دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

عصر انسان؛ فریاد خاموش طبیعت و چپ – ذکریا صنعتی

ضرورت پرداختن به اکولوژی سیاسی برای اندیشه چپ از این رو یک ضرورت دکوراتیو یا ضرورتی در چهارچوب زیباشناسی طبیعت و امثالهم نیست، بلکه ضرورت بودن یا نبودن بشریت است. اندیشه چپ رادیکال ترین قرائت از روشنگری بود. پتانسیل رهائی بخش و هومانیستی تنها یک بخش از وسوسه ای را تشکیل می داد، که از اندیشه چپ برمی خاست. بخش دیگر این وسوسه روح آوانگارد این اندیشه بود. این روح آوانگارد در عصر ما با اکولوژی سیاسی پیوند خورده است. این پنبه را یکبار برای همیشه از گوش خود بیرون آوریم: رهائی انسان بدون رهائی طبیعت امکان پذیر نیست. با طبیعت برعلیه سرمایه متحد شویم

۱) سخن پایانی را در آغاز گفته باشیم:

می دانیم که از پرآوازه ترین “کلمات قصار” مارکس یکی هم جمله ای از “مقدمه ای برنقد اقتصاد سیاسی” ست، که بر أساس آن بشریت همواره تکالیفی پیش روی خود می گذارد، که بتواند ازعهده حل آنها بر بیاید. در رابطه با تکالیفی که در “عصر انسان” یا “آنتروپوسن” پیش روی بشریت قرار دارند، بحث بر سر توانستن یا خواستن نیست، بلکه بر سر بایستن است. بشریت یا از عهده حل این تکالیف بر خواهد آمد، یا در غیر اینصورت شاید برای او دیگر مجالی برای مشغولیت با تکالیف آینده وجود نداشته باشد، از آنجا که هیچ تضمینی برای ادامه بقای او در کار نخواهد بود. 

۲) قضیه در اصل خود چندان پیچیده نیست. تمدنی را در نظر بگیریم، که مشغول تخریب بدون وقفه سیستمی ست، که پیرامون اوست. دو نکته دیگر را هم به این تصویر اضافه کنیم:

– این تمدن بقا و ادامه بقای خود را مدیون این سیستم پیرامونی است و عمر متوسط او بدون این سیستم ازیک هفته تجاوز نخواهد کرد. 

– بر عرشه کشتی این تمدن، به استثنای آنانی که به هر دلیلی از ریشه منکر قضیه اند، تقریبا همه در این میان متوجه این ماجرا شده اند، که شمارش معکوس برای برخورد با کوه یخ آغاز شده است، اما یا طوری وانمود می کنند، که انشاءااله گربه است، یا بر این باورند، که یک دست نامرئی خیرخواه خود حل و فصل ماجرا را در پایان به عهده خواهد گرفت، و یا تدابیری که برای مقابله اتخاذ می کنند، تنها لحظه برخورد کشتی این تمدن با کوه یخ را چند صباحی به تاخیر خواهند انداخت. برخورد، اگر همه چیز آنطور پیش برود، که می رود، بوقوع خواهد پیوست، وقوع آن اما با تاخیر خواهد بود. 

۳) اینگونه نیست، که “عصر انسان” پدیده تازه ای باشد. تاریخ همواره”عصر انسان” (انسان بعنوان فاعل) بود. تازه گی ماجرا بنظر می رسد این باشد، که به تاریخ حیطه دیگری بنام طبیعت نیز اضافه شده است، که انسان در آن نقش مشابه ای را ایفا می کند. معنای “اضافه شدن حیطه دیگری بنام طبیعت” اما بطور مشخص چیست؟ طبیعت، آنچه به تغییر و دگرگونی آن از نقطه نظر زمین شناسی برمی گردد، همواره خودمختارAutonom بود، یعنی قانون (nomos) خود را در خود (autos) داشت. صدمه ای که به این خودمختاری در عصر انسان وارد شده است، این ست، که در رابطه با تغییر و دگرگونی طبیعت از نقطه نظر زمین شناسی نه تنها خود طبیعت، بلکه انسان نیز سهیم ماجرا ست. نمی دانیم طبیعت، اگر به حال خود گذاشته می شد، چه برنامه ای در رابطه با “خاک منجمد زمین” Permafrost می داشت. آنچه که می دانیم، این ست، که دخالت انسان باعث ذوب شدن تدریجی این لایه می شود. “عصر انسان” اشاره ای به همین پدیده است. این ترم به یک پیشنهاد از سوی پاول کروتزن بر می گردد. او گویا در زنگ تنفس گردهمائی نهادی بنام International Geosphere-Biosphere Programme، که در سال ۲۰۰۰ در مکزیک در شهری بنام Cuernavaca برگزار شد، حرف همکاران خود را که مشغول بحث در مورد دوره فعلی زمین شناسی یعنی هولوسون بودند، قطع می کند و می گوید، ما دیگر در هولوسون نیستیم، بلکه در عصر آنتروپوسن بسر می بریم (هورن، ۲۰۱۹، صفحه ۸). او و یوجین استورمر مدتی بعد از آن مطلبی در این مورد انتشار می دهند. کروتزن خود در توضیح این ترم بعدها می نویسد: “در سه دهه گذشته تاثیراتی که انسان بر محیط زیست گذارده است، بشدت افزایش یافته اند. آب و هوا در مقیاس سیاره ای می تواند به علت تولید دی اکسید کربن توسط انسان برای هزاران سال بطور جدی از رشد طبیعی خود فاصله بگیرد. از این رو بنظرم می رسد، که بتوان مرحله کنونی زمین شناسی را که در ابعاد مختلفی تحت تاثیر عمل انسان قرار دارد، آنتروپوسن نامید” (۲۰۱۹، صفحه ۱۷۱).  این واژه خود ترکیبی ست از Anthrops انسان و پسوند zän که از kainos  در زبان یونانی مشتق می شود و به معنای “نو” است. بزرگ ترین مزیت آنتروپوسن بعنوان ترم میدان وسیع مفهومی اوست. همه پدیده هائی را که در شعور اکولوژیک همیشه بطور پراکنده موجود بودند (مانند باران اسیدی، انقراض انواع، آلودگی هوا، مسئله تولید زباله، سوراخ لایه ازن، ورود مواد سمی به چرخه غذائی، ذوب شدن یخ های قطبی و غیره را) می توان زیر چتر مفهومی این ترم گرد آورد. آنچه در این میان بوضوع قابل رویت است، این ست که آنتروپوسن نوعی خاتمه با هولوسن خواهد بود، دوره ای که در آن آنچه بوجود آمد، که بقا و رشد بشریت به آن وابسته بود و هست: از ساکن شدن انسان و پایان دوره صحرانشینی او گرفته، تا پیدایش کشاورزی، دامداری، تولید محصول کشاورزی مازاد، شهر نشینی، تجارت، توسعه ابزار تولید، ظهور مناسبات تولیدی، ظهور قدرت سیاسی و غیره (هورن، ۲۰۱۹، صفحه ۱۰).

