دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

بعد از قیام، قبل از قیام است – ذکریا صنعتی

بحث نه بر سر حواشی نظام، نه بر سر سیاست های اجتماعی و اقتصادی او، بلکه بر سر خود نظام ست؛ که چالشی که نظام با آن روبروست، نه چالش گاورمنتال، آنطور که فوکو این مفهوم را می فهمید، بلکه چالش بقاء، چالش بودن یا نبودن است و آنانی که به خیابان ها می ریزند، در وهله اول نه نحوه مملکت داری نظام، بلکه خود او را نشانه رفته اند… “زن، زندگی، آزادی” در عین حال فرصت خوبی هم برای پاسخ به این سئوال بود که اپوزیسیون نظام چه در چنته دارد. این پاسخ امروز روی میز است…

۱) “مرگ یزگرد” بیضائی در پائیز سال ۱۳۵۸، یعنی چیزی بیش از چند ماه پس از انقلاب بهمن به روی صحنه آمد. جمله پایانی این نمایشنامه، که از یک سو هشداری زودهنگام است، از سوی دیگر اما همانند “ماریو و ساحر” توماس مان Thomas Mann حامل نوعی پیغمبری ست، به صورت یک سئوال مطرح شد: «شما را که درفش سپید بود، این بود داوری. تا رای درفش سیاه آنان چه باشد». جمهوری اسلامی از بدو طرح این سئوال تا به امروز بارها به این سئوال پاسخ داده است. آخرین پاسخ او در جریان قیام ملی زنان ایران بود. بار دیگر خدای دهه شصت، که می دانیم راه دوری نرفته بود و همواره از پشت صحنه نظام ماجرای نظام را تعقیب می نمود، وظیفه پاسخ دادن را به عهده گرفت، هر نوع مشاطه گری و عوام فریبی را به کنار گذاشت، با شعار “داغ و مرحم” به صحنه آمد، خون ریخت، توبه گرفت، محاکمات نمایشی انجام داد و به بازار شوهای تلویزیونی رونق بخشید. جهش کیفی بربریت نظام در آخرین هنر نمائی خدای دهه شصت  حمله شیمیائی به دختران دانش آموز بود، که حتی آمر همیشگی ماجرا های این چنینی را مجبور به واکنش نمود، از آنجا که بر او روشن گشت، که آتش به اختیاران اختراع او پدیده ای بی شباهت با فرانکشتاین نیستند: به کسی که دست به اختراع آنها زده بود، ناگهان این احساس دست داد، که کنترل بر محصول و اختراع خود را گویا از دست داده است. نویسنده اسپانیائی خوزه رویس زافون در رمان “سایه باد” گزاره جالبی در مورد بربریت دارد. می گوید: “مانند جزر و مد است. مانند جزرعقب می رود و آدم فکر می کند نجات پیدا کرده است. اما مانند مد همیشه و همیشه باز می گردد”. بیوگرافی جمهوری اسلامی در حقیقت خود چیزی به جز از حکایت مد همیشگی بربریت او نیست، که  بیش از چهل سال ملتی را در آن به اسارت گرفته است.

۲) آدمکشان دانه درشت مغز متفکر بربریت نظام در رابطه با نمک ناشناسی “امت مسلمان” گویا به او گفته اند، که چیزی نمانده بود، که در جریان جنبش “زن، زندگی، آزادی” بیت او را به توپ ببندند. این روزگار اوست و این روزگار او خواهد ماند: هراس. هراس از آنچه که بدون وقفه و بدون زنگ تنفس در راه ست و هر لحظه می تواند، گریبان او و گریبان نظام او را بگیرد. هیچ کس هم نمی داند، ماجرا کی، کجا و چگونه دوباره ظهور خواهد کرد وهیچ امداد غیبی هم ازعهده پیش گوئی آن بر نمی آید. حجم برنامه ایدئولوگ های رایش سوم برای بشریت آنقدربود که تخمین عمر این رایش از سوی ایشان به هزار سال می رسید. از این کابوس، ازصحرای محشر ویرانه ها، زمین سوخته و هشتاد میلیون جنازه که بگذریم، بعد از دوازده سال چیزی بر جا نماند.‌ آنچه که این ماجرا یکبار برای همیشه به بشریت آموخت به روایت آدرنو در “نگاتیو دیالکتیک” یک حکم اخلاقی بی چون و چرا از نوع کانتی آن بود: بشریت باید هر آنچه را که در توان دارد بکار گیرد تا این کابوس تکرار نگردد. از کابوس رایش اسلامی هم، که حجم برنامه های او برای بشریت آنقدر بود که به گفته بنیاد گذار او گویا تنها با “رفع فتنه از عالم” به انتها می رسید، دیر یا زود چیزی بر جا نخواهد ماند. این را نه براندازان، بلکه صراحت لهجه زوال او می گوید. این زوال بعد از چهل و دو سال به چیزی مانند اتوماتیسم پدیده های طبیعی تبدیل شده است: نه مصالحه نمی شناسد، نه می داند میانجیگری چیست و نه می توان جلوی او را گرفت. ترجمه این اتوماتیسم به زبان “زن، زندگی، آزادی” یادداشتی ست، که این جنبش برای نظام در خیابان های ایران بجا گذارد: “ماجرا ادامه دارد. پا درمیانی، اگر بتواند در کار باشد، به جائی نخواهد رسید. نفسی تازه می کنیم و در اولین فرصت سر و کله ما دوباره در خیابان ها پیدا خواهد شد”.

۳) پدیده زلزله های اجتماعی برای اطاق فکر نظام پدیده بیگانه ای نبود. دراین اطاق همه می دانستند، که دکترین ولی فقیه در عرصه سیاست خارجی و داخلی و خوابی که او برای نظام و آینده آن دیده است، روزی روزگاری کار دست نظام خواهد داد. اینطور هم شد. یقینی که در این اطاق امروز حاکم ست، این ست:

– که فاصله زمانی بین زلزله ها کاهش پیدا کرده است، زنگ تنفس نظام به درازا نخواهد کشید و زلزله بعدی، که پیش بینی ابعاد و پیامد های آن برای بقای نظام ممکن نیست، در راه است. هشدار های پیاپی روشنفکران ارگانیک نظام، آنانی که تولید ایده برای برون رفت نظام از بحران کنونی و مقابله با بحران هائی که در پیش رویند و بقای نظام را تهدید می کنند، بر عهده آنانست، بی جهت نیست.

– که محتوا و مضمون زلزله ها دچار دگرگونی کیفی گشته است؛ که بحث نه بر سر حواشی نظام، نه بر سر سیاست های اجتماعی و اقتصادی او، بلکه بر سر خود نظام ست؛ که چالشی که نظام با آن روبروست، نه چالش گاورمنتال، آنطور که فوکو این مفهوم را می فهمید، بلکه چالش بقاء، چالش بودن یا نبودن است و آنانی که به خیابان ها می ریزند، در وهله اول نه نحوه مملکت داری نظام، بلکه خود او را نشانه رفته اند.  

– که نظام با توجه به بن بست تمام عیاری، که ولی فقیه هم  در زمینه سیاست داخلی و هم در زمینه سیاست خارجی برای او فراهم نمود، نه ازعهده مهندسی و جلوگیری زلزله های آینده بر خواهد آمد و نه می تواند بنا را بر سیاست صرف سرکوب نهد، از آنجا که این سیاست فرسایش مشروعیت نظام را عمیق تر می کند و افزون بر آن برای او بسیار هزینه ساز خواهد بود. روزگاری که پاپا دوک در هائیتی امروز آدم می کشت، جهان یک سال بعد از آن مطلع می شد و از آنجا که کار از کار گذشته بود، از کنار آن می گذشت، بسر رسیده است. امروز اگر ولی فقیه خون بریزد، جهان امروز از آن مطلع می شود و عکس العمل نشان می دهد.          

– که نظام مستعد پدیده ای به نام “خروشچف” نیست، یعنی ولی فقیه کار را به آنجا کشانده است، که هر پروژه ای برای تضمین بقای نظام از طریق توسل به رفرم چیزی به جز از بازی با آتش  خواهد بود.

۴) شجره ماجرای “زن، زندگی، آزادی”، آنطور که از شروع قیام ملی زنان ایران مفصل به آن پرداخته شده است، در اصل خود ماجرائی با عقبه تاریخی کلان ست. در سنت دیسکورس فوکو، که بخش قابل توجه ای از عمر پژوهشی پر بار خود را به مناسبات بین قدرت و بدن اختصاص داد، می توان  در این رابطه گفت، که مرد، مذهب و قدرت سیاسی همیشه و همواره بدن زن را ملک شخصی خود می دانستند و از این رو برای خود در این رابطه قدرت تصمیم گیری قائل بودند. سر وکار ما در حقیقت با یک جنون تاریخی و سابقه دارست، که توجه پاتولوژیک عجیبی به جزئیات آنچه که بر این بدن و پیکر رخ می دهد، نشان می دهد. از ایراداتی که همکاران ولی فقیه در قرون وسطی در “محاکمه ژاندارک” برشت بر متهم می گیرند، یکی هم ایراد بر نحوه لباس پوشیدن اوست. از او می پرسند، که چرا لباس مردانه به تن می کند. دیسکورس فقه شیعه در مورد زن و تعریفی که از زن و بدن او می دهد، نیز بر همین توجه و حساسیت پاتولوژیک و بر همین جنون جزئیات استوار ست. خدای این فقه گویا مشغولیت دیگری به جز از پرداختن به این نوع جزئیات ندارد. آنتی تزی که در جریان قیام ملی زنان ایران به خیابان ها آمد، شورش بر علیه این جنون بود. این اما تنها آنتی تز نظام ولی فقیه نیست. این نظام روی یک میدان مین از آنتی تزهای گوناگون قدم بر می دارد.

واقع بینان در میان روشنفکران ارگانیک بالا مرتبه نظام هم بر بن بست غریبی که نظام در آن به دام افتاده است، واقفند.‌ اینان هم می دانند، که این بن بست کارنامه دخالت ولی فقیه ست و به این کارنامه باید آخرین شاهکارهای او را هم اضافه نمود: سمت گیری درنزاع ژئوپلیتیک باندهای آدمکش بین المللی به نفع روسیه، سعی بر مقابله با هژمونی امریکا و غرب در منطقه از طریق راهگشائی برای هژمونی رقیب، تدارک میدان عمل و تهیه مشروعیت برای هژمونی رقیب توسط قبول میانجیگری و برقراری دوباره مناسبات دیپلماتیک با کشوری، که “حاج قاسم” و گروه های نیابتی نظام در یمن از هیچ کوششی برای برهم زدن ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشور فروگذار نکرده بودند. با این همه بدنه نظام هنوز یکپارچگی خود را از دست نداده است و حرف شنوی از ولی فقیه از نظر او کماکان پرنسیپ محوری اصول الدین بقای نظام به شمار می رود. در سال های آخرعمر رایش سوم نخبگان و روشنفکران ارگانیک آن به این نتیجه می رسند، که پیشوا خود به مرور زمان به معضل اصلی ماجرا تبدیل شده است، اما ترجیح را بر سکوت می گذارند. آنانی که سکوت را می شکنند و سوءقصد سال ۱۹۴۴ به جان هیتلر را سازماندهی می کنند، یقین شان همان یقین است: پیشوا دیر یا زود همه چیز را بر باد خواهد داد. چنین پدیده ای را از روزگار استالین هم می شناسیم. در حلقه اصحاب بالارتبه او همه می دانند، که ماجرا از کجا آب می خورد، همه می دانند، که برای حل ماجرا چکار باید کرد، همه می دانند، که مسئولیت تباهی بر گردن کیست، با این وجود هیچکس به روی خود نمی آورد. حتی تصفیه حساب شخصی با آنان قادر به تغییر رای ایشان نیست: نیکلای یشوف، سعید امامی استالین، هنگام تیرباران می گوید، به استالین برسانید، که من با نام او بر لب هایم می میرم. عکس العمل میخائیل کالنین و مولوتوف، که همسران آنان را به دستور استالین راهی گولاگ می نمایند، اعتراض نیست، مقاومت نیست، تلاش برای رسوا نمودن آمر ماجرا نیست، هر دو بطور بسیار ساده از همسرانشان برائت می جویند.  

۵) “زن، زندگی، آزادی” در عین حال فرصت خوبی هم برای پاسخ به این سئوال بود، که اپوزیسیون نظام چه در چنته دارد. این پاسخ امروز روی میز است. بر اساس این پاسخ، از حواشی که بگذریم، کار زیادی به جز از ابراز احساسات از دست نیروی مخالف نظام بر علیه نظام بر نمی آید. این نیرو از این گذشته آماده روز اول بعد از نظام نیز نیست. به عبارت دیگر نه برنامه ای برای حال و نه برنامه ای برای آینده دارد. این حقیقتی ست، که باید آن را قبول کرد. آنچه که در رابطه با دلایل ماجرا می توان گفت، تنها در حد حدس و گمان خواهد بود: آیا این نیرو علیرغم اینکه چهار دهه از عمر فاجعه می گذرد، هنوز به بلوغ تاریخی برای پایان دادن به فاجعه نرسیده است؟ بدون ورود به برهوت ذات گرائی، آیا یک بررسی علمی و پایه ای در رابطه با روانشناسی اجتماعی ما نشان خواهد داد، که ساخت و جوهر شخصیت ملی ما آنگونه است که این شخصیت هیچ نوع سازگاری با اجماع ندارد و نمی شناسد؟ آیا پدیده ای به نام بحران مادام العمر اپوزیسیون نظام می تواند نتیجه چهار دهه سرکوب تمام عیار فاشیستی نظام باشد، که هیچگاه اجازه نداد، که اپوزیسیون او به زیستی نو برسد؟ برخی فجایع، به عنوان مثال آنچه که زمین شناسان به آن impact می گویند، نه تنها به حیات خاتمه می دهند، بلکه تا درازائی که با بینهایت بی شباهت نیست، شکل گرفتن حیاتی نو را هم به تاخیر می اندازند. علت ماجرا هر چه هست، علیرغم وفاداری به رویای تشکیل یک جبهه متحد بر علیه فاشیسم اسلامی این رویا را در حال حاضر متاسفانه باید به بایگانی سپرد. در صفوف نیروی مخالف نظام اما به آنانی که به نوستالژی پهلوی دامن می زنند، شعار “مرگ بر سه مفسدین” فاشیسم اسلامی را به عاریت می گیرند، آدمکش بی نیاز از توصیفی مانند پرویز ثابتی را قهرمان ملی می دانند و بر این عقیده اند، که پرداختن به دادخواهی در رابطه با کشتار اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق وقت تلف کردن است، باید گفت، که مونارشیسم، آنهم مثل بچه آدم هم می تواند وجود داشته باشد: پادشاه بلغارستان، سیمئون زاکس – کبورگ و گوتا، پسی از فروپاشی بلوک شرق به میهنش بازگشت، در انتخابات آزاد شرکت نمود، از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ نخست وزیر بلغارستان بود، کار حزب او اما در انتخابات مجدد به جائی نرسید و او هم پی کار خود رفت.

۶) تئوری های عمومی تاریخ جهان Universalhistorie  را نمی شود جدی گرفت. ماجرای تاریخ گویا پیچیده تر از آن ست، که بتوان در مورد آن داستان تعریف کرد، فرقی هم نمی کند، که سطح این داستان سرائی چقدر بالا باشد، امری که آن را از داستان سرائی هگلی در مورد تاریخ به خوبی می شناسیم. تئوری توین بی در مورد تاریخ عمومی جهان و تز او در رابطه با چهار فاز تمدن ها هم از این امر مستثنی نیست. او با این همه به نکته ای اشاره می کند، که نمی توان بدون اعتنا از کنار آن گذشت. توین بی برای پدیدارشناسی آنچه که او به آن فراز و فرود تمدن ها می گوید، از دو واژه “چالش”  Challenge و “واکنش” Response استفاده می کند. بر اساس تئوری او تمدن ها با خطر و تهدید مواجه می شوند. این خطر برای هر تمدن به منزله یک “چالش” ست و این چالش تمدن مربوطه را وادار به “واکنش” می کند. بر اساس اینکه این تمدن چه واکنش یا چه پاسخی را برای مقابله با چالش و تهدید انتخاب می نماید، می توان به میزان مدنیت او پی برد. میزان این مدنیت اگر کم باشد، پاسخی که این تمدن انتخاب می کند، او را به قهقرا خواهد برد و زوال او را رقم خواهد زد. داستان سرائی توین بی در مورد تاریخ را نادیده بگیریم و از کنار اشکال های شرعی و فرعی تئوری او بگذریم. آنچه که از تئوری او با این همه برای اپوزیسیون جمهوری اسلامی به جا می ماند، این یقین خواهد بود، که فاشیسم اسلامی بزرگ ترین چالش، بزرگترین تهدید و بزرگ ترین خطری ست، که به عنوان ملت و تمدن با آن مواجه ایم. در مقابل این چالش، در مقابل این خطر باید واکنش نشان داد و برای مقابله با این تهدید باید پاسخی پیدا نمود و بر این نکته واقف بود، که عمل تاریخی پیش رو چیزی به جز از پیدا نمودن همین پاسخ نیست و نمی توان این عمل را تا پایان عالم به روز بعد موکول نمود.          

۷) برشت یک روز پس از حریق رایشتاگ از آلمان گریخت و برای مدتی دانمارک را به عنوان محل تبعید انتخاب نمود. والتر بنیامین در زمان اقامت برشت در دانمارک از فرانسه به دیدار او رفت. هانا آرنت، که خود در آن حیص و بیص در فرانسه در تبعید بود، می گوید که بنیامین از ملاقات خود با برشت شعری برای تبعیدیان آلمانی در فرانسه به سوغات آورد. در این شعر می خوانیم:

“…

بدان

که آب

نرم، درحرکت، و جاری

بتدریج و با گذشت زمان

حساب سنگ خارا را خواهد رسید

…”.

والتر بنیامین بعدها هنگام فرار از مقابل آدمکشان نازی در یک دهکده مرزی در اسپانیا خود را کشت. حق با این همه با برشت بود. در مورد ما هم روزی روزگاری حق با او خواهد بود.

https://akhbar-rooz.com/?p=199537 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
قیامی
قیامی
1 سال قبل

من و باش که فکر میکنم قبل از قیام بعد از قیام است!

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

نوشتاری پر از مطالب خوب
سپاس

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading