مکتوم باشد، همه­ ی دانسته­ ها و ندانسته­ های خود را در اختیار ماموران می­گذارد.

[۶]. این نکته ­ی باریک که در فیلمِ به جا مانده از دادگاه نظامی نیز پیداست، نشان می ­دهد که کل جریان محاکمه­ یِ کذائی و تشریفاتی منجر به تیرباران خسرو گلسرخی از بیرون هدایت می­ شده است.

[۷]. آن­چه در این­جا نقل شد متن کامل دفاعیات موجود خسرو گلسرخی است. بخش ­هائی از این متن در تصاویر تله ­ویزیونی نیامده است.

[۸]. برای اطلاع بیش­تر بنگرید به کتاب “خسته ­تر از همیشه” (چاپ و نشر آرویج)، به کوشش دوست عزیز من کاوه گوهرین.

[۹]. مصطفا شعاعیان که در تصویری مشهور در اواخر عمر جلال ­آل ­احمد کنار او ایستاده است در۲۰ بهمن ۱۳۵۴ طی درگیری مسلحانه با ماموران ساواک در خیابان استخر تهران کشته شد.

[۱۰]. مصاحبه با حق ­شناس به نقل از: www.iran-interlik.org / همچنین مظفر مهرآبادی در کتاب “تغییر ایده­ ئولوژی سازمان مجاهدین خلق، چاپ اول:۱۳۸۴ از ماجراهای موسوم به “تغییر مواضع” یا: – اسلام به مارکسیسم، سخن گفته است.

[۱۱]. در این باره می­توانید بنگرید به: “همسایه­ گان درد” (صص:۳۱۵-۳۱۴)

https://akhbar-rooz.com/?p=193238 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

22 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

نظری ارائه شد اما بدلایلی در پای این نوشتار منتشر نشد
در رابطه ای با این نوشتار آقای قراگوزلو می توان این پرسش را داشت
آیا ایشان به دفاع از بازیگران چپ آن زمان برخاسته است یا آنها را افشا کرده است که گروهی بودند در پی تئوری سازی هایی بودند تا خودشان را به کشتن دهند؟

احمد صبوزی‌ جهرمی
احمد صبوزی‌ جهرمی
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

عزیز ،من حقیقتا نمی دانم آیا پاسخ ها را می خوانید یا که برای فرار از تنهایی اینجایید. هر واقعه ای را باید در ظرف تاریخی خود بررسی کرد .آیا کسی در ایران در آن زمان راه بهتری برای مبارزه صادقانه با خودگامگی شاه می شناخت؟

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

عزیز،من متوجه این مطلبت که خطاب به اینجانست نشده ام.
《آیا پاسخ ها را می خوانید》 منظورت چه پاسخی است؟
این چه منطقی است که از خودت بروز داده ای که اگر کسی اینجا نظری می دهد ناشی از تنهایی اوست!
خود شما حتمن از تنهایی وارد این بحث ها می شوید که فکر می کنید سایرین هم برای سرگرمی و فرار از تنهایی وارد این بحث ها می شوند.
بلی هر واقع ای را باید در ظرف زمانیش بررسی کرد.
مطلب من در رابطه به نوشتار آقای قراگوزلو است اگر چه ایشان به دفاع از دو مبارز خاص
پرداخته است
اما اگر مطلب ایشان با دقت مطالعه شود
دانسته یا ندانسته
می آورد که تئوری پردازی التقاتی در خدمت کشتن شدن هایی بود که شاید ضرورتی نداشت

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

اگر از پاسخ به قسمت اول نظرت که تجسس گونه در پی یافتن شرایط دیگران هستی بگذریم
در مورد مطلب دیگرت که نصیحت گونه شرایط مبارزه و توجه به زمان و مکان را آورده ای و خواسته ای یاد آوری کنی، باید گفت
هر استبدادی و هر مستبدی شرایط اعتراضی را جامعه در مقابل خودش بوجود می آورد و گروه های مبارز را که آنها در پی رهایی از شرایط استبدادی هستند در مقابل خودش سازماندهی خواهد کرد که در نبرد تقابلی بعد از سرکوب هایی، نهایتش مبارزین پیروز خواهند شد و مستبد حذف می شود اما بعد از حذف مستبد شرایط چگونه می شود بستگی به روش مبارزه گران دارد و….
اگر نوشتار آقای قراگوزلو را با نگرش پی بردن به هدف مطالبش مطالعه کنی(نه همدلانه و جانبدارانه) متوجه خواهی شد ایشان روی تئوری سازی مبارزین هم کار کرده و آنها را بپرسش گرفته است.
من در نظرم مختصرم ، پرسشی در این مورد آورده ام.
کجا کار ایراد دارد؟

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

 غیر از این است که در ان رژیم حد اقل توانستند انسانیت خود را حفظ کنند و با شجاعت و صراحت به مارکسیسم افتخار کنند؟ اگر در زمان این حکومت دستگیر شده بودند مثل بقیه از جمله طبری زیر شکنجه ان ها را به اعتراف و رو آوردن به اسلام و میداشتند.

هرمز همتی
هرمز همتی
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

آقای مهرداد نامه بیش از یکصد زندانیان سیاسی رژیم پهلوی را خوانده اید؟
در همین سایت اخبار روز منتشر شده است.
آن ها نوشته اند:
پرویز ثابتی نماد قدرت ساواک است در زمانی که شکنجه نظام‌یافته شد و به مهارتی تبدیل شد که به خاطر آن شکنجه‌گران لقب «دکتر» هم می‌گرفتند. «مقام امنیتی» همچنین بنیان‌گذار شیوه‌ی اعتراف‌گیری تلویزیونی است. و او تصمیم‌گیرنده بود در مورد قتل زندانیانی که در بی‌دادگاه‌های خودشان به حبس محکوم شده‌ بودند. او در جنایت قتل ۹ زندانی سیاسی بر روی تپه‌های اوین در فروردین ۱۳۵۴ نقش مستقیم داشته است.

توجه می فرمائید آقای مهرداد.می گویند: بنیان‌گذار شیوه‌ی اعتراف‌گیری تلویزیونی.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل
پاسخ به  هرمز همتی

همانطور که در بالا نوشتم جناب نصرت, شکنجه در رژیم شاه برای اعتراف به ارتکاب جرم بود اما در جمهوری اسلامی شکنجه برای انتقام و کینه جویی و گرویدن زوری به اسلام بوده است. نمونه بارز این انتقام‌جویی تقی شهرام و نمونه اسلام گرایی زیر شکنجه احسان طبری بود. جمهوری اسلامی حتی بعد از شکنجه و اعتراف همه را از دم تیغ گذراند از جمله رهبران حزب توده.

 هرگونه تلاش برای مساوی جلوه دادن پرویز ثابتی با لاجوردی ها و رحیم پور ازغدی ها در خدمت این رژیم است و از پیش شکست خورده است.

هرمز همتی
هرمز همتی
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

تا آنجا که اطلاع دارم «نصرت» یعنی پیروزی.
به معنی کمک کردن هم هست.
نمی دانم منظور شما کدام معنی است.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل
پاسخ به  هرمز همتی

منظور شاد است.

کهنسال
کهنسال
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

در جمهوری اسلامی هدف اصلی از شکنجه؛ اقرار گرفتن از زندانی برای لو دادن عناصر بالادست و زیر دست بود . آنان حتی از دکتر شیخ الاسلام زاده نامی که در رژیم شاه دارای پست و مقام بود استفاده میکردند تا آنانی را که سیانور خورده اند دوباره احیا نموده تا یاران هم تشکیلاتی خود را لو دهند. وزارت اطلاعات حکومت جنایتکاران اسلامی بر مبنای استفاده از تجارب ساواک شکل گرفت( فردوست ها – یار غار شاه و…). در هر دو رژیم شیخ و شاه برای نابودی و کشتار چپها و مبارزین از روشها و”ابتکارات” مختلفی استفاده میشد و میشود که از یک دیگر گوی رذالت و سبعیت را ربوده اند .
چه اصراری دارید که یکی را از دیگری کمتر وحشی نشان دهید ؟ هر دو جنایت پیشه و سر وته یک کرباس بوده و هستند.
مگر مسابقه فوتبال پرسپولیس – استقلال است ؟

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل
پاسخ به  کهنسال

چند صباحی هنوز فرصت دارید که به رژیم گذشته بپردازید. به زودی با اوج گیری دوباره جنبش و آمدن نسل های جوان تر بر علیه این رژیم، مباحث فوق برای آن جوانان عتیقه میشوند.

کهنسال
کهنسال
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

یاد ان کلاغ مشهور افتادم.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل
پاسخ به  کهنسال

دقیقا ان کلاغ و ان نسل 

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

پلیدی حاکمیت فعلی را بهانه کردن
تطهیر استبداد قبلی را پیشه کردن
از روش های فرصت طلبانه است

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

دقیقاً. و به موازات آن بزرگ کردن جنایات ۴۵ سال پیش برای لاپوشانی جنایت های وزارت اطلاعات, سپاه, و حراست نیز فرصت طلبی است. ملت ایران یک بار در سال ۵۷ آن رژیم و ساواک را محکوم و منهدم کرد. احتیاج به نبش قبر ساواکی های سابق نداریم.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

کسی نبش قبر نمی کند
اگر چه باید نبش قبر شوند!
اما !
ناشیانه
خودشان از قبر برون آمده اند
طلبکارانه،
سهم خواهی خاص می کنند!
بهشان باید گفت:
شما!
جنایتکاران سابق
با جنایتکاران فعلی حاکم
در دو دادگاه باید محاکمه شوید
یکی در دادگاه های خاص زمینی
دیگر در دادگاه روح تاریخ!
و با صدا بلند با به آنها گفت:
هیچکدام از شما دو گروه جنایتکار
براساس شرایط ایجاد شده در روند مبارزات،
نمی توانید
فرصت طلبانه در پی تطهیر خود باشید:
آنهم،
هر کدام به بهانه اعمال حنایتکارانه و کشندگی که دیگری
انجام داده است!

احمد صبوزی‌ جهرمی
احمد صبوزی‌ جهرمی
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

متاسفانه کار گروهی شده است “در این دوران / در آن دوران” عزیزم کشتن ۱۵ نفر جنایت است کشتن ۱۲۰ نفر هم جنایت است یکی در یک حکومت نا متعادل نا همگون با اطرافش هزاران می کشد و دیگری که همگون با اطرافش است صدها هر دو جنایت پیشه هستند یکی کمتر و دیگری بیش. مقایسه شما به معنی عملی این است که محکوم کردن ثابتی یعنی حمایت از جمهوری اسلامی که در آن صورت بایست به منطقتان صد آفرین گفت!!!

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

خیر! منظور اینست که از بین این دو تبهکار، نسل امروز از جمله جنبش جوان مهسا روی این جنایتکاران تمرکز دارد و نه ان قبلی و تره هم برای تحلیل تاریخی نسل قدیم خرد نمیکند. گرچه بررسی تاریخی شما از گذشته صحیح است، اما در عین حال موجب حذف سریعتان از معادلات آینده نیز خواهد شد.

کهنسال
کهنسال
1 سال قبل

آزادی انقلاب اول گم شد //// بار دگر انقلاب می‌باید کرد (عشقی)
بعد از اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان دفاعیات آنان تا مدتی در دبیرستانها سوژه گفتگو بود(خوارزمی؛ البرز…). در همان دوران به دنبال افزایش قیمت نفت؛ شهریه دبیرستانها نیز در حرکتی نمایشی کاهش یافت.
به امید روزی که رئیسی ها؛ نیری و پرویز ثابتی ها؛ پورمحمدی؛ سید حسین موسوی تبریزی ها و اصلاح طلبان جانی رانده شده از حکومت و کلیه آمرین و عاملین جنایات حکومتهای شیخ و شاه بدست توانمند و نیروی سترگ زحمتکشان در دادگاه های مردمی داخل کشور با حضورخانواده های بازماندگان و مردم به محاکمه کشیده شوند.
اندکی صبر؛ سحر نزدیک است 

هومن ایرانی
هومن ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  کهنسال

این ملک، یک انقلاب می خواهد و بس

خونریزی بی حساب می خواهد و بس

امروز دگر درخت آزادی ما

از خون من و تو آب می خواهد و بس

( چنین سرود میرزاده عشقی در جنبش مشروطه )

این که شما نوشتید را، نمی دانم از خودتان ست یا عشقی ؟
آزادی انقلاب اول گم شد //// بار دگر انقلاب می‌باید کرد( عشقی)

چون در سال ۵۷ عشقی نبود . برایتان بگویم که در فاصله ی فروپاشی حکومت پادشاهی مطلقه و ماشین سرکوب حکومتی و ساواک ؛ زندانیان سیاسی آزاد شدند و تبعیدیان و ایران مقیم خارج شمول کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی به وطن بازگشتند که همه در تائید حضور آزادی بود که اکثریت مردم در سراسر ایران ابهت و درخشش طلوع آزادی را حس کردیم. که هر گز پیش از آن تجریه نشده بود. مگر کسانی که ۳۷ سال قبل از انقلاب ، در شهریور ۱۳۲۰ سقوط و تبعید حکومت رضا شاه را تجربه کرده بودند.
اما واقعینی است انکار ناپذیر که از همان پیش از انقلاب ۵۷ نیروهای ارتجاعی مذهبی در صف های «همه باهم» که تمام نیروهای ضد استبدادی در آن حضور داشتند. با تکیه بر حمایت میلیونی مردم و چراغ سبز های قدرتهای بزرگ ، آزادی کشی را شروع کرده بودند. در همان روز ۲۲ بهمن زندان اوین را با رگبارمسلسل بروی مردم که در حال بازدید از شکنجه گاه شاه و ساواک بودند تخلیه کردند که آغاز بازسازی زندان و شکنجه با ابعادی وحشیاته تر از ساواک بود.
با این وجود در دوره گذار از سقوط حکومت پادشاهی تا ایجاد و سازماندهی ماشین حکومتی دینی و و واواک آن ، میلیونها نفر با توجه به آزادی های بدست آمده به فعالیت سیاسی روی آوردند که حکومت مرتجع دینی تحمل دیدن آن ها را نداشت .
اعتراضات زنان در ۱۷ اسفند ۵۷ ( روز جهانی زنان ) علیه یاوه های خمینی راجع به حجاب اجباری طلیعه مبارزات آزادی خواهانه مردم ایران علیه ارتجاع روحانیون بقدرت رسیده بود که تا امروز ادامه دارد.
مردم تلاش کردند تا از آزادی حفاظت کنند. ولی ارتجاع تاریخی روحانیون با کریه ترین شکلی ماهیت آزادی کش خود را باز هم نشان داد و جان هزاران نفر را گرفت . امروز در شعار محوری « زن ، زندگی ، آزادی » آزادی ، آزادی ، آزادی …… بگوش جهانیان رسانده اند.
انقلاب در حال شدن ست آن را باور کنیم
منتهی آزادی را از همین اکنون پاس داریم نا دشمنان آزادی مانند روحانیون در ۵۷ در صف ضد استبدادیون رهبری را بدست نگیرند.

کهنسال
کهنسال
1 سال قبل
پاسخ به  هومن ایرانی

آقا هومن:
دیگه قرار نیست از ماست؛ مو بکشی. حالا اگر از زمانه دلت پر است آن چیز دیگریست.
در مثل مناقشه نیست. آنکه در روزنامه ۱۶ آذر نشریه کنفدراسیون بود:
این ملک کهن خراب میباید کرد///// وز خون همه جا خضاب می باید کرد
آزادی انقلاب اول گم شد //// بار دگر انقلاب می‌باید کرد( عشقی)
یا به قول بعضی از دوستان : (انقلاب مرد؛ زنده باد انقلاب )
ولی اگر در گوگل جستجو کنی چندین روایت از آن موجود است. بگذریم .
همان “آزادی” هر چند ناقص که میتوانستی هر از چندگاه در مقابل دانشگاه تهران آن را حس کنی یا در کردستان قهرمان؛ زمانی که بنکه ها در آنجا دایر بود بخصوص دورانی که لشکر کشی و بمباران آنجا شروع نشده بود. تا قبل از آغاز جنگ ارتجاعی در شهریور ۵۹ . افسوس که همه چیز چه زود فروریخت.
تک تک آن روزها ی تلخ فراموش نشدنیست و همه لمس شده اند.
موضوع دادخواهی و به دادگاه کشاندن جانیان دوران شیخ و شاه است. از پرویز ثابتی ها؛ فراستی ها و….بگیر تا “دادستان ” ها و حکام شرع اصلاح طلب و اصولگرا و… و برپاکنندگان جوخه های اعدام و چوبه های دا ر و هیات مرگ و…..در جمهوری جنایتکاران اسلامی
سلامت باشید و ختم کلام .

کارو ناصریان
کارو ناصریان
1 سال قبل

سلام دکتر
خسته نباشید
و ممنون بابت ادای دین به رفقای شهید خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x