 ۴) نیت سمانتیک آنتروپوسن بعنوان ترم اشاره به آغاز یک دوره نو در زمین شناسی ست، که فاعل آن انسان ست. در رابطه با شاخص های این دوره اجماع (بطور کلی) بر موارد ذیل قرار دارد (هورن، ۲۰۱۹، صفحه ۹):

– تغییرات آب و هوا در مقیاس سیاره ای و تاثیرات آن

– تغییرات در سیستم جریان آب اقیانوس ها و در سیستم جریان هوا در اتمسفر زمین

– اختلال در چرخه عمومی آب در مقیاس سیاره ای بدلیل ناتوانی سطح زمین در جذب آب

– سرعت در کاهش تنوع انواع

– آلودگی زمین، هوا و آب با دسته ای از مواد سمی غیرقابل تجزیه

– تاثیرات افزایش جمعیت بر بهره برداری از منابع طبیعی و عواقب رشد دامداری برای اکوسیستم در سطح سیاره ای

– افزایش دمای آب اقیانوس ها و عواقب آن برای اکوسیستم در سطح سیاره ای 

– افزایش دمای زمین و عواقب آن برای اکوسیستم در سطح سیاره ای

بعبارت دیگر:

“مقدار خاک، شن و سنگی که توسط عمل انسانی بر روی کره زمین جابجا می شود، بیشتر از مقداریست، که توسط پدیده های طبیعی بحرکت در می آیند. پلاستیک در همه جای عالم پخش شده است، نه تنها در شکل انبارهای زباله یا زباله بر روی زمین، دریاها و رودخانه ها، بلکه در شکل میکروپلاستیک در خاک، دریاها و رودخانه ها و در میان تمامی چرخه غذائی. از زمان انقلاب صنعتی حجم دی اکسید کربن در اتمسفر زمین ۴۴ درصد افزایش یافته است، امری که نه تنها باعث گرم شدن بی وقفه هوا می شود، بلکه غلظت اسیدی آب دریاها را بالا می برد و اینگونه حیات همه موجوداتی را که در دریاها زندگی می کنند، تحت تاثیر قرار می دهد. رقم ماهیان، پرندگان، خزندگان و پستاندارانی، که بصورت وحوش در طبیعت بسر می برند، در عرض چهل سال گذشته بطور متوسط ۵۸ درصد کاهش یافته است و شواهدی هم وجود دارند، که نشان می دهند، که تعداد حشرات بشدت کاهش پیدا کرده است (هورن، ۲۰۱۹، صفحات ۱۰- ۹ ). این سرشماری بدون شک کامل نیست، از آنجا که شتاب فاجعه بزرگ تر و پیچیده تر از شتاب پژوهش در مورد آنست. از این رو باید فرض را بر آن نهاد، که عوارض و عواقبی وجود داشته باشند، که از قلم افتاده اند. 

در میان مدل های مختلف در حول و حوش ترم آنتروپوسن  تئوری “شتاب بزرگ” The Great Acceleration یکی از مدل هائی ست، که باید آنرا جدی گرفت. این تئوری از ۲۴ شاخص و کنش های زنجبره ای آنها با یکدیگر و بر یکدیگر برای توضیح قضیه استفاده می کند. دوازده شاخص از بیست و چهار شاخص یاد شده شاخص های اجتماعی – اقتصادی هستند.:

– جمعیت جهان

– تولید ناخالص ملی

– سرمایه گذاری های مستقیم خارجی

– جمعیت شهرها

– استفاده از منابع تولید انرژی

– استفاده از کود شیمیائی

– سدهای عظیم

– مصرف آب شیرین

– تولید کاغذ

– حمل و نقل

– ارتباطات

– توریسم بین المللی 

دوازده شاخص دیگر به اکوسیستم و تغییرات درون آنها اختصاص دارند:

– حجم دی اکسید کربن در اتمسفر

– حجم نیتروز اکسید (گاز خنده) در اتمسفر

– حجم گاز متان در اتمسفر

– حجم ازن در اتمسفر

– دمای سطح زمین

– اسیدی شدن اقیانوس ها

– صید ماهی در دریاها

– پرورش خرچنگ

– حجم ازت در مناطق ساحلی

– از بین رفتن جنگل های حاره ای

– حجم زمین بکارگرفته شده توسط انسان

– انقراض انواع

در رابطه با هر شاخص از بیست و چهار شاخص یاد شده با روند “افزایش” و پیامدهای افزایش مواجه ایم. در این رابطه می توان از تاثیرات متقابل و واکنش های زنجیره ای سخن گفت: افزایش جمعیت جهان بعنوان مثال در رابطه تنگاتنگی با افزایش مصرف سرانه انرژی فسیلی قرار دارد، که پیامد آن افزایش حجم و تمرکز دی اکسیدکربن در اتمسفر و افزایش دمای سطح زمین است، که خود ذوب شدن یخ های قطبی و همه پیامدهای ناشی از آن را به همراه دارد.  در مورد ارتباط همه شاخص ها با یکدیگر می توان تاثیرات متقابل و واکنش های زنجیره ای را مشاهده نمود.

۵) صحبت نه بر سر تغییر طبیعت است و نه بر سر آسیب به محیط زیست. بقای بشریت بدون تغییر طبیعت میسر نیست، هیچگاه میسر نبود. آسیب به محیط زیست را هم، اگر شروط هوشمندانه ترمیم فراهم باشند، می توان به مرور زمان به نحوی ترمیم نمود، حتی اگر این ترمیم نسبی باشد. صحبت بر سر تغییرات برگشت ناپذیری در طبیعت است، که آسیب حاصل از آنها را دیگر نمی توان ترمیم نمود. طوفان نوح در روایت عهد عتیق یک فاجعه الهی در طبیعت بود. در طبیعت همه چیز پس از این فاجعه به روال عادی خود برگشت، از آنجا که ماجرا بر سر یک استثناء بود. آنتروپوسن یک فاجعه انسانی در طبیعت است. در طبیعت هیچ چیز پس از این فاجعه به روال عادی خود بر نخواهد گشت. ماجرا از این رو نه بر سر استثناء، بلکه بر سر قاعده خواهد بود. بر اساس آنچه که تاکنون در مورد ماجرا می دانیم، سر و کار ما با پدیده ای ست، که خاصیت آن بر no-analogue state قرار دارد، یعنی در تاریخ تغییرات زمین شناسی فازی مشابه او پیدا نمی کنیم: انسان از بدو پیدایش خود تا سه قرن پیش، تا شروع انقلاب صنعتی، در عرصه زمین شناسی کاره ای نبود، بتدریج اما گویا همه کاره ماجرا می شود. اولین اخطارها در این زمینه به دهه ششم قرن بیستم برمی گردند. کسی اما آنها را جدی نگرفت، در غیراینصورت کار به اینجا نمی کشید. فیلسوف فرانسوی میشل سر Michel Serres برای توضیح آنچه که در این رابطه در حال وقوع ست، به تابلوئی از فرانسیسکو گویا با عنوان “دوئل با چماق” مراجعه می کند (سر، ۲۰۱۵، صفحات ۱۲-۱۱). دو مرد را در این تابلو می بینیم، که هر کدام چماقی بدست به جان هم افتاده اند. نمی دانیم، دعوا بر سر چیست. قرار و مدار دوئل خود را درجائی دورافتاده در طبیعت گذارده اند، از این رو تنها طبیعت (کوهستان و دشت و آسمان) شاهد دوئل آنهاست. هر دو تا زانو در گل باتلاقی که زیر پای آنهاست، فرورفته اند. با هر ضربه ای که به یکدیگر وارد می آورند، خود عمیق تر در باتلاق فرو می روند. این دوئل آلگوری بقای بشریت در مقیاس سیاره ای در باتلاق نابودی طبیعت است،  که همه چماق بدست و تا زانو در آن فرورفته اند. اینطور که بنظر می رسد، بشریت با جدیتی مثال زدنی مشغول بریدن شاخه ای ست، که همگان روی آن نشسته اند. استانلی کوبریک در “دکتر استرنج لاو” گرایش “خود ویران گر” بشریت را به تصویر کشیده و نشان داده بود، که ماجرا به کجا می تواند ختم شود. این گرایش مانند یک طالع نحس در فرم ویرانی طبیعت به حیات خود ادامه می دهد.

۶) فیلسوف آلمانی پتراسلوتردایک تصویر مشابه ای از ماجرا دارد. می گوید: “نحوه برخورد انسان ها با سیاره ای که روی آن زندگی می کنند، شبیه یک فیلم ترسناک در مورد حوادث فاجعه بار است، که در آن گروه های رقیب مافیائی در هواپیمائی در ارتفاع ۱۲۰۰۰ هزار متری با سلاح های سنگین به روی هم شلیک می کنند” (۲۰۱۱، صفحات ۱۰۸- ۱۰۷). آنچه به گروه های رقیب مافیائی مربوط می شود، باید دید، که ماجرا (در مقیاس سیاره ای) بطور مشخص چیست، صحبت از کدام مافیا و کدام گروه های رقیب ست و چرا اینان بسوی هم شلیک می کنند، ازاین گذشته اما پیش بینی عاقبت داستان چندان دشوار نیست: هواپیما سقوط خواهد کرد و کار دست مسافرش که بشریت باشد، خواهد داد. بر این اساس شاید باید واقعا به این پیشنهاد، که برای توضیح قضیه باید کمی عقب تر رفت و پای مفهومی بنام “آنترو پودیزه” ”Anthropdizee را به ماجرا باز کرد، پرداخت. تئودیزه Theodizee به این سئوال می پرداخت، که خداوند چه نقشه ای برای انسان و خلقت دارد. آنتروپودیزه به این سئوال می پردازد، که انسان چه نقشه ای برای خود و برای خلقت دارد. نگاه تئودیزه در جستجوی کشف علل آنچه که بر همگان می گذرد، به فاعلی در آسمان دوخته شده بود، که زمام امور همه چیز در دست اوبود. نگاه آنتروپودیزه در جستجوی کشف این علل به فاعلی بر روی زمین متمرکز ست که زمام امور همه چبز در دست اوست. تولید تباهی در کارنامه این فاعل زمینی چیز تازه ای نیست. طعم عمل کلکتیو او که به آن تاریخ هم می گویند، همیشه طعم فاجعه بود. نقض خودمختاری طبیعت تازه ترین شاهکار این فاعل در سنت ادامه تولید فاجعه است. آنتروپوسن با این تفاسیر پدیده ای نیست، که از آسمان نازل شده باشد (آشویتس هم از آسمان نازل نشده بود)، بلکه دسته گلی ست، که بشریت خود به آب داد. جای شگفتی هم نیست. آدورنو رابطه بین بشریت و طبیعت را با بکارگیری عبارتی از هورک هایمر “یک شرکت سهامی عظیم برای غارت طبیعت” نامیده بود (آدورنو، ۲۰۰۱، صفحه ۶۸). آنتروپوسن ترازنامه ای ست، که از غارت این شرکت سهامی بجا مانده است و امروز پیش روی ماست. آدورنو و هورک هایمر در “دیالکتیک روشنگری” به تبارشناسی این شرکت سهامی پرداخته بودند. از تزهای محوری این دو در “دیالکتیک روشنگری” یکی هم این ست، که بشریت برای بقاء خود (Selbsterhaltung) دست به تسلط بر طبیعت (Naturbeherrschung) می زند. رابطه بشریت با طبیعت در روند تسلط او بر طبیعت رابطه فاعل (Subjekt) با مفعول (Objekt) ست. بر مفعول، که طبیعت باشد، آنچه می آید، که فاعل ماجرا می خواهد. این فاعل “اشرف مخلوقات” عهد عتیق و “فاعل دکارتی” ست، که مکان خود را در مرکز عالم و مرکز هستی می داند. هر آنچه که بعنوان حیات غیر انسانی پیرامون خود می یابیم و می شناسیم، در خدمت بقای اوست و برای اوست. در رساله بیست و دوم اخوان الصفا با عنوان “محاکمه انسان و حیوان” نماینده بشریت باید به این سئوال پاسخ دهد: “در آنچه نماینده حیوانات گفت و شنیدید چه می گوئید؟ و بشکایت آنها راجع به عذابی که از ظلم و جور و تعدی شما می کشند چه جواب می دهید؟” پاسخ او این ست: “ما میگوئیم اینها بندگان و مملوکان ما هستند و ما اربابان و صاحب اختیاران آنها می باشیم و به این جهت می توانیم آنچه می خواهیم در باره آن ها معمول و هر تصرفی که میل ما اقتضاء کند در آنها مجری داریم…” (۱۳۲۴، صفحه ۴۶). تصور سروری، آقائی و اربابی بشریت در مقابل طبیعت را بهتر از این نمی توان رساند. این تصور و وهمی که محصول او بود و بر اساس آن روزی می رسید، که در آن طبیعت به تمامی از اراده “اربابان و صاحب اختیاران” خویش فرمان برد، در پایان به پیدایش “جامعه خطر جهانی” Weltrisikogesellschaft ختم شد، مفهومی که جامعه شناس آلمانی اولریش بک Ulrich Beck آنرا در اوائل قرن بیست و یکم ارائه نمود.‌ بر اساس این مفهوم بشریت  بدون وقفه در حال تولید ریسک و خطر برای بقاء و ادامه بقای خویش است. اگر این مفهوم را مبنای تحلیل قرار دهیم، باید بگوئیم که آنتروپوسن (در کنار خطر نابودی حاصل از یک جنگ هسته ای) جزء بزرگ ترین و جدی ترین خطراتی ست، که “جامعه خطر جهانی” تا به امروز تولید نموده است. پیشرفت بشریت از طریق تسلط بر طبیعت در فرم تکنیکی این تسلط قرار بود بقا او را تامین و ادامه این بقا را تضمین کند. ماجرا نتیجه ای معکوس به همراه آورد. این پیشرفت برای او تبدیل به بزرگ ترین خطری شده است، که بقا و ادامه بقای او را تهدید می کند. تلفیق پیشرفت و فاجعه، یعنی پیشرفتی که فاجعه تولید می کند، از تزهائی ست، که ستون فقرات نوشتار “در مورد مفهوم تاریخ” والتر بنیامین را تشکیل می دهند. آنتروپوسن در ترمینولوژی والتر بنیامین موجود نیست. بر عصری که او در آن می زیست، این پدیده هنوز روشن نبود. تفسیر او از پیشرفت اما در مورد آنتروپوسن صدق می کند. آنتروپوسن تازه ترین فاجعه ای ست، که پیشرفت پیدایش آنرا باعث شده است. نویسنده آلمانی هاینریش بل در یک داستان کوتاه با عنوان “اندر حکایت کاهش اخلاق کار”  (Anekdote zur Senkung der Arbeitsmoral)ایدئولوژی پیشرفت و رشد بی وفقه در دیسکورس مدرنیته و سرمایه داری و نیز آنتی تز این ایدئولوژی  را در تصویری میکروسکوپیک به روی کاغذ آورده است (۱۹۹۴، صفحات ۲۶۹-۲۶۷). محل وقوع داستان بارانداز یک بندر در سواحل غربی اروپاست. از دو قهرمان داستان نفر اول ماهی گیری ست که لباس فقیرانه ای بتن دارد و در قایق ماهی گیرش چرت می زند و نفر دوم توریستی مجهز به یک دوربین عکاسی. توریست دوربین به دست سر صحبت را با ماهی گیر باز می کند. از او می پرسد، که آیا کسالتی دارد و به این خاطر راهی ماهی گرفتن نمی شود؟ ماهی گیر جواب می دهد، کسالتی ندارم، امروز صبح دریا بودم و به اندازه کافی ماهی گرفتم، طوری که برای فردا و پس فردا هم چیزی خواهد ماند. توریست به او می گوید، نمی خواهم در مسائل شخصی ات دخالت کنم، ولی تصورش را بکن، امروز دو بار، سه بار یا چهار بار دیگر بروی و ماهی بگیری، ولی نه تنها امروز، بلکه فردا و پس فردا و روزهای دیگر هم این کار را ادامه بدهی. می دانی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آخر سال یک قایق موتوری می خری، سال دوم یک قایق دوم، سال سوم یا چهارم صاحب قایق بزرگ تری هستی، بعد صاحب دو قایق بزرگ می شوی، سردخانه کوچکی می سازی، دست به تولید ماهی دودی می زنی، یک کارخانه پرورش ماهی می خری، برای صید و جمع آوری ماهی با هلیکوپتر در آسمان پرواز می کنی، صاحب یک رستوران غذاهای دریائی می شوی، خرچنگ به پاریس صادر می کنی… ماهی گیر از او می پرسد: خب بعد چی؟ بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ توریست می گوید، بعد می توانی بیائی و در این بارانداز با آرامش زیر نور خورشید بشینی، چرت بزنی و از تماشای دریا لذت ببری.‌ ماهی گیر به او می گوید، همین الان هم با آرامش در بارانداز نشسته ام و مشغول چرت زدن هستم، این تنها دروبین عکاسی تو ست، که کار را خراب می کند.   

۷) راست افراطی از ریشه منکر ماجراست. برای او چیزی بنام تغییرات اقلیمی وجود خارجی ندارد. ضرورت های اکولوژیک بشریت و هشدارهائی را که در این رابطه داده می شوند، ساخته و پرداخته روشنفکران چپ و لیبرال می داند. موضع راست افراطی قابل درک است. از ایدئولوژی make america great again بدون “شرکت سهامی غارت طبیعت” کاری ساخته نیست. او باید به طبیعت بعنوان ذخیره ای ناتمام نگاه کند، که با آن هر کاری می توان کرد. آنانی را که زیر شعار “بازگرداندن دوباره عظمت” به خیابان می آورد، نه بخاطر طبیعت، بلکه بخاطر “عظمت” به خیابان می آورد. رابطه دیگری با طبیعت بجزاز ولع غارت آن می تواند به این کشف منجر شود، که “عظمت” خود گویا از متهمان اصلی فاجعه اکولوژیک است. روزگار فاشیسم اسلامی در این رابطه بهتر نیست. در حیطه سیادت او بر طبیعت آنچه می رود، که بر انسان می رود. انتظار دیگری هم از یک شعور اکولوژیک، که مرزهای آن به “بخورید و بیاشامید…” ختم می شوند، نمی توان داشت، باوجود اینکه از زاویه تئولوژیک بهترین و ایده آل ترین شرایط  ممکن برای دفاع اکولوژیک از آن بخش ازخلقت، که نام آن طبیعت ست، وجود دارند. واتیکان در سال ۲۰۱۵ با انتشار   Enzyklika „Laudatio si“ نشان داد، که این دفاع چگونه می تواند صورت بگیرد. اولویت فاشیسم اسلامی و فقه او اما به میدان فرستادن شرکت سهامی غارت طبیعت در خدمت “عظمت” نظام ولی فقیه ست. طبیعت را تا آخر درخت، تا آخرین پرنده، تا آخرین قطره آب، تا آخرین ذخیره زیرزمینی باید تاراج نمود، تا نظام بتواند به عظمت و شکوفائی برسد. از این دو روی پاتولوژیک یک سکه اما اگر بگذریم بنظر می رسد که ذهن بشریت در حال حاضر مشغول هضم این حقیقت “مخوف” است، که طبیعت “چک سفید” نیست؛ که تغییر طبیعت از سوی بشریت برای ادامه بقاء به مرزی رسیده است، که عبور از آن ادامه بقای بشریت را دچار چالشی جدی و بی سابقه خواهد نمود؛ که برای جلوگیری از فاجعه نیازی فوری به تغییر پارادیم در رابطه بین بشریت و طبیعت و در روند تولید و بازتولید هستی مادی از پایه و أساس آن ( تکیه بر انرژی فسیلی در چرخه تولید، تبدیل طبیعت به کالا، ایدئولوژی رشد اقتصادی به هرقیمت، اطاعت از بازار، مکانیسم طبقاتی تقسیم ثروت اجتماعی، مصرف و اشکال پاتولوژیک آن…) وجود دارد. جراحتی که نظریه “خورشید مرکزی” در زمان ارائه خود بر ذهن بشریت وارد نمود، احتمالا جراحت مشابه ای بود.     

۸) اولویت اندیشه چپ بطور سنتی بر مشغولیت با هستی مادی قرار داشت. تمرکز بر اقتصاد سیاسی و نقد آن محصول این اولویت ست. نگاه این اندیشه به طبیعت در بهترین حالت خود نگاه به موجودی ناشناخته و اسرارآمیز بود، که بدون کشف اسرار و بدون تغییر آن تولید نان و تقسیم عادلانه آن میسر نمی شد. انسان محوری این اندیشه به او فرصت پرداختن به طبیعت را، ورای نقشی که طبیعت  در روند تولید و بازتولید هستی مادی انسانی بازی می کند، نمی داد. طبیعت برای اندیشه چپ در مجموع خود کم یا بیش آنچه بود، که برای دشمن او یعنی سرمایه بود: مفعولی (Objekt)  بدون حق و حقوق که باید مطیع اراده انسان می شد. این نابینائی اکولوژیک را باید بر طرف نمود. از این گذشته تغییر موجود ناشناخته اسرارآمیز و کشف اسرار او بجائی رسیده است، که اگر زاویه نگاه به این موجود دچار تغییر جدی و بنیادی نگردد، روزی خواهد رسید، که در آن نه از تولید نان خبری خواهد بود و نه از تقسیم عادلانه آن. ضرورت پرداختن به اکولوژی سیاسی برای اندیشه چپ از این رو یک ضرورت دکوراتیو یا ضرورتی در چهارچوب زیباشناسی طبیعت و امثالهم نیست، بلکه ضرورت بودن یا نبودن بشریت است. اندیشه چپ رادیکال ترین قرائت از روشنگری بود. پتانسیل رهائی بخش و هومانیستی تنها یک بخش از وسوسه ای را تشکیل می داد، که از اندیشه چپ برمی خاست. بخش دیگر این وسوسه روح آوانگارد این اندیشه بود. این روح آوانگارد در عصر ما با اکولوژی سیاسی پیوند خورده است. این پنبه را یکبار برای همیشه از گوش خود بیرون آوریم: رهائی انسان بدون رهائی طبیعت امکان پذیر نیست. با طبیعت علیه سرمایه متحد شویم.            

۹) ایده اکونومی سیاسی (اقتصاد سیاسی)  ایده تاثیرات متقابل بود. این ایده این باور را با خود حمل می نمود، که هستی مادی یک جامعه و سیستم سیاسی آن را بدون تاثیرات متقابلی که این دو بر یکدیگر وارد می سازند، نمی توان فهمید و توضیح داد. ایده اکولوژی سیاسی نیز ایده تاثیرات متقابل ست. این ایده نیز این باور را با خود حمل می کند، که هستی مادی یک جامعه و سیستم طبیعی پیرامون او را بدون تاثیرات متقابلی که این دو بر یکدیگر بجا می گذارند، نمی توان فهمید و توضیح داد. اقتصاد سیاسی به مناسبات آدم ها با یکدیگر در چرخه تولید و بازتولید می پرداخت. اکولوژی سیاسی به مناسبات آدم ها با طبیعت در چرخه تولید و بازتولید می پردازد. تاثیرات متقابل هستی مادی و سیستم طبیعی پیرامون او بر یکدیگر را اما چگونه باید فهمید؟ تاثیرهستی مادی بشریت از آغاز پروژه مدرنیته و انقلاب صنعتی بر طبیعت تنگ کردن عرصه بر طبیعت بود. هیچ تضمینی وجود ندارد، که طبیعت بر بحرانی که هستی مادی بشریت او را از این طریق دچار آن ساخت، بتواند روزی غلبه کند. و برعکس: اگر اتفاقی نیفتد و همه چیز آنطور پیش رود، که پیش می رود، طبیعت نیز عرصه را بر هستی اجتماعی بشریت تنگ خواهد نمود و هیچ تضمینی هم وجود نخواهد داشت، که هستی اجتماعی بشریت بر بحرانی، که طبیعت او را از این طریق دچار آن می سازد، بتواند روزی غلبه کند. قضیه واقعا به همین سادگی ست.

۱۰) تبارشناسی ذات گرایانه ماجرا تنها کار را مشکل تر می کند. چالشی که از آن می گوئیم، محصول بلاواسطه هستی مادی بشریت در فرم فی نفسه آن نیست، اگر اینطور باشد، تاریخ را باید پایان یافته تلقی نمود. مسئله بر سر یک فرم مشخص این هستی ست، که بحران اکولوژیک را باعث شده است و با انظباطی مثال زدنی آنرا تشدید می کند. اکولوژی سیاسی باید از این رو توجه خود را معطوف این فرم مشخص سازد. تئوری“عصر سرمایه” Kapitalozän، که جیسن دابلیو. مور  Jason. W. Moore و دیگران آنرا به میدان فرستادند، به این فرم مشخص می پردازد: نه انسان و نه بشریت بعنوان مفاهیم  مجرد و انتزاعی، بلکه سلسله ای از مناسبات اجتماعی که سرمایه (Kapital) آنها را به هستی مادی بشریت دیکته می کند، چالش بین بشریت و طبیعت را رقم می زنند. دلایل مور در نقد ترم “آنتروپوسن” و ترجیح او بر بکارگیری ترم “عصر سرمایه” قابل فهم هستند. این خطر وجود دارد، که “آنتروپوسن” به ابزار سیادت سیمانتیکی و گفتمانی تبدیل شود، تا نتوان رد پای سرمایه در بحران اکولوژیک را بطور مشخص تعقیب نمود. با این همه سعی را باید  در تلفیق این دو مفهوم نهاد. هر دو مفهوم از مزیت هائی برخودارند، که تلفیق آنها قلمرو تحلیل اندیشه انتقادی را پهناورتر می کند. مدل تحلیلی مور از عصر سرمایه  بر پایه نقش ذخایر زیرزمینی، منابع انرژی فسیلی، مواد غذائی و نیروی کار در رشد و تولید سرمایه داری قرار دارد. این چهار منبع در ترمینولوژی مور “طبیعت ارزان” cheap nature نام دارند (۲۰۲۲، صفحه ۳۶۲). سرمایه داری برای رشد خود به این چهار منبع نیازمند است و آنان را یا رایگان و یا با قیمتی بسیار ارزان تهیه می کند. مور بر این باورست، که غارت این منابع چهارگانه به مرز پایانی خود رسیده است و هر آنچه که پس از این پایان در رابطه با رشد اقتصادی سرمایه داری بوقوع خواهد پیوست، به قیمت نابودی طبیعت و تغییرات اقلیمی بوقوع خواهد پیوست و بحران اکولوژیک را تشدید خواهد نمود. در رابطه با این تشدید بحران اکولوژیک پس از پایان عصر “طبیعت ارزان” مثالی می زند: “این پدیده خود را از همه واضح تر در رابطه بین تغییرات اقلیمی و مدل تاریخی کشاورزی سرمایه داری نشان می دهد. این مدل که بر اصل تولید هر چه بیشتر کالری از طریق بکارگیری نیروی کار کمتر بنا شده است، از هم فرومی پاشد، زیرا ما به نقطه ای رسیده ایم، که در آن یک ملک عمومی و متعلق به همه بنام اتمسفر زمین سد راه افزایش دوباره تولید چهار نوع غله بزرگ و اصلی در جهان می شود” (همانجا، صفحه ۳۶۳).

المار آلتفاتر Elmar Altvater، اندیشه پرداز برجسته چپ آلمانی در توضیح “عصر سرمایه” به تقسیم بندی چهارمرحله ای تسلط بر طبیعت در عصر هولوسن می پردازد. مراحل سوم و چهارم در این تقسیم بندی دارای اهمیت ویژه ای هستند. در هر دو مرحله مواجه با “پروژه فتح جهان” از سوی باختر زمین در بستر “عقلانیت” Rationalität  مخصوص این پروژه هستیم ( ۲۰۱۸، صفحه ۲). فتح جهان در مرحله سوم، که مرحله انباشت اولیه هم هست، از طریق صدور مسیحیت و تبدیل نمودن جهان به مستعمره غرب به انجام می رسد (همانجا صفحه ۲). مرحله چهارم مرحله ادامه پروژه فتح جهان، در بستر همان عقلانیت، اما با ابزاری متفاوت بنام انرژی فسیلی ست (همانجا، صفحه ۲). نیت از انرژی فسیلی بعنوان ابزار فتح چیست؟ چگونه می توان جهانی را با این انرژی فتح نمود؟ از منابع انرژی فسیلی مانند ذغال سنگ، نفت و گاز، مادامی که با روند تولید بی ارتباط بمانند، کاری ساخته نیست. تغییر معادلات در این رابطه از زمانی ست، که منابع انرژی فسیلی به روند تولید کالا راه یابند ودر این روند با کمک تکنیک به انرژی تولیدی تبدیل شوند. این تبدیل در سه قرن گذشته باروری تولید در سرمایه داری  را بالا برد و سرمایه داری را به فرماسیون هژمونیال در مقیاس ملی و بین المللی  (همانجا، صفحات ۳-۲) تبدیل ساخت. بحران اکولوژیکی عصر ما در حقیقت خود ثمره تاریخی منطق تولید کالا در سرمایه داری در ابعاد سیاره ای آنست (همانجا، صفحه ۳)، از آنجا که برای این تولید نه انرژی خورشیدی، بلکه انرژی سنگواره ای وارد عمل می شود (همانجا، صفحه ۳).

فرقی نمی کند، عصر سرمایه را بر اساس چه مدلی توضیح دهیم، برای تعقیب ماجرا تا چه میزان و تا کجا به گذشته سرمایه داری مراجعه کنیم (انقلاب صنعتی، انباشت اولیه، تیلورییسم، فوردیسم، نئولیبرالیسم و قس علیهذا)، بر برآیند چه فاکتورهائی در این رابطه باورداشته باشیم، آنچه در پایان با آن مواجه خواهیم شد، نقش منطق سرمایه در نابودی طبیعت خواهد بود. آنچه که این منطق را در بستر بحران اکولوژیک بیش از بیش خطرناک می کند، این ست، که تولید و بازتولیدهستی مادی بشریت در کل خویش بر همین منطق بنا شده است و فرم سازماندهی دیگری نمی شناسد.

۱۱) اکولوژی سیاسی بدون قطب نمای نورماتیو وقت به هدر دادن خواهد بود. “نقد اقتصاد سیاسی” این قطب نما را داشت.‌ در یکی از عمیق ترین گزاره های انتولوژیک “مانیفست” می توانیم آنرا بیابیم: “رشد آزاد هر فرد شرط رشد آزادانه همگان ست”. گرانیگاه نورماتیو اکولوژی سیاسی اما هر چه هست، جوهر آن باید آنچه باشد، که در نوشتار “در مورد زبان و زبان انسان بطور خاص” مد نظر والتر بنیامین بود. اومی نویسد: “این یک حقیقت متافیزیکی ست، که طبیعت به تمامی شروع به شکایت می کند، اگر امکان آن وجود می داشت، یک زبان در اختیار او قرار داد…طبیعت اما خاموش است…بزرگ ترین رنج طبیعت بدون زبان بودن اوست…عزادار بودن طبیعت از خاموشی او می آید…اندوه طبیعت او را خاموش می کند” (۱۹۹۱، صفحه ۱۵۵).‌ شاید همه هم وغم نورماتیواکولوژی سیاسی باید تلاش برای انجام آنچه باشد، که ناشدنی ست: وام دادن یک زبان به طبیعت برای دفاع از خویش. کافکا در داستان “گزارشی برای فرهنگستان” این زبان را در اختیار طبیعت گذاشت. میمون کافکا در این داستان به نمایندگی از سوی همه طبیعت گزارشی در مورد به زیر سلطه کشیدن طبیعت و دست آموز نمودن آن ارائه می کند.

جودیت باتلر در قرائت خود از “دست نویس های اقتصادی فلسفی” مارکس از سال ۱۸۴۴، در رابطه با این سئوال که آیا می توان رد پای اندیشه اکولوژیک را نزد مارکس جوان پیدا نمود، به نتایجی رسیده است، که پتانسیل و استعداد تبدیل به عناصر نورماتیو را دارند (باتلر، ۲۰۱۹). در مجموع نیاز به حفاری عمیق در مورد رابطه مارکسیسم و طبیعت احساس می شود. بنظر می رسد، که در این زمینه هنوزهمه حرف ها به زبان نیامده باشند.

اکولوژی سیاسی می تواند در جستجوی قطب نمای نورماتیو به “دیالکتیک روشنگری” هم مراجعه کند، و نیز به ایده های هانس یوناس در “اصل مسئولیت”، و به پیشنهاد پهلوانانه میشل سر در “قرارداد اجتماعی با طبیعت” و شمار زیادی از منابع مشابه دیگر. امکان مراجعه در این رابطه خوشبختانه کم نیست.

 ۱۲) انسان محوری  Anthropocentrismفلسفه  اخلاق تعریف این فلسفه از “وظیفه اخلاقی” را به نفع انسان از پیش تعیین می نمود. این وظیفه، همواره وظیفه اخلاقی انسان در برابرانسان های دیگر و در برابر خویش بود، طبیعت را فرا نمی گرفت. ضرورت ورود طبیعت به فلسفه اخلاق در فرم Enviromental Ethics ضرورتی ست، که برای تشخیص آن نیاز به ورود به سرزمین عجائب متافیزیک نیست، بلکه  در فرم بلاواسطه هم امکان پذیر است: نگاهی گذرا از پنجره به خیابان نشان خواهد داد، که بر طبیعت چه می رود. دایره محتوائی وظیفه اخلاقی، آنگونه که فلسفه اخلاق آنرا تعریف می کند، باید به نفع طبیعت گسترش یابد و آنرا در برگیرد. دلایل زیادی برای این امر وجود دارند. به نقل ساده ترین و بدیهی ترین این دلایل اکتفا می کنیم: می توان مطمئن بود، که بدون طبیعت دیگر مجالی برای وظیفه اخلاقی و عمل به آن، چه در برابر دیگران و چه در برابر خویش نخواهد ماند.

منابع:

Adorno, Th. W.: Zur Lehre von der Geschichte und von der Freiheit

Frankfurt am Main, 2001

Altvater, E.: Kapitalozän. Der Kapitalismus schreibt Erdgeschichte

In der Zeitschrift: Luxemburg, Februar 2018

Beck, U.: Weltrisikogesellschaft

 Auf der Suche nach der verlorenen Sicherheit

 Frankfurt am Main 2007

Benjamin, W.: Über Sprache und über die Sprache des Menschen

Gesammelte Schriften II.l

Frankfurt am Main, 1991

Böll, H.: Anekdote zur Senkung der Arbeitsmoral

Werke: Romane und Erzählungen 4. 1961-1970

Köln, 1994

Butler, J.: Marx ökologisch. Pariser Marxlektüren

Wien, 2019

Crutzen, J.P.: Die Geologie der Menschheit

Das Anthropozän

Schlüsseltexte des Nobelpreisträgers für das neue Erdzeitalters

München, 2019

Horn, E. (Bergthaller, H): Anthropozän

Hamburg, 2019

Moore, J.W.: Weltakkumulation und planetares Leben oder warum Kapitalismus

nicht überleben wird, bis der letzte Baum fällt.

In: Ivanova/Thaa/Nachtwey (Hg.)

Kapitalismus und Kapitalismuskritik

Frankfurt/New York, 2022

Serres, M.: Der Naturvertrag

Frankfurt am Main, 2015

Sloterdijk, P.: Wie groß ist „groß“?

Das Raumschiff Erde hat keinen Notausgang

Frankfurt am Main, 2011

محاکمه انسان و حیوان

از رسائل اخوان الصفا

ترجمه عبدالله مستوفی

تهران، ۱۳۲۴

https://akhbar-rooz.com/?p=207056 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